هرچند در یک کلام میتوان گفت که تصمیم به خروج نیروهای آمریکایی از سوریه نه عقب نشینی است و نه راهبردی اما، در عین حال این امر، از اهمیت و اثرگذاری خاصی برخوردار است.
گروه پایداری ملی، تصمیم ترامپ برای خارج ساختن ارتش امریکا از نقاط بحرانی خاورمیانه، بیش از آنکه حیرت ایجاد کند، سوال برانگیز است!
هرچند در یک کلام میتوان گفت که؛ «این، نه عقب نشینی است و نه راهبردی»،
اما، در عین حال این امر، از اهمیت و اثرگذاری خاصی برخوردار است.
سه سوال محوری، پیرامون این "مساله"، باید پاسخ داده شود: سوال نخست؛ «ماهیت تصمیم ترامپ، چیست؟» - این تصمیم، چه نسبتی با ساختارهای حاکمیتی و سنتهای استراتژیک آمریکا دارد؟
سوال دوم؛ «آثار و عواقب خروج نیروهای امریکا، بر مناسبات و ترتیبات امنیتی منطقه (بلکه جهانی)، چه خواهد بود؟»
سوال سوم؛ «چالشها و یا فرصتهای ناشی از این جابجایی/خروج، برای منافع امنیت ملی ایران (بلکه منطقه)، چه خواهد بود؟
راجع به سوال اول، "ماهیت تصمیم ترامپ"؛ بطور فشرده، روشجاری یا سنت عرفی
برای اتخاذ تصمیمات مهم استراتژیک، در ایالات متحده، بر اساس «طی فرایند
تصمیم سازی، و مشورت با پنج حلقه مشورتی، ساختاری، و متحدان» است.
* حلقه نخست؛ تیم امنیت ملی رییس جمهور در کاخ سفید. * حلقه دوم، شورای سیاست خارجی و امنیت ملی مرکب از مقامات عالیرتبه نظامی، دفاعی، امنیتی و سیاست خارجی کشور،
* حلقه سوم، ترکیبی از مقامات و مسئولان و روسای دستگاههای سیاسی نظامی
دفاعی امنیتی (اقتصادی و افکارسنجی) دولت و روسا و کمیتههای مربوطه در سنا
و مجلس نمایندگان، * حلقه چهارم، سران کشورهای متحد آمریکا، / و-یا
سازمانهای فرا ملی، در حوزه یا مسالهای که آن "تصمیم استراتژیک" خاص، و
اقدامات منبعث از آن، به حوزه منافع مشترک فیمابین، یا
مسئولیتهای ناشی از
معاهدات فیمابین، مربوط گردد.
و، بالاخره،
* حلقه پنجم، حلقه لابی های پرنفوذ، أعم از لابیهای استیت، یا لابیهای بنگاههای جهانی و چندملیتی، (در موارد خاص) است.
در مورد تصمیم ناگهانی خروج نیروهای امریکایی از سوریه، و افغانستان، همه
شواهد و قرائن حاکی از آنست که، "این تصمیم، خارج از قواعد عرفی و
روشِجاری موجود در ایالات متحده، اتخاذ شده است». یک تصمیم بزرگ، توسط شخص
رئیس جمهور. (رئیس جمهوری که فاقد سوابق سیاسی،امنیتی،استراتژیک بوده
است!) هر چند که وزیر دفاع، در آخرین روزهای مسئولیتاش، فرمان خروج
نیروهای امریکا را از سوریه صادر کرد اما، در واقع، این تصمیم، تا کنون
فاقد پشتوانه دولتی است. سایر ساختارهای حاکمیتی آمریکا، عمده
تینکتنک ها، و اکثر متحدان اروپایی و خاورمیانهای آمریکا نیز از این
تصمیم یکجانبه، مبهوت و یا ناراضی اند! مواردی چون نحوه عزل و جایگزینی
زودهنگام وزیر دفاع، ژنرال ماتیس، و انتقادات چهرههای شاخص جمهوری خواهان
و نیز نارضایتی مقامات اسراییلی و سران اروپایی همچون ماکرون، مؤیّد آنست
که، «تصمیم خروج ناگهانی امریکا، از سوریه و افغانستان»، محصول فرایند
تصمیم سازی و عمل استراتژیک ساختار امنیت ملی و حتی تیم کارگزاران امنیت
ملی ترامپ، نبوده است.
از این لحاظ، با اطمینان میتوان گفت که، پس از
گذشت دو سال از استقرار ترامپ در کاخ سفید، هنوز این "شخص رییس جمهور" است
که بعنوان قدرتمندترین و نافذ ترین «کارگزار»، در قالب سیستم و ساختار،
نگُنجیده است!
سیستم و ساختار، هنوز نتیجه این تصمیم رییس جمهور را،
بویژه در بلند مدت، تامین کننده منافع امنیت ملی و منطبق با رویکردهای
کلان سنتی امریکا، که سرمایههای کلانی مصروف آنها شده است، نمیدانند.
"این تصمیم" اگرچه از نظام نگرشی خاصِّ رییس جمهور ناشی شده است ، امّا در
عین حال میتواند در روند تحولات منطقهای و فراتر، منشاء تغییرات و
دگرگونیهای قابل ملاحظه بشود. آنچه مسَلَّم است اینکه، حضور نیروهای امریکا در سوریه بدلیل حذف عمده قوای داعش و تروریستها، «سالبه به انتفای موضوع» شده بود.
ائتلاف آمریکایی برای مبارزه با داعش، بدون ایفای نقش محوری، مدتهاست که با حذف علّتِ حضور،فاقد ماموریت است.
اما، این تصمیم، عمدتاً ریشه در وضعیت سیاسی و موقعیت خطیر شخص رئیس جمهور ترامپ دارد.
بیشتر به نظر میرسد که، او سعی نموده با دُور زدن نهادهای مشورتی و سلسله
مراتب کارگزاران و نیز نهادهای ساختاری، با یک ابتکار شخصی و معطوف به
شعارهای انتخاباتی خود، "مساله خروج" را به موضوع اصلی فضای سیاسی امنیتی
امریکا تبدیل کند.
ضمن اینکه، ترامپ نیک میداند که در عرصه عملیاتی و
امنیتی سوریه، ابتکار عمل از ابتدا هم بدست امریکا نبود، لذا، تداوم وضع
پیشین، بار گرانی بر گردن کاخ سفید تلقی میشد.
در عین حال، مساله
خروج، نوعی اقدام پیشدستانه ترامپ تلقی میشود که، میتواند الگوی راهبردی
امریکا در خاورمیانه را تحت تاثیر قرار دهد.
این اثرپذیری، البته الزاماً در جهت منافع امریکا نخواهد بود! سوال دوم؛ آثار و عواقب خروج نیروهای آمریکا از سوریه و افغانستان، بر مناسبات و ترتیبات امنیتی منطقه (و فراتر از منطقه)؟ نخستین اثر تصمیم شخصی ترامپ، بر تیم امنیت ملی رییس جمهور، عارض شد.
ترامپ از ماتیس خواست که بسرعت فرمان خروج از سوریه را شخصا صادر کند، و
فقط تا پایان سال جاری (۱۰ دی) در پُست ریاست پنتاگون بماند.
اینک با
جایگزین شدن پاتریک شاناهان، (معاون ماتیس)، یک مثلث تندروی ضد ایرانی،
شامل پمپئو، بولتون و شاناهان، در کنار ترامپ، تشکیل شد.
هرسه مخالف
برجام، موافق با وارد کردن حداکثر فشار بر ایران، و طرفدار ایجاد جبهه سخت
علیه تهران و حمایت از رژیم اسراییل و عربستان هستند. اما، این امر الزاماً
به معنای افزایش احتمال خطر برخورد با ایران نخواهد بود!
ایالات
متحده، نزدیک به یکصد سال است که سابقه حضور نظامی در منطقه خاورمیانه،
بخصوص خلیج فارس را دارد. از ۱۹۲۴ و بویژه پس از کشف نفت در بحرین،
عربستان، قطر و دیگر شیخنشینهای خلیج فارس، حضور نظامی امریکا، به موازات
اهمیت ژئوپولیتیک خلیج فارس بشدت افرایش یافت.
اینک نیز، در آستانه
سال ۲۰۱۹، هنوز مهمترین پایگاههای نظامی متعلق به مهمترین مرکز فرماندهی
ارتش ایالات متحده (سنت کام)، در کشورهای خاورمیانه و خلیج فارس قرار دارد.
پس از دکترین آیزنهاور - ۱۹۵۷- و تکامل آن توسط دکترین کارتر در اواخر دهه
۷۰ میلادی، و بویژه پس از سقوط پادشاهی پهلوی در ایران، ایالات متحده،
حضور ساختاری و استراتژیک نظامی-امنیتی مستقیم خود را، در خاورمیانه و خلیج
فارس، از اهداف راهبردی خود تثبیت نمود.
حتی پس از فروپاشی اتحاد
شوروی و منتفی شدن پایههای دکترین ایزنهاور و کارتر، اما، بلحاظ توسعه
ویژگیهای ژئواستراتژیک، ژئواکونومیک، و بویژه ژئوپولیتیک منطقه، حضور و
استقرار ارتش امریکا، نه تنها در منطقه کاهش نیافت، بلکه توسعه کمّی، کیفی و
ساختاری یافت.
از سپتامبر ۲۰۰۱ به بعد نیز، دکترین "کنترل همهجانبه و مستقیم" منطقه، در دستور کار ایالات متحده قرار گرفت.
نئوکانها، موتور فکری تیم استراتژیک بوش دوم را شکل دادند. آنها اهمیت
ژئوپولیتیک را آنگونه که منافع بنیادین امریکا را لحاظ میکرد، تفسیر
کردند!
ایده خاورمیانه جدید/بزرگ، از مقطع ابتدای قرن جدید و توسط
نئوکانها شکل نگرفته بود، بلکه، این ایده در نگرشهای ژئوپولیتیک
واقعگرایانه ریشه داشت که، در پی تحول و تکامل دکترین ایزنهاور و کارتر،
مصادف با اواخر دوران جنگ سرد در دهه ۸۰، و اوایل دگردیسی ابرقدرتها در
اوایل دهه 90 رشد یافت. "تسلط بر قلب زمین"، در نگرش ژئوپولیتیسین های
امریکایی، در واقع، تسلط بر خاورمیانه جدید، تفسیر میشد!
هنوز، تضمین
پیشتازی در رقابتهای ابرقدرتی، بویژه در کورس تقابل اقتصادی با قدرتهای
نوظهور، نظیر چین و روسیه نوین، در گرو تسلط بر "قلب زمین" تلقی میشود، و
هنوز، خاورمیانه، از مهمترین "ژئوپولیتیک" در جهان، برخوردار است.
ایالات متحده، هم اینک، صدها پایگاه علنی و غیر آشکار در کشورهای منطقه دارد.
بخش قابل ملاحظهای از ارتش "سه میلیون" نفری امریکا، در پایگاههای دریایی
و هوایی و زمینی و تفنگداران ایالات متحده، در کشورهایی همچون عربستان،
کویت، بحرین، قطر، عمان، امارات، عراق، ترکیه، افغانستان، ترکمنستان،
آذربایجان، قرقیزستان، تاجیکستان، ازبکستان، مصر ، پاکستان، اردن، و سوریه و
..... قرار دارند.
رژیم صهیونیستی نیز، عملاً یکی از ایالات وابسته به آمریکا، قلمداد میشود.
اینک، آیا خروج حدود دو تیپ از تفنگداران امریکایی از سوریه، میتواند به معنای آغاز روند خروج ارتش امریکا از منطقه، تلقی شود؟
به فرض که در ادامه همین تصمیم، ایالات متحده، دو لشکر نیروی حاضر در افغانستان را نیز تخلیه کند.
آیا این نیروها از ظرفیت قوای فرماندهی مرکزی امریکا کاهش یافته و به خانه
بازمیگردند؟ یا فقط از پایگاههای داخل سوریه و افغانستان، به یکی دیگر
از صدها پایگاه موجود در منطقه منتقل میشوند؟
اصولاً، این «جابجایی نیرو»، چه معنایی میتوان داشته باشد؟ اصلاً، چرا و چگونه امریکا وارد سوریه شد؟
به خاطر داریم که، در پی صدور قطعنامه ۲۱۷۰ شورای امینت در محکومیت گروه
تروریستی داعش، ایالات متحده در آگوست ۲۰۱۴ اقدام به تشکیل ائتلاف
بینالمللی ضد داعش نمود.
چهل کشور در کنار امریکا، ائتلاف نبرد علیه
داعش را، در امتداد ائتلاف برای جنگ با تروریسم، تشکیل دادند. ایالات
متحده، در نخستین گام حدود ۳هزار نفر نیرو به سوریه اعزام نمود. عمده
مداخله مستقیم امریکا در سوریه، توسط نیروی هوایی انجام شد. لزومی به
بازیابی تاریخی نیست که گفته شود، بیشترین نقش مدیریتی و عملیاتی را برای
مبارزه و شکست و ریشهکنی داعش در عراق و سوریه، - بر روی زمین - در طول
پنج سال گذشته، جاایران بر عهده داشته.
فراموش نباید کرد که، حضور ایالات متحده در سوریه، در کانتکست استراتژی "خلاء هدایت شده" اوباما شکل گرفت!
اوباما زمانی در کاخ سفید مسئولیت گرفت که، آمریکا دو جنگ بزرگ را در
افغانستان و عراق پشت سر گذاشته بود. در اوج حضور ارتش امریکا، در سال
۲۰۰۳، بیش از ۲۶۰ هزار نفر نیروی امریکایی در حدود ۸۰۰ مقر نظامی، در منطقه
مستقر شده بودند!
بزرگترین رکورد بسیج نیرویی آمریکا، آمار ۳۵۰ هزار
نفر را برای نیروی "در خط"، و نیروهای پشتیبان، در آن سالها، ثبت کرد. از
۲۰۰۸، اوباما با شعار کاهش حضور در مناطق بحرانی، وارد کاخ سفید شد.
از
همان سال تا ۲۰۱۱ انبوه نیروهای امریکایی بتدریج از افغانستان خارج شدند و
از ۲۰۱۳ نیز خروج عمده قوای ارتش امریکا از عراق آغاز شد.
اوباما
درنظر داشت با کاستن از مداخلات مستقیم آمریکا در تحولات خاورمیانه و
استفاده از ظرفیت متحدان منطقه ای این کشور، کماکان حوزه نفوذ خود را حفظ
کند. در همان دوران اما، بحران لیبی و دستور حمله نظامی ناتو از سوی کاخ
سفید، سکوت در مقابل سرنگونی محمد مرسی اولین رئیس جمهور منتخب مصری ها
توسط نظامیان، چراغ سبز نشان دادن به عربستان، قطر و ترکیه برای تجهیز
تروریست ها در عراق و سوریه و در نهایت حمایت های اطلاعاتی و سیاسی از ریاض
برای تجاوز به یمن نشان از ماهیت رویکرد «خلاء هدایت شده» آمریکا در منطقه
بود!
ترامپ اما، با شعار «نخست امریکا!» وارد کاخ سفید شد. او حقیقتاً
درک درستی از تاریخ و جزئیّات حضور امریکا در منطقه، و انبوه دادههای
استراتژیک مربوط به مناسبات صد ساله امریکا با منطقه، نداشت.
نگاه
ترامپ، خاصّ خود اوست و هرچه هست، از جنس استراتژیک، در قواره
سیاسی،نظامی،امنیتی، و استراتژیک نیست! "منتالیته" او بشدت متاثر از کسب و
کار بازار است! با یک چنین پیشینه و ریشهای، اینک عملاً فرایند
«خروج-جابجایی»ِ دوهزار نفر نیروی امریکایی از سوریه آغاز شده است. این
هرچه هست، بیشتر یک حرکت "سیمبلیک" است.
اولین نتیجهای که میتوان از چنین اتفاق، یا روندی حدس زد، بازگشت به رویکرد «خلاء هدایت شده» است!
بازگشت خلاء هدایت شده، یعنی میل امریکا به بازگشت تشدید آشوب در منطقه!
مطمئناً خروج نیروهای مختصر امریکایی از سوریه و افغانستان، به معنای ختم
مداخلات امریکا در منطقه نخواهد بود! فراموش نشود، درست در زمان صدور فرمان
خروج، و پس از هشت ماه، مجدداً یک ناوگان استراتژیک امریکایی وارد منطقه و
مشخصاً شمال خلیج فارس شد! فرمانده سنتکام اخیراً جایگزین شد، و جانشین
وزیر دفاع محتاط پیشین -جیمز متیس- شخصی است که مورد پسند کامل ترامپ است و
مکمل دو ضلع بولتون و پومپئو!
نتیجه آنکه؛ علیرغم صدور دستور خروج، بنظر میرسد که:
- اولاً؛ خلاء این نیروی مختصر، نمیتواند امکان اشغال فضا را کاملاً برای ترکیه، و حذف متحدان کُرد امریکا، فراهم کند!
(بیاد بیاوریم که، مقصد نیروهای خارج شده از سوریه، دستکم در فضای احتمالات، مناطق کردنشین اقلیم مطرح شده است)
اینک، هرچند ممکن است پای یک توافق روسی-آمریکایی- ترکی، برای تثبیت مواضع
ترکیه در صفحات کردی شمال سوریه در میان باشد، اما، امتزاج یا وحدت
فرماندهی قوای مسلح کُرد سوری با ارتش سوریه و حمایت محور مقاومت و نقش
تاثیرگذاری تهران و بغداد بر آنکارا، ضریب موفقیت این طرح را بشدت کاهش
میدهد!
- دوم؛ ایران و روسیه، از ابتدای مبارزه با داعش، حضور و
مداخلات امریکا را، عمدتاً در قالب «بازی تخریبی» درک کردهاند. نوعاً
استفاده ابزاری آمریکا از قوای تروریستها برای بالانس متحدین منطقهای خود
- بویژه اسراییل و سعودی - تجربه شده است. لذا، عملاً با حذف بخشهای
عمده و قابل ملاحظه تروریستها، مساله بازیگری امریکا در این نبرد، سالبه
به انتفای موضوع است.
در واقع، این خروج، برای ایران و روسیه، بیش از آنکه "خاصیت ایجابی" داشته باشد، "رفع خاصیت سلبی" دارد!
بعبارت دیگر، در قواره حضور و اقدام ایران و روسیه در سوریه، خروج دوهزار نفر نیروی امریکایی، تغییر خاصی محسوب نمیشود!
- سوم؛ رژیم صهیونیستی، بزرگترین برنده تشکیل ائتلاف ضد داعش بود، زیرا،
پروژه ایجاد آشوب داعش و حضور یک ائتلاف چهل کشوری با محور امریکا، بهترین
فرصت را برای تثبیت پروژه شهرک سازی و توسعه نفوذ اسراییل در جامعه عرب،
فراهم کرد!
شکست دادن داعش با ابتکار ایران و محور مقاومت، و نیز حضور
چندجانبه روسیه در میانه ماجرا، فرصت ها و چالشهای جدیدی را برای اسراییل
فراهم کرد.
حضور روسها گرچه که به ختم پروژه توسعه آشوب کمک کرد (و
این خلاف منافع پنهان امریکا و اسراییل بود)، اما، منافعی هم برای اسراییل
داشت.
برای نخستین بار، اسراییل توانست از پشتیبانی توأم دو حامی قدرتمند خود -واشنگتن و مسکو- در دل یک بحران هدایت شده، برخوردار شود.
اینک، اسراییل این خروج را با نارضایتی پاسخ میدهد، زیرا، دستور کار
ترامپ، انطباق کامل با ذهنیت استراتژیک مشترک تلاویو و ساختارهای امنیت
ملی امریکا، ندارد! هرچند که خلاء نسبی موجود، میتواند به فعال شدن
دوباره گروههای تروریستی بیانجامد و این مطلوب اسراییل است، اما، اینک،
وضع حامیان داعشِ پیشین (ترکیه، سعودی، امارات، قطر، و خود اسراییل و
امریکا) با اوضاع سالهای ۲۰۱۳ و ۲۰۱۴، یکسان نیست! بازگشت آن داعش، حتماً
دیگر امکانپذیر نیست!
- چهارم، تردیدی نیست که پروژه تجزیه سوریه (و
عراق)، به دست داعش، که یک پروژه امریکایی و اسراییلی بود، شکست خورده، و
حاکمیت حزب بعث سوری و شخص بشار اسد، مجدداً بر سوریه تثبیت شده است.
اما، در عین حال، هنوز پروژه خاورمیانه بزرگ از دستور کار ساختار حاکمیت
ایالات متحده و اسراییل، حذف نشده، هرچند که ترامپ، با این طرح و اینگونه
اهداف و رویکردهای استراتژیک رابطه خوبی ندارد.
میتوان گفت، دوران ترامپ، دوران توقف و تعلیق طرحهای استراتژیک و ژئوپولیتیک امریکایی در منطقه است.
این امر، ترکیب غریبی از فرصت و چالش برای همه طرفهای درگیر در «امر
خاورمیانه»، اعم از قدرتهای منطقه (ایران، عربستان، ترکیه و ...) و قدرتهای
جهانی (روسیه، اتحادیه اروپایی و قدرتهای اروپا، چین و هند...) فراهم کرده
است.
سوال سوم؛ «چالشها و، یا فرصتهای ناشی از این جابجایی/خروج، برای منافع امنیت ملی ایران (بلکه منطقه) چه خواهد بود؟
مهمترین پیام تصمیم ترامپ، پذیرش تثبیت دولت اسد، و برسمیت شناختن نقش محور مقاومت، در کنترل اوضاع سوریه است.
همینکه ترامپ سعی میکند وانمود نماید که این اقدام با هماهنگی و مسئولیت
پذیری دولت اردوغان انجام شده، خود به معنای نارضایتی امریکا از نقش موثر
محور مقاومت/ ایران، و روسیه در کنترل اوضاع است.
تاکید ترامپ بر واگذاری مسئولیت جمعکردن باقیمانده داعش از سوریه، مهمترین بُعد ابتکار عمل اوست!
در واقع، ترامپ نیز نیک میداند که ترکیه در حقیقت مجبور به پذیرش «امرِ
واقع» و انهدام شبکه داعش و النصره و احرارالشام و... توسط محور مقاومت/
ایران، و روسیه شد. اردوغان، با نهایت ذکاوت، از یک شکست مسَلَّم در پروژه تجزیه سوریه گریخت و خود را در آخرین لحظات، در قطار فاتحان قرار داد!
پس، ترکیه حقیقتاً نقش ایجابی در شکست داعش نداشت. اینک هم، دغدغه آنکارا،
مساله غلبه بر نوار کُردی شمال سوریه است.
هنوز مساله ادلب باقی است،
هنوز ترکیه دنبال غلبه بر نیروهای دموکراتیک کُردی است، هنوز آنکارا سودای
سلطه بر مرزهای مشترک در مناطق الحسکه و الرقه سوریه را دارد، و هنوز نقش
اجلاس آستانه، در سرنوشت باقیمانده تروریستهای مورد حمایت انکارا و
واشنگتن، تعیین کننده است.
پس، بازی ترامپ در محور آنکارا، حکایت از یک «زد و بند» خاص،و نوعی پوشش تُرکی برای وزن دادن به تصمیم ترامپ است.
مبتنی بر این مقدمات؛ میتوان فرصتها و چالشهای احتمالی ناشی از این وضع را، برای ایران و منطقه فهرست نمود:
* چالشها؛
اول- احتمال تقویت و تجهیز جریانات تروریستی و بازگشت آشوب در سوریه و
عراق، بدلیل ایجاد انگیزه برای عوامل "غیر دولتی" (non state actors) و
بازیگران خُرد در سوریه و عراق.
دوم- احتمال استفاده جناح تندروی صهیونیستی از فرصت "خلاء نسبی قدرت" و انجام تحرکات نظامی علیه بخشی از نیروهای مقاومت.
سوم- احتمال استفاده ترکیه از فرصت موجود و اجرای عملیات پرحجم در دو سطح
کلاسیک/ ارتش ترکیه و غیر کلاسیک/ نیروهای تروریستی تحت پوشش و حمایتِ خود،
در جهت سرکوب قوای کُردی و اشغال شرق فرات و مناطق شمالی سوریه. (تکرار
عملیاتی شبیه به شاخه زیتون- ژانویه ۲۰۱۸)
چهارم- اینک که ادلب تحت
نفوذ تروریستهای احرارالشام و النصره و عفرین در اشغال قوای ارتش ترکیه
است، اعلام خروج امریکا (حامی قوای شبهنظامی دموکراتیک کُرد)، از سوریه،
زمینه برای تسلط ارتش ترکیه در منطقهای به وسعت الحسکه و الرقه (از
المالکیه تا منبج!) فراهم شده.
هرچند ارتش ترکیه به تنهایی قادر نیست
از عهده یک چنین تهاجم بسیار وسیع برآید، اما، در صورت وقوع چنین اقدامی،
بخش اعظم تلاشهای صلح در محور آستانه و سوچی و ژنو به خطر خواهد افتاد.
پنجم- احتمال توافق سهجانبه ترکی-روسی-امریکایی، در خصوص تعیین وضعیت
نیروهای دموکراتیک کُرد سوریه و نیز نحوه استقرار یا سلطه غیر مستقیم ترکیه
بر مرزهای شمال شرق سوریه !ششم- احتمال بروز وقفه در روند مذاکرات
ژنو، و تطویل و تعویق فرایند مذاکرات مربوط به تدوین قانون اساسی جدید
سوریه و تعیین تکلیف باقیمانده تروریستهای متمرکز در ادلب.
هفتم- درگیر شدن بیش از حد ظرفیت و ضرورتِ دیگر قدرتهای منطقه در بحران سوریه، بلحاظ ایجاد فضای مانور ناشی از خروج امریکا.
* فرصتها؛
اول- برای جمهوری اسلامی ایران، مهمترین فرصت، اثبات نظریه «مداخله
بیسرانجام امریکا» در وضعیت امنیتی منطقه، و کفایت قوای بومی منطقه در حل و
فصل بحرانهای تحمیلی است. همچنین است، اثبات نقش قدرت ژئوپولیتیک ایران
در سامان و ترتیبات منطقهای.
دوم- فرصت تازه برای محور مقاومت جهت
تسریع در تقویت ارتش ملی سوریه و اثبات ناپایداری ایالات متحده در حمایت از
نیروهای دموکراتیک سوریه.
سوم- خروج نیروهای امریکایی از سوریه،
بعنوان شاخص مهمی از تثبیت حاکمیت سوری و شخص بشار اسد، و همزمان با تمایل
محور عربی به عادی سازی روابط با دمشق، فرصت مناسبی است که بتوان گفتگوهای
ولو غیر مستقیم- پیرامون کاهش فاصله و پر کردن شکافها بین محور
مقاومت/ایران، با محور عربی منطقه، کلید زده شود.
چهارم- فرصت تشریک مساعی با قدرتهای اروپایی در جهت موضوعات، مسایل و منافع مشترک، ناشی از تثبیت صلح و ثبات در منطقه.
پنجم- فرصت بازنگری قدرتهای منطقه در مناسبات چالشمحور فیمابین خود و
بازیابی نقش قدرت ژئوپولیتیک منطقه در بومی سازی ترتیبات راهبردی منطقه،
بلحاظ اثبات ناپایداری نقش و حضور قدرتهای غیر بومی در منطقه مشترک.
اگرچه که بنظر میرسد بعض «فرصتها»ی فوقالذکر چندان دست نایافتنی باشد
اما، همانگونه که سه/ چهار سال قبل، کمتر کسی احتمال غلبه محور مقاومت بر
ائتلاف غربی- عربی در سوریه و عراق را میداد، و امروز با موضعگیری امریکا،
تردیدی در این غلبه نمانده، همانطور نیز میتوان احتمال داد که، کاهش
فاصله و پر کردن شکافهای درون منطقه، با واقع نگری و تمرکز بر «وضع طبیعی»
قدرتها در بستر ژئوپولیتیک منطقه، امکان پذیر و دست یافتنی است.
آخرین نکته اینکه؛
بهرهگیری ایران از فرصتهای یاد شده و غلبه بر چالشهای مذکور، مستلزم وحدت
نظر و تمرکز ساختاری و چابکی عملیاتی در سطح ملی است. نقش «دولت» و درک
موقعیت مهم و فرصتها و چالشهای مذکور، در میزان تحقق منافع ملی ایران،
بسیار اهمیت دارد.
حصول توفیق در یک فرایند چالشی استراتژیک در سطح
منطقه و بینالملل، حتماً منوط به مشارکت هماهنگ همه قوای ستادی و عملیاتی
کشور است.
در این فرایند، دستگاه سیاست خارجی، نقش فوقالعادهای در
کنار "قوای عرصه" خواهد داشت. این دستگاه، ظرفیت و کفایت لازم را برای
تشریک مساعی و ایفای نقش محوری دارد، به شرط آنکه «دولت»، در تنظیم مناسبات
درون حاکمیت، تحرک، سرعت و کفایت لازم را مصروف دارد.