۱۱ تير ۱۳۹۸ - ۲۲:۰۰
کد خبر: ۵۱۲۳۰
طی قرن بیستم چنین رایج بود که لیبرالیسم، به‌لحاظ اخلاقی، خنثی و بی‌طرف تلقی شود. این مطلب در این باور انعکاس یافت که لیبرالیسم مقابل «خیر» اولویت را به «حق» می‌دهد.

به گزارش پایداری ملی،  اعلامیه جهانی حقوق بشر (Universal Declaration of Human Rights) تا چه حد Universal یا «جهانی» و عمومی است؟ طبیعتا چنانکه در عنوان این اعلامیه آمده ‌است، با اعلامیه‌ای «جهانی» مواجهیم. همچنین در مقدمه متن آن نیز در باب اعلامیه چنین توصیفی آمده است:

a common standard of achievement for all peoples and all nations
یک معیار [استاندارد] مشترک و دستاوردی برای همه مردم و همه ملل

آیا چنین مدعایی امکان وقوع دارد؟ کدام مدعا؟ اینکه می‌توان به یک «قانون عام و جهانی» دست یافت تا تمام انسان‌ها فارغ از فکر و فرهنگ و تاریخ و معتقدات و سایر مقتضیات انسانی، در آن اشتراک یابند و همه فارغ از تمایزات، بدان تن دهند. گذشته از آنکه منتقدان «اعلامیه جهانی حقوق بشر» برآنند که چنین قدر مشترکی در آن اعلامیه نیست، از لحاظ منطقی نیز چنین ادعایی ممکن نخواهد بود. با این‌ حال «لیبرالیسم به‌مثابه ایدئولوژی» و تالی آن یعنی «اعلامیه جهانی حقوق بشر»، هر دو چنین ادعایی داشته‌اند و دارند.

جهان‌شمولی و بحران آن

اندرو هیوود در ویراست ششم (2017) از کتابش «درآمدی به ایدئولوژی‌های سیاسی» چنین آورده است:

«طی قرن بیستم چنین رایج بود که لیبرالیسم، به‌لحاظ اخلاقی، خنثی و بی‌طرف تلقی شود. این مطلب در این باور انعکاس یافت که لیبرالیسم مقابل «خیر» اولویت را به «حق» می‌دهد. به بیان دیگر لیبرالیسم می‌کوشد شرایطی را تاسیس کند که مردم و گروه‌ها در آن، مطابق تفسیر خود از خیر، آن [خیر مورد نظر خودشان] را پی بگیرند اما [خود لیبرالیسم] هیچ معنای مشخصی از خیر را تعیین و ترویج نمی‌کند. از این نظرگاه، لیبرالیسم یک ایدئولوژی مثل سایر ایدئولوژی‌ها نبود، بلکه نحوی «مابعد ایدئولوژی» [یا ایدئولوژی عام و شامل] بود؛ مجموعه‌ای از قوانین و قواعد که مبنایی را تاسیس می‌کند و مبتنی‌بر آن مبناست که مباحث سیاسی و ایدئولوژیک می‌توانند شأن و وجهی بیابند. البته این بدان معنا نیست که لیبرالیسم، به‌سادگی و صرفا، فلسفه «هرچه خواهی کن» باشد گرچه لیبرالیسم مسلما هوادار «گشودگی [یعنی ضوابط حداقلی]»، «مباحثه [قداست نداشتن و مصون‌نبودن هیچ موضوعی از ایراد شک و شبهات]» و «تشخیص شخصی» است، اما در ‌عین ‌حال [لیبرالیسم] با فشار اخلاقی قدرتمندی تعین و تشخص یافته است. موضع اخلاقی و ایدئولوژیک لیبرالیسم در تعهد به مجموعه خاصی از باورها و ارزش‌ها تجسد یافته است.»

پس لیبرالیسم به‌مثابه ایدئولوژی و تالی آن یعنی «اعلامیه جهانی حقوق بشر» فارغ از تمام ارزش‌ها یا عقیده‌ها نیست و بلکه خود نیز مبتنی است بر ارزش‌هایی و معتقداتی و از این بابت، نمی‌تواند «جهان‌شمول» یا «عام و کلی» باشد.

علاوه‌بر صحت قول هیوود، به‌لحاظ منطقی نیز یک ایدئولوژی نمی‌تواند فارغ از «عقیده‌ها» «ارزش‌ها» یا «بایدها و نبایدها»یی باشد. لیبرالیسم و «اعلامیه جهانی...» در همه این مراتب (orders) چه در مبانی ارزشی و اعتقادی‌اش و چه در باید و نبایدهایش به‌لحاظ منطقی با سایر ایدئولوژی‌ها و طرز فکرها، تقابل (عمدتا تضاد و تناقض) دارد، بنابراین نمی‌توان آن را عمومی (general) دانست. در «مبنا» نیز وضع به‌همین منوال است. قائل‌ شدن به «حقوق» نیاز به «مبنا» یا «مبانی» دارد و فارغ از مبنا نمی‌توان قائل به حق و حقوقی شد.

با این توصیف که این اعلامیه، درحقیقت اعلامیه‌ای مبتنی‌بر یک ایدئولوژی در میان سایر ایدئولوژی‌هاست، دیگر وصف «جهانی» در «اعلامیه جهانی...» چه معنایی خواهد داشت؟ آیا تلاش جهت تحقق و رعایت آن، تلاش جهت از بین بردن سایر طرز تفکرها، ارزش‌ها، اعتقادات و جهان‌بینی‌ها و standardization و یکسان‌سازی عالم و آدم مبتنی‌بر نوعی جزم‌اندیشی نیست؟ آیا نهادسازی و تشکیل اجماع برای آن، اقدامی سیاسی در خدمت آن جزم‌اندیشی نخواهد بود؟ قطعا چنین است. اما این نکته از همان ابتدای طرح «اعلامیه جهانی...» آشکار نبود. چنانکه از اندرو هیوود نیز نقل کردیم، در قرن بیستم، چنین مد و رایج بود که این ایدئولوژی (یعنی لیبرالیسم) را بی‌طرف و فارغ از ارزش‌ها و جزمیات بدانند و نیز اعلامیه جهانی حقوق بشر را هم قابل تسری به تمام ابنای بشر قلمداد کنند و مدتی طول کشید تا بطلان این مدعیات آشکار شود، گرچه عموم مردم هنوز از آن مطلع نباشند و به مدد دستگاه‌های رسانه‌ای هوادار حقوق بشر، در آینده نزدیک نیز از این مطلب اطلاعی نیابند. اما اصرار بر این «اعلامیه جهانی» دیگر چه وجهی می‌تواند داشت؟ پاسخ این پرسش را در امریکنیسم باید جست‌وجو کرد.

اعلامیه جهانی، ذیل امریکنیسم

تکنولوژی در یک معنا، به وسایل و ابزارهای تکنولوژیک گفته می‌شود. اما معنای عمیق‌تر آن، فارغ است از ابزارها و وسایل و بلکه تکنولوژی اصلا نمی‌تواند صرفا وسیله و ابزار باشد. مایکل آلن گیلسپی فیلسوف آمریکایی در مقاله‌اش باعنوان «ناسیونال سوسیالیسم ارسطویی»، راجع‌به «امریکنیسم» از منظر هیدگر، توضیحاتی به این شرح دارد:

«عالم مدرن نزد هیدگر تلاشی است فراگیر جهت کوبیدن طبیعت و تبدیل آن به [امری] «مورد سیطره» و «مورد تسلط». این فرآیند را هیدگر «تکنولوژی» می‌خواند و اوج آن نیز اراده به تبدیل همه‌چیز، حتی خود شأن و حیث انسانی (humanity) به ماده خامی است که می‌تواند مورد استثمار و بهره‌کشی و مصرف در تولید وسایط تولید قرار گیرد.  هیدگر بر آن است که خطرناک‌ترین صورت این سائقه و هوس تکنولوژیک، امریکنیسم و مارکسیسم بوده است. او بر آن بود که اروپا میان این دو نیرو که غرض‌شان اداره عالم «انسان هر روزی» برای بهره‌کشی نامحدود از زمین و سایر انسان‌هاست، در حال تکه شدن است.  در نظر هیدگر، هیچ‌کدام [از مارکسیسم و امریکنیسم] تکنولوژی را وسیله تمهید شرایط نمی‌کند چراکه‌ هردو در این لهو مشترکند که تکنولوژی صرفا ابزار است. این طرز تلقی، تشخیص یا تدارک چنین تنزل و هبوطی را برای انسان‌ها غیرممکن می‌کند. بنابراین نجات غرب وابسته به طرح مجدد پرسش از وجود و تکنولوژی است. این وظیفه‌ای بود که هیدگر برعهده خود می‌دانست.»

گیلسپی در ادامه نشان می‌دهد هیدگر با مرور زمان دانست که ناسیونال‌سوسیالیسم نیز نتوانسته از سیطره همین نظر تکنیکی برکنار بماند و بنابراین، سه ایدئولوژی روزگار او، یعنی مارکسیسم، امریکنیسم و ناسیونال‌سوسیالیسم، هر سه نسبت به ذات تکنیک کورند و راهی به نجات غرب نمی‌برند.

اما نکته مورد نظر ما در متن گیلسپی این است که سیاست و حتی انسان و شأن انسانی در امریکنیسم، چیزی جز ابزار نیست. ابزار از خود شأنی و مرتبتی ندارد و شأنش در تحقق غرضی است که از آن انتظار می‌رود. به این ترتیب، حتی اگر «اعلامیه جهانی حقوق بشر» جهان‌شمول یا قابل ‌دفاع نباشد، همچنان از حیث ابزاری می‌توانند برای امریکنیسم یا بلشویسم یا ناسیونال‌سوسیالیسم، مفید فوایدی باشد.  نکته مهم و اصل مطلب این است که با افول وجاهت و طمطراق چیزهایی مثل «اعلامیه جهانی حقوق بشر» یا «سازمان ملل متحد» یا «دیوان بین‌المللی دادگستری» یا «معاهدات بین‌المللی و چندجانبه»، آنچه باقی می‌ماند، صرفا حیث ابزاری آنهاست و دیگر اهمیتی ندارد که آیا آنها جهان‌شمول هستند یا نه. اهمیتی ندارد که آیا قابل دفاع هستند یا نه. و نیز اهمیتی ندارد که آیا قابل تحقق هستند یا نه. صرفا از این جهت مهم خواهند بود که می‌توانند ابزار و وسیله برای تحقق غرضی قرار گیرند.  توضیح چند نکته دیگر نیز اینجا لازم است. اولا از میان سه ایدئولوژی مارکسیسم، امریکنیسم و ناسیونال‌سوسیالیسم، غلبه با امریکنیسم بود و اکنون در اطراف و اکناف عالم، با رواج و گسترش امریکنیسم مواجهیم. کشورهای مختلفی هستند که آرزوی آمریکایی‌شدن را در سر دارند، بدتر از آنها کسانی هستند که هنوز فهمی از وضع موجود کسب نکرده‌اند و گمان دارند که آمریکا همچنان یکه‌تاز و یگانه ابرقدرت جهانی و کدخدای اروپا و بلکه جهان است. این کسان غافلند از آنکه دیگر صرفا آمریکا نیست که می‌خواهد همه‌چیز را به‌نفع خودش و ابزار تحقق اغراض خودش قرار دهد. هر کشوری که -آگاهانه یا ناآگاه- به‌دنبال آمریکایی‌شدن است، چنین سودایی در سر دارد. در این میانه، نزاعی بر سر بهره‌کشی از تمام منابع و حتی شعارها و تابوها برقرار خواهد شد و آمریکا در امریکنیسم، یکه‌تاز میدان نتواند بود.

 تکنولوژی (اعم از سیاست و انسانیت و اعلامیه جهانی و...) ابزار نیست گرچه به‌عنوان ابزار در نظر آورده شود. امور، بدون اقتضا نیستند و نمی‌توانند برای هر غرضی به‌کار روند. اما چون در امریکنیسم به اقتضائات اشیاء و امور توجهی نمی‌شود (بلکه این اقتضائات انکار نیز می‌شوند) و هر چیزی صرفا جهت اغراضی مورد ثمرکشی واقع می‌شود، آشفتگی تشدید خواهد شد.
کشورهایی مثل ما البته به‌واسطه‌ میراث فکری و فرهنگی و دینی، اقتضائات و ماهیات اشیاء و امور را انکار نمی‌کنند، دیانت البته هرگز خادم «اراده معطوف به قدرت» نتواند بود مگر آنکه از مبنای خود عدول کند. عجز از ادراک ماهیات اشیاء و امور، حالت عامه است و کاملانی هستند که به علم حضوری و به ‌تبع نبی(ص) و امام(ع)، به ادراک ماهیات راه می‌برند، چنانکه مولوی نیز گفته است:

عجز از ادراک ماهیت، عمو
حالت عامه بود، مطلق مگو
زانکه ماهیات و سرّ سرّشان
پیش چشم کاملان باشد عیان

اما این مباحث عمومی نیست و چون درک منظم و منسجمی از وضع عالم و نیز وضع سیاست در افواه عام در کار نیست، این امکان هست که مزاعم همگانی دست‌افزار و وسیله اغراض امریکنیسم شود. راه‌حل این ماجرا در آگاهی‌بخشی عمومی است و در غیراین‌صورت، به‌رغم آنکه رهبری کشور به مناسبات غرض‌آلود و تکنولوژیک سیاست آگاه است و بارها این مطلب را گوشزد نیز کرده است، باز بعید نخواهد بود که در چاله یا چاه «سهل‌انگاری در سیاست» گرفتار آییم و فرض کنیم که سیاست بین‌الملل به‌دنبال رفق و مدارا و وفای به‌عهد و بازی برد-برد و دوستی بین ملت‌هاست.

گزارش خطا
ارسال نظرات
نام
ایمیل
نظر