بهعنوان سؤال اول و شروع بحث از آنجایی که تعاریف ارائهشده برای سبک زندگی بسیار متنوع و گوناگون است و برخی نیز اساساً سبک زندگی را به دورهی مابعد جنگ جهانی دوم و اصطلاحاً دورهی پستمدرن متعلق میدانند. تعریف شما از سبک زندگی چیست و چه ابعاد و مؤلفههایی را برای آن برمیشمارید؟
سبک زندگی بهعنوان مجموعهی درهمتنیدهای از الگوهای رفتاری فردی و اجتماعی، برآمده از نظام معنایی متمایزی است که یک فرهنگ در یک جامعهی انسانی ایجاد میکند و از آنجایی که هیچکدام از جوامع بشری را نمیتوان عاری از فرهنگ تصور کرد، بنابراین میتوان گفت تمام اجتماعات انسانی، از ابتدای تاریخ تاکنون دارای سبک زندگی خاص خود بوده و از الگوهای رفتاری متناسب با شاخصهای فرهنگی خود برخوردار بودهاند. براساس چنین رویکردی، بحث از سبک زندگی و الگوهای نظاممند رفتاری، بحث تازهای نخواهد بود.
اگر اینگونه هست و بهنحوی شما با نقض فضای حاکم بر مطالعات فرهنگی، سبک زندگی را بهگونهای تعریف میکنید که بهعنوان بخشی از فرهنگ و تمدن، مسبوق به سابقه در همهی فرهنگها و تمدنهاست، چرا اکنون سبک زندگی تا این حد اهمیت یافته و توجه بسیاری را به خود جلب کرده است؟
واقعیت آن است که اقتضائات زندگی در جوامع مدرن و متکی بر فرهنگ و تمدن غربی، بهتدریج الگوهای خاصی را برای زندگی و رفتار ارائه کرده است. بهزعم دانشمندان علوم اجتماعی در یک قرن گذشته، شرایط جدید کار، تولید، انباشتگی کالاهای مصرفی و همچنین فراهم آمدن زمان فراغت بیشتر برای بخش زیادی از اقشار جامعه، نشانهای از تحول عمیق اجتماعی و فرهنگی بوده و این شرایط نوین، الگوهای رفتاری تازهای را میطلبد که میتوان آنها را در قالب عنوان کلی سبک زندگی مورد بررسی قرار داد.
حاصل این رویکرد نیز خواسته یا ناخواسته، تلاشی گسترده برای معرفی، ترویج و تثبیت سبک خاصی از زندگی خواهد بود که خاستگاه آن، فرهنگ سکولار غربی و عقبهی معرفتی آن است.ورود به فرآیند تعریف، ترسیم و ترویج سبک زندگی اسلامی، نیازمند اتخاذ استراتژی و راهبردهای کلانی است که باید با دقت مورد توجه قرار گرفته و بهدرستی انتخاب شوند تا در میانهی راه مجبور به عقبگرد نشویم. تعریف و تبیین دقیق شاخصهای تمدن و جامعهی مطلوب اسلامی و سبک زندگی زمینهساز آن، تنها از عهدهی دینشناسانی برمیآید که بر فقه اهل بیت (ع) تکیه نموده و بهشایستگی با علوم گوناگون دینی آشنا باشند.
روشن است که پذیرش منفعلانهی این گونه از الگوهای رفتاری، برای جوامع مسلمان که خود در پرتو آموزههای اسلامی، توانایی تعریف و ترسیم سبک زندگی دینی و تبیین الگوهای متناسب با آن را دارند، شایسته نبوده و باید به اقتضای فرهنگ دینی خود، به سبک زندگی اسلامی روی آورند.
بهویژه آنکه در چند دههی اخیر، ناکارآمدی تمدن سکولار غربی در پاسخگویی به نیازهای چندبُعدی انسان آشکار گردیده و رصد تحولات جاری در جهان نیز نشانههای افول و فرود این تمدن را نمایان ساخته است. تجربهی تاریخی بشر نیز نشان داده که وقتی یک تمدن به پایان راه خود میرسد، زمینهی مناسبی برای شکوفایی تمدنهای دیگر فراهم میشود و جامعهی بشری که معمولاً در برابر تغییر و تحول ژرف اجتماعی مقاوم است، در چنین وضعیتی با رضایت خاطر از دگرگونی و جایگزینی استقبال میکند.
در پرتو چنین فرصتی، میتوان با تکیه بر غنا و تعالی آموزههای اصیل اسلامی، این جایگزین را که همچون گنجینهای پربها و برگرفته از میراث آسمانی اسلام نزد ما مسلمانان نهفته است، هم خود بهتر بشناسیم و هم به جهانیان معرفی کنیم.با توجه به آنچه عنوان داشتید، امکان سبک زندگی اسلامی را بهلحاظ نظری و عملی چگونه ارزیابی میکنید؟ و ظرفیتهایی را که دین بهلحاظ معرفتی و تاریخی در اختیار ما میگذارد چگونه میبینید؟
بازخوانی آموزههای اسلام و ژرفاندیشی در آن، ظرفیت بالای این آموزهها را برای فرهنگسازی و ارائهی الگوهای رفتاری مناسب نشان میدهد، زیرا انتزاعیترین لایههای اعتقادی و معرفتی تا عینیترین سطوح رفتاری که امروزه با عنوان سبک زندگی از آن یاد میشود، در چارچوب نظام معنایی اسلام جای گرفته و در مسیر تکامل و سعادت انسان مورد استفاده قرار میگیرد.
در این راستا، قرآن که مهمترین منبع آموزههای اسلامی بهشمار میرود، سرشار از الگوهایی است که شیوهی زیست مؤمنانه و مورد نظر اسلام را معرفی میکند و در پرتو آیات آن، سیرهی پیامبر گرامی اسلام نیز بهعنوان اسوه و نمونهی عالی زندگی به تمام مسلمانان معرفی شده است.
همچنین روایات و حکایات فراوانی از اهل بیت در اختیار جامعهی مسلمان قرار دارد که با الهام از تعالیم نورانی قرآن کریم و در شرایط متفاوت اجتماعی، مصادیق متعددی از الگوهای زندگی دینی را تبیین و معرفی کردهاند. خصوصاً بهرهمندی برخی از این دورههای تاریخی از تمایزات ویژهی فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و علمی، برای زمان ما که جامعهی اسلامی بار دیگر در دورهی گذار قرار گرفته، میتواند دستاوردهای بسیار مهمی را در پی داشته باشد.
آموزههای دین بهعنوان ابزار جامع هدایت و راهبری بشر، در بسیاری از موارد، حاکم بر باورها، ارزشها و هنجارهای لازم برای جهتدهی و الگوبخشی به رفتار و کنش انسانی است. در واقع محدود نکردن دین به فهم زمانی خاص، اعتقاد به تکامل فرهنگی و سهیم بودن ارادهی انسانها در آن و تبیین درست ارتباط میان فرهنگِ متغیر و دینِ ثابت، ما را به این دیدگاه رهنمون میشود که دین و آموزههای وحیانی آن میتواند بخش مهمی از خاستگاه فرهنگ بشری را تشکیل دهد.
پس در یک رابطهی طولی، دین، فرهنگ جامعه را شکل میدهد و فرهنگ نیز بهنوبهی خود، نظام و ساختار خاصی را برای زندگی فردی و اجتماعی تعریف میکند که خود بهعنوان سرچشمه و خاستگاه مجموعهی درهمتنیدهای از الگوهای خاص برای زندگی، یک کل منسجم و متمایز را در قالب سبک زندگی پدید میآورد و البته سبک زندگی نیز به توسعه و نفوذ نظام معرفتی مبتنی بر آموزههای دینی یاری رسانده و تمایلات و ترجیحات برآمده از فرهنگ دینی را بارور میسازد.
براساس آموزهها و معیارهای اسلامی چگونه میتوان به طرح و ارائهی سبک زندگی اسلامی پرداخت؟ آیا براساس این آموزهها تنها یک سبک زندگی قابل طرح است یا اینکه باید عنوان کنیم که سبکهای زندگی مختلفی را از منظر دینی میتوانیم به رسمیت بشناسیم؟ اگر حالت دوم صحیح است، وجه اشتراک و تفاوتهای این سبکها در چیست؟
اما اینکه آموزههای اسلامی را بهعنوان معیار در نظر میگیریم و درصدد تجویز مفاهیم و شاخصهای برگرفته از آن برمیآییم، مبتنی بر این پیشفرض اساسی است که جامعیت دین اسلام، همهی ابعاد و زوایای زندگی انسان را در بر گرفته و او را همواره در انتخاب مسیر درست زندگی یاری میکند. همین جامعیت باعث میگردد تا سبک زندگی دینی را لزوماً منحصر در یک نظام الگویی و رفتاری واحد ندانسته و در محدوده و چارچوب برآمده از اصول اسلامی، سبکهای متعددی را بپذیریم.
سیرهی عملی پیامبر اسلام (ص) و اهل بیت (ع) در مواجهه با اصحاب خود نیز نشان میدهد که ایشان، اختلاف سبک را میپذیرفتند. پس ارزشها و نگرشهای همسان، لزوماً به سبک زندگی یکسان نمیانجامد و با توجه به ویژگی انتخابگری که در سبک زندگی وجود دارد، میتوان هر مجموعهی منسجمی از الگوهای رفتاری برآمده از آموزههای دینی را که در چارچوب معینشده از طرف دین قرار داشته باشد، یک سبک زندگی دینی بهشمار آورد.
مهم آن است که در فرآیند تعامل تمایلات و منابع، از این چارچوب خارج نشویم که البته در این زمینه، توجه به گروههای مرجع بسیار کارگشا خواهد بود. گروههای مرجع دارای دو کارکرد اصلی هستند: اول آنکه هنجارها، رویهها، ارزشها و باورهایی را به دیگران القا میکنند و دوم آنکه معیارهایی را در اختیار کنشگران قرار میدهند تا کنش و نگرش خود را براساس آن محک بزنند. با توجه به این نقش بیبدیل، در فرهنگ اسلامی و بهویژه در آموزههای قرآنی به افراد و گروههای خاصی بهعنوان الگوی زندگی اشاره گردیده که در رأس آنها پیامبر اسلام بهعنوان برترین اسوهی معرفیشده است.
ضرورتهای تحقق سبک زندگی دینی چیست؟ ارتباط میان سبک زندگی و دیگر ابعاد و مؤلفههای فرهنگ نظیر نظام اعتقادی و ارزشها را چگونه ارزیابی میکنید؟ در میان ضرورتهای سبک زندگی اسلامی، شما چه جایگاهی برای عوامل مادی نظیر ساختارهای اجتماعی و نیز وجوه مادی تمدنی قائل میشوید؟
از آنچه در توضیح سبک زندگی دینی بیان شد، میتوان ضرورتهایی را برای تحقق این سبک از زندگی استنتاج نمود:
اول اینکه برخلاف ادعاهایی که در تفسیر و تبیین علم، توسط اندیشمندان رشدیافته در عصر مدرنیته و پستمدرنیسم مطرح شده است، دانش نمیتواند مستقل از زمینههای فرهنگی و عقبهی معرفتی پدیدآورندگان آن باشد. در نتیجه، آنگونه از سبک زندگی که جامعهشناسان و روانشناسان غربی براساس اقتضائات فرهنگی و اجتماعی خود مورد توجه قرار داده و خواسته یا ناخواسته به ترویج آن میپردازند، آمیخته با نظام معنایی و معرفتی جوامع سکولار غربی بوده و لوازم و پیامدهای اجتماعی و تمدنی ویژهی آنان را به همراه دارد.
پس جوامع مسلمان نباید به شناسههای ظاهری و ادعایی که علم مدرن از خود ارائه میکند اعتماد کنند و آن را میراث مشترک بشریت که به فرهنگ و قوم خاص تعلق ندارد تلقی نمایند، زیرا با پذیرش چنین پنداری، حتی اگر بخواهیم در چارچوب ارائهشده از سوی آنان، دغدغههای دینی خود را نیز پوشش دهیم، باز به نتیجهی مطلوب نخواهیم رسید و بهجای بازخوانی دین اسلام و فرهنگ مسلمانی، در ورطهی بازسازی دین و فرهنگ و تغییرات ساختارشکنانه گرفتار خواهیم شد و جامعهی مسلمان بهجای آنکه نیازهای عصر و محیط خود را با روش اجتهادی، از طریق بنیانها و اصول خود پاسخ دهد و در جهت دینی کردن عصر خود گام بردارد، ذخیرههای فرهنگی امت اسلامی را در خدمت عرف دنیوی بشر امروز قرار میدهد.
پس یکی از ضرورتهای تحقق سبک زندگی اسلامی آن است که فراتر از پارادایم غالب و حاکم بر اندیشهی سکولار، به بازخوانی فرهنگ مسلمانی و آموزههای اسلامی خود بپردازیم و با تکیه بر منابع معرفتی اسلام، سبک زندگی متناسب با فرهنگ دینی و سازگار با اقتضائات عصری را تعریف، ترسیم و ترویج نماییم.
از سوی دیگر، سبک زندگی و مجموعهی الگوهای رفتاری آن، اگر از تناسب فرهنگی برخوردار بوده و کارکردهای شایسته و مورد انتظار را به همراه داشته باشد، میتواند در پدید آمدن یک تمدن بزرگ انسانی، اثرگذار باشد. فرهنگ بهعنوان مجموعهی درهمتنیده و رو به تکاملی از ویژگیهای خاص زندگی اجتماعی انسان، هم شامل ارزشهای مورد توجه اعضای یک جامعه یا گروه معیّن و هنجارهایی که از آن پیروی میکنند، میشود و هم کالاهای مادی که اعضای جامعه تولید میکنند و نیز چگونگی بهرهبرداری از آنها را در بر میگیرد.
به عبارت دیگر، علاوه بر هنر، ادبیات، موسیقی و نقاشی، که فرآوردههای متعالی ذهن به شمار میروند، چگونگی لباس پوشیدن اعضای جامعه، مراسم ازدواج، زندگی خانوادگی، الگوهای کار و فعالیت، مراسم مذهبی، انواع سرگرمی، شیوهی گذران اوقات فراغت و مواردی از این دست را نیز میتوان جزء فرهنگ دانست. بر این اساس، میتوان گفت فرهنگ با سبک زندگی دارای همپوشانی بوده و در واقع سبک زندگی، بخشی از فرهنگ را تشکیل میدهد.
برای توضیح بیشتر، میتوان گفت خاستگاه فرهنگ غالب در یک جامعه، ریشه در جهتگیری عمومی اعضای آن جامعه دارد و این انتخاب و جهتگیری همگانی مبتنی بر ارتکازات جامعه و هنجارهای شکلیافتهی آن است.حس کمالجویی انسان و پیدایش نیازهای جدید که معلول شرایط متغیر فرهنگی، اقتصادی و سیاسی در جامعه است، ضرورت حرکت تکاملی جامعه و ارتقای علمی و فکری آن را ایجاب میکند. براساس چنین رویکردی، ارزشها، آرمانها و باورهای مطلوب، ثابت هستند، اما ارزشها و باورهای محقَق، دارای سلسله مراتب بوده و دستخوش تغییر و دگرگونی میشوند که به دنبال آن، روشها، ابزارها و محصولات فرهنگی دائماً در حال بازتولید خواهد بود.
این بازتولید ابزارها و روشها، فرآیندی است که براساس اقتضائات زمانی و مکانی و فرهنگی صورت میگیرد و سبک زندگی را پدید میآورد. بدین ترتیب، روشن میشود که سبک زندگی، بخش متغیر و جاری فرهنگ است که همواره در چارچوب بخش ثابت فرهنگ، یعنی ارزشها، آرمانها و باورهای نهادینهشده در جامعه، پدید میآید.
تمدن نیز بدون فرهنگ و جدای از آن قابل تصور نیست. زمانی که فرهنگ یک جامعه، متراکم شود و تجربههای مادی و معنوی آن جامعه به سطحی خاص و قابل قبول دست مییابد، در ابعاد گوناگون خود بهنوعی از ظهور و بروز میرسد که میتوان این جلوه و نمود عینی و خارجی را تمدن نامید. پس فرهنگ بهمنزلهی روح و چارچوبی است که زمینهی ایجاد تمدن را فراهم میسازد.
بر این اساس، میتوان ادعا کرد که فرهنگ جوهر اصلی تمدن را تشکیل میدهد و تمدن جلوهی مادی و معنوی فرهنگ بهشمار میرود؛ یعنی فرهنگ با اثرگذاری در ساختهها و اندوختههای مادی و معنوی جامعهی انسانی، در قالب تمدن جلوهگر میشود. زمانی که اعضای یک جامعهی انسانی قدم در راه رشد و تعالی فرهنگ مینهند، پاسخگویی به نیازها در هر دو بُعد جسمانی و روحانی مورد توجه ایشان قرار میگیرد و تلاش میکنند که احتیاجات خود را در هر دو عرصه با جدیت برآورده سازند.
حاصل این تلاش جمعی و همهجانبه در طی چندین نسل، تراکم دستاوردها و اندوختههای مادی و معنوی در قالب فرهنگ و سپس توسعهی آن در قالب تمدن است. پس اختراع ابزار و امکانات و شناسایی قوانین حاکم بر طبیعت از طریق کسب و انباشت علوم و دانشهای گوناگون، تنها بخشی از آن را تشکیل میدهد، اما تمدن یک امر خنثی و بیطرف بهشمار نمیآید و در این مقام، هر تمدنی براساس عقبهی تئوریک و معرفتی که از آن برخاسته، دارای رویکرد و ماهیت خاصی خواهد بود و اگر فرهنگ بهعنوان خاستگاه تمدن، خود برآمده از آموزههای دینی باشد، ماهیت تمدنِ برخاسته از آن نیز واجد این خصیصه خواهد بود. آموزههای دینی از راه ارتقا و بهبود اندوختههای مادی و معنوی بشر و خصوصاً جهتدهی ویژه به این اندوختهها، در ایجاد تمدن نیز اثرگذار است.
بازخوانی آموزههای اسلام و ژرفاندیشی در آن، ظرفیت بالای این آموزهها را برای فرهنگسازی و ارائهی الگوهای رفتاری مناسب نشان میدهد، زیرا انتزاعیترین لایههای اعتقادی و معرفتی تا عینیترین سطوح رفتاری که امروزه با عنوان سبک زندگی از آن یاد میشود، در چارچوب نظام معنایی اسلام جای گرفته و در مسیر تکامل و سعادت انسان مورد استفاده قرار میگیرد.
از سوی دیگر، سبک زندگی و الگوهای آن جلوه و نمودی از بُعد نرمافزاری فرهنگ بهشمار میآید، اما تمدن، کلیت فرهنگ و از جمله سبک زندگی را به نمایش میگذارد. اگر سبک زندگی را بهعنوان بخشی از فرهنگ در جهتگیری رفتاری افراد که از آن با عناوینی مانند سلیقه یا ترجیحات فردی و گروهی یاد میشود، تعیینکننده و مؤثر بدانیم، روشن است که این جهتدهی هم میتواند نیازهای انسان را تعریف و اولویتبندی کند و هم میتواند شیوهی تأمین این نیازها و راه برآوردن خواستههای انسانی را نشان دهد و هم تناسب ابزارها و امکانات لازم برای تأمین نیازهای آدمی را با نظام معنایی و ارزشهای فرهنگی موجود تعیین کند. از آنجایی که جلوهی خارجی این موارد در قالب تمدن نمودار میشود، میتوان گفت که سبک زندگی، اثرات بنیادین و عمیقی بر شیوهی شکلگیری تمدن و همچنین ارتقا و گسترش آن خواهد داشت.پس اگر به دنبال احیای تمدن اسلامی، یا پدید آوردن تمدن نوین اسلامی هستیم، یکی از اقدامات اولیه و ضروری، توجه ویژه به سبک زندگی اسلامی و الگوهای رفتاری متناسب با آن خواهد بود.
براساس آنچه فرمودید، برای تحقق سبک زندگی دینی چه استراتژیای را باید در پیش گرفت؟ به عبارت دیگر، راهبردهای تحقق سبک زندگی دینی چیست؟
ورود به فرآیند تعریف، ترسیم و ترویج سبک زندگی اسلامی، نیازمند اتخاذ استراتژی و راهبردهای کلانی است که باید با دقت مورد توجه قرار گرفته و بهدرستی انتخاب شوند تا در میانهی راه مجبور به عقبگرد نشویم.
در وهلهی اول، بازخوانی آموزههای اصیل اسلامی برای استنتاج الگوهای رفتاری متناسب با اقتضائات اجتماعی معاصر، نیازمند ورود حوزههای علمیه و دانشآموختگان آن و ایفای نقشی برجسته و پررنگ از سوی آنان است. تعریف و تبیین دقیق شاخصهای تمدن و جامعهی مطلوب اسلامی و سبک زندگی زمینهساز آن، تنها از عهدهی دینشناسانی برمیآید که بر فقه اهل بیت (ع) تکیه نموده و بهشایستگی با علوم گوناگون دینی آشنا باشند. مسلمانان تنها زمانی میتوانند یک زندگی آگاهانه داشته باشند و به فرمودهی قرآن در زمرهی «لِینذِر مَن کانَ حَیاً…» (یس: ۷۰) قرار بگیرند که آگاهی عمیقتری دربارهی آموزههای اسلامی و الگوهای پیشنهادی آن برای سبک زندگی فردی و اجتماعی کسب نمایند و سپس برای تحقق این الگوها تلاش کنند. تنها در این صورت است که حیات دوباره و تمدن بالنده نصیب مسلمانان خواهد شد. ولی اگر پژوهشگر حوزهی دین، تنها از تمدن و فرهنگ سکولار و مادی غرب انتقاد کرده و از گذشتهی فرهنگ و تمدن اسلامی تمجید نماید، راه به جایی نخواهیم برد و نمیتوانیم دوباره تمدنی اسلامی را بنیان نهیم.
ما باید این نکته را بپذیریم که از آموزههای اسلام و سبک زندگی اسلامی فاصله گرفتهایم و اکنون باید با یک چرخش فرهنگی و اجتماعی، به اسلام و الگوهای مطلوب آن برای زندگی بازگردیم. هدف از این بازگشت، ساختن یک تمدن نوین اسلامی براساس فرهنگ اصیل اسلامی و با استفاده از همهی تجربههای مباح بشری است و البته بازخوانی آموزههای دینی برای تعریف و ارائهی سبک زندگی متناسب با نیازهای زمانه، بدان معنا نیست که مفاهیم اسلامی را از جوهرهی آن تهی سازیم، بلکه باید مفاهیم بهگونهای تحلیل شوند که در آن عقلانیت با معنویت، قدرت با اخلاق، دانش با ارزش و علم با عمل جمع گردد و خلاقیت و اصولگرایی در هم آمیزد.
مسئلهی دیگر در این فرآیند کلان، آیندهنگری و توجه به پیامدهای رفتار بهعنوان یکی از توصیههای مهم در آموزههای اسلامی است که میتواند چارچوبی برای سبک زندگی اسلامی و نقشهی راهی برای شکلگیری تمدن نوین اسلامی باشد. دین اسلام علاوه بر نوید آیندهای روشن در پایان تاریخ، همواره پیروان خود را به رعایت برخی امور برای ایجاد جامعه ای مطلوب در هر عصر و زمانی دعوت کرده است.
توجه ویژهی آموزههای شیعی به مسئلهی «انتظار»، مستلزم احراز شرایط و شاخصهایی است که نشاندهندهی برخی مراتب حداقلی در جامعهی مطلوب اسلامی بهشمار میرود. پس شکوه و عظمتی که در روایات متعدد اسلامی برای جامعه و حکومت مهدوی ترسیم گردیده، نمیتواند تنها برای ارائهی دورنمایی از انگارهی آخرالزمان باشد، بلکه مخاطب آن، تمام مسلمانان و چه بسا همهی انسانها در تمامی قرون و اعصار هستند تا با الگوگیری از آن جامعهی آرمانی و موعود، تمدنی شایسته و بایسته را برای جوامع معاصر خود، پیریزی نمایند.
با تکیه بر مفروضاتی مانند فرآیندی بودن شکلگیری جامعهی آرمانی اسلام و تأکید اسلام بر اختیار و نقش انسانها و جوامع در روند شکلگیری جامعهی مطلوب، میتوان گفت جامعهی مطلوب اسلامی دارای مراتب تشکیکی بوده و در هر عصری با توجه به اقتضائات زمانی و مکانی، برخی از ویژگیهای مورد نظر اسلام دربارهی جامعهی مطلوب انسانی، قابلیت تحقق دارد. اما نکتهی اساسی و مهم آن است که جامعهی اسلامی همواره بکوشد تا حرکتش، حرکتی تکاملی و رو به رشد بوده و همواره نوعی آیندهپژوهی دینی را مدنظر قرار دهد که در تعیین ارزشها و هنجارهای جامعهی موجود و نیز جهت دادن به نحوهی کنشهای اجتماعی اثرگذار باشد. مراد از آیندهپژوهی دینی، کشف آینده و ساختن آن براساس انگارهها و گزارههای دینی است که تلفیقی از آیندهپژوهی قدسی و آیندهپژوهی عرفی است.
منظور ما از آیندهپژوهی قدسی، تمام آن چیزی است که در سطوح کلان آیندهنگری دینی مطرح گردیده و چشماندازی روشن از فرجام جامعهی بشری و دورنمایی شفاف از فرجام هستی ارائه میدهد و ما را به هوشیاری بیشتر و فاعلیت مؤثرتر برای ساختن جهانی عاری از نابرابری و ظلم و سرشار از صلح و عدالت و سعادت فرامیخواند و منظور از آیندهپژوهی عرفی نیز همان دانش آیندهپژوهی رایج و متداول تجربی است که انتظارات حداقلی بشر را برآورده میسازد.
در این راستا، میتوان انتظارات عرفی جامعه را در قالب چشماندازهای طراحیشده در محدودههای زمانی مختلف، بهگونهای تعریف نمود که همواره بهصورت گامهای پیدرپی، برای نزدیک شدن به آرمانهای بلند اسلامی باشد. پس آیندهپژوهان دینباور، برای گام نخست، باید چشماندازی قدسی که مبتنی بر آموزههای برگرفته از آیات قرآن و روایات معصومان باشد، بیافرینند و همزمان تلاش نمایند تا از طریق ایجاد یک چارچوب نظری عملی، این چشمانداز قدسی را در نظام برنامهریزی جامعه بگنجانند و البته این امری است که در جوهر آموزههای شیعی نهفته است، اما مهم آن است که این آیندهاندیشی، که گاه در نیمهی پنهان اذهان ما جای گرفته، در زندگی ما ظهوری مؤثر پیدا کند.
برهان