۱۵ آبان ۱۳۹۷ - ۱۴:۱۰
کد خبر: ۴۰۸۱۴
در حال حاضر ما در چرخه ای شوم بین ترور و ترس و نابودی و نفرت و سیاست های حزبی گرفتار شده ایم و مدت ها از آن زمان می گذرد که زندگی ساده تر بود، مردم مهربان تر بودند و چهره دولت کمتر هیولایی بود.

به گزارش پایداری ملی، باز هم یک تیراندازی دیگر. باز هم یک داغ ننگ دیگر از زشتی، انزجار و خشونت. باز هم از سرگیری موج درخواست ها از دولت برای  آرام کردن  شهروندان از طریق تحمیل تمهیدات امنیتی بیشتر و پرهزینه تر پلیس نظامی شده تر، نظارت های بیشتر،  نظارت جامع تر بر وضعیت سلامت روانی کل مردم، ارزیابی های تهدید و هشدارهای حسگرهای رفتاری، تمهیدات بیشتر برای کنترل سلاح، دوربین های نظارتی بیشتر با توانایی تشخیص چهره، برنامه های «چیزی ببین، چیزی بگو»ی بیشتر با هدف تبدیل کردن  آمریکاییان به خبرچین و جاسوس، فلزیاب ها و وسایل بیشتر تصویربرداری از کل بدن و به اصطلاح  اهداف نرم، جوخه های گشتزنی بیشتر از پلیس نظامی شده و برخوردار از اختیارات لازم برای توقف و تفتیش بیشتر، مراکز  ادغام بیشتر برای متمرکز کردن و انتشار اطلاعات به سازمان های مجری قانون و نظارت دولتی بیشتر بر هر آنچه که آمریکاییان می گویند و انجام می دهند، هر جا که می روند و هر آنچه که می خرند و مطلع شدن از اینکه اوقات خود را چگونه صرف می کنند.

تمام این تمهیدات توسط دولت به اجرا گذاشته می شود.

تمام این تمهیدات، قدرت دولت را بیشتر از پیش می کنند و موجب کمتر شدن امنیت واقعی و آزادی می شوند.

تاکنون همه دریافته ایم که وعده های خیالی ایمنی در ازای آزادی محدود یا قانونمند شده یک دکترین دروغین و گمراه کننده است که هیچ پایه و اساسی در حقیقت ندارد.
همه چیز در حال گسسته شدن است. وقتی همه چیز از هم گسیخته یا از درون منفجر می شود از خودتان بپرسید: چه کسی از این وضعیت نفع می برد؟
در اکثر موارد  این دولت است که از انباشت قدرت بیشتر به بهای از دست رفتن آزادی و امنیت شهروندان از این وضعیت سود می برد.
متاسفانه پاسخ دولت به ناآرامی مدنی و خشونت اجتماعی، مثل همیشه ما را در مسیری پیش خواهد برد که از یازدهم سپتامبر به این سو به سمت تمامیت گرایی باز شده و ما را از آزادی دورتر می کند.
کشور با نظم و ترتیبی هشدار دهنده در معرض موجی از خشونت قرار دارد که نه تنها جامعه را به وحشت می اندازد بلکه اکوسیستم شکننده کشور را بی ثبات می کند و به دولت توجیهات بیشتری می دهد برای  سرکوب کردن، برای زندانی کردن و برای وضع سیاست های حتی تمامیت خواهانه تر از قبل با هدف به اصطلاح تامین امنیت ملی بدون آنکه اعتراضی از سوی شهروندان صورت گیرد.
روشن است که آمریکا در حال رانده شدن به لبه یک گسست نگران کننده ملی است.
این گسست- که جرقه های آن را سیاست های قطب بندی کننده، هیستری جمعی که رسانه ها آن را تغذیه می کنند، طبقه سازی کردن، بیگانه هراسی، نظامی گری و سرگرمی سازی از نظامی گری (فروش جنگ و خشونت به عنوان یک سرگرمی)، یک حس نومیدی و بی قدرتی در مواجهه با فساد و ظلم فزاینده دولت، و یک شکاف اقتصادی فزاینده که اکثر مردم دربرابر  تن دادن به آن تقلا می کنند زده- خود را در جنون، بی نظمی و بی اعتنایی شدید نسبت به تک تک اصول و آزادی هایی که مدت های طولانی ما را از چنگال تمامیت خواهی دور نگه داشته بود نشان می دهد.
با این حال شیوه ای برای مقابله با این جنون وجود دارد.

به خاطر داشته باشید که رژیم های تمامیت خواه  با گام هایی اولیه آغاز می شوند که با هر گام پیشتر می روند. گام هایی چون مجرم سازی بیش از اندازه، نظارت بر شهروندان بی گناه، زندانی کردن به اتهام جرایم غیرخشونت آمیز- و فاقد قربانی- و غیره. شهروندان اندک اندک درمی یابند که به بهانه تامین امنیت ملی، آزادی های شان از آنها سلب و تضعیف شده است. آنگاه مردم به آهستگی تن به تسلیم شدن می سپارند.
هیچ کس از جانب کسانی که هدف قرار گرفته شده اند حرفی نمی زند.
هیچ کس در برابر این اعمال کوچک سرکوب کننده مقاومت نمی کند.
هیچ کس  شستشوی مغزی را که برای جا انداختن این خودکامگی صورت می گیرد به رسمیت نمی شناسد.

از نظرتاریخی این قصور در سخن گفتن از حقیقت با دولت و قدرت، به آنجا منتج می شود که کل جمعیت ها در وضعیتی قرار گیرند که ظلم خاموش نسبت به همنوعانشان را تاب آورند و در مواجهه با وحشت ها و بی عدالتی های خفت بار، گرفتار سندروم تماشاچی خاموش و غیرفعال  - نظاره کنندگان صرف- شوند.

زمان ما را از خشونت اعمال شده از سوی رژیم های گذشته در جهت کسب قدرت دور نگه داشته است: از تصلیب و سلاخی بی گناهان به دست رومی ها، شکنجه های دوران  تفتیش عقاید، جنایات نازی ها، ستمگری های فاشیست ها، خونریزی های کمونیس ها و ماشین های جنگی سنگدلانه ای که  مجموعه نظامی صنعتی آن را به حرکت در آورده اند.

ما می توانیم خود را متقاعد کنیم که به نوعی با قربانیان تجاوزات دولتی فرق داریم.
ما می توانیم با وجود اینکه شواهد عکس این را نشان می دهند، به پیشبرد کارزاهای شعاری توخالی درباره عظمت آمریکا ادامه دهیم.

ما می توانیم از پذیرش مسئولیت پاسخگو کردن دولت اجتناب کنیم.
ما می توانیم لب هایمان را فروبندیم، دست ها را روی دست بگذاریم و چشم هایمان را ببندیم.
به عبارت دیگر ما می توانیم همچنان در یک حالت انکار باقی بمانیم.

هرکاری که کنیم یا نکنیم، کار ما تغییری در واقعیت ها به وجود نخواهد آورد: کشور در حال انفجار از درون است و جمهوری ما  هر چه می گذرد بیشتر به  یک دولت نظامی نزدیک تر می شود. همانطور که وان آر. نیوکرک در آتلانتیک می نویسد: «ترامپ گرایی  اقتضا می کند که خشونت از طریق نظامی گری محلی حل شود: تشدید امنیت در مدارس، مسلح کردن معلمان و اکنون  به کار گیری سلاح در مکان هایی که  عملا قرار بوده حریم های امنی در برابر شکنجه و عذاب جهان باشند. روی هم رفته به نظر می رسد که هدف ترامپ گرایی خلق – یا شاید بسط - یک حاکمیت دولت پلیسی است...

در مواجهه با آنچه که موج رو به تزایدی از خشونت به نظر می رسد- موجی که خود ترامپ آن را تشدید و تشویق می کند- تجویز اسلحه به هیچ وجه از مطالباتی که این خونریزی ها دارند کم نمی کند. هدف خشونت و تروریسم سیاسی  ضرورتا نابود کردن یا حتی همیشه پر شمار کردن اجساد نیست، بلکه  فاقد قدرت کردن مردم، گسترش دادن خشونت مسری،  تبدیل کردن اجتماعات به پناهگاه هایی شخصی برای حفاظت از خود و بی اعتبار کردن خود این ایده است که اصولا یک سرنوشت مشترک امکان پذیر است. واگذاری  اسلحه به مردم این روند را تسریع می کند. چنین کاری در ذات خود این ایده را ترویج می کند که جامعه نمی تواند سطح آسیب و صدمه جهانی را کاهش دهد و این انگیزه های تمامیت گرایانه را  درمردم ترویج می کند که در پی نظم باشند.

چیزی که نیوکرک از قلم می اندازد این است که تقصیر را مستقیما متوجه دولت ترامپ می کند. این چرخش به سمت تمامیت گرایی و حاکمیت نظامی مدت ها قبل از ترامپ آغاز شده و با قدرت هایی به حرکت درآمده که دولت را به چشم ابزاری برای نیل به یک هدف می بینند: قدرت و منفعت.

همانطور که پل کریگ رابرتز معاون وزیر خزانه داری پیشین سال گذشته به درستی اشاره کرد: «آدولف هیتلر در ایالات متحده زنده است و شق و رق راه می رود. او به سرعت در حال کسب قدرت بیشتر است.»
رابرتز بر خلاف بسیاری از افراد که امروز  این کار را انجام می دهند، ترامپ را با هیتلر مقایسه نمی کند. بلکه او دولت پلیسی آمریکا را با رایش سوم نازی مقایسه می کند که مقایسه بسیار مناسب تری است.

به طور کلی سازمان های دولتی آمریکا- اف بی آی، سیا و ارتش- بسیاری از تاکتیک های پلیسی  ماهرانه نازی ها را  به شکلی تمام عیار در پیش گرفته اند و اکنون سال هاست که از آنها مکررا علیه شهروندان آمریکایی استفاده می کنند.

در واقع هر روزی که می گذرد دولت ایالت متحده  برگ دیگری از کتاب راهنمای آلمان نازی را وام می گیرد: پلیس مخفی. دادگاه های مخفی. سازمان های دولتی مخفی. نظارت. سانسور. ارعاب. آزار و اذیت. شکنجه. ظلم. فساد گسترده. تله گذاری. شستشوی مغزی. بازداشت های نامعلوم.

قدرت گرفتن گشتاپو، پلیس مخفی آلمان، درست بعد از به  قدرت رسیدن رژیم نازی صورت گرفت، درست به همان شکلی که ظهور دولت پلیسی آمریکا، شاهدی بر زوال آزادی در آمریکا بود.
این اتفاق قبلا درست مقابل چشمانمان در اینجا رخ داده است. «ما مردم» در حرکتی بسیار شبیه مردم آلمان، همگی تمایل شدیدی داریم که «رویمان را به طرف دیگر برگردانیم.»

در وضعیت انفعال، انکار و بی تفاوتی ما، چند مشکل بزرگ وجود دارد که آنها را نادیده می گیریم:
دولت ما به شدت بدهکار است. در حال حاضر بدهی ملی ما چیزی حول و حوش 21 تریلیون دلار است. مالک بالغ بر نیمی از بدهی ما کشورهای خارجی به خصوص چین، ژاپن و عربستان سعودی هستند.

سیستم آموزش و پرورش ما مفتضح است. با وجود این واقعیت که ما بیشتر از اکثر کشورهای جهان در زمینه آموزش و پرورش هزینه می کنیم، وقتی پای ریاضیات، قرائت و علوم پیش می آید ما در رتبه سی و ششم قرار می گیریم که جایگاهی بسیار پایین تر از اکثر همتایان آسیایی ما محسوب می شود. حتی با این وجود ما همچنان بر برنامه های استاندار سازی شده ای چون «هسته مشترک» اصرار داریم که به دانش آموزان می آموزد امتحان دهنده باشند تا فکر کننده.
خانه های ما حفاظت اندکی در برابر  دست اندازی های دولت در اختیارمان می گذارند. سازمان های پلیسی که قبلا این قدرت را پیدا کرده اند اگر مظنون به این شوند که آدم خوبی نیستید با شکستن در وارد خانه تان شوند، اکنون مجهز به تجهیزات راداری شده اند که به آنها اجازه می دهد از پشت دیوار داخل خانه هایمان را «ببینند.»

زندان های ما که مسکن بزرگ ترین شمار زندانیان در جهان است و همچنان بیشتر هم می شوند، به کارآفرینی های پولسازی برای شرکت های خصوصی تبدیل شده اند که کار آنها به نیروی کار ارزان زندانیان متکی است.

ما دیگر یک جمهوری پارلمانی نیستیم. ایالات متحده به یک الیگارشی شرکتی تبدیل شده است. همانطور که یک مطالعه آکادمیک اخیر نشان می دهد، مقامات انتخابی ما به خصوص آنها که در پایتخت کشور حضور دارند، بیشتر نماینده منافع ثروتمندان و قدرتمندان هستند تا شهروندان عادی.
در مقایسه با دیگر کشورهای غربی و صنعتی، ما دارای پرهزینه ترین و کم کارآمدترین سیستم مراقبت های درمانی در جهان هستیم .

سطوح آلودگی هوا به شکل خطرناکی برای تقریبا نیمی از جمعیت آمریکا بالاست که آنها را در معرض خطر بزرگ تری برای مرگ و میر زودرس، آسم پیشرفته، دشواری درتنفس و مشکلات قلبی عروقی در آینده قرار می دهد.

با وجود  میزان هنگفت پولی که در «زیرساخت های» کشور هزینه شده، هم اکنون بیشتر از 63 هزار پل - یکی از هر 10 پل موجود در کشور- وجود دارد که نیاز مبرمی به تعمیرات اساسی دارند.
آمریکاییان چیز اندکی درباره حقوق خود می دانند یا به کلی از نحوه کارکرد دولت بی اطلاعند. این ناآگاهی شامل آموزگاران و سیاستمداران نیز می شود. برای مثال 27 درصد از مقامات انتخابی نمی توانند حتی یکی از هشت آزادی مصرح در متمم اول قانون اساسی را نام ببرند، در حالی که 54 درصد آنها نمی دانند که قانون اساسی قدرت اعلام جنگ را به کنگره می دهد.
از هر سه کودک آمریکایی نزدیک به یک نفر در فقر زندگی می کنند که ما را در میان کشورهای توسعه یافته در بدترین جایگاه قرار می دهد.

این ها مشکلاتی هستند که همچنان بلای جان ملت ما خواهند بود و سیاستمداران خیلی راحت آنها را نادیده می گیرند؛ مگر آنکه آمریکاییان چشم خود را به روی این واقعیت بگشایند که ما تنها کسانی هستیم که می توانیم این وضعیت را تغییر دهیم.

در حال حاضر ما در چرخه ای شوم  بین ترور و ترس و نابودی و نفرت و سیاست های حزبی گرفتار شده ایم و مدت ها از آن زمان می گذرد که زندگی ساده تر بود، مردم مهربان تر بودند و چهره دولت کمتر هیولایی بود.

باید به خاطر داشته باشیم که وقتی تمام چیزهایی که مستحق تقسیم آنها دربین خودمان هستیم از ما گرفته شود، در اصل هیچ فرقی با هم نداریم: خون همه ما سرخ است و زمانی که خشونت به کارت دعوتی برای دولت تبدیل می شود، همه ما گرفتار رنج و عذاب می شویم.

همانطور که در کتابم «میدان جنگ آمریکا: جنگ با مردم آمریکا» روشن کرده ام، سرکوب و بی عدالتی - به هر شکلی که باشد از تیراندازی های پلیس، نظارت، جریمه ها،  ضبط اموال، دوره های زندان، تفتیش های کنار جاده ای و غیره- در نهایت دامنگیر همگی ما خواهد شد، مگر آنکه همین حالا برای متوقف کردن آن کاری کنیم.

مگر آنکه بتوانیم یاد بگیریم همچون برادران و خواهران و شهروندان در کنار هم زندگی کنیم، وگرنه به عنوان ابزارها و زندانیانی در دست دولت پلیسی آمریکا، نابود خواهیم شد.
نویسنده: جان دبلیو وایتهد  (John W. Whitehead)  معاون پیشین وزیر خزانه داری آمریکا و موسس و رئیس موسسه راترفورد
گزارش خطا
ارسال نظرات
نام
ایمیل
نظر