اگر طرفدار تئوری توهم توطئه نباشیم باز هم در خوشبینانه ترین حالت می توان نوشت که قسمت نخست ۳۰۰ بر اساس تئوری محور شرارت جورج بوش (رئیس جمهور پیشین ایالات متحده)ساخته شد. شاید این سئوال مطرح شود موضوع محور شرارت خواندن ایرانیان چه ارتباطی به فیلم ۳۰۰ می تواند داشته باشد. برای یافتن پاسخ این سئوال کافیست آثار ضد ایرانی که در چند سال اخیر ساخته شده را مرور کنیم تا جنبه های سیاسی ساخت فیلم های سیاسی نظیر ۳۰۰ روشن شود. مجموعه آثاری نظیر ۳۰۰، اسکندر و شاهزاده ایرانی، بربریت اجتماعی را به قوم پارس در تاریخ باستانی نسبت می دهد و آثاری نظیر آرگو، سریال میهن، بسط تروریسم جهانی را در دوران معاصر به قومیت ایرانی وصله می کنند. اگر منظرگاه تحلیل هایمان در نسبت با دو گانه ۳۰۰ در گام نخست اجتماعی باشد در خواهیم یافت قسمت نخست ۳۰۰ عامدانه می خواهد ریشه های اجتماعی مردم در دوران باستان را به بربریت نسبت دهد تا تصویر اجتماعی که آرگو و سریال مهین در شرایط کنونی به تصویر کشیده اند، توجیه شود.
چنین تولیداتی کنشی عادی از جانب کمپانی های هالیوودی نسبت به ایران و ساکنان پارسی آن به شمار می رود. تصویری که فیلم ۳۰۰ از سپاه ایران در جنگ با یونان نشان دهد تصویر مخدوشی است و صد افسوس که موج اعتراضات و جنجال های سال ۲۰۰۷ به سطح صفر واکنش، در شرایط کنونی رسیده است. از طرفی موج جنجال های ۲۰۰۷ بود که فیلم حقیر و کوچک ۳۰۰ را در دنیا به شهرت رساند تا به فروشی نیم میلیارد دلاری( ۴۵۶ میلیون دلار) در خارج از آمریکا دست پیدا کند و در داخل آمریکا فروشی معادل نصف در آمد جهانی نصیبش شود.
تازه ترین نسخه جدید ۳۰۰ خیزش یک امپراطوری دنبالچه داستان اول نیست بلکه روایت دیگری از لشگر کشی ایران هخامنشی به یونان پس از نبرد ترموپیبل است. از روای فیلم، همسر لئونیداس فرمانده ۳۰۰ اسپارتی، می شنویم که خشایار شاه پس از مرگ پدرش- داریوش اول – توسط تمیستوکل (فرمانده یونانی ها) در نبردی دریایی به بیابان های اطراف سیستان می رود و پس از دلدادگی با اهریمن به صورت خداشاهی اغواگر باز می گردد تا از یونانیان انتقام بگیرد. پس از بازگشت خشایار، آرتمیس سردار نیروی دریایی ارتش ایران شبانه تمام درباریان بدخواه خشایار شاه را به قتل رساند تا حکومت ایران به یک دیکتاتوری شیطانی گرفتار شود.
با استنادهای فراوان به پژوهش های محققان فرنگی تاریخ می دانیم روایت ۳۰۰ در هر دو نسخه جعل مسلم تاریخ است. آنچه که در این فیلم می بینیم به هیچ وجه تاریخ نیست بلکه روایتی تمثیلی است که به وقایع امروز نقب می زند و نبرد تمثیلی پارسیان و یونانیان سمبلی از جدال امروز ایران با غرب در سطوح سیاسی است. فیلم به صورت استعاری نشان می دهد اگر سطح روابط ایران و یونان – به متخاصمانه منجر شود، دلیلش این است که یکی از تمدن ها از اداره سیاسی دموکرات برخودار و تمدن دیگر به دیکتاتوری دچار است. در واقع این پیام فیلم از دل نگرش های کاخ سفیدی بیرون می آید تا یک فیلم تاریخی (به زعم آمریکایی ها).
موتیف تکرار شونده ای که از ملکه گورگو (همسر لئونیداس فرمانده سپاه ۳۰۰ اسپارتی) بارها در طول فیلم می شنویم و با چنین توصیفی بردگان شیطان صفت و خونخوار آرتمیس در تنگه سالامیس که (سمبلی از تنگه هرمز است) نبرد می کنند با یونانی ها. در مقابل یونانی ها خداشاه دیکتاتوری قرار دارد که فرامین شیطانی صادر می کند و زیر دستان موظف به انجام آن هستند. در مقابل تمیستوکل را در مجلس سنای یونان می بینیم که برای جنگ سالامیس ازسایر ایالات ها مدد می جوید. این فیلم با همین دستمایه ها نقب می زند به شرایط کنونی و مواجه دو تمدن غربی و تمدن ایرانی.
۳۰۰ خیزش یک امپراطوری آخرین کتاب مصور نویسنده، نقاش و کارگردان فرانک میلر است، عنوان این کتاب خشایار شاه است. جلد دوم فیلم ۳۰۰ آشکارا سعی می کند به تصویر سازی فیلم قبلی که ترکیبی از شکل و شمایل بازیهای یارانه ای و کتابهای مصور بود وفادار بماند، کارگردانی اثر به نوآم مورورو اسرائیلی سپرده شده که سابقه چندانی در سینما ندارد؛ اما آگهیساز شناخته شده ای است. زاک اسنایدر (تهیه کننده) به همراه کرت جانستاد (سناریست) سعی کرده اند که فیلم جدید تقریبا گفتمان فیلم قبلی را در مورد قدرت افزون پارسیان و حمله به غرب و تهدید هژمونی اش را در تمثیلی باستانی به نمایش درآورند.
اگر رویدادهای فیلم ۳۰۰ را در چهارچوب متفاوتی مورد ارزیابی قرار دهیم؛ تاریخ، قصه، روایت گری هر دو فیلم بسیار حقیر و غیر سینمایی است با این شباهت که دو گانه ۳۰۰ چهار چوب دراماتیک بسیار جذابی ندارد و صرفا کلیت درام بر یک چالش شبه حماسی کاملا تنگ نظرانه تاکید دارد. قسمت دوم به مثابه فیلم نخست روی داستان بسیار محدودی تاکید دارد. کلیت قصه دوم بقدری نازل است که تنها بروی چالش دو فرمانده سر سخت سپاه ایران، و سردار یونانی تاکید دارد. در قسمت نخست قهرمانان اصلی جان خود را از دست می دهند و به طرز غیر قابل باوری قهرمانان یونانی در کالبد تمیستوکلو اطرافیانش احیا می شوند.
مخاطب ایرانی می داند یونانی ها در نبرد سالامیس شکست می خورند اما فیلم با یک انحراف تاریخی، باز هم تاکید دارد که پیروز این نبرد، یونانی ها هستند. در قسمت دوم سیصد، انگیزش حمله تاریخی خشایارشاه به یونان انتقام مرگ داریوش اول است، در صورتی که به گواه تاریخ داریوش در نبرد با یونانی ها جان نسپرده است.
آنتونی پاگدن پژوهشگر ایتالیایی در کتاب جهان در جنگ (Mondi in guerra) در مورد جنگ های ایران و یونان در دوران خشایار شاه مطالب موثر و قابل استنادی را به نگارش درآورده است. او در این کتاب اشاره می کند که جنگ های ایرانیان و یونانیان ریشه اقتصادی داشت. ایتالیا (شهرکالابریا)نقطه ثقل ارتباط فرهنگی میان ایران و یونان باستان در زمان خشایارشاه بوده است و صنعت دریانوردی ایرانیان آنچنان توسعه یافته بود که خطوط کشتی ایرانی به ایتالیا رسیده بود. ایرانیان در زمان داریوش با یونانیان وارد داد و ستد اقتصادی کلان می شوند و بسیاری از جنگ ها و چالش ها بهانه اقتصادی داشته است.
پس آنچه در فیلم مطرح می شود که علت نبرد نابودی دموکراسی یونانی ها بوده اشتباه تاریخی منحطی است که خط اصلی درام بر اساس آن طرح میشود. ضمن اینکه باید این موضوع را در نظر گرفت علت حمله خشایار شاه به یونان به دلیل کینه کشته شدن پدرش برای فتح یونان نبوده و استدلال های تاریخی که محتوای کتاب آنتونی پاگدن را در بر می گیرد به این ابهامات پاسخ می دهد.
تنها دلیل حمله خشایار شاه به یونانیان در تنگه سالامیس، شکست ایران در نبرد سارد بوده است و خشایار شاه برای اینکه آبروی پدرش داریوش حفظ شود در دو جبهه ترموپیبل و سالامیس می جنگد. تمیستوکل نیز که به عنوان ژنرال یونانی نامش در تاریخ ثبت شده است، پس از شکست سالامیس به دشمن یونانی ها و آتنی ها بدل می شود. آنتونی پاگدن در کتابش اشاره می کند آتنی ها و اسپارتها به وی افترا زدند که می خواهد خاک یونان را به ایرانیان بسپارید. پس از این تهمت تمیستوکل از یونان گریخت و با کشتی به شهر افه سوس (در ترکیه کنونی) می رود و در همین شهر با پسر خشایار شاه اردشیر اول ارتباط برقرار می کند و پسر خشایار به تمیستوکل اجازه می دهد که برای یک سال در افه سوس زندگی کند و رسوم و زبان ایرانیان را یاد بگیرد. حتی تمیستوکل وعده می دهد با همکاری ایرانیان یونان را فتح خواهد کرد ولی تمیستوکل از دنیا می رود و موفق به این کار نمی شود. با استنادات به آنچه در کتاب پژوهشگر ایتالیایی آمده است آنچه در این قسمت دوم ۳۰۰ مطرح می شود کذب محض است.
در این فیلم به نقش همسر لئونیداس، ملکه گورگو، اشاره می شود که به کمک تمیستوکل می رود برای پیروزی در نبرد سالامیس. در صورتیکه چنین زنانی به هیچ وجه در تاریخ یونان نقشی نداشتند. برای نقض حقیقت فمنیستی سپاه یونان در قسمت دوم ۳۰۰ می توان به گفته ارسطو اشاره کرد که گفت زن یک مرد ناکامل است. در فرهنگ عمومی یونان باستان سخن دیگری از ارسطو بخشی از فرهنگ عمومی و نگرش مردان به جایگاه اجتماعی زنان را در برمی گیرد ارسطو می گوید شجاعت زن، در اطاعت از مرد است.
برای همین وجود زنان جنگجو در فرهنگ یونان باستان را به هیچ وجه نمی توان باور کرد. حال وجود آرتمیس سردار نیروی دریایی ایران یک حقیقت تاریخی است چرا که در تاریخ ایران باستان مردان ایرانی زنانی را می پسندیدند که به غیر از کردار نیک، گفتارنیک، پندار نیک، تحصیلات بالایی داشته باشند و با هنرهای جنگی آشنا باشند.
اگر به تاریخ ایران باستان مراجعه کنیم زنان جنگجو و دلاور در آن کم نبوده اند.حال آنکه نحوه اتحاد اسپارتها توسط ملکه گورگو و اتحادش با تمیستوکل صورتی تمثیلی از نبرد سیاسی ایرانیان در شرایط کنونی با اتحادیه اروپا و ایالات متحده است. یعنی دو فرهنگ غربی، آمریکایی و اروپایی، که ریشه هر دو فرهنگ به یونان باستان باز می گردد، علیه تمدن پارسی متحد می شوند و ملکه گورگو به سمبلی آبکی از کاترین اشتون بدل می شود. از قسمت دوم سیصد می توان تفسیرهای سیاسی بیشمار برداشت کرد و این برداشت ها را باید بر عهده کسانی که فیلم را می بینند گذاشت.
دو گانه ۳۰۰ به نزاع های سیاسی و مواجه تمدن پارسی و یونانی در دوران امروز نقب می زند. واقعیتی که به تدریج پررنگ تر می شود و به مثابه دهه شصت و هفتاد میلادی که خواستگاه اغلب دشمنان قهرمان پیلتن آمریکایی از شرق اروپا و شوروی بود، امروز دشمن در فرهنگ هالیوودی یعنی مسلمانان و ایرانیان. تبلیغ غیر مستقیم با ابزار مسلط سینما با مضامین جنگی و محتواهای توخالی در چرخه هالیوود با این نگرش دروغین، دشمن سازی صد افزون می شود. در این مجموعه فیلم ها ملیت ها و قومیت هایی نقش دشمن را بازی کنند که دولتشان روابط خارجی تیره ای با آمریکا دارد.
اما حقیقت را باور کنید، نیزه تمیستوکل که با همراهی ملکه گورگو به سمت ایرانیان پرتاب می شود واقعیت تاریخی ندارد و کلیت اثر تمنیات سخیف سیاسی، سیاسیون در کاخ سفید را پاسخگو خواهد بود. البته اتنو سانتریسم قومیت آنگلوساکسون یدر سینما به صورت اگوسانتریسم متجلی می شود. در صورتی که اگر قدرت جهانی تولید و پخش جهانی فیلم داشتیم، باید فیلمی می ساختیم (رویایی که برآورده نخواهد شد) که بربریت باستانی به قومی نسبت داده شود که دست به کشتار وسیع سرخ پوست های بومی کشورش می زند نه کشوری که در ۳۰۰ سال اخیر به هیچ سرزمینی حمله نکرده است.
مشرق