مشکل با غرب از آنجا آغاز شد که با شکلگیری انقلاب صنعتی و رونق «پارادایم تولید انبوه»، تاجر غربی به بازارهای فروش و مواد اولیه مضاعف، نیازمند شد. بر این پایه اساس استعمار در قرون 15 و 16 میلادی شکل گرفت. البته که رفع این نیاز تنها به حل ابعاد اقتصادی منحصر نبود، بلکه پس از مدت کوتاهی به نبردی همهجانبه تبدیل شد که در اقصینقاط عالم جریان پیدا کرد. برای دستیابی به اغراض اقتصادی غرب، به تفوقی همهجانبه نیاز بود؛ بر این اساس جنگی تمدنی شکل گرفت که مرزهای سرزمینی و آرایشهای سیاسی را برهمریخت، فرهنگها را دچار دگرگونی کرد، نظام عشیرهای و سنتی را بههمزد و حتی آداب و سنن و مذاهب را دچار تطور و تغییر نمود.
در این قرون است که اسپانیا، پرتغال، فرانسه، انگلستان، دانمارک، سوئد و هلند - از پیشتازان استعمارگران این قرون - مستعمرات را آماج میسیونرها، مارانوها و سایر مبلغانی قرار دادند که از کانال نفوذ مذهبی، تبعیت راهبردی کشورهای هدف از این استعمارگران را مطمح نظر داشتند. تنها در این دوره بود که چتر نفوذ اروپا بر سرزمینهای غیراروپایی گسترش یافت و به دورترین نقاط - از شرق دور تا آسیا، افریقا و حتی آمریکای جنوبی - توسعه پیدا کرد. اوج این سیاست را در قرن 17 و 18 میلادی شاهد هستیم؛ از آمریکای جنوبی و مرکزی که تحت قیمومت اسپانیا قرار گرفت، بگیرید تا کرانههای دور در جنوب افریقا، یا هند غربی و شرقی و حتی تا دوردستترین جزایری که تجارت و منفعت اقتصادی متصور بود. طی این قرون هریک از کشورهای تجارتپیشه، قلمروهایی برای خود کشف کردند و با آرایش دادن به ساختارهای محلی این قلمروها، دو سیاست عمده را پی گرفتند:
سدههای 19 و 20 با موج آزادیخواهی ملتها در برابر این سیاست همراه شد و با بیاثر کردن این رویکرد، تقریباً همه این مستعمرهها، به استقلال دست یافتند و عملاً پای مستشاران و عوامل دول استعمارگر از مستعمرات کوتاه شد. اما از سوی دیگر شرایط جهانی درحال تغییر بود؛ زیرساختهای ارتباطی - خصوصاً حملونقل و ابزارهای مخابره اطلاعات - گسترش یافت و متعاقب این، امکان تأثیرگذاری و استعمار از راه دور در تمامی نقاط دنیا فراهم شد. در این دوره جدید حضور عوامل اجرایی کشورهای استعمارگر در کشور هدف، نه بهصرفه و نه امکانپذیر نبود. بنابراین نقش این عوامل را افراد آموزشدیدهای از همان کشور بر عهده گرفتند که - به هر دلیل - بر کوس همان پارادایم «مسپروداکشن» مینواختند. علم اقتصادِ توسعهیافته و جهانروا و همچنین نهادهای فراملی نیز به کمک این «پارادایم» آمدند و روشنفکران غربگرا با تئوریهای نو و بزک شده - مانند «مزیت نسبی» - به این جنگ خانمانسوز پیوستند.
این شرایط در کشور ما نیز حکمفرما بوده و هست؛ حتی احتمالاً بیش از کشورهای دیگر. این خط فکری را از حسن تقیزاده میتوان پی گرفت که میگفت «باید از فرق سر تا نوک پا غربی شویم» تا رزمآرا که معتقد بود «ملت ایران قادر به ساختن لولهنگ نیست و یک کارخانه سیمان را نمیتواند اداره کند» و تا دولتمردانی که توان ملت ایران را - حتی پس از موفقیتهای درخشان و کمنظیر در فناوریهای هستهای، موشکی، نانو، و بیوزیستی - تا پخت «آش بزباش» و «قورمهسبزی» فروکاستند. این همان پارادایم «مسپروداکشن» و «مزیت نسبی» است: ایرانی پس از 400 سال از آغاز این «پارادایم»، باید فقط «خام» بفروشد و «مصنوع» وارد کند.
این طیف همیشه مرعوب و منکوبِ غرب، در سالهای اخیر نیز توجه نکردند - یا توجه کردند و نمیصرفیده غیر از این بیان کنند - که راهبرد «کدخدا» هنوز هم همان «پارادایم تولید انبوه» است؛ اینان بدون توجه به سلوکِ این «آزمودگان 400 ساله» تمام ظرفیتهای کشور را به «تعامل با کدخدا» - در قالب «برجام» و غیر از آن - گره زدند. در این مسیر غلط نیز تا جایی که ممکن بود فروگذار نکردند؛ از قرارداد خرید بینظیر و تاریخی هواپیما تا قراردادهای یک به یک و «محرمانه» با کمپانیهای صنعتی غربی در خودرو و واگن و نیروگاه و مسکن و کشاورزی و جز آن. این قراردادها با آنچنان سرمستی و سرخوشی منعقد شد که این طیف، طمعورزانه انعقاد برجامهای 2 و 3 و 4 را در دستور کار قرار دادند (حالا که سالی و ماهی بر این سرخوشیها گذشته میبینیم که چه خوب شد رهبری این مسیر را مسدود کردند!)
اما پس از گذشت اندک زمانی باز همان کمپانیها - مطابق قواعد مألوف، به طمع سود بیشتر در نقطهای دیگر - دست از این طیف برداشتند و یک به یک از همکاری با ایران منصرف شدند و این جماعت «سرتا پا فرنگی» را در هزارتوی یأس فلسفی گرفتار کردند. اما اظهار یأس یا عذرخواهی این گروه یعنی «مرگ سیاسی»؛ چه اینکه فلسفه وجودی و نقطه تمایز آنان اعتقاد و تلاش برای نزج و اعتباربخشی به همین «پارادایم» است.
حال که ارباب دست از سرشان برداشته باید چه کنند؟
طبیعتاً برای «وجود» باید همان «فلسفه وجودی»شان را پی بگیرند. ایران - که با ظرفیتهای متعدد و چندین برابر متوسط دنیا، بهشت امکانات و ظرفیتهای بالقوه است - را به دامان کدخدا بیندازند. ایرانی پس از 400 سال از آغاز این «پارادایم»، باید فقط «خام» بفروشد و «مصنوع» وارد کند.
باید با همه ابزارها به ایجاد التهاب دامن بزنند و با پمپاژ پرفشارِ تفکر «ما نمیتوانیم» تلاش کنند مردم را از مقاومت منصرف کنند؛ و - بین خودمان بماند - گاهی بواسطه «پروپاگاندای شدیدِ آموزشدیده شده در غرب» اینچنین شده است.
یک نمونهبیاورم. تقریباً همه مردم ایران باور کردهاند که در کشور «بحران آب» وجود دارد؛ خشک شدن تالابها و دریاچهها، تغییرات اقلیمی، کاهش بارندگی و سایر رویدادهای طبیعی، دست در دست تغییرات خودساخته و مصنوعی داده و همراه با تبلیغات پرطمطراق داخلی و خارجی در این حوزه, بحرانی بزرگ را به ذهن مردم این سرزمین متبادر کرده است. به این ترتیب برخی از کارشناسان و بسیاری از مردم معتقدند که تأمین غذای بیش از 30 تا 40 میلیون نفر در شرایط اقلیمی فعلی ایران میسر نیست؛ پس به همین دلیل باید با احترام به منطق «مزیت نسبی»، کشاورزی را به نفع «محیط حیات» تعطیل کرد و در آن بخشِ ناچیزِ باقیمانده نیز به ایدههای بیمارِ «کشت فراسرزمینی» و «نکاشت» و «تراریخت» احترام گذاشت؛ آخر «کدخدا» به این ایدهها احترام میگذارد. در این «پارادایم» باید نفت فروخت و به قیمت نصفِ تولید داخلی، از آمریکا گندم خرید. امثال بیبیسی و رسانههای متخاصم نیز همزمان «سلسله گزارشها»ی جریان داخلی، را بهشدت پشتیبانی میکنند.
اما واقعیت این است که اگر بیدار شویم و این منطق بیمار را کنار بگذاریم راهکارهای بیشماری برای «تحول در استفاده از منابع آب کشاورزی» وجود دارد؛ چنان که کل «پارادایم بحران آب برای کشاورزی» را به محاق میبرد. موضوع آنچنان روشن است که هر خواننده منصفی - ولو با داشتههای اندک اطلاعات - اشکالات فراوان این ایده را تصدیق خواهد کرد، و به تواناییهای بینظیر ایران برای تولید غذا صحه خواهد گذاشت. برای روشن شدن این موضوع به پرسشهای زیر پاسخ دهید:
واقعیت این است که ایران بحران آب ندارد؛ بلکه «قرار است» بحران آب داشته باشد. بررسی این موارد از درگاهها و مسیرهای متنوع در شمارههای آینده پرونده «مزرعه پدری» پیگیری خواهد شد. خواهید دید که از زوایای مختلف، این انگاره که «ایران ظرفیت تأمین غذای 1 میلیارد نفر را دارد» بیراه نیست.
تسنیم