کشورهای غربی برای تغییر مرزبندیهای منطقه غرب آسیا نخست از سیاست تغییر «دینی- مذهبی» استفاده کردند و در مرحله دوم نیز سیاست تفرقهافکنی «قومیت و نژاد» بکار گرفتهاند.
تغییر غیر عادی مرزبندیها در یک منطقه و یا سرزمین معمولاً به دو دلیل استقلال و خودمختاری داخلی و دخالت عامل خارجی اتفاق میافتد. در هر دو مورد موضوعاتی نظیر دین و مذهب، نژاد – قومیت، منافع منطقهای و بینالمللی بهانههای مهمی هستند که از سوی استقلال طلبان داخلی و یا مداخله کنندگان خارجی مطرح میشوند. در بحران اخیر خاورمیانه و موضوع استقلال کُردها در عراق هم مسائل «مذهب» و «قومیت» مطرح هستند که ریشه تاریخی دارند.
حدود 100 سال پیش (1916) کشورهای غربی برای تضعیف امپراطوری عثمانی به دنبال تجزیه سرزمینی آن بودند؛ در این خصوص به دلیل گستردگی و پذیرش حاکمیت دینی امپراطوری عثمانی در منطقه خاورمیانه، تقریباً امکان بهرهبرداری از روش تغییر «دین و مذهب» وجود نداشت؛ لذا جهان مسیحیت تنها راه ممکن برای نفوذ و نابودی را در موضوع «نژاد و قومیت» یافت؛ در این راستا عربها را علیه ترکهای عثمانی تحریک کرده و شوراندند که نتیجه آن تجزیه و فروپاشی امپراطوری عثمانی و تقسیم مناطق استقلال یافته همانند عراق و سوریه و لبنان [طبق معاهده سایکس پیکو] میان انگلیس و فرانسه بود. به عنوان مثال بریتانیاییها با سلطان حسین بنعلی، حاکم مکه و سه فرزندش قول داده بودند در ازای قیام و مقابله با عثمانیها در شبه جزیره عربستان، صاحب کشوری بزرگ در منطقه عربی خاورمیانه بشوند.
این خواستها در کنفرانس صلح ورسای در سال 1919 تأمین نشد و بریتانیا و فرانسه ترجیح دادند که مناطق یادشده را بهطور قطعی بین خود تقسیم کنند. فیصل، پسر حسین بنعلی که در سوریه علیه این ناکامی قیام کرد، سرکوب شد و مجبور به فرار شد. قیامها و شورشهایی که سال 1920 در عراق تحت تسلط بریتانیا شکل گرفت هم، با کمک نیروهایی از هند ناکام ماندند. بریتانیاییها 2 هزار و 200 کشته دادند و مردم شورشی منطقه نزدیک به 8 هزار و 500 کشته به جا گذاشتند.
اما انگار کشورهای غربی بعد از 100 سال بار دیگر خیال تغییر مرزبندیها و تمامیت ارضی در منطقه خاورمیانه را در سر میپرورانند؛ طوریکه سیاست اعلانی آن را سال 2000 و سیاست اعمالی آن را از سال 2011 شروع کردهاند.
اینبار زمینه برای استفاده از 2 روش فوق الذکر وجود دارد؛ لذا کشورهای غربی و ذینفوذ برای تحقق این امر، نخست از سیاست تغییر «دینی- مذهبی» استفاده کردند که منجر به ظهور گروههای اسلامگرای سلفی و وهابی همانند داعش شد و نتایج جبرانناپذیری برای کشورهای منطقه و جهان اسلام به بار آورد. هرچند نتایج این سیاست برای غرب خوشایند است؛ چرا که از یک طرف سبب ویرانی شهرها و ابنیه تاریخی و در یک کلام نابودی «تمدن» خاورمیانه شد و از طرف دیگر یک اسلامهراسی جدید در سطح افکار عمومی جهان غرب ایجاد کردند که ظهور گروههای راستگرای افراطی در برخی کشورهای غربی جهت مقابله با اسلام پیامد اولیه آن میباشد.
در مرحله دوم انگار قرار است، سیاست تفرقهافکنی «قومیت و نژاد» بکار گرفته شود؛ حمایت غیر مستقیم کشورهای غربی از این رخداد بر این ادعاست. در این مرحله هدف اصلی تغییر مرزهاست؛ مرزهایی که با سیاست تفرقهافکنانه خود غربیها 100 سال پیش بسته شد و در طول این مدت جزء جنگ و خون حاصلی نداشت. امروز هم میخواهند با این جداییها و استقلالها برخی کشورهای دیگر از جمله ایران و ترکیه را در منجلاب و باتلاق قومیتگرایی و نژادگرایی بیاندازند و خود در خفا «نفت» مناطق ظاهراً استقلال یافته کردستان عراق را میان خود تقسیم کنند و با درآمد آن گروههای رادیکال را جهت ایجاد نزاع و درگیری مورد حمایت قرار دهند. لذا مسئله استقلال کردها در عراق میتواند بسان مهرههای دومینو عمل کند و کل منطقه را به واگراییهای بیشتر و استقلالخواهیهای تازه درکشد که در کشورهای سوریه، ایران و ترکیه محتملتر است.