در نگاه اول و با یک دید عُقلایی، به نظر میرسد که در مواجهه با هر مفهومی، پس از بررسی چیستی یا ماهیت آن، بایستی چرایی و ضرورت آن را مورد بررسی قرار دهیم.
بررسی چرایی سبک زندگی، در حقیقت بررسی این مسئله است که اساساً به چه دلیل یا دلایلی، سبک زندگی برای ما اهمیت دارد. صرف نظر از رویکردهایی که در قبال سبک زندگی، چیستی آن و نیز مؤلفههای تشکیلدهندهی آن در سبک زندگی غربی یا اسلامی وجود دارد، به سراغ حجتالاسلام والمسلمین «یحیی جهانگیری سهروردی» رفتیم تا از منظر ایشان به بررسی ضرورتهای بررسی مقولهی سبک زندگی بپردازیم.
ایشان از نخبگان فعال علمی کشور به شمار میآیند که با تسلط به زبان انگلیسی و عربی، به طور گستردهای در پاسخ به شبهات دینی در فضای مجازی فعالیت دارند و با انجام مصاحبههای مختلف و چاپ مقالات گوناگون به زبانهای عربی و انگلیسی و سخنرانیهای مختلف علمی در دانشگاههای بزرگ کشور، گام بزرگی در تبلیغ و اشاعهی فرهنگ ناب اسلام برداشتهاند.
از نظر ایشان، دلیل عدم موفقیت ما در بسط فرهنگ اسلامی، صدور پیامهای دینی به صورت تکعاملی است؛ در حالی که پیامهایی که جریان مخالف صادر میکند، چندعاملی است. پیامهای چندعاملی از همهی زوایا مخاطب را احاطه میکنند و به همین دلیل، مخاطب تسلیم آن (پیام) میشود. در مقابل، پیامی که ما صادر میکنیم، چون تکعاملی است، در برابر عاملهای دیگر شکست میخورد.
ایشان در ادامه به نکات درخور توجهی اشاره کردند که در ادامه میخوانیم.
موضوع سبک زندگی در کشور ما از مباحث جدید به شمار میآید که پس از فرمایشات راهبردی رهبری، اخیراً بیشتر مورد توجه نخبگان علمی فرهنگی کشور قرار گرفته است. در ابتدا میخواهیم بدانیم که چرا در فضای فکری و فرهنگی جامعهی ایران امروز، سبک زندگی به یک مسئله تبدیل شده است؟
ابتدا عرض کنم که اندیشکدهی برهان موضوع خوبی را برای بررسی انتخاب کرده است. دربارهی سؤال شما، باید بگویم که به نظر من، رسالت رهبری اصلاً این نیست که دربارهی بعضی از مسائل بحث کند. رسالت رهبری این است که آنچه نادیدنی است، او ببیند. ممکن است عدهی زیادی راجع به مسئلهی خاصی بحث کنند، اما رهبری باید آنچه را مغفول مانده و از چشم بقیه پنهان است ببیند و بر آن تأکید کند. همه دیدیم که رهبری یکباره دربارهی تولید علم سخن میگوید یا گاهی بر موضوع سبک زندگی تأکید میکند. اساساً این کار، رسالت رهبری است و اندیشکدهی برهان به خوبی در صدد پاسخ گفتن به خواستهی رهبری برآمده است.
ما در بعضی از مواقع، به خوبی به حرف مقام معظم رهبری گوش میکنیم و کار را انجام میدهیم، ولی اقدام ما به موقع، در فرصت مناسب و بزنگاه نیست. لذا کار ما شبیه به کار توابین میشود. توابین شهدای فراوانی در کربلا دادند، ولی این حرکت آنها فایدهای نداشت، زیرا دیر اقدام کردند. اگر مطالبهی رهبری سبک زندگی است، باید به موقع، فرصت را مغتنم بشماریم. از این منظر، کار اندیشکدهی برهان به نظر مفید و مناسب است.
حال به سؤال شما برگردیم که چرا سبک زندگی در این برهه از حیات اجتماعی ایران، به یک ضرورت تبدیل شده است. بنده این سؤال را از چند زاویه بررسی میکنم. پس از پیروزی انقلاب، همواره تلاش کردیم که جامعه را دینی کنیم. در این راه، انواع نهادهای دینی، از جمله نهاد رهبری در دانشگاه و سازمان تبلیغات اسلامی را ساختیم. به جز اینها، همهی نهادهای غیردینی مانند وزارت اقتصاد (که وظیفهی اقتصادی صرف دارد) نیز این رسالت را بر دوش گرفتند که جامعه را دینی کنند.
حال سؤال اینجاست که چرا علیرغم اینکه تمام این پیامها جامعه را به سمت دینی شدن میبرد، منحنی دینی شدن ما به جای اینکه قوس صعودی داشته باشد، قوس نزولی دارد یا حداقل قوس صعودی ندارد؟ اگر به این سؤال جواب دهیم، به یکی از ضرورتهای چرایی سبک زندگی میرسیم. اگر آغاز انقلاب را سال ۴۲ بدانیم، در سال ۴۱ در دیدار عدهای از انقلابیان و حضرت امام، آنها از امام پرسیدند: هدف شما از انقلاب چیست؟ امام فرمود: ما میخواهیم انقلابمان را به دنیا صادر کنیم. پرسیدند: منظورتان چیست؟ امام فرمود: من میخواهم این انقلاب ابتدا در ایران اتفاق بیفتد، سپس این مفهوم ناب، کل دنیا را در بر بگیرد.
باید ابتدا به این سوال پاسخ دهیم که چرا علیرغم اینکه تمام پیامها جامعه را به سمت دینی شدن میبرد، منحنی دینی شدن ما به جای اینکه قوس صعودی داشته باشد، قوس نزولی دارد اگر به این سؤال جواب دهیم، به یکی از ضرورتهای چرایی سبک زندگی میرسیم.
عدهی فراوانی در اوایل انقلاب از سخن امام این طور برداشت کردند که صدور انقلاب یعنی حملهی نظامی به کشورهای دیگر. امام به خوبی توضیح دادند که نباید از حرف ما این معنای غلط را برداشت کنند که میخواهیم کشورگشایی کنیم. ایشان در ادامه فرمودند که حرف ما بر سر بسط فرهنگی است.
پس ما در اوایل انقلاب، به دنبال بسط فرهنگی در کل دنیا بودیم. همچنین در چشمانداز بیستساله، این مسئله را مورد تأکید قرار دادیم که این انقلاب باید الهامبخش تمام منطقه باشد. به عبارت دیگر، پیامهای فرهنگی انقلاب محدود به درون مرزهای ما نیست، بلکه فرامرزی است. به این دو پارامتر دقت کنید: تئوری صدور انقلاب (که امام پیش از انقلاب آن را مطرح کرد) و چشمانداز بیستساله (که مقام معظم رهبری آن را طرح کرد). با این دو ابزار، ما در پی این بودیم که پیامهای انقلاب را فرامرزی کنیم.
فرمودید هدف اصلی انقلاب ما بسط فرهنگ به کل دنیا بود. چرا علیرغم اینکه قصد صدور پیامهای انقلاب را داشتیم، نتوانستیم فضای درون جامعه را دینی کنیم؟
زیرا در مقابل، جریان مخالفی به نام بیدینی، سکولاریسم و لیبرالیسم وجود دارد که هر گاه فرهنگی را صادر میکند، پیام او دقیقاً به هدف میخورد. چرا این اتفاق میافتد، اما پیامهایی که ما صادر میکنیم به خطا میرود؟ جالب است که ما مدعی هستیم پیامهایی که صادر میکنیم، مطابق با خواست فطری انسانها نیز هست و به همین دلیل، باید بیشتر از آنها استقبال شود، ولی این اتفاق نمیافتد. دلیل این رخداد در سبک زندگی نهفته است.
چرا باید سبک زندگی را بررسی کنیم؟ دلیل آن است که ما پیامهای دینی صادر میکنیم، ولی این پیامها تکعاملی است؛ در حالی که پیامهایی که جریان مخالف صادر میکند، چندعاملی است. پیامهای چندعاملی از همه زوایا مخاطب را احاطه میکنند و به همین دلیل، مخاطب تسلیم آن (پیام) میشود. در مقابل، پیامی که ما صادر میکنیم، چون تکعاملی است، در برابر عاملهای دیگر شکست میخورد.
هدف من این است که به جای تعریف کلی سبک زندگی، با این بحثها به تعریف سبک زندگی خودمان بپردازم. بد نیست که با مثال شروع کنم. غرب برای ترویج تکفرزندی از چه روشی استفاده کرد؟ اگر ما به جای آنها بودیم، از چه روشی استفاده میکردیم؟ احتمالاً یک بنر در خیابان نصب میکردیم و روی آن مینوشتیم: «تکفرزند باشید.» در بهترین حالت نیز از مجتهدان میخواستیم که فتوای تکفرزندی را صادر کنند. اما غربیان در این راه تلاش فراوانی کردند و پیامهای تکعاملی نساختند.
برای ترویج تکفرزندی، غربیان (از حیث اقتصادی) نظریهی فقر را مطرح کردند. آنها به مردم گفتند که دنیا در حال حرکت به سوی فقر است و خانوادههایی که بچههای زیادی دارند، با مشکل اقتصادی مواجه خواهند شد. همچنین از حیث فلسفی، نظریهی «individualism» یا فردگرایی را مطرح کردند و ادعا کردند که فردگرایی مزایای بیشتری نسبت به جمعگرایی دارد. تلاش آنها محدود به حیث فلسفی و اقتصادی نبود، بلکه عروسکهای باربی را نیز به همین هدف ساختند. باربیهایی که تا سال ۱۹۹۵ ساخته شدند، از نظر فرم بدنی، به هیچ عنوان برجستگی شکم را به نشانهی حاملگی نداشتند. آنها معتقد بودند که حتی کودکان نیز باید مخاطب این پیام باشند و ساختمان بدنشان را به این شکل نبینند.
همان طور که عرض کردم، اگر پیام از جوانب و زاویههای مختلف به مخاطب برسد، مخاطب تسلیم میشود. ممکن است اصلاً نداند که پیامِ دریافتی درست است یا خیر، اما تسلیم میشود. این در حالی است که پیام ما تکعاملی است و شکست میخورد. پیام فقط در شرایطی چندعاملی میشود که سبک زندگی با پیام همسو باشد. در غیر این صورت، شکست خواهد خورد.
برای مثال، ما امروزه جوانها را توصیه به ازدواج میکنیم؛ ولی سبک زندگی فعلی که برای جامعهی ما ترسیم شده، مخالف این پیام است. گزارهی پیام ما از این قرار است: افراد جامعه باید باحیا و عفیف باشند. از آنجا که این پیام تکعاملی است، شکست میخورد. دلیل این امر آن است که مخاطب با خود میگوید که پیام شما بسیار خوب است؛ اما اگر من ازدواج کنم (با توجه به شرایط فعلی)، حتی اگر چندین سال دوندگی نمایم، باز هم نمیتوانم یک زندگی معمولی برای خود فراهم کنم. او از طرف دیگر، روابط بسیار آزادی را در سطح جامعه میبیند. در واقع، ازدواج را مساوی با مسئولیت و مشقت میداند، ولی روابط آزاد و بیقید را راحت و بدون مسئولیت تشخیص میدهد.
به عبارت دیگر، یک پیام میگوید ازدواج کنیم؛ ولی نهادهای دیگری که این پیام را صادر میکنند (مانند دانشگاه، خیابان، مبلمان شهری و پارکها) این روابط را آزاد دیدهاند. این نهادها عملاً پیشنهاد میکنند که ازدواج مسئولیت دارد و بهتر است به سراغ گزینههای دیگر برویم. به این ترتیب، پیام ازدواج ما با شکست مواجه میشود.
دلیل شکست آن این است که چندعاملی نیست و عاملهای دیگر آن را شکست میدهند. اگر ما قادر بودیم یک سبک زندگی طراحی کنیم که در آن، پارک، مبلمان شهری و دانشگاه همگی همسو پیام دهند که عفاف و حجاب خوب است، حتماً موفق میشدیم. ما فقط در صدد صادر کردن تکپیام بودیم. ایکاش به جای صادر کردن چندین پیام تکعاملی، یک پیام چندعاملی صادر میکردیم؛ آن گاه میدیدیم که چه اثر فوقالعادهای دارد.
ما پیامهای دینی صادر میکنیم، ولی این پیامها تکعاملی است؛ در حالی که پیامهایی که جریان مخالف صادر میکند، چندعاملی است. برای مثال، ما امروزه جوانها را توصیه به ازدواج میکنیم؛ ولی سبک زندگی فعلی که برای جامعهی ما ترسیم شده، مخالف این پیام است.
سالها پیش، وضع اقتصادی چین نابسامان بود و مسئولان در پی ترویج اقتصاد کمونیستی بودند. آنها در کنار همهی عوامل، یک عامل را هم اضافه کردند و به مردم گفتند که باید لباس آستین کوتاه بپوشند، زیرا با وجود یک میلیارد جمعیت چین، اگر به ازای هر فرد، به اندازهی دو آستین پارچه کم میشد، کشور رشد بیشتری میکرد. اگر میخواهیم پیامهای چندعاملی بفرستیم، باید پیامهای دینی و همسو را در تمام ساحتهای زندگی مردم بفرستیم. در غیر این صورت، نمیتوانیم یک زندگی دینی فراهم کنیم.
یک مثال دیگر میزنم. در یکی از برنامههای تلویزیونی، گوینده مردم را به سادهزیستی و پرهیز از اسراف توصیه میکرد؛ ولی دکور آن برنامه فوقالعاده پرهزینه بود. در این حالت، پیامهای صوتی سادهزیستی را به مخاطب انتقال میدهد، اما پیامهای پاراسمپاتیک به او میگوید: «به لوکیشن نگاه کن، تو هم باید به همین نحو زندگی کنی.» مخاطب در دریافت پیام دچار پارادوکس میشود و به همین دلیل، پیام مجری برنامه هیچ گاه اثربخش نخواهد بود. به خاطر همین فقدان همسویی و همگنی، بسیاری از برنامهها و پیامرسانهای دینی ما، اعم از صداوسیما، مبلغان دینی و مساجد قادر نیستند پیام خود را به مردم برسانند.
اگر میخواهیم همسو با هزینهای که برای صدور پیامهای دینی مصرف میکنیم، ضریب جینی تدین هم بالا برود، باید به سبک زندگی بپردازیم. به این ترتیب، همهی ساحتهای انسانی پیامهای همسو میدهند. مادامی که سبک زندگی را نسازیم، حتی اگر گزافترین هزینه را برای تبلیغ اسلام کنیم، برداشت بسیار اندکی خواهیم کرد و در تبلیغ دین، دخلمان به خرجمان نخواهد ارزید.
به تدریجبه دلیل دوم چرایی سبک زندگی خواهم پرداخت. روایت جالبی میخواندم که اگر امام زمان ظهور کند، افراد دروغگو را از بین نمیبرد. در واقع در آن زمان، آرمانشهری ساخته میشود که در آن، همهی افراد دینی و معنوی هستند؛ به خاطر اینکه پیامی که امام زمان صادر میکند، چندعاملی است و تمام ساحتهای حیات مخاطب تأیید میکند که آن پیامها درست است. پس امام زمان به جای دروغگو، دروغ را از بین میبرد: «و یزهق الکذب» در آن آرمانشهر، همهی امور (مبلمان شهری، انسانها، پارکها و ماشینها) فریاد میزنند که «دروغ هرگز» و به همین ترتیب، بشر نیز دروغ نمیگوید.
چرا بشر دروغ میگوید؟ زیرا مشکل اقتصادی او را وادار میکند وقتی چکش برگشت خورد، آن را با دروغ توجیه کند. در عصر امام زمان، به قدری وضعیت معیشت مردم خوب خواهد شد و امنیت افزایش خواهد یافت که مردم لزومی نمیبینند دروغ بگویند. پس اگر میخواهیم فضایی دیندارانه ایجاد کنیم، باید همهی عرصهها را دینی کنیم.
دلیل دوم چرایی سبک زندگی از این قرار است: حکومت اسلامی همواره در پی این است که شرایط ظهور را فراهم کند و امام و رهبری نیز همیشه گفتهاند که این انقلاب زمینهساز ظهور است. متأسفانه گاهی ما ظهور را تحمیلی میدانیم؛ یعنی به خداوند تحمیل میکنیم که باید ظهور اتفاق بیفتد. این رویکرد بسیار غلط است. رویکرد غلط دیگر، تعجیلی است. پیوسته میگوییم که «خدایا هر چه زودتر ظهور آقا را برسان.» واقعیت این است که ظهور نه تحمیل است و نه تعجیل؛ بلکه تسهیل است. در این راستا، باید زمینه و زمانه را آماده کنیم.
به خاطر بسپاریم که ظهور در کانتکسی اتفاق خواهد افتاد که تمام هستی همصدا آن را فریاد بزنند و جامعه پیامهای همسوی دینی بدهد. وظیفهی ما این است که این زمینه را فراهم کنیم. مقام معظم رهبری از آنجا که میداند انقلاب اسلامی زمینهساز ظهور است، توصیه میکند که به سبک زندگی بپردازیم.
فرمودید که یکی از دلایل شکست ما در بسط فرهنگ (خواه در داخل کشور و خواه در صدور فرهنگ عمومی به خارج از کشور)، تکعاملی بودن پیامهای ما و همسو نبودن آنها با سبک زندگی ماست. لطفاً در مورد تبعات این مسئله بیشتر توضیح بدهید.
اولین تبعات آن، این است که این پیامها خودمتناقض میشوند. به این معنا که واعظ در بالای منبر میگوید که «مردم، عفیف باشید»؛ اما صداوسیما بلافاصله برنامهای را پخش میکند که پیام او را با شکست مواجه مینماید. جالب اینجاست که حتی ممکن است بنده (که یک روحانی هستم) وقتی بعد از وعظ مردم، به دانشگاه میروم، مخاطب با دیدن من این پیام را دریافت کند که به علت حضور من، محیط دانشگاه نیز دینی است؛ ولی آیا دین این گونه مسائل است؟
بدترین بلا در امر پیامرسانی و تبلیغات این است که پیامهای خودمتناقض صادر کنیم. پیامهای سمپاتیک ما مردم را به سوی دینداری دعوت میکند، ولی پیامهای پاراسمپاتیک خلاف آن را صادر میکند. به عنوان مثال، مبلمان شهری مردم را به دینداری دعوت نمیکند. برای ساده شدن مطلب، یک مثال میزنم. چرا مردم ما به فریضهی مهمی به نام نظم پایبند نیستند، اما در کشور لائیکی مانند ژاپن، مردم به نظم پایبندند؟ زیرا در کشور ما فقط ائمهی جمعه در ابتدای خطبههای نماز میگویند که «مردم، شما را به نظم و تقوا دعوت میکنم»؛ ولی سبک زندگی، ابزارها و ساحتهایی که در آن زندگی میکنیم، با نظم همسو نیست. فراتر از این، اگر منظم باشیم، زندگیمان دچار مشکل میشود. در حالی که در کشور ژاپن، اگر افراد منظم نباشند، زندگی نابسامانی خواهد داشت. در واقع نظمی که ژاپنیها رعایت میکنند، نظم ارزشمندی نیست، اما اگر منظم نباشند، زندگیشان به هم میریزد.
ژاپنیها اتومبیل و ترافیک را طوری به وسیلهی هایتک طراحی کردند که همهی انسانها منظم میشوند. ما نیز اگر بخواهیم به سبک زندگی اسلامی برسیم، باید سیستمی را طراحی کنیم و زیرساختهای آن را تأمین نماییم. مثلاً تعدادی از آنها، زیرساختهای هایتک است. بعضی از آنها نیز زیرساختهای اپیستمولوژیک (معرفتشناختی) است و بنده قصد دارم بیشتر از این منظر صحبت کنم. در آخر صحبتهایم نیز چند زیرساخت را مثال میزنم.
ما نمیتوانیم مردم را به نظم دعوت کنیم، ولی زیرساختهای تعهد به نظم را فراهم نکنیم. تا موقعی که مبلمان شهری عملاً ما را وادار به بینظمی میکند، نمیتوانیم مردم را به نظم دعوت کنیم. به همین دلیل، عرض کردم که این پیامها خودمتناقض است. بنابراین باید به سبک زندگی برسیم، چون امام زمان امام سبک زندگی است. ایشان با آمدنش سبک زندگی را متحول میکند و مردم دیندار میشوند. اگر ما قصد داریم ظهور را تسهیل کنیم (نه تحمیل و تعجیل)، باید سبک زندگی را بررسی کنیم. رسالت منتظران، بررسی سبک زندگی است.
حال دلیل سوم چرایی بحث سبک زندگی را مطرح میکنم که اهمیت فوقالعادهای دارد. ما متأسفانه تعارضی را بین دین و دنیا برای مردم ترسیم کردهایم. امام زمان ظهور میکند که مردم دروغ نگویند و مرتکب گناه نشوند تا سبک زندگی آنها بهبود یابد. دلیل آن این است که آخرت خوبی داشته باشند. ما تنها وقتی به آخرت خوب میرسیم که دنیای خوبی داشته باشیم. متأسفانه در دورهای (از حیث الهیاتی) این بحث مطرح شد که در اسلام دین و دنیا با هم تعارض دارند. این طور تحریف شده است که هر چه به دنیا و «life» در این دنیا توجه کنیم، «life» آخرتی فراموش میشود. در نتیجه، دین و دنیا در عرض هم قرار گرفتند؛ حال اینکه این دو در طول هم هستند. اگر ما دنیای خود را بسازیم، دین و آخرت خود را هم خواهیم ساخت. متأسفانه رواج این تفکر به ما فرصت نداد که دربارهی «lifestyle» بحث کنیم.
چرا تا به حال مسلمانان راجع به سبک زندگی بحثی نکردهاند، اما غربیها در این زمینه پیشینهی طولانیتری دارند؟
دلیلش این است که ما متأسفانه معاش و معاد و دین و دنیا را در مقابل هم قرار دادهایم. از این رو، اگر کسی به مردم توصیه میکرد که آرایش، راه رفتن و معماری شما باید به این سبک باشد، به او اعتراض میکردیم که «چرا در مورد دنیا حرف میزنی؟» گویی دین، دین آخرت است. اگر به خاطر داشته باشید، یکی از نویسندگان نیز کتابی با عنوان «توحید و معاد؛ هدف بعثت انبیاء» نوشت. طبق این رویکرد، هدف بعثت انبیاء فقط معاد بود و آنها با معاش مردم کاری نداشتند. وقتی این نگاه الهیاتی در جامعه حاکم شود، قادر نیستیم به یک سبک زندگی برسیم.
یکی از اقدامات مهم امام خمینی، تحول رویکرد در الهیات بود. ایشان ثابت کرد که ما باید دنیای مردم را بسازیم تا دین آنها ساخته شود. متأسفانه ما فقط چگونه مردن را به مردم آموختهایم، ولی فراموش نکنیم که اسلام آیین چگونه زیستن نیز هست. باید به مردم یاد بدهیم مادامی که چگونه زیستن را یاد نگیرند، چگونه مردنشان معلوم نیست. «خدایا به من چگونه زیستن را بیاموز» باید این دعا را به مردم یادآوری کنیم. زیارت عاشورا بسیار زیباست: «أللهم الجعل محیای محیا محمد و آل محمد و مماتی ممات محمد و آل محمد» خدایا، ابتدا چگونه زیستن من را محمدی کن؛ چرا که در این صورت، ممات من نیز محمدی میشود. این در حالی است که ما دینی را به مردم معرفی کردیم که دنیاستیز یا دنیاگریز است. به خاطر همین تبلیغات ما، عملاً زندگی دنیوی برای مردم بیمعنی و کمارزش شده است. این موارد جزء زیرساختهای بحث سبک زندگی است.
پس یکی از بنیادهای نظری تحول در سبک زندگی این است که از نظر الهیاتی دیدگاهها را تغییر دهیم.
بله، به عبارتی، باید به مردم بگوییم که دین و دنیا در عرض هم نیستند، بلکه در طول هماند. دین اسلام دنیاگریزی و دنیاستیزی را ترویج نمیکند، بلکه اتفاقاً معتقد است که زندگی دنیوی میتواند زندگی دینی و آخرت خوبی را بسازد.
این تبلیغات سبب شده است که تفکر حاکم بر جهان اسلام، مانند گذشته، تفکری ضددنیا در قالب صوفیسم باشد. همان طور که میدانید، در گذشته، همواره عالمان دینی با صوفیان درگیر بودند. علتش آن بود که صوفیان فقط به دین اهمیت میدادند و دنیا را فدا کرده بودند. این امر باعث شد که عالمان راستین دین با آنها مقابله کنند. در دنیای امروز نیز متفکران ضدمدرن در قالب جدیدی دنیا را به طور کل بیاهمیت میدانند. شبیه آنها، اهالی روستایی در کشور هستند که دقیقاً مانند جریانهای ضددنیا، فقط به دین اهمیت میدهند. تمامی این گروهها نئواخباری و نئواغراقگران دین هستند که دنیا را ذبح کردهاند. این خطر بسیار مهمی است که سبک زندگی اسلامی را تهدید میکند.
بنده مقالهای به نام «از ملا تا روحانی» نوشتم و در آن ذکر کردم که تا دورهی قاجار، اصلاً واژهی روحانی در ادبیات مردم وجود نداشت. طبق این کلمه، رسالت افراد دینی فقط این است که به جای حرف زدن دربارهی دنیا، دربارهی روح و معاد حرف بزنند. به این ترتیب، در آن دوره، به کسانی که در راه دین مطالعه میکردند، روحانی میگفتند. همچنین مکانی را که آنها در آن به مطالعه میپرداختند، حوزه نامیدند. قبلتر به این مکان «جامع» میگفتند؛ اما حوزه به معنای حاشیه است. در واقع، با این نامگذاری اعلام کردند که روحانیان نباید با بطن زندگی مردم کاری داشته باشند؛ بلکه باید به حاشیههای زندگی (مانند معاد) بپردازند. به این ترتیب، ما روحانیان تبدیل به راندهشدههای زندگی و حوزویشدههای حیات انسانی شدیم. در اثر این رخداد، زندگی مردم به یک نحو بود و پیامهایی که ما صادر کردیم به نحو دیگری بود و این دو هیچ گاه همگن و همسنخ و همسو نشدند. پس اگر میخواهیم به سبک زندگی برسیم، باید رویکرد خود را (از نظر الهیاتی) تغییر دهیم.
به نظر شما، چرا رهبری در این برهه (و نه در زمان دیگری) موضوع سبک زندگی را مطرح میکنند؟
پاسخ این سؤال در واقع ضرورت چهارم پرداختن به بحث سبک زندگی است. در واقع علت آن است که مردم ما دیندار هستند و دین جزء مقولههای سنت است. جامعهی ما تا دهههای پیش، وارد دنیای مدرن نشده بود. به این ترتیب، دین سنتی و دنیای سنتی را در کنار هم داشت. این دو هیچ وقت پارادوکس نداشتند و مردم به تناقض نمیرسیدند.
هنگامی که ما پا به دنیای مدرن گذاشتیم، دیدیم که مدرنیته دنیا را برجسته کرده است؛ در حالی که دین، سنت را برجسته میکرد. به این صورت، این دو در تعارض با هم قرار گرفتند و بشر درمانده شد که در دورهی جدید چگونه زندگی کند. او با خود گفت که اگر حیات من دینی باشد، باید سنتی زندگی کنم و مدرنیته را کنار بگذارم. لذا باید مثل آمیشهای کانادا یا اهالی روستایی در کشور خودمان زندگی کنم. اگر بخواهم مدرن زندگی کنم نیز باید دین خود را کنار بگذارم. قبلاً چنین پرسشی برای بشر مطرح نبود، اما امروز این پرسش حلنشده باقی مانده است. او مشکل را به این صورت حل کرد: دین سنتی برای قیامت و زمان مرگ، دنیای مدرن برای حالا و زمان زیستن.
ما هنگامی میتوانیم زندگی مردم را دینی کنیم که دانشی طراحی کنیم که زندگی مردم و چگونگی تغییر آن را بررسی کند. این دانش باید چگونه زیستن، چگونه خوردن، چگونه نوشیدن و چگونه پوشیدن را به مردم آموزش دهد. دانش ما در حال حاضر فقه است که متأسفانه هنوز در پازل دنیای سنتی بازی میکند.
وظیفهی ما این است که بگوییم دین سنتی در دنیای مدرن نیز پاسخگوست و میتواند چگونه زیستن را در دنیای مدرن جواب بدهد.
چگونه و با چه ابزاری میتوان در فضای فعلی جامعهی ایران این کار را انجام داد؟
دانشی که حیات دنیوی مردم را بسامان میکند، دانش فقه است؛ اما متأسفانه فقه ما دانشی حداقلی در زمینهی دینداری است. در واقع فقط پاسخگوی حلال و حرام است. اگر از فقیهی بپرسیم که خانهی ما باید اوپن باشد یا خیر، جوابی نمیدهد؛ در حالی که باید جواب بدهد. فقه ما همچنان جوابگوی مشکلات دنیای سنتی است؛ حال آنکه دنیای ما تغییر کرده است. در این صورت، دانشی که برای سامان امور دنیوی نهادینه شده است نیز باید متحول شود. به همین دلیل، امام و رهبری بر تحول در اجتهاد تأکید میکردند.
ما هنگامی میتوانیم زندگی مردم را دینی کنیم که دانشی طراحی کنیم که زندگی مردم و چگونگی تغییر آن را بررسی کند. این دانش باید چگونه زیستن، چگونه خوردن، چگونه نوشیدن و چگونه پوشیدن را به مردم آموزش دهد. دانش ما در حال حاضر فقه است که متأسفانه هنوز در پازل دنیای سنتی بازی میکند. واقعیت این است که این دانش فعلاً ناکافی است.
پس شما معتقدید که فقه سنتی پاسخگوی نیازهای فعلی جامعهی امروز ما نیست.
بله، همان طور که امام فرمودند، فقه جواهری امری در کنار فقه پویا است. فقه امروز باید انبوهسازی و ویلانشینی را بررسی کند. همچنین باید به نیازهای مهندسی و معماری امروز جواب دهد و خیابانها، مبلمان خانهها، پوشش مردم و حتی رنگ آن را تعیین کند.
وقتی از حملهی ساپورتها به تهران سخن میگوییم، فقه نباید ساکت بنشیند. کافی نیست که فقط بگوید لباس نباید نازک باشد؛ بلکه باید از سبک زندگی مردم حرف بزند. فقه اساساً باید (پس از این) پیشنهادی عمل کند، نه منعی. مردم گاهی اوقات سؤالاتی از ما میپرسند و ما متأسفانه در پاسخ، تنها از نبایدها و منعها سخن میگوییم. در حالی که از این به بعد باید خودمان پیشنهاد بدهیم و به مردم بگوییم که اگر میخواند با نسخهی دینی زندگی کنند، باید این رنگ را بپوشند و به این صورت خانه بسازند.
ما در حال حاضر، دینداری مردم را به صورت حداقلی میبینیم و آن را در نماز خواندن و روزه گرفتن و رعایت حجاب خلاصه میکنیم؛ اما اگر در پی تحقق سبک زندگی دینی هستیم، باید به صورت حداکثری به دینداری نگاه کنیم. مثلاً باید بدانیم که اگر سبک خانه به شکل دینی نباشد، دینداری کامل نخواهد بود. حتی رنگ خانه پیام میدهد که دیندار باشیم یا خیر. عجیب است که در کشوری مثل آلمان حتی رنگ کردن در خانهها سیاستگذاری شده است؛ حال آنکه ما ابداً به این مسائل فکر نمیکنیم.
دلیل این امر این است که ما دینداری را در حداقلها (مانند نماز خواندن) دیدهایم؛ در حالی که باید دقت کنیم که اگر فردی در مسجد نماز خوانده، ممکن است در خیابان یک المان شهری یا رنگی را دیده که پیام دیندار نبودن را به او منتقل کرده است. در واقع ما اصلاً به این ظرافتها دقت نمیکنیم. پس چهارمین چرایی سبک زندگی، دلیلی معرفتشناسانه است و عبارت است از اینکه دانش فعلی بسامانسازی امور دنیوی مردم (یعنی دانش فقه) ناکافی است. اگر این دانش میخواهد بسامان شود، باید متحول شود تا بتواند پاسخگوی تمام ساحتها باشد. سبک زندگی بدون تغییر در این ساحتها دشوار و بلکه ناممکن خواهد بود. مثالهایی که عرض کردم، بنیادهای نظری سبک زندگی است.
برهان