زمانی ما ترجیح میدادیم با خواندن چند صفحه کتاب در پایان یک روز شلوغ، آرامش پیدا کنیم و به خواب برویم. اما حالا خیلی از ماها در بستر هم تبلت به دست میگیریم و تا آخرین لحظهها اخبار و بهروزرسانیهای شبکههای اجتماعی را مرور میکنیم.
بعد از دوره وب ۲٫۰ و بعد از رونق گرفتن توییتر و فیسبوک و این اواخر اپلیکیشنهای پیامرسانی مثل وایبر و لاین، اوضاع بدتر هم شده است، اگر در دوره اوج وبلاگها، ما ده-بیست وبلاگ خوب را نشان میکردیم و پستهای طولانی و تحلیلهای آنها را میخواندیم، حالا انبوه توییتها و مطالب سطحی، مغشوش و بدون ارتباط آنها جلوی چشمهای ما قرار میگیرند.گویی همه چیز سریعتر، کمرنگتر و با درجه تأثیرگذاری پایین شده است. به عبارت دیگر ما مغز خود را برای مصرف انبوهی از اطلاعات تصادفی با ارتباط کم با هم تطبیق دادهایم و دیگر خبری از مطالعات عمقی نیست.متأسفانه با همه جد و جهدی که بعضی از ماها میکنیم، گریزی برای خروج از این دور باطل پیدا نمیکنیم.
برای اینکه مغز ما بتواند آفریننده باشد به عوامل مختلفی نیاز دارد:
اطلاعات خام – توانایی پردازش آنها – خلوت – توانایی برقرار کردن ارتباط و استدلال.اما چیزی که اوضاع را بدتر میکند، سیاستگذاریهای کلان رسانهها، خبرگزاریهای بزرگ، شبکههای تلویزیونی و دولتهاست. آنها گاه هوشمندانه به جای کانالیزه کردن و یا حذف اخبار از تکنیک غرقهسازی ما در انبوه اخبار و مبتلا کردن ما به اخبار و نوشتههایی «فستفودی» مثل اخبار زرد مربوط به مشاهیر استفاده میکنند. در سایتهای آنها همیشه میشود خبرهای راست و خوب را هم پیدا کرد، اما این مطالب در انبوه اخبار دیگر گم میشوند.
به عبارتی این میل به سطحی شدن و بدل شدن به اقیانوسی به ژرفای چند بندانگشت، یک فرایند دو طرفه است: تمایل مرکز لذت مغز ما برای رسیدن به لذتهای آنی و ترفندهای رسانههای بزرگ نابکار برای سودهی به افکار عمومی یا رسیدن به شمارگان بالا و هیت بالا برای کسب سود مالی.
بله! چه کسی نداند که صرف یک شام در رستوران فرانسوی شیک با نوای موسیقی کلاسیک بسیار بهتر از رفتن به یک فست فود است. اما مشکل این است که ما آنقدر تمایل به شتاب و پر کردن سریع شکم خود و متسع کردن آن داریم که نمیخواهیم دشواریها و درنگ لازم برای تزریق یک خوراک فکری مناسب را بر خود هموار کنیم.
مسلما احساس ناب خواندن یک کتاب پرمغز یا یک نوشته طولانی پای کامپیوتر، قابل مقایسه با مرور انبوه توییتها و یا گذاشتن لایکهای کاذب در شبکههای اجتماعی نیست. اما مشکل این است که مغزهای ما از حالت ورزیدگی خارج شدهاند و نمیخواهیم برای رسیدن به گنج، رنج ببریم.
سخن قصاری از ری بردبری وجود دارد:
«برای سوزاندن یک کتاب بیش از یک راه وجود دارد…برای نابود کردن یک فرهنگ نیازی نیست کتابها را سوزاند. کافیست کاری کنید مردم آنها را نخوانند…»و حالا باید قبول کنیم و اعتراف کنیم که بیعلاقگی و گاه هراس مردم از کتاب، کممایه شدن ذهنها، ناآزموده بودن و خامدستی بسیاری از تحصیلکردهها برای نوشتن چند جمله عادی، تبدیل به امورات روتینی شدهاند.
تا مدتی بعد اینترنت ۳g البته به سبک ایرانی، عده بیشتری از ایرانیها را آنلاین خواهد کرد، اما آیا اینترنت سریعتر با کیفیت بهتر، باعث دانشافزایی و تعقل بیشتری در ما خواهد شد؟
بسیار دردناک است که وقتی وارد شبکههای اجتماعی و اپلیکیشنهای پیامرسانی میشویم، میبینیم که عده کمی از دوستانمان قدرت آفرینندگی، لینکدهی هدفمند و بهروزرسانیهای هوشمندانه را دارند. ما به «مصرفکننده صرف» بودن عادت کردهایم.
در اینترنت، لطیفهها و تصاویر سرگرمکننده زیادی دست به دست میشوند و جالب است که بسیاری از کاربران تنها کپیپیست کننده این مطالب هستند. آنها نمیتوانند حتی برای سرگرمی و مطرحکرده خودشان یک ویرایش ساده عکس انجام بدهند و مثلا عبارت متنی زیبایی را با فونت خوب روی یک عکس مرتبط درج کنند.
جنگ نرم و عملیات روانی