در عصر فراارتباطات، طبیعی است فرهنگی در فرهنگ دیگر تأثیر بگذارد، اما فرهنگ غنی و پویا، پدیدههای جدید و نو وارداتی را رنگی خودی میدهد و از بنمایههای خود حفاظت خواهد نمود و این است راز بقای فرهنگها در گذر اعصار.
مفاهیمی چونرسانه، مخاطب، پیام، انتقال معنی و… در عرصههای فراملی و بینالمللی، رقابت در بخش فرهنگ را برای انسان عصر جدید متبلور میسازد و البته نمیتوان بخش اقتصادی آن را ندیده گرفت؛ زیرا نوشتن و ساختن در حوزهی مخاطب و به ویژه مخاطب کودک، یکی از منابع درآمدزایی برای کشورهای سرمایهداری محسوب میشود. محصولات فرهنگی که از یک کاراکتر یا شخصیت وارد بازارهای جهانی میشود (انیمیشن، کتاب، عروسک، گیم، اسباببازی و غیره) چندین برابر هزینهی صرفشده را به جیب صاحبان خود برمیگرداند. ولی در کشور ما به این امر توجه کافی نشده است و نمیشود.
اصطلاح «کشور در حال گذار» برای توصیف کشورهای جهان سوم، سخن از آدمی آشفته و بینظم است که با شتاب بسیار میدود و در رسیدن او نیز تضمینی وجود ندارد (محسنیان راد، ۱۳۸۹، ص ۱۵). این توصیف محسنیان راد، گویای حال کشوری است که برای جبران عقبماندگی چندینسالهی خود، با بینظمی میدود و هنوز برای نقطهی هدف و مقصد خود هیچ برنامهی مهندسیشدهای، طرح نکرده است.
اما نباید از نظر دور داشت که نسخههای پیچیدهشدهی غیربومی، برای کشورهای دیگر کارگر نمیافتد و برای هر کشوری باید از درون فرهنگ و بستر تجربیات او نسخه نوشت و امید به ترقی داشت.
در بازار امروز پیام ارتباطی، «چه میگوید» بسیار مهمتر از «چه کسی میگوید» است (همان، ص ۲۸). اما به نظر میرسد در حوزهی «بازار پیام فرهنگی» این هر دو مهم است؛ اینکه چه کسی، چه میگوید.
مردمشناسان بر این باورند «معنی» در ذهن به ظهور میرسد و از «رفتار» فرد سر برمیآورد. در تعریف معنی، «ر.لینتون» بیان میکند: «معنی مجموعهای از خصایص فرهنگی مرکب از پیوندهایی است که هر جامعهای به آن نسبت میدهد. این گونه پیوندها ذهنیاند و غالباً جنبهی ناهشیارانه دارند و فقط به طور غیرمستقیم در رفتار آنان متجلی میشوند.»
در همین رابطه میتوان به همان داستان معروف «اختلاف معنی سگ در ذهن یک زوج» اشاره کرد. زبان این زن و شوهر یکی است، هر دو برای واژهی سگ در دفتر لغتمعنی خود، یک معادل را دارند، ولی معنی سگ برای این هر دو متفاوت است؛ یعنی در حافظهی درازمدت آنها، معنی متفاوتی نسبت به یکدیگر نگهداری میشود.
«ویلیام بی من» به نقل از «ترنر» مینویسد: «نماد[۱] چه عینی و چه انتزاعی، از نظر کارکردی، سازوکاری است که در چارچوب یک نظام فرهنگی، پدیدههایی ملموس و عینی را به معانی مربوط میسازد.» اصطلاح نماد و نشانه در حوزهی فلسفهی زبان، زبانشناسی، ارتباطشناسی و هنر بیشتر کاربرد دارد که به اعتقاد محسنیان راد، نماد، خود عامل زایش فرهنگ است؛ آنجایی که پدیدههای ملموس و عینی را در چارچوب یک نظام فرهنگی به معانی مرتبط میسازد. همان طور که «اشنایدر» فرهنگ را نظامی از «نمادها و معانی» تعریف کرده است (محسنیان راد، ۱۳۸۹، ص ۶۸).
از همین رو میبینیم که در ساخت کارتونها و نوشتن شخصیتهای قهرمانی، برای انتقال پیام و معنی به مخاطب کودک، بیشتر از نمادها و اسطورهها استفاده میشود که برای او قابل درک باشد؛ زیرا ذهن انتزاعی کودک شکل نگرفته است و تنها در آخرین مرحلهی رشد شناختی کودک (۱۵-۱۲سالگی) او به تدریج توانایی تفکر بر حسب امور انتزاعی را کسب میکند و میتواند مسائل پیچیده را حل کند (باهنر، ۱۳۹۰، صص ۷۴ تا ۷۸).
گروهی از ارتباطشناسان، که اکثریت را هم در بر میگیرند، معتقدند: «معنی از طریق پیام منتقل میشود. پس معنی سوار بر پیام قابل جابهجایی است؛ مانند لیندگرن، رایت، لارسن، موریس و ولوند برگ» (محسنیان راد، ۱۳۸۹، ص ۶۹).
در بحث اسطورهسازی برای کودک، مسئلهی همذاتپنداری او در مقابل اسطورهها بسیار حائز اهمیت است. همذاتپنداری کودک نشان از پذیرش الگو از طرف او دارد. معمولاً در همذاتپنداری، فرد با اسطوره و قهرمان داستان یکی میشود و کاملاً در آن شخصیت غرق میگردد. حال با این توضیحات، آیا همذاتپنداری کودک ایرانی با اسطورههای کارتونی غیربومی به معنای انتقال «معنی» به ذهن او نیست؟ در حالی که فرستنده و گیرنده از دو فرهنگ مجزا هستند. یا میتوان این طور نتیجه گرفت که همذاتپنداری یعنی همان تشکیل محتوای حافظهی درازمدت موجود در هیپوکامپ مغز؟ «دیوید برلو» توضیح میدهد: «معنیها در ما هستند، نه در پیام.» ولی آیا برای کودک هم همین طور است؟ آیا نمیتوان گفت معنی در کودک، در حال ساخت است و پیامهایی که به او میرسد در حال شکل دادن به معناها در ذهن او هستند؟
آیا همذاتپنداری کودک ایرانی با اسطورههای کارتونی غیربومی به معنای انتقال «معنی» به ذهن او نیست؟ در حالی که فرستنده و گیرنده از دو فرهنگ مجزا هستند. یا میتوان این طور نتیجه گرفت که همذاتپنداری یعنی همان تشکیل محتوای حافظهی درازمدت موجود در هیپوکامپ مغز؟
ناصر باهنر، از اساتید ارتباطات و یکی از محققان در حوزهی برنامهسازی برای کودکان، در پاسخ به همین پرسش که تفاوت مخاطب کودک با بزرگسال، با توجه به رویکرد نظریهی دیوید برلو، در چیست، پاسخ داد این که گفته میشود معنا در ذهن مخاطب وجود دارد، یک چیز عام است که هم برای مخاطب بزرگسال و هم برای مخاطب کودک صادق است؛ اما نوع معانی و حجم معنی در این دو نوع مخاطب تفاوت میکند. ممکن است یک کودک معانیای که دارد به لحاظ کمّی مثلاً ۳۰ درصد یک بزرگسال باشد، ولی به هر حال، کودک هم معانی همراه خود دارد. جریان شناختگرایی در روانشناسی بر همین امر استوار است. معتقدند برای شناخت انسانها (مخاطبان) در حوزهی دانش روانشناسی، باید به سراغ چیزهایی رفت که آنها درک میکنند یا درک کردهاند؛ یعنی شناختی که آنها از پدیدهها و مفاهیم اطراف خود دارند. بنابراین «معنا در ذهن وجود دارد» در هر دو مخاطب صادق است. این در واقع یک مکتب است.
در بحث انتقال پیام و معنا و تفاوت آن بین کودکان و بزرگسالان، احتیاج به یک پژوهش جداگانهای است که از حوصلهی این نوشتار خارج است. ذکر این نکته از قول محسنیان راد نیز لازم است که در مورد این موضوع (مخاطب کودک)، دانشگاه بیرمنگام سالهاست که به امر تحقیق و پژوهش مشغول است و از این نظر دانش مخاطبشناسی ما عقب افتاده است. این در حالی است که شناخت مخاطب یکی از عوامل موفقیت در ارتباط برقرار کردن با مخاطب هدف است. در واقع مخاطبشناسی یکی از ابعاد مهم در علوم ارتباطات محسوب میشود که در کشور ما به آن اهمیت لازم داده نمیشود. حتی در ساخت برنامههای کودک و نوجوان، به شرایط سنی مخاطب توجه نمیشود و در پخش برنامهها نیز زمانبندی درستی برای گروههای مختلف سنی دیده نمیشود.
فرهنگ بومی و هویتیابی کودک
با توجه به اهمیت الگوها در شکلگیری شخصیت و حیات فردی و اجتماعی کودک، میتوان الگوها را به شکل مستقیم و غیرمستقیم، مربی کودکان دانست. فقدان الگوهای برخاسته از هویت ملی و مذهبی جامعه، منجر به بیگانه شدن کودکان میشود؛ کودکانی که نسل جوان و آینده را میسازند و میراثدار فرهنگ آن جامعه محسوب میشوند. زیرا هویت هر جامعهای برگرفته از فرهنگش است. صالحی امیری در کتاب «دیپلماسی فرهنگی» مینویسد: فرهنگ هویتدهنده است و در واقع رکن اساسی شخصیت و هویت انسانی ملتها در فرهنگ و میراث تاریخی آنها نهفته است (صالحی امیری، ۱۳۸۹، ص ۱۹). ناصر باهنر معتقد است مفهوم هویت فرهنگی تا حد زیادی با میراث فرهنگی (آنچه از گذشتگان به ارث رسیده است) ارتباط دارد.
در واقع مخاطبشناسی یکی از ابعاد مهم در علوم ارتباطات محسوب میشود که در کشور ما به آن اهمیت لازم داده نمیشود. حتی در ساخت برنامههای کودک و نوجوان، به شرایط سنی مخاطب توجه نمیشود و در پخش برنامهها نیز زمانبندی درستی برای گروههای مختلف سنی دیده نمیشود.
میدانیم فرهنگِ ساختهی اندیشهی بشر، نسل به نسل منتقل میشود و هویت فرهنگی افراد جامعه را میسازد. این سینه به سینه شدن از راه زبان، خط، نقشونگار، اسباب و ابزار و به ویژه در عصر جدید، از طریق رسانههای جمعی صورت میگیرد. از دریچهی نگاه جلال ستاری، «فرهنگ به مثابهی میراث، رودخانهی طویلی است که به دریاچهی نسلی معین از افراد انسان میریزد و به آنان، ارزشهای اخلاقی و زیباشناختی و مرامها و مسلکها و تاریخ و نشانهها و رمزها را منتقل میکند.» (ستاری، ۱۳۸۵، ص ۹۷)
ادوارد تیلر، نخستین مردمشناسی که تعریف دقیقی از فرهنگ ارائه میدهد و در واقع مبدع مفهوم علمی فرهنگ است، مینویسد: «فرهنگ یا تمدن مجموعهای پیچیده از معرفت، عقاید، هنر، اخلاقیات، قوانین، آداب و همهی قابلیتها و عادات دیگری است که انسان چون عضوی از جامعه، آنها را میآموزد.» (بلوکباشی، ۱۳۸۸، ص ۳۱)
«فرانتس بواس» از دیگر انسانشناسان معتقد است هر فرهنگ، معرف کلیّتی خاص و منحصربهفرد است (پهلوان، ۱۳۷۸، ص ۵۵). وی در یکی از تحقیقات میدانی خود دریافت سازمان اجتماعی بیشتر از فرهنگ تأثیر میپذیرد تا از محیط طبیعی (همان، ص ۵۲).
فرهنگ به عنوان وجدان و خودآگاهی جوامع انسانی است که اگر در انتقال آن خللی ایجاد شود، باید در انتظار مرگ فرهنگی بود که دستاورد آن ازخودبیگانگی است. ستاری ارتباط فرهنگ و هنر را در جوامع انسانی، به مثابهی روح ملت میداند که در ادامه توضیح میدهد مراد وی از روح، فکر موجود در تن جوامع انسانی است (ستاری، ۱۳۸۵، ص ۱۰۳).
به همین دلیل اشاره میکند به این سخن «رنه ماهو»، دبیر فقید و اسبق یونسکو، که او فرهنگ را «بهبود کیفیت زندگی» افراد جامعه تعریف میکند (همان). در حقیقت فرهنگ دارای سه کارکرد عمده است؛ به صورت یک اسم مستقل و انتزاعی، فراگرد عام رشد فکری، معنوی و زیباییشناسانه را مینمایاند. در کاربرد عام و خاص، معرف روش زندگی معینی است و در کارکرد سوم، توصیف آثار و تجربیات فکری است و به خصوص فعالیتهای هنری را هدف میگیرد (پهلوان، ۱۳۷۸، ص ۶).
یکی از راههای انتقال فرهنگ، نمادسازی، اسطورهسازی و قهرمانپروری است. این الگوبرداری از بدو تولد انسان آغاز میشود و تا آخرین ساعات عمر وی ادامه خواهد داشت و چون دوران کودکی، دوران حساس شکلگیری اصول بنیادی شخصیت اجتماعی است، گرایش به این الگوها و اسطورهها بیشتر به چشم میخورد. البته باید خاطر نشان ساخت، کارکرد فرهنگ و اسطوره متفاوت است. فرهنگ، عرصهی گفتوگوست؛ در حالی که اسطوره حکم میکند (ستاری، ۱۳۸۷، ص ۷). به همین جهت ایدئولوژی و اسطوره به هم شباهت دارند. همچنین «رولان بارت» این دو را یکی میگیرد. وی مدعی بود، نشانهی توارد ذهنی یا ضمنی، باید با عملکرد ایدئولوژی (همان اسطوره) همردیف قرار داده شود (نرسیسیانس، ۱۳۹۱، صص ۷۷ و ۷۸).
به دلیل پایداری و اثربخشی بلندمدت برنامههای فرهنگی، میتوان گفت امروزه پیروزی با فرهنگی است که برای ترویج الگوهای کهن و غنی خود، سرمایهگذاری بیشتری کند تا بدانجا که حتی اسطورهها و الگوهای خود را جهانی سازد. اگر سرمایهگذاری فرهنگی صورت نگیرد یا در حد معقول و مورد نیاز نباشد، نباید از جوان (کودک دیروز) توقع رفتاری مطابق با ارزشها و هنجارهای فرهنگ خودی را داشت؛ زیرا «سبک زندگی» خود را به طور ناخودآگاه از فرهنگی دیگر الگوبرداری کرده است.
ضرورت این امر، یعنی مطرح کردن و ترویج رسانهای الگوهای بومی برای کودکان ایرانی، همچنین راههای انجام دادن این کار از نگاه صاحبنظران و ارتباطگران حوزهی رسانهها، به ویژه افرادی که در حوزهی کودک فعالیت دارند، بسیار قابل اهمیت است؛ زیرا هنرمند، همچون دانشمند، از عناصر تأثیرگذار در جامعه است و خاستگاه اجتماعی خاص خود را دارد (ستاری، ۱۳۸۵، ص ۱۰۴).
هنر در فضای مردمسالاری فرهنگی بارور میشود و به شکوفه مینشیند. این فضا، برای هر کس امکان «بختآزمایی» است تا هر چه در چنته دارد عرضه کند و زمانه بهترین داور است که پا بر کرسی قضاوت میگذارد. هر آنچه در اذهان نشسته است مهر ماندگاری میخورد و هر آنچه لیاقت مصرف روزانه یافته است، از یادها پاک میشود (همان، صص ۱۱۲ و ۱۱۳). این امر زمانی اهمیت بیشتری مییابد که دقت داشته باشیم با گسترش نظام آموزشی و رسانههای جمعی و به خصوص پدیدهی جدید قرن، رسانههای فرامدرن و فراارتباطی، دگرگونیهایی در این عرصه به وجود آوردهاند که رویکردی نو را میطلبد.
در این نوشتار، منظور از کودک ایرانی، کودکی است که مشخصههای یک ایرانی را دارد و ایرانی شامل ویژگیهایی است که از گذشتهی تاریخی کشور ایران، به فرد ارث داده شده است؛ تاریخی که با فراز و نشیبهای بسیار، سرانجام یک سری ویژگیها را در خود پرورانیده و کودک ایرانی معاصر را وامدار آنها ساخته است.
رسانههای عصر جدید و شکلدهی هویت کودک
قدمت یک کشور به اندازهی قدمت فرهنگ و پیشینهی تاریخی و تمدنی آن است. ماندگاری یک فرهنگ نیز به طور مستقیم به انتقال سینه به سینه مؤلفههای آن بستگی دارد. پایه و بنای یک فرهنگ، اسطورهها، الگوها، نمادها و اسوههایی هستند که رفتار، کردار و اعمال شاخصی داشتهاند و باعث پویایی، رشد و پیشرفت آن جامعه بودهاند؛ الگوهایی که خود در درون آن فرهنگ پرورانده شدهاند. وقتی فردی فرهنگی را میپذیرد، یعنی تمام مشخصههای آن را درونی میسازد و رفتاری که خروجی آن است کاملاً با باورها، اعتقادات و نگرشهای آن فرهنگ پذیرفتهشده مطابقت دارد. در نتیجه، انتظار میرود سیاستگذاران و فعالان رسانهای حوزهی کودک، ویژگیهای افرادی نظیر سلمان فارسی، پوریای ولی، آرش، فریدون، رستم و… را برای کودک ایرانی به تصویر کشند تا خلقوخوی این کودک در چارچوب فرهنگ اسلامی و ملی پرورش یابد.
به نظر میآید جای خالی چنین اسطورههایی در جامعهی امروز ایران مشهود است و هر ایرانی آن را احساس میکند؛ تا جایی که کودک ایرانی مرد عنکبوتی را بهتر از پوریای ولی و بتمن را بهتر از رستم میشناسد. این شاید زنگ خطری است برای فرهنگی غنی که اسطورههایش را امروزی نکرده و در زمانهای پیشین جا گذاشته است.
حتی این موضوع قابل اهمیت است که ساخت شخصیتهای خیالی بدون وجود خارجی نیز باید در داخل همان فرهنگی صورت گیرد که کودک متعلق به آن است. این ساختن هیچ منافاتی با حقیقت ندارد، زیرا شخصیت خیالی با کنار هم قرار دادن خصلتهای نیک یک فرهنگ، به مرحلهی خلق میرسد.
به نظر میآید جای خالی اسطورههای ایرانی، در جامعهی امروزی مشهود است و هر ایرانی آن را احساس میکند؛ تا جایی که کودک ایرانی مرد عنکبوتی را بهتر از پوریای ولی و بتمن را بهتر از رستم میشناسد. این شاید زنگ خطری است برای فرهنگی غنی که اسطورههایش را امروزی نکرده و در زمانهای پیشین جا گذاشته است.
از هنگامی که رادیو و به خصوص تلویزیون در ایران جایگاه ویژهای در بین مردم یافتند و اصطلاح «وسایل ارتباط جمعی» همگانی شد، «فرهنگ انبوه» نیز متولد شد که حاکی از ارتباط رسانهها با عموم جامعه است (ستاری، ۱۳۸۵، ص ۶۹). ظهور صنعت و فناوریهای ارتباطی، تأثیرات فرهنگی عمیقی بر جامعه داشته است. وسایل ارتباط جمعی، نقش انتقال فرهنگ به جریان زندگی مردم را دارد (باهنر، ۱۳۸۵، ص ۱۷) و رسانهها در این عرصه، مسئولیت مهمی را عهدهدار شدهاند که در واقع یک ارتباط دوسویه را باعث میشوند: «تأثیر از مردم» و «تأثیر بر مردم». همان طور که محسنیان راد در کتاب خودش «روشهای مصاحبه خبری»، هدف از ارتباط را تأثیرگذاری قلمداد کرده است (محسنیان راد، ۱۳۸۹، ص ۷۸).
«تأثیر از مردم» بیانگر این مسئله است که رسانه باید فرهنگ مردم، آرمانها و خواستهای آنان را بشناسد و به تغذیهی مخاطبان خود بپردازد. اما «تأثیر بر مردم» مسیر و هدفی مهمتر را در بر میگیرد که یکی از وظایف سنگین رسانهای است. رسانهها، به عنوان یکی از قدرتمندترین ابزار تأثیرگذار در عصر حاضر، باید با شناخت عمیق بنیادهای فرهنگ خود، در احیا و انتقال آن کوشش کنند. مجموعهی افراد جمعشده در زیر چتر رسانه، هر یک به عنوان هنرمندی تأثیرگذار، باید نقش حافظ و نگهبان بودن برای فرهنگ خود را، به نحو احسن به انجام برسانند. آنان باید بتوانند فرهنگ رشدیافته و غنیشده در طول تاریخ را با بستهبندی امروزین و قابل هضم و درک برای مخاطب هدف، به منصهی ظهور برسانند. در واقع یکی از وظایف کارگزار فرهنگی، توانمند کردن مردم برای هضم ارزش یک کار هنری است (باهنر، ۱۳۸۵، ص ۱۹). زمانی که مخاطب هدف برنامههای فرهنگیـهنری کودک است، این وظیفه پررنگتر میشود.
در اواخر قرن بیستم بود که به حقوق فرهنگی در توسعهی ملی کشورها به طور خاص پرداخته شد. در این زمان، نقش کارگزار فرهنگی به عنوان سیاست فرهنگی جدید، مورد توجه قرار گرفت. «کارگزاری فرهنگی شامل همهی زمینههایی است که به مردم، امکان دسترسی به زندگی متعالیتر، فعالتر و خلاقتر را از خلال انطباق بهتر با دگرگونیها، ارتباط با دیگران و مشارکت مؤثر در زندگی اجتماعی به همراه تکامل شخصیت، میدهد.» (همان، ص ۱۷)
ضرورت این مهم در هر جامعهای، چه با پیشینهی فرهنگی بسیار طولانی و تمدنی چندین هزارساله و چه در جامعهای با قدمت فرهنگی نه چندان طولانی، احساس میشود و اجرای این مهم، در حال حاضر، از وظایف سنگین رسانههاست. وسایل ارتباط جمعی در این راستا، هم باید از کارگزاران فرهنگی حمایت کنند و هم خود به عنوان کارگزاری توانمند و متعهد، مردم را به استفاده از کالاهای فرهنگی ترغیب نمایند. در اینجا تبلیغات فرهنگی جایگاه ویژهای در تبلیغات رسانهای مییابد (همان، صص ۲۰ و ۲۱).
حال این امر مهم بر عهدهی تمام دستاندرکاران فرهنگی و هنری ماست؛ اعم از هنرمندان و سازندگان، رسانهها و به ویژه رسانهی ملی و برنامهریزان و مسئولین فرهنگی که باید به این امر مهم توجه بیشتری مبذول دارند.
برهان