امروز سه شنبه 15 اکتبر 2013 است. در گوشهای از جهان و در ژنو، نمایندگان ایران و کشورهای 1+5 در هوای بارانی این شهر با هم بر سر برنامه هستهای ایران مذاکره میکنند. اما در گوشهای دیگر از جهان مردم کشوری به تیک تیک ساعتهای خود بیشتر دقت میکنند. گویی منتظر رسیدن وقوع اتفاق مهمی هستند. شمارش معکوس در «ایالات متحده نامتحد» برای اعلام ورشکستگی دولت این کشور آغاز شده است. ساعت شنی برای توافق فیل جمهوریخواهان و الاغ دموکراتها بر سر افزایش سقف بدهیهای آمریکا چند روزی بیشتر فرصت ندارد تمام شود، تا پنجشنبه 17 اکتبر.
برخی از رسانهها مانند شبکه خبری سیانان روزی چند بار شمارشگرهای خود را به کار میاندازند که نشان میدهد چند ساعت و چند ثانیه به زمان اعلام رسمی ورشکستگی دولت یانکیها باقی مانده است. ماجرا از این قرار است که کفگیر عمو سام به ته دیگ خورده است. دعوای امروز آمریکا حکایت از زد و خورد دو کلاس از نظام سرمایهداری در آمریکا دارد که مثل دو خروس جنگی به جان هم افتادهاند.
البته این قصه سر دراز دارد. دعوای فقط امروز نیست. اگر یک فلشبک به گذشته داشته باشیم، می بینیم که در اوایل دولت بیل کلینتون هم دولت آمریکا یکبار تعطیل شد، بماند که قبل از آن هم دولت آمریکا چندین بار کرکره خود را پایین کشیده بود.
تقویم و سالنامه را که ورق می زنیم و به گذشته باز می گردیم، می بینیم دولت آمریکا طی سالهای گذشته از جمله 2011 و 2012 هم بر سر قانون بودجه و میزان بدهیها چانهزنیهای فشرده و سختی را داشتند و در لحظات آخر با وصله و پینه، توافق مقطعی را حاصل کردند.
الان که چوب خط بدهیهای آمریکا پر شده است، دو جریان سر کاهش هزینهها، به قول اوباما، با هم وارد «نبرد ایدئولوژیک» شدهاند. یکی سنگ حمایت از اقتصاد و کارفرماها را بر سینه میزند و دیگری هم از طرح خدمات اجتماعی حمایت میکند. یکی با نگاه تجاری، و نه انسانی به مقوله خدمات درمانی اوباما نگاه میکند و دیگری با نگاه نقش بیشتر دولت، قائل به ارائه خدمات درمانی است. البته این موضوع ریشه در نگاه سنتی جمهوریخواهان و دموکراتها به نقش دولت در امور کشور دارد. جمهوریخواهان قائل به نقش حداقلی دولت و دموکراتها در نقطه مقابل به نقش بیشتر دولت در امور معتقدند.
این اختلاف نگاه و لجبازی اخیر بر سر قانون بودجه و میزان بدهیها در آمریکا اکنون کار را به جاهای باریک کشانده است، تا جایی که دولت آمریکا چند گام تا ورشکستگی رسمی باقی ندارند. به زبانی ساده یعنی آمریکا نخواهد توانست بدهیهای خود را پرداخت کند. اما اگر چک آمریکا برگشت بخورد، آیا فقط و فقط به خود دولت آمریکا مربوط میشود؟ ظاهرا این چنین نیست. بخشی از این بدهی مربوط به چینیها است که یک تریلیون و 200 میلیارد دلار اوراق قرضه در اختیار دارد و بزرگترین طلبکار از یانکیها هستند. ژاپنیها با یک تریلیون و 140 میلیارد دلار دومین طلبکار و روسها هم در رده سوم قرار دارند.
میگویند که آمریکاییها قواعد بازی را در روند سیاسی در کشورشان رعایت میکنند. شاهد مثال این مدعا هم این است که «ال گور» پس از شکست در انتخابات ریاست جمهوری از جرج بوش پسر که با جنجالهای فراوان و اتهام تقلب همراه بود، پیروزی را به رقیبش تبریک میگوید. شاید میداند که ممکن است فردا روزی هم چنین اتفاقی برای حزب خودش بیفتد. اما این بار چه شده است که حزب فیل و الاغ در لگدپرانی علیه هم، منافع ملی در سرزمین خود را نادیده میگیرند.
فرانسیس فوکویاما، نظریهپرداز آمریکایی، قبل از این که این سوال را از او بپرسیم، جواب آن را نوشته است. او در کتاب خود تحت عنوان «نظم سیاسی» مینویسد که آمریکا یک ملت متحد و یکپارچه نیست و بازیگران میتوانند آن را فلج کنند. وی در اصل دو مقوله ملت (Nation) و دولت (State) را با هم مقایسه میکند و نتیجه میگیرد که آمریکا یک ملت نیست.
با این تفاسیر و با عنایت به موارد فوق اگر بخواهیم بگوییم «ایالات متحده نامتحد»، پر بیراه نگفتهایم. سیستمی که نظم آن براساس یک بینظمی هدفمند یا غیرهدفمند شکل گرفته است و از آن یک واحد متکثر ساخته است.
اما حال این بازیگرانی که چوب لای چرخ دولت آمریکا میگذارند چه کسانی هستند؟ آیا فقط جمهوریخواهان هستند؟ آیا همه جمهوریخواهان هستند؟
ماجرا از آنجایی شروع شد که حدود 80 نفر از اعضای کنگره و در جریان جمهوریخواهان که با شعار تی پارتی بالا آمدند، نامهای را نوشتند و خواستار عدم تصویب قانون بودجه شدند. حرف حساب آنها این بود که کسری بودجه در آمریکا بالاست و نباید مدام بر بدهیها افزوده شود. البته مخالفت تی پارتیها با دولت فقط محدود به این موضوع نمیشود، بلکه میتوان گفت که آنها در همه زمینهها با دولت، چه سیاست داخلی و چه خارجی، مخالف هستند مگر اینکه عکس آن ثابت شود.
تیپارتیها در اصل لیبرترینهایی هستند که خواهان کوچک شدن دولت هستند و تقریبا از سال 2008 به بعد حضورشان به تدریج در جریان راست پررنگتر شد. در مقاطعی، در جریان جمهوریخواهان هم تلاشهایی برای حذف این جنبش در حزب جمهوریخواه صورت گرفت که از جمله آن میتواند به تلاش برادران کوچ در این زمینه اشاره کرد.
جنبش تی پارتی شاید بهانه خوبی باشد تا نگاهی به اوضاع جامعه آمریکا پس از 11 سپتامبر داشته باشیم. اگر از زاویه نگاه فوکویاما نگاه کنیم، باید عدم یکپارچگی یا همان شکاف را در آمریکا بررسی کنیم.
به چپ که نگاه میکنیم مردمی را میبینیم که جنبش تسخیر وال استریت را به راه انداختهاند و با گردش به راست، تی پارتی را میبینیم که در این جبهه جا خوش کرده است. البته شکاف در آمریکا فقط محدود به این دو مقوله و جنس نمی شود. شاید در فرصتهای دیگر بیشتر بتوان به این موضوع پرداخت.
باز به ایستگاه 11 سپتامبر برمیگردیم، ایستگاهی که مسیر خیلی از اتوبوسها پس از آن تغییر پیدا کرد. نقطه عطفی که پس از آن، به تعبیری، نسل یک درصدی متولد شد؛ نسلی که 99 درصد دیگر را متهم میدانست مگر اینکه ثابت کند، متهم نیست. این امر در حقیقت حکایت از ایجاد تمدنی جدید دارد که در نهایت انقباض در تمدن آمریکا را به بار آورده است و حصول توافق را در این سیستم سخت و طاقتفرسا کرده است. شاید بنا به همین دلیل باشد که ظرفیت مذاکره و مصالحه در آمریکا در مقایسه با سالها و دهههای گذشته کمتر شده است و حتی در برخی موارد، مانند مورد اخیر، از وارد کردن استرس به سطح اجتماعی هم ابایی وجود ندارد.
پس اگر قائل به شکاف و ظهور این جریانها یا جنبشها در جامعه آمریکا باشیم باید به آلبوم تحولات آمریکا به خصوص بحث تعطیلی نگاه روندی داشته باشیم، نه صرفا حادثهای. نتیجتا میتوان گفت که در آمریکا طی یک دهه گذشته یک استراتژی کلان متفاوت به جریان افتاده است. با عنایت به این موضوع، نباید به پدیدهها و تحولات آمریکایی با نگاه سنتی جنگ سردی و کلیشه ای نگریست.
اما آمریکا هم که خود دچار این وضعیت شده است شاید باید چارهای را نه تنها برای امور داخلی بلکه در نحوه تعامل با کشورهای دیگر کند. کشوری که خود را ناظم جهان میدانست اکنون احتمالا باید به دنبال ایجاد نظم در خانه خود باشد.
* درسهایی برای ایران
شاید اولین پلی که بین تحولات داخلی اخیر آمریکا و مذاکره این کشور با ایران پیدا کرد این باشد که نباید نگاه بیش از حد خوشبینانه و افراطی مبنی بر حصولی توافقی آسان بین دموکراتها و جمهوریخواهان داشت. وقتی آمریکاییها منافع ملی خود را نادیده میگیرند و بر سر موضوع داخلی اینگونه سایه هم را با تیر میزنند چگونه میتوان انتظار داشت که بر سر موضوعی مانند ایران که مدام از آن تصویری متخاصم و خشن در درون آمریکا ارائه شده است، توافق دو جناح به این راحتیها شکل بگیرد. با مد نظر قرار دادن این نکته که موضوع ایران به عنوان اهرمی در منازعات سیاسی در آمریکا استفاده می شود و در آن هر طرف تلاش میکند خود را ضدایرانیتر جلوه دهد، اهمیت این موضوع افزایش مییابد. از طرفی دیگر، شاید هم اختلاف فعلی دولت و مجلس نمایندگان، زمینه لجبازیهای بیشتر آنها در زمینههای دیگر شود.
با توجه به اختلاف عمیق بین نخبگان سیاسی در آمریکا و کاهش ظرفیت مصالحه و مذاکره بین آنها، سادهلوحانه خواهد بود که با تکیه بر گفتوگوی صرف با قوه مجریه در واشنگتن، تمام مشکلات را حل شده دید.
نکته دیگر در این زمینه این است که شکاف در آمریکا که الان مانند کوه یخی است که فعلا راس آن دیده می شود و در آینده به تدریج خود را علنی تر خواهد کرد، آمریکا را نه تنها در داخل بلکه خارج از مرزهای خود دچار مشکل خواهد کرد. مهمترین بخش آن مربوط به توان ایجاد اجماع آمریکا در زمینه موضوعات بینالملل است. همانطور که در بحث سوریه مشاهده شد، آمریکا نتوانست اجماع قابل قبولی را در اقدام نظامی علیه سوریه ایجاد کند. شاید اگر طرح ابتکاری روسیه و ایران نبود، معلوم نبود که آمریکا بتواند از باتلاق سوریه به این راحتیها بیرون بیاورد. تازه شاید الان خوش خوشان آمریکا باشد. پس از چین و روسیه، با ظهور قدرتهای جدید مانند هند و برزیل و قدرت گرفتن برخی از کشورهای جنوب، انتظار آن میرود که توان اجماع آمریکا در عرصه بینالملل تحلیل برود.
وندی شرمن، معاون وزیر خارجه امریکا و نماینده این کشور در گفتوهای 1+5 در جلسه استماع کنگره هم بر لزوم اجماع علیه ایران سخن گفت و برای این کار حتی سهل گرفتن برای برخی کشورها در زمینه ایران را خواستار شد.
پس اگر قرار باشد آمریکا روند نزولی خود را، همانگونه که متفکرانی مانند زبیگنیو برژینسکی اذعان میکنند، نیاز آمریکا در تعامل با کشورهای دیگر بیشتر احساس خواهد شد، از جمله تعامل با ایران. پس این تصور که این فقط ایران است که بواسطه تحریمها نیاز به تعامل و مذاکره با آمریکا دارد، سادهانگارانه و خام است. آمریکا اگر بخواهد در منطقه نفس راحتی بکشد ناگزیر است که با ایران تعامل کند، چرا که هم در داخل و هم در خارج دچار مشکل و شکاف شده است و نمیتواند با یک دست دو هندوانه بردارد.