قبل از ورود به بحث مردمي كردن اقتصاد اجازه بدهيد به عنوان مقدمه بحث، كمي در باره ي علوم انساني و تحول در آن صحبت كنيم. اگر دنبال تحول در علوم انساني هستيم شاخص اين تحول چيست؟
اساسا علوم انساني دو كار مهم را براي ما انجام مي دهد:
1. معرفت سازي، علوم انساني توليد معرفت مي كند، كه از مفاهيم مبنايي جهان و هستي تا شرايط اجتماعي و سياسي را در بر مي گيرد. معرفتي كه سازمانهاي ذهني شما را مي سازد،مناسبات شما را شكل مي دهد و به رفتارهاي شما تعميم پيدا مي كند.
2. جامعه پردازي، نهادسازي و نظام سازي منجر به جامعه پردازي مي شود و اينها محصول علوم انساني است.
معرفت را علوم طبيعي هم توليد مي كنند ولي معرفتي كه توليد مي كنند،جزيي و غير قابل تعميم است .همچنين علوم طبيعي در جامعه سازي هم دخالت مي كنند اما در بعد تكنولوژيك جامعه بشري.آنچه كه در باره علوم انساني مي گوييم بخش نرم افزاري جامعه است در واقع ارزش ها و جهت هاي آرماني از يك سو و ساخت فرايند ها ، سازو كارها و نهادهايي كه ما را پيش مي برند كار علوم انساني است .
چه چيزي است كه بوسيله ي آن مي توان اين دو كار را انجام داد ؟ كه بوسيله آن مي توانيم براي تحول در علوم انساني شاخض تعريف كنيم.
شاخص اش داشتن نظريه و چارچوب هاي تئوريك است. بدون اينها معرفت سازي، معرفت سازي عميقي نيست. اما اگر معرفت به معناي عميق و علمي اش بخواهد شكل بگيرد (با سه شاخص ؛باورِ صادقِ موجه)بايد نظريه داشته باشيد. براي نهاد سازي هم شما بايد سازمان نظري داشته باشيد براي اينكه اولاً نهاد سازي اتفاق بيافتد دوماً درست اتفاق بيافتند و سوماً بتوانيد از نهاد سازي ديگران مصون بمانيد.
نهاد يعني عيني كردن انديشه ها. وقتي به انديشه و محتوايي صورتِ كالبدلي و عيني بدهيد آن را تبديل به نهاد كرده ايد. زمانيكه اين انديشه را مطرح مي كنيد مردم بايد در سرنوشت خودشان دخالت داشته باشد، نهاد انتخابات را براي آن مي گذاريد آن وقت صورت عيني به آن داده ايد. يا انديشه امام كه معتقد به دفاع همگاني است، اگر مملكتي 20 مليون جوان داره بايد 20 مليون تفنگدار داشته باشد آنگاه بسيج نهادِ محصول اين نوع انديشه است. اگر امام در ذهن خودش سازمان نظري نداشت اين نوع نهاد سازي ها شكل نمي گرفت. يا جهاد سازندگي محصول آن نگاه نظري است كه بعدها تبديل به نهاد مي شود اما زمانيكه تبديل به جهادكشاورزي شد ديگر با آن انديشه قرابت نداشت لذا كاركردهاي جهاد سازندگي را ندارد. اگر در علوم انساني نظريه نداشته باشي هيچ اتفاقي در علوم انساني به دست تو رخ نمي دهد.
نتيجه اش هم آن چيزي است كه الان در كشور مي بينيد يعني منابع و محتوا داريم اما در سازمانها نظري بافت هاي تئوريك ارائه و صورتبندي نشده ،بنابراين چيزي در علوم انساني نيست. هيچ متفكر شاخصي را در دنيا بدون سازمان تئوريك نمي بينيد .سرمايه داري چطوري سيصد،چهارصد سال است ادامه دارد؟ يعني يك سازمان مفهومي ساخته كه نهادسازيهاش درست متناسب با خودش است. رسانه در آنجا همان كاري را كه بايد بكند انجام مي دهد. نه آنكه مثل ما، تفسير قران آقاي قرائتي را پخش كنيم، اخبار ورزشي هم پخش كنيم و... ، بنابراين اينها مي شوند عناصر مشروعيت بخش به نظام سرمايه داري. نظام سرمايه داري كه مي گوييد ذاتاً يك وجه بحراني دارد بعد چگونه سيصد،چهارصد سال بحرانها را پشت سر مي گذارد. بعد شما يك جمهوري اسلامي داريد سي سال است و صد بار تا مرز فروپاشي رفته. ما مشكلمان الان نداشتن سازمان نظري است. مثلاً وقتي مي گوييم كشور در شرايط بدر و خيبر است. اين تا وقتي مفهوم سازي برايش درست نكرديم يك شعار است، بنابراين فضاي اجتماعي شما پيش نمي رود ولي شعب ابيطالب پيش مي رود چون مفهوم سازي اش نمي كنيد كه اين چيزي كه داريد مي گوييد دقيقاً معنايش چيست؟ اين كار علوم انساني است. حالا واژه هايي را مي گوييد بدون اينكه مفهوم سازي اش كنيد. لذا واژه ها مي آيند در سطح، موقعيت رسانه اي پيدا مي كنند بعد خارج مي شوند. اقتصاد مقاومتي هم يكي از اين واژه هاست.
وقتي مي گوييد شرايط بدر و خيبر يعني چه؟
بدر در سال سوم هجرت است، مسلمانان در اقليت اند، با آنها جنگ مي شود ولي غلبه با مسلمانهاست. خيبر، سال هفم هجرت است، باز يك چالشي وجود دارد و باز هم غلبه با مسلمانهاست. مفهوم سازي اش اين است كه در شرايط بدر و خيبر ما چالش داريم لذا چالش داشتن را به رسميت مي شناسيم اما مي گوييم امكان غلبه بر چالش هم وجود دارد. حالا مفهوم سازي شعب ابي طالب اين است كه ما در چالشي قرار داريم كه ابتكار عمل در آن نداريم. پس تفاوت شعب ابيطالب و بدر و خيبر در داشتن يا نداشتن چالش نيست ولي زمانيكه بدر و خيبر را بدون مفهوم سازي در مقابل شعب ابيطالب، وارد جامعه مي شود، در واقع مطرح مي كنند كه شعب ابيطالب چالش بوده اما در بدر وخيبر نبوده و الان هم كه ما داراي چالش هستيم و... در حاليكه ما مي گوييم در هر دو چالش هست و تمايزشان در امكان غلبه بر چالش است. حال رسانه اي كه افكار عمومي را مي سازد اگر بخواهد بدر و خيبر را جابياندازد بايد روي امكان غلبه تمركز كند. اقتصاد مقاومتي هم همين است مي گوييم اقتصاد مقاومتي چه الزاماتي دارد در حاليكه هنوز خود مفهوم اقتصاد مقاومتي روشن نيست اما ما داريم درباره ي الزاماتش صحبت مي كنيم و دليل اين است كه ما يك محتوايي داريم و هر حرفي زده شود اين محتوا را بر آن تطبيق مي دهيم.
بنابراين اقتصاد مقاومتي هم رهبري چند بار مي گويند اما چون مفهومي برايش ساخته نمي شود، نسبتش با موضوعات روشن نمي شود و قدرت نهادسازي پيدا نمي كند، كارش تمام مي شود و دوباره شما يك مفهوم ديگر مي سازيد. يا مفهوم جنگ نرم كه آقاي ايكس در روزنامه اش از آن براي كارهاي خودش استفاده مي كند تا وزارت ارشادي كه خانه سينما را منحل مي كند و مي گويد در راستاي جنگ نرم ، مي بينيد همه دارند درباره ي يك چيزي صحبت مي كنند بدون اينكه مشخص باشد دقيقاً چيست، يعني بدون سازمان نظري داريم حرف مي زنيم. نقطه عزيمت ما در اقتصاد مقاومتي اين است كه يك مفهوم سازي روشني از آن بكنيم و بعد معلوم كنيم كه اين مفهوم محوري ماست كه مي خواهيم نظريه اقتصادي را متناسب با شرايط سياسي، اجتماعي ايران حول آن بسازيم يا مفهومي است در دل سازمان نظري كه ما درباره ي مسائل اقتصادي داريم.
الان هيچ كدام از اينها تعيين تكليف شده نيست. اقتصاد مقاومتي را اگر بخواهيم به طور مجمل مفهوم سازي كنيم مي گوييم آن اقتصادي است كه به لحاظ سازوكار، مناسبات، توانمندي ها صورتي دارد كه علاوه بر اينكه در شرايط معمول قابليت دارد اهداف اقتصادي شما را ( رشد اقتصادي، پيشرفت اقتصادي،توليد ثروت،توزيع عادلانه ثروت)تامين بكند، در شرايط چالش و بحران هم قادر است اين اهداف را جلو ببرد. لذا اقتصاد مقاومتي مفهوم منفعلي ندارد يعني قابليت اين را دارد كه هم در شرايط عادي و هم بحران پيش برود لذا اقتصاد مقاومتي يك مفهوم يكپارچه است يعني استحكام نظام اقتصادي بايد به گونه اي باشد كه قدرت انعطاف، قدرت حركت، قدرت تصميم سازي و كاركردهاي خودش در شرايط چالش هم داشته باشد. به اين معنا اقتصاد مقاومتي مفهومي فقط متعلق به جمهوري اسلامي نيست، هر نوع اقتصادي كه چنين ظرفيتي را داشته باشد مي تواند يك اقتصاد مقاومتي باشد. مثلاً در بحران آسياي جنوب شرقي سال97 آنها اقتصادي داشتند كه در شرايط عادي با آن كار مي كردند، يك دوره رشد ده ساله را پشت سر گذاشتند اما وقتي چالش اتفاق افتاد و سرمايه گذاري ها خارج شد اقتصاد فروريخت. يعني اقتصاد مقاومتي نبود كه براي شرايط چالش هم جوابگو باشد يا بحران اقتصادي امروز آمريكا واروپا. نوع كشورها در اين بحران آسيب پذيريشان يكسان نيست. مثلاً آلمان نسبت به ديگر وضع بهتري دارد يعني اقتصاد آلمان نسبت به ديگران مقاومتي تر است، هم در شرايط عادي پيش مي برد هم در شرايط بحران كمترين آسيب پذيري ها را دارد.
حالا در جمهوري اسلامي اين كمي خاص مي شود براي اينكه ما يك نظام فكري- معرفتي هستيم كه در مقابل يك نظام فكري- معرفتي قرار داريم كه گستره ي عيني و عملي در دنيا دارد و بنابراين ما در تعارض با آن قرار مي گيريم. ابزارهاي اقتصادي و فشارهاي اقتصادي نيز ابزارهاي مقابله اش با ماست. بنابراين اقتصاد مقاومتي، يك معناي مضاعفي هم پيدا مي كند اما اگر امريكا و فشار اقتصادي هم نبود فرق نمي كند چون تمام مشكلات اقتصادي مشكلات برون زا نيست . نكته دوم اين است كه آيا ما يك اقتصادي داشتيم كه فقط چالش هاي بيروني دارد آسيب هايش را نشان مي دهد .اتفاقا اقتصاد مقاومتي پاسخ غير از آن هم دارد. ما يك مشكلاتي در اقتصاد داريم كه عللي دارد غير از علل خارجي. حالا وقتي مي گوييم اقتصاد مقاومتي يعني زمينه ها، صورت بندي ساختاري-نهادي، نظام فكري-معرفتي در اقتصاد بگونه ايست كه قطع نظر از آن علل خارجي اين مشكلات را در اقتصاد داريد. پس اقتصاد مقاومتي ناظر به حل كل مسائل اقتصاد جمهوري اسلامي تعريف مي شود. يعني مسير پاسخگويي به مسايل دروني اقتصاد ايران با مسير پاسخگويي به چالش تحريم ها و فشارهاي اقتصادي به جمهوري اسلامي در يك راستاست.
آيا به لحاظ جامعه شناختي و تاريخي اقتصاد مقاومتي مفهموم منحصر بفردي در جمهوري اسلامي است يا در جاهاي ديگر هم مي شود اين مفهوم را پيگيري كرد. مثلاً آيا سياست مقاومتي داشتيم؟ بله يعني سياستي داشتيم كه هم در شرايط عادي اهداف سياسي شما را پيش مي برد و هم در شرايط بحراني. ما آمديم سياست را مردمي اش كرديم يعني سازمان سياسي و تغيرات سياسي ما حول و حوش نقش مردم شكل مي گيرد. هم در شرايط عادي انتخابات انجام مي شود و مشاركت ها بالااست يعني توزيع قدرت، تقسيم قدرت و جابجايي قدرت انجام مي شود و هم در شرايط چالش جواب مي دهد، در فتنه سال 88 اون نوع نهاد سازي را كه در سياست كرديم ظرفيت پاسخگويي به فتنه را هم دارد يا در سال 90 وقتي تحريم ها و فشار هاي افزايش پيدا كرده مشاركت سياسي مهم است براي كشور يعني در شرايط چالش هستيد باز شما مشاركت 64 درصد داريد يا وقتي زمان جنگ هست و در شهرها موشك باران هست انتخابات يك روز هم عقب نمي افتد، پس يك سياست مقاومتي است كه هم در شرايط عادي مي تواند عمل كرده و اهداف سياسي را محقق كند و هم در شرايط چالش. در شرايط دفاعي و امنيتي شما به گونه اي است كه در شرايط چالش قدرت بازدارندگي دارد. حوزه ي علم و فناوري كه هيچ وقت در جمهوري اسلامي شرايط عادي را تجربه نكرده است و در شرايط چالش مناسباتش را پيش برده ايد.
حالا يك سطح از اهداف علم و فناوري شما بدست آمده حالا اگر مي خواستيم علم و فناوري را به شكل هاي عادي پيگري كنيم جوابگو نبود.
سول اين است كه دليل اينكه ما سياست مقاومتي داشتيم، ظرفيت هاي دفاعي و امنيتيِ مقاومتي داشتيم چه بوده؟ مفهوم محوري اين است كه در همه ي اين عرصه ها مردم محورند. در سياست كه جاي ريسك پذيري است مي گوييم بيا سيستم را عوض كن ،دولت و مجلس را عوض كن. و اين محوريت را از اول انقلاب امام به مردم داده است.
اقتصاد و فرهنگ ما جزو عقب افتاده ترين بخش هاي كشور در مقابل حوزه هاي علم و فناوري، امنيتي-دفاعي و سياسي هستند. چون اقتصاد و فرهنگ بوروكراتيزه ترين و دولتي ترين بخش هاي كشور هستند و آن سه حوزه ديگر بخش هاي مردمي تر ما هستند. اين موضوع از لحاظ جامعه شناختي ديدي به ما مي دهد كه در جامعه ايران اگر مي خواهيد كاري بكنيد،بايد آن كار مردمي باشد.
حالا شما با يك جامعه اي مواجه هستيد كه از لحاظ سياسي پخته است يعني پيشرفته ترين بخش كشور ما بخش سياسي جمهوري اسلامي است و بسياري از چالش ها در حوزه هاي ديگر را هم با ظرفيت ها بخش سياسي حل مي كنيم، اگر تهديد امنيتي و نظامي به كشور بشود شما با يك انتخابات و مشاركت بالاي سياسي اون چالش را تعويق انداخته يا متوقفش مي كنيد. در حوزه ي علم و فناوري هم چقدر با نهاد هاي متولي كار را كرديم و چقدر بدنه نخبگاني را مستقيما مخاطب قرار داده و اعتماد به نفس داديم و زمينه ي اجتماعي برايش فراهم كرديم تا اون كار را بكند. بحث جنبش نرم افزاري و نهضت توليد علم كه نزديك 14، 15 سال قبل بوده يك فضاي اجتماعي براي شما توليد مي كند، اعتماد به نفسي داده مي شود و موضوع علم را در مركزيت قرار مي دهيد واين ظرفيت براي شما توليد مي شود. پس اقتصاد مقاومتي اگر بخواهد شكل بگيرد اقتصادي كه هم در شرايط عادي جواب بدهد، هم در شرايط بحران، اقتصادي است كه مردم در آن محور باشند . يعني نوع نهاد سازي ها وتلقي هايي كه در اقتصاد مي خواهيم دربياوريم بايد به گونه اي باشد كه مردم به شكل ساختاري در اقتصاد موثر باشند.
اقتصاد و فرهنگ ما جزو عقب افتاده ترين بخش هاي كشور در مقابل حوزه هاي علم و فناوري، امنيتي-دفاعي و سياسي هستند. چون اقتصاد و فرهنگ بوروكراتيزه ترين و دولتي ترين بخش هاي كشور هستند و آن سه حوزه ديگر بخش هاي مردمي تر ما هستند. اين موضوع از لحاظ جامعه شناختي ديدي به شما مي دهد كه در جامعه ايران اگر مي خواهيد كاري بكنيد، اقتصاد مقاومتي بايد مردمي بشود. و شما بايد سازوكارها را طوري بسازيد كه مردم در آن فعال باشند. اتفاقا ما در جايي كه ريسك پذيرتر بوده اين اعتماد را به مردم كرديم مثل حوزه هاي سياست و دفاعي- امنيتي؛ در حاليكه در هيج جاي دنيا حوزه ي امنيتي را به توده هاي مردم نمي سپردند، در جنگ گفتيم هر كس مي خواهد برود جنگ؛ بعد هم از درون آن زين الدين، باكري و همتي بيرون آمد كه نه از دانشكده افسري كه از مزرعه و دانشگاه و كارخانه آمدند. حالا هم ساختار اصلي دفاعي شما كه سپاه و بسيج است ارشدهاي آنها همين هايي هستند كه از درون همين بدنه اجتماعي امده اند و هيچ كدامشان از دانشگاههاي افسري نبودند. بنابراين سطحي از بازدارندگي را داريدكه به هر حال مي توانيد در جنگ33 روزه و 22 روزه (يك جنگ نيابتي) عمل كنيد.
سياست هاي اصل 44 در چنين فضاي فكري و معرفتي معنادار مي شود. معنايش اقتصاد سرمايه داري نيست؛ هر اقتصادي كه غير دولتي باشد باشد، اقتصاد سرمايه داري نيست.
اقتصادي كه دولتي است چندين مشكل دارد؛ هم رشد اقتصادي در آن مشكل است، هم فساد اقتصادي در آن وجود دارد. بانك هاي خصوصي داريم بانكهاي دولتي هم داريم. اخبار چقدر درباره ياختلاس بانك هاي خصوصي مي شنويد؟بنابراين مردم در حوزه ي اقتصاد بايد موضوعيت و محوريت داشته باشند. در بدنه اقتصاد بايد موثر باشند. به اين معني اين نيست كه هيچ ريسكي ندارد و هيچ مشكلي پيش نمي آيد. از سياست هم بني صدر در آمده است. سياست هاي اصل 44 در چنين فضاي فكري و معرفتي معنادار مي شود. معنايش اقتصاد سرمايه داري نيست؛ هر اقتصادي كه غير دولتي باشد باشد، اقتصاد سرمايه داري نيست. نظام سرمايه داري اصلاً يك نظام اقتصادي نيست بلكه يك نظام ارزشي است. در آن نظام ارزشي معنايش اين نيست كه يك عده آدم پولدار در اين جامعه و نظام هستند معنايش اين است كه سرمايه محورِ مناسبات و شكل گيري نهادها، روابط و محدوديت ها و اولويت ها و ترجيحات را مي سازد و چون سرمايه يك محور كليدي است به طبعش طبقه اي كه حامل سرمايه است (طبقه سرمايه دار) طبقه ارزشمند ِاجتماعي و طبقه مسلط سياسي است. نظام سرمايه داري در حوزه ي سياست غلبه ي اقليت بر اكثريت هست يعني هيچ وقت نظام سرمايه داري با دموكراسي سازگار نيست. نبايد بعضي شباهت هاي شكلي را دليل بر اين بگيريم كه يك اقتصاد سرمايه داري هست يا خير؟
در سياست هاي اصل 44 تلاش اين است كه اقتصاد مردمي بشود كاري كنيم كه اقتصاد از انحصار دولت خارج شود دعوايي كه الان هست مي گويند بين خصوصي سازي و آزاد سازي اولويت با آزاد سازي است. اصلا خصوصي سازي نكنيد كمي اين انحصار دولت را كم كنيد تا وقتي مي خواهند كار اقتصادي كنند مجبور نباشد زير رانت دولتي باشد يا انحصار اطلاعات در دست دولت نباشد. نمي گويم اين را قبول دارم بحثم اين است كه انحصار در حدي است كه مي گويند خصوصي سازي هم نكرديد، اين انحصار را كم كنيد. شما به مردم مي گوييد كالاي ايراني مصرف كن، مي گوييد دولت، تاثير نفت را بر اقتصاد را كم كن، نمي شود براي اينكه وقتي مردم ذي نفع باشند امكان استفاده از كالاي ايراني پيش مي آيد يا به دولتي ها مي گوييد نفت را از اقتصاد كم كن. چرا دولت بايد به منابع ديگر روي بياورد در حاليكه منبعي رايگان دارد. چرا دولتي ها پاسخگويي شان كم است؟ چون منابع درآمدشان از مردم نيست.
چرا بانك هاي خصوصي اينقدر احترام ميگذارند. وقتي اقتصادي كه محوريت در آن مردم نيست، مردم در آن سهم ندارند و دولت به توليد آن ها وابسته نيست در روابط سياسي و مناسبت هاي ديگر هم مشكل پيدا مي كنيد مثل فساد اقتصادي. يكي از مشكلات براي فهم اصل 44 اين است كه ربطش با نظريه اقتصادي شما را روشن نيست؛ نهاد سازي شده ولي نظريه پشتش شفاف نيست و علنا معلوم نيست مفهومش چيست. درباره ي اصل 44 بعضي مواضع مشتركند اما در نظام معرفتي و نقاط عزميت متفاوتند چراكه كسي هم كه مخالفت مي كند مبناي نظري اش را مشخص نمي كند. بين آقايان حسن سبحاني و منوچهر آشتياني شما نمي فهميد اين دو موضع مخالف چگونه صورت بندي هاي نظريشان به اين نقطه مي رسند و اين در واقع مشكل علوم انساني است.
سياست هاي اصل 44 محصول چه نوع نگاهي به اقتصاد اسلامي و اقتصاد جمهوري اسلامي است؟ وقتي مي گوييم مردم محوريت داشته باشند يعني نقش فعال داشته باشند مثل انتخابات كه در هيچ جاي دنيا مانند ما برگذار نمي كنند كه با يك سازوكار احمدي نژاد در آن رئيس جمهور مي شود خاتمي هم مي شود يعني اتفاقات غير مترقبه است. در هيج جاي دنيا اين گونه ريسك نداريم. چرا در اقتصاد اين ريسك را نمي كنيم؟ اقتصاد خيلي خطرش كمتر است. وقتي در اقتصاد محور پيدا كرديم مي تونيم متناسب با حوزه ي بحث كار را شروع كنيم. مثلا اگر با رئيس رسانه ي ملي درباره ي اين موضوع حرف بزنيم، رسانه ي ملي مي تواند بلافاصله از اخبار 21 اين حرف ها را جاري كند ولي جاهايي هم هست كه كار كمي دير پا تر است.
رهبري همانگونه كه در كرمانشاه فرمودند تلقي شان اين است كه فرمول هايي بايد پيدا بكنيد تا مردم در آن نقش ايفا كنند مثل سياست كه در فرمول انتخابات مردم نقش ايفا مي كنند. اگر اين فرمول نباشد صرف حرف زدن اينكه مردم محورند فايده ندارد.
وقتي مي گوييم امام انقلاب را مردمي رهبري كرد يعني يك تلقي از مبارزه ساخت كه هر كسي با هر توانايي در هر سطح فكري، موقعيت اجتماعي، جنسي و سني، با هر ميزان از توانايي بتواند در چارچوب اين فضاي انقلابي قرار بگيرد. يعني انقلابي بودن را به يك نوع يا يك شكل از مبارزه يا يك طبقه محدود نكرد. آن كسي كه زير شكنجه ساواك بود، انقلابي بود، آن كسي كه در پشت بام الله اكبر مي گفت (كه هزينه كمتري داشت) انقلابي بود، آن كسي كه رساله امام داشت انقلابي بود اون كسي كه صرفاً عكس امام را داشت هم انقلابي بود. هيچ وقت امام محوريت را به هيچ طبقه اي يا بخش از مبارزه نداد.
اين كه مي گوييم امام نظام را مردمي اداره كرد تلقي ايشان چه بود؟ مفهوم مردمي يعني اينكه مطالبات مردم را مطرح كرد؟ يا به مردم آگاهي داد و بر اساس آگاهي كه امام به مردم داد انقلاب شكل گرفت؟ اينها هست ولي به لحاظ متوديك اينها نيست. وقتي مي گوييم امام انقلاب را مردمي رهبري كرد يعني يك تلقي از مبارزه ساخت كه هر كسي با هر توانايي در هر سطح از فكري، موقعيت اجتماعي، جنسي و هر سني، با هر ميزان از توانايي بتواند در چارچوب اين فضاي انقلابي قرار بگيرد. يعني انقلابي بودن را به يك نوع يا شكل از مبارزه يا يك طبقه محدود نكرد. آن كسي كه زير شكنجه ساواك بود، انقلابي بود، آن كسي كه در پشت بام الله اكبر مي گفت (كه هزينه كمتري داشت) انقلابي بود، آن كسي كه رساله امام داشت انقلابي بود اون كسي كه صرفاً عكس امام را داشت هم انقلابي بود. هيچ وقت امام محوريت را به هيچ طبقه اي يا بخش از مبارزه نداد. بنابراين آن كسي كه نقشش كوتاه، در روستا يا شهر بود زن يا مرد بود، بي سواد يا با سواد بود، هيچ كس فكر نمي كرد در فضاي انقلابي نيست. قاعده مبارزه را جايي مي گذاشت كه همه بتوانند انجام دهند. امام طوري طراحي كرد كه اكثريت جامعه در قاعده مبارزه ما جا مي شدند. برعكس چيزي كه الان مي گويند كه مبناهاي ديني و انقلابي ات را رقيق كن تا مردم در آن جا شوند در حاليكه امام مباني را تغيير نداد سطح ورود به مبارزه را افزايش داد. بر عكس گروههايي كه مي گفتند مبارز كسي است كه مبارزه مسلحانه مي كند يا آن كسي كه عضو حزب توده است يا آن كسي كه سواد دارد. بنابراين آنها نخبه گرا شدند، اما توده ي عمومي وكليت جامعه را لايق كار انقلابي نمي دانستند. در جنگ هم كه صحنه دوم بود امام به همين گونه آن را اداره كرد يعني از پيرزني كه در عقبه جبهه مواد غذايي درست مي كرد يا خانم هايي كه در مسجد مواد غذايي در ست مي كردند براي خودشان نقش فعال در پيشبرد جنگ قائل بودن كار خود و نقش خود را دست كم نمي گرفتند. فكر نمي كردند آدم هاي بي خود و بي مصرفي هستند .
در مردمي كردن اقتصاد بايد اكثريت افراد بتوانند در آن نقش ايفا كنند. فرهنگ هم نخبه گرا است. ما يك شبكه 4، 5 مليوني حزب اللهي داريم و اينها را از فرهنگ خارج كرديم چون فرهنگ را تخصصي اش كرديم لذا همه كه نمي توانند محصول توليد كنند.
تفاوت ما با سرمايه داري در اين است كه آنجا فقط يك طبقه خاصي هست. ولي اينجا بيشتر وجه سلبي اش است يعني اقتصاد غير دولتي نه اقتصاد سرمايه داري يعني توده عمومي مثلاً در تعاوني ها يك جمعي از كساني كه سرمايه هاي كمتري دارند با يكديگر جمع شوند يك پولي بگذارند سرمايه شان كمي بيشتر بشود و توانايي هاي اقتصادي شان براي كارهاي بزرگتر بالا رود، بازهم همان است در واقع مي گوييم هركس هرچقدر توانايي دارد بيايد و در صحنه نقش ايفا كند. بورس هم يكي از زمينه هايي است كه هرچقدر سرمايه داشته باشيد مي توانيد سهم بخريد ولي يك چيز ناشناخته است.
چگونه نهاد سازي كنيم؟
براي توليد فضاي عمومي اگر مي خواهيد نهاد سازي كنيد بايد فضاي گفتماني برايش فراهم كنيد. اين غير از داشتن نظريه است، اگر امام درباره جمهوري اسلامي به طور آكادميك حرف نزده معنايش اين نيست كه سازمان نظري در ذهن ندارد امام سازمان نظري در ذهنش دارد براي همين است كه در كارها زود به تشخيص مي رسد. تا مسئله را باهاش طرح بكنيد زود به جواب مي رسد. اينكه جهاد سازندگي، بسيج مستضعفين يا جمهوري اسلامي شكل بگيرد تماماً ادبياتش مختص امام است. هيچ نحله فكري قبل از انقلاب تداومش به جمهوري اسلامي ختم نمي شود از آقاي مصباح تا آقاي طباطبايي تا فرديدي ها تا فلاسفه ي سنتي ما هيچ كدامشان به جمهوري اسلامي ختم نمي شوند. اين طوري نيست كه امام يك شبه به جمهوري اسلامي رسيده و جمهوريت در سالهاي آخر پرنگ تر مي شود نمونه اش هم در نامه به آقاي مشكيني كه مي گويد "آن ولي منتخب مردم حكمش نافذ است". پس شما يك سازمان نظري داريد يك فضاي گفتماني مي سازيد و اين فضاي گفتماني بايد منجر به نهاد سازي بشود تا انديشه بتواند شكل عيني پيدا كند. در نهاد سازي يا اصلاح نهادهاي موجود است يا باز توليد نهادهاي جديد است يا تلفيق است يا تركيب است همچنين روابط بين اين سه (سازمان نظري، فضاي گفتماني، نهاد سازي) رابطه اي ديالكتيك است كه در تعامل با هم شكل مي گيرند. نهاد سازي بدون سازمان نظري شكل نمي گيرد. بدون فضاي گفتماني امكان اينكه فضاي عمومي برود مفهوم سازي كنند بوجود نمي آيد. بدون داشتن سازمان نظري فضاي گفتماني شكل نمي گيرد.
چرا در حاليكه سياست و دفاع ما در قبل از انقلاب نخبگاني بود توانستيم اين ساختارها را شكسته و مردمي اش كنيم اما در اقتصاد نتوانستيم؟ در جمهوري اسلامي يك دهه عليه خود اقتصاد مردمي حرف زديم به عنوان اقتصاد سرمايه داري،حتي يك مدرسه غير انتفاعي هم نمي گذاشتند كسي بزند. مي گفتند نشانه نظام سرمايه داري است يا عدالت را مقرون به اقتصادي مي دانستند كه دولت اداره مي كند. در ذهن مردم الان همين است كه اگر اقتصاد برود به سمت غير دولتي شدن معنايش اقتصاد سرمايه داري است. آن ساختارهاي معرفتي و فكري كه به يكباره تغيير نمي كند.
چرا در زماني كه امام جهاد سازندگي را مطرح مي كند در فاصله كمي به نتيجه مي رسد در حاليكه ممكن است آن مراحلي كه گفتيد را طي نكرده باشد؟
فرق تشكل جهاد سازندگي با مردمي كردن اقتصاد در اين است كه در آن موقع فضاي جامعه محياي اين بحث بود و درك مي شد. اما الان داريد تغيير ريل مي دهيد از يك اقتصاد دولتي به غير دولتي و مي گوييد عدالت يعني اين. لذا مقاومت مي شود و مي گويند نه عدالت آن است. فضاي جامعه محيا نيست در زمانيكه امام گفت خرمشهر را خدا آزاد كرد فضاي جامعه درك مي كرد در فضاي الان اگر آن را مطرح كنيم مي گويند شعار مي دهيد. نكته دوم اين است كه امام تفكر جهادي در سازندگي را به نهاد تبديل كرد و صورتي عيني و انضمامي پيدا كرد.
چرا امام در اقتصاد مردمي كردن را آغاز نكردند؟
در آن موقع وقتي مطرح شد كه حالا اقتصاد چگونه اداره شود؟ مي بينيد دعواهاي نظري جدي در چند مسئله شكل مي گيرد كه فقط با حضور امام رفع مي شود مثلا در موضوعات تعاوني، ماليات، معادن، قانون كار. بيان مي شود كه امام هم همين نگاه اقتصاد مردمي را داشته را اما يا فضاي نخبگاني آماده نبود و مثل سياست آمادگي جمهوريت را نداشت. يا برخي ضرورت هاي دوره جنگ اظطراري ايجاد كرد كه منجر به دولتي شدن اقتصاد شد. چون به لحاظ اسلامي حضور حكومت و دولت در اقتصاد تنها در دو جا ضروري است كه بسته به شرايط ممكن است انقباض و انبساط نيز پيدا كند. يكي دخالت در آن حوزه از اقتصاد مي باشد كه ضروري زندگي مردم است و هيچ بخش غير دولتي به دلايل گوناگون انگيزه حضور اقتصادي در آن جا ندارد. دوم جايي كه دخالت دولت در اقتصاد با حفظ حاكميت پيوند بخورد و واگذاري آن به غير اصل حاكميت را به مخاطره بيندازد.
نهاد چيست و فرقش با سازمان ؟ نهاد به يك معنا انضمامي شدن انديشه ها و ايده هاست كه توضيح عرض كردم. به يك معناي ديگر نهادها از تداوم كاركردها پديد مي آيند مثل نهاد خانواده كه در پاسخ به كاركرد دائمي بقاي نسل بوجود مي آيد. در واقع كاركردهايي كه تكرارپذير مي شوند تبديل به نهاد مي شوند . بنابراين منظور از نهاد سازمان يا تشكيلات اداري و بوروكراسي نيست بلكه نهاد وجه نرم افزاري دارد.
نتيجه بحث: سه محور اصلي يعني مفهوم سازي و نظريه سازي، ايجاد فضاي گفتماني و نهادسازي به موازات هم بايد پيش برود و در نهادسازي اقتصاد مقاومتي كه پاسخگوي چالش هاي دروني اقتصاد و عوامل برون زا مانند تحريم هاست، بايد مردم محور باشيم به صورتي كه همه يا اكثريت مردم در اقتصاد با هر سطح از توانايي كه دارند بتوانند مشاركت كنند و نقش ايفا كنند به طوري كه در بين اكثريت مردم نسبت به اقتصاد ملي احساس تعلق بتوان ايجاد كرد. در سايه اين احساس تعلق، احساس مسئوليت در آحاد جامعه نسبت به اقتصاد ملي ايجاد مي شود و خواسته هايي مانند مصرف كالاي ايراني ده ها برابر نسبت به شرايط كنوني تحقق پذير خواهد شد.