رسانهها اغلب تلاش میکنند تا ساختار ایدئولوژیکی جامعهای را که در آن فعالیت میکنند، شکل بدهند و تحت تأثیر قرار دهند. بنابراین رسانهها بهجای آنکه بهصورت منفعل به توصیف اخبار و حوادث رویداده بپردازند، فعالانه و براساس گرایشهای ایدئولوژیک خود و منافع صاحبان قدرت دست به بازسازی مجدد آنها میزنند. از این رو، زبان رسانه، خنثی نیست و سوگیری دارد. بنابراین رسانهها میتوانند در ساخت تصویر مناسب در جهت منافع ایدئولوژیک دارندگان آن، اثرگذار باشند.
نمونهی این امر را باید حول تصویر رسانهای غرب از ایران پیش و پس از انقلاب اسلامی مشاهده کرد. چنانکه ایران پیش از انقلاب، به دلیل همپیمانی شاه ایران با آمریکا، در مسیر تبلیغات منفی غرب نبود و حتی در رسانههای این کشور سعی میشد ایران کشوری مترقی و رو به جلو، متفاوت با دیگر کشورهای منطقه جلوه کند؛ آنچه پس از وقوع انقلاب اسلامی در ایران کاملاً شکل دیگری پیدا کرد. بنابراین تا زمانی که سیاستهای حکومت ایران با روشهای نظام لیبرال در تعارض یا تزاحم نبود، ایران در ردیف کشورهای مترقی و رو به پیشرفت و تحول معرفی میشد؛ همان چیزی که اکنون در خصوص برخی پادشاهیها یا حکومتهای مادامالعمر خاورمیانه و شمال آفریقا اتفاق میافتد.[۱]
پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، غرب با تعجب و ابهام، ناظر تحولات ایران بود. بهویژه آمریکاییها که پیش از انقلاب از متحدین شاه محسوب میشدند، در مقابل ایران اسلامی، خود را فلج میدیدند. در مقابل، نظام نوین ایران که خود را اسلامی مینامید و به نظر میرسید حکومتی مردمی و ضدامپریالیستی باشد، در شرف تولد بود. در این مقطع، تصویر امام خمینی وسایل ارتباطجمعی را قبضه کرده بود که البته چیز زیادی از وی بیان نمیکردند، جز اینکه سختدل، لجوج، قدرتمند و عمیقاً از دست آمریکا عصبانی است.[۲]
تا زمانی که سیاستهای حکومت ایران با روشهای نظام لیبرال در تعارض یا تزاحم نبود، ایران در ردیف کشورهای مترقی و رو به پیشرفت و تحول معرفی میشد؛ همان چیزی که اکنون در خصوص برخی پادشاهیها یا حکومتهای مادامالعمر خاورمیانه و شمال آفریقا اتفاق میافتد.
ادوارد کامبریج، استاد ارتباطات و رسانههای جمعی یوتا، که در بخشی از کتابش به نحوهی انعکاس رویدادهای منتهی به انقلاب ۱۹۷۹ میلادی در ایران پرداخته است، بر این باور است رسانههای آمریکایی از همان ابتدای شروع تحولات در ایران، به مخالفت با آن پرداختند و تاب این رویداد را نداشتند. وی معتقد است هرچند وقوع انقلابهای ضدامپریالیستی و علیه هژمونی آمریکا و غرب در دنیا پیش از آن هم رخ داده بود، اما انقلاب ایران افزون بر همهی ویژگیهای انقلابی، مایه و هویتی مذهبی داشت. آن هم مذهبی که غربیها خاطرهی جنگهای صلیبی را از آن به یاد داشتند و به قدرت آن واقف بودند. علاوه بر این، ایران صاحب منابع عظیم نفت بود و محدود شدن دسترسی به این منابع، برای کشورهایی که تشنهی نفت و منابع انرژی خاورمیانه بودند، چون کابوسی دهشتناک بود.
در چنین فضایی بود که پرسشهایی از قبیل امکان و احتمال تأثیر غرب بر تحولات ایران و سرانجام تلاش آمریکا برای انحراف قطار انقلاب از ریل خود، رسانههای غربی را با خود درگیر کرده بود. پرسشهایی که با پاسخهای سادهانگارانهی رسانههای غربی، مخاطبان را در آگاهی سطحی و دروغین سرخوشانه و دلفریب غرق میکردند.
کامبریج بر این باور است رسانههای آمریکایی تلاش میکردند انقلاب ایران را خواست قطب شرقی جنگ سرد، یعنی شوروی نشان دهند، اما آنها برای توجیه این تحلیل مغرضانهی خود، حتی قادر به این سؤال ساده نیز نبودند که اگر وقوع انقلاب خواست و تأثیر همسایهی شمالی ایران است، چرا احزاب چپ و کمونیست مانند حزب توده در ایران به قدرت نرسیدند؟[۳]
در کشور فرانسه نیز که تا پیش از انقلاب اسلامی، اسلام مذهبی ناشناخته بود، با وقوع انقلاب، شرایط نوینی حاکم شد. در این مقطع، از نظر رسانههای فرانسوی، دین اسلام در قلب حوادث مهم جهان قرار گرفت و موضوع اسلام وارد بحثها و مناقشات خانوادگی شد و با خود گنجینهی نوینی از اصطلاحات و عباراتی که تا آن زمان برای فرانسویان نامأنوس بود، به ارمغان آورد. تا پیش از این، تصورات متفاوتی پیرامون اسلام و مسلمانان وجود داشت که اغلب مسائل کلی، تکراری و گمانههای کلیشهای راجعبه اسلام بود که شرقشناسان و اسلامشناسان حول مسلمانان و اسلام منتشر ساخته بودند. اما پیروزی انقلاب ایران، تصویر جدیدی برای مردم فرانسه ایجاد کرد. رسانههای فرانسه با انتشار اخبار وقوع انقلاب اسلامی ایران، به تحلیل و تفسیرهایی پیرامون اسلام و مسلمانان روی آوردند و از این طریق، شخصیتهای جدیدی نظیر ماکسیم رودنسون و ژاک برک در عرصهی شرقشناسی ظهور کردند.[۴]
البته در کنار تصویر منفی از انقلاب اسلامی ایران، مجلهی «لونوول ابزرواتور» چاپ فرانسه، مقالهای تاریخی تحت عنوان «ایران، روح یک جهان بدون روح» منتشر کرد. میشل فوکو که بهعنوان یک ناظر، خود در روند انقلاب اسلامی قرار گرفت، در اینباره مقالهای نوشت که در آن، وقوع تحول عظیم و انسانساز در ایران را مورد اشاره قرار داد:
«همواره از مارکس و افیون تودهها نقل قول میکنند، اما از جملهای که درست پیش از آن عبارت است، هرگز سخنی به میان نمیآید؛ اینکه دین، روح جهان بیروح است. اگر چنین است، پس باید اذعان کنیم که در سال ۱۹۷۸، اسلام افیون تودهها نبود، دقیقاً به این خاطر که روح یک جهان بیروح بود…» این مقاله بازتاب گستردهای در رسانههای مختلف پیدا کرد؛ بهطوریکه به ۳۲ زبان ترجمه و در کشورهای مختلف منتشر شد. اما بازتابهای مثبت پیرامون انقلاب اسلامی ایران در رسانههای غربی، موردی بود و هیچگاه به یک جریان اصلی تبدیل نشد.
تسخیر لانهی جاسوسی آمریکا یکی از موضوعاتی است که از سالهای اولیهی انقلاب اسلامی در فضای رسانهای و سینمایی بسیار مورد توجه است؛ بهنحویکه رسانههای آمریکایی هرگاه میخواهند میزان تأثیرگذاری خود را بر مخاطبان بیفزایند و آنها را برضد ایران برانگیزانند، تسخیر سفارت آمریکا را بهمثابهی داغی بر پیشانی ملت آمریکا مطرح میکنند و بر زخم کهنهی آن تلنگر میزنند. از این طریق، مخاطبان را در مسیر مقابله با ایران همراه خود میسازند.
رسانههای آمریکایی پس از تسخیر سفارت آمریکا، بخش اعظمی از برنامههای اخبار شبانه در آمریکا را به این ماجرا اختصاص دادند. همچنین تا چندین ماه متوالی، کانال تلویزیونی ایبیسی در آخر شبها، برنامهی مخصوصی را به نام «آمریکا در گروگان» پخش میکرد و گزارش مکنیل لهرر در کانال پیبیاس نیز برنامههای زیادی را به این بحران اختصاص داد. ماهها نیز والتر کرانکیت، در برنامهی خود تحت عنوان «اوضاع اینطوری است»، تذکاریهای اضافه میکرد که تا آن روز چند روز است که گروگانها در اسارت بودهاند و در واقع روزشمار بحران گروگانگیری بود.
در جریان این فعالیتها، هودینگ کارتر، سخنگوی وزارت خارجه آمریکا، در عرض دو هفته، به شهرتی همانند ستارگان سینما رسید. از نظر ادوارد سعید، طول مدیریت بحران و اینکه ایران بهمثابهی نماد و تجلی کل رابطهی آمریکا با جهان اسلام تلقی میشد، موجب اهمیت مورد ایران در بررسی عملکرد وسایل ارتباطجمعی بود. در واقع، بحران گروگانگیری منجر به آغاز جنگ تصویری میان ایران و ایالات متحده شد که هنوز هم تداوم دارد.
دشمنی میان ایالات متحده و ایران و پوشش رسانهای خصومتآمیز از ایران، منجر به ارائهی تصویری از ایران در رسانههای غربی و بهویژه آمریکایی شد که محورهای اصلی آن عبارت است از: نفرت، تروریسم، تعصب، عقبماندگی، بیقانونی و نبود احترام به زندگی و آزادی انسانی. برای مثال، لانهی جاسوسی برای رسانههای آمریکایی بسیار مهم جلوهگر شد و براساس نظر حمید نفیسی (۱۹۹۷م)، به صنعت گروگانگیری مبدل شد؛ تا آنجا که بسیاری از گروگانها بعداً افراد صاحبنام، نویسنده یا سخنگو شدند. پیامد این امر چنان گسترده بود که در پیمایش ملی اخیر، ایرانیان بهعنوان یکی از ملیتهایی که نزد جامعهی آمریکا منفور هستند شناخته شدهاند.[۵]
در نتیجهی تلاشهای رسانهای غرب، ایران به داستانی داغ و جنجالآمیز تبدیل شد و رسانههای جمعی به تنها منبع خبری و اطلاعرسانی دربارهی ایران، بحران گروگانگیری و انقلاب اسلامی تبدیل شدند. آنها فارغ از چارچوبهای تاریخی، اقدام به تصویرسازی منفی از ایران میکردند. در تصویر ترسیمی رسانههای غربی و بهخصوص آمریکایی، ایران تهدیدآمیز، افراطگرا، مشارکتگریز و آشفته بود.تسخیر لانه ی جاسوسی یکی از موضوعاتی است که از سالهای اولیهی انقلاب اسلامی در فضای رسانهای غرب بسیار مورد توجه است؛ بهنحویکه رسانههای آمریکایی هرگاه میخواهند مخاطبان خود را برضد ایران برانگیزانند، تسخیر سفارت آمریکا را مطرح میکنند و بر زخم کهنهی آن تلنگر میزنند.
در فرانسه نیز با وقوع حادثهی سفارت آمریکا در تهران، تحلیلگران فرانسوی، رویکرد دیگری پیش گرفتند و تلاش کردند تا اسلام و مسلمانان را به جنگ ضد غربیان مرتبط نمایند؛ بهطوریکه مجلهی «نوول آبزرواتور» شمارهی ویژهای را به موضوع «اسلام: آمریکا در محاصره»، به این حادثه اختصاص داد و مجلهی «اکسپرس» در روی جلد خود، عنوان «اسلام: جنگ» را درج کرد.[۶]در سال ۱۳۵۸ش (۱۹۸۰م) ایران و امام خمینی (ره) بیشترین پوشش خبری را در رسانهها، بهویژه تلویزیونهای آمریکا، به خود اختصاص داده بودند. علاوه بر تلویزیون، روزنامهها، مجلات، برنامههای زنده، موسیقی و لطیفهها، همگی بهنوعی نشاندهندهی تلاش رسانههای غربی و آمریکایی برای تحقیر و سرزنش ایرانیان بودند. همچنین تصاویر غیرواقعی و کلیشهای ارائهشده از سوی رسانههای غربی در مورد اسلام، به تهدیدات مربوط به «اسلام بنیادگرا» و «اسلام نظامیگرا» مربوط میشد. ادوارد سعید در این مورد، بر این باور است: «در میان مردم آمریکا و اروپا و در دنیای امروز، اسلام بهصورتی ناخوشایند نشان داده میشود. رسانههای غربی، دولتهایشان و استراتژیستهای ژئوپلیتیکی وابسته به این کشورها، همه و همه در تلاشاند تا اسلام را بهعنوان تهدیدی علیه بشریت و بهویژه غرب نشان دهند.»[۷]
تصویر کلیشهای رسانههای غربی از مسلمانان بهمثابهی «بنیادگرایان» یا «تروریستهای بالقوه» از این مقطع به مسیر اسلامهراسی حرارت بخشید. این رسانهها با توجه به انقلاب اسلامی ایران، تصویری تحریفشده و غیرواقعی از اسلام و مسلمانان ارائه دادند که باعث ایجاد نگرشی نادرست در فرهنگ غرب در اینباره شده است.
ماهیت دینی انقلاب اسلامی ایران موجب تغییر نگاه غرب به ایران در مقایسه با پیش از انقلاب شد. همین امر موجب شد تا رسانههای غربی به تبعیت از سیاستهای حاکم بر آنها، رویکرد متفاوتی به ایران در مقایسه با گذشته اتخاذ نمایند. در این زمینه، رسانهها به اقناع مخاطب و القای نظر و افکار خاص به او پرداختند و چهرهی ایران و اسلام را در کنار هم مخدوش کردند. در این مسیر، اسلامهراسی روندی است که غرب را در تأمین اهدافش یاری می-دهد. همچنین در این راستا، بازنمایی اسلام بهطور کل و انقلاب اسلامی ایران بهطور خاص، در قالب هویتی افراطی، آشفته و خطرناک صورت گرفته است و اسلام شیعی ایران، نماد کل اسلام و تعیینکنندهی رابطهی غرب با جهان اسلام معرفی شده است؛ البته جهان اسلامی که در تقابل با منافع غرب قرار میگرفت و نه اسلام سازشکاری که به اتحاد با غرب افتخار میکرد.
برهان