۲۲ اسفند ۱۳۹۱ - ۰۰:۴۵
کد خبر: ۲۱۹۱
رئیس هیات مذاکره کننده با آمریکا از نیش و نوش مذاکره می‌گوید:
حسن کاظمی قمی، رئیس هیأت ایرانی مذاکره‌کننده با آمریکا در موضوع عراق است.

سفیر سابق ایران در عراق در گفت وگو با پایگاه اطلاع رسانی دفتر حفظ و نشر آثار مقام معظم رهبری گفت: آمریکایی‌ها پس از فروپاشی نظام دوقطبی، نظریه‌ی نظم نوین جهانی را مطرح و دنبال کردند و کوشیدند تا نظام تک‌قطبی را در عرصه‌ی بین‌الملل به وجود آورند. البته فضای بین‌المللی اجازه‌ی این کار را نمی‌داد، اما حادثه‌ی یازده سپتامبر این فرصت را برای آمریکا پدید آورد تا به بهانه‌ی مبارزه با تروریسم و برقراری امنیت، رهبری مبارزه‌ی جهانی با تروریسم را در اختیار بگیرد. طبیعی بود که اولین کشور هم افغانستان باشد. پس از افغانستان هم نوبت به عراق رسید.

 

اهم سخنان سفیر سابق ایران در بغداد در ادامه می‌آید:

حمله‌ی آمریکا به عراق باز به همان نگاه هژمونی و سلطه‌ی آنها برمی‌گردد. با این نگاه باید خاورمیانه‌ی جدیدی شکل می‌گرفت که گام اولش می‌توانست عراق باشد. آمریکایی‌ها بهانه تراشیدند که عراق سلاح کشتار جمعی دارد، در رأسش یک دیکتاتور است و لذا این‌ امکان وجود دارد که با تروریست‌ها تبانی کند و سلاح‌های کشتار جمعی را در اختیار تروریست‌ها قرار دهد و امنیت جهانی را به خطر بیندازد. از این منظر آمریکا وارد عراق شد و آن‌جا را اشغال کرد و رژیم صدام را برانداخت.

 

نکته‌ی قابل توجه این است که آمریکا برای لشکرکشی به عراق، بر خلاف قوانین و هنجارهای بین‌المللی و توافقات اولیه‌ای عمل کرد که قرار بود از شورای امنیت سازمان ملل مجوز بگیرد و سپس حمله‌اش به عراق را شروع ‌کند، با کنارگذاردن این توافق جهانی خواست این پیام را به دنیا بدهد که دیگر رویّه‌ی بین‌المللی عوض شده و از امروز آمریکاست که بر عرصه‌ی جهانی و بر عرصه‌ی روابط بین‌الملل مدیریت می‌کند.

 

سقوط طالبان در افغانستان به‌سرعت انجام گرفت و به همین خاطر، آمریکا احساس کرد که می‌تواند وارد عراق شود. عراق جایی بود که اگر آمریکا در آن موفق می‌شد، می‌توانست هم تغییرات مدّ نظرش در خاور میانه را اجرا کند و هم در عرصه‌ی جهانی نشان بدهد که امروز آمریکاست که می‌تواند و باید مدیریت مطلق جهان را بر عهده بگیرد.

 

اتفاقی که پس از یورش آمریکا به عراق افتاد، آن بود که رژیم عراق، مقاومتی در برابر لشکرکشی آمریکا نکرد. یعنی از 29 اسفند 1381 تا 20 فروردین 1382، رژیم عراق ساقط شد؛ البته بدون رجوع به شورای امنیت و ظرف 21 روز. آمریکا سرمست از این پیروزی نظامی، به کشورهایی مثل فرانسه و آلمان که در جنگ همراهی نکرده بودند، پیام داد که حق ورود به عراق را ندارند و نمی‌توانند در بازسازی عراق حضور داشته باشند. دومین پیام آنها به منطقه و همین‌طور جمهوری اسلامی این بود که عراق تحت اشغال است و هیچ امنیتی ندارد. در نتیجه کسی مسئولیت حفظ جان هیچ دیپلماتی را تقبل نمی‌کند. به معارضین واقعی هم این پیام را داد که اگر کسی بدون هماهنگی وارد این کشور شود، با آنها مثل تروریست‌ها برخورد خواهد شد.

 

طبیعی بود که آمریکا به دنبال تشکیل یک نظام سیاسی با شعار دموکراسی در عراق باشد، اما با مدل آمریکایی. حتی قبل از لشکرکشی، قانون اساسی مطابق نظر خود را با مشورت گروهی از عراقی‌ها تحت عنوان «مشاورین» تدوین کرده بودند. دومین برنامه‌ی آمریکا در عراق، تشکیل ساختار دفاعی و امنیتی کاملاً آمریکایی بود. مسأله‌ی سومی هم که دنبال می‌کردند، تشکیل یک پایگاه نظامی دائمی در عراق بود.

 

آنها یک آمریکایی بازنشسته‌ی نظامی را در مسند امور گذاشتند و به عراقی‌ها گفتند که شما مشاور او باشید، در حالی که ابتدا قرار بود و وعده داده بودند که حکومت را به خود عراقی‌ها بسپارند. این برنامه‌ها از همان اول مخالفت ملی را در عراق برانگیخت؛ مقاومتی که رهبران عراق و مراجع دینی آغازکننده‌ی آن بودند. به همین دلیل آمریکایی‌ها مجبور شدند پس از دو ماه، حاکم نظامی عراق را عوض کنند و اصطلاحاً یک حاکم مدنی را جایگزین او سازند. اما این حاکم مدنی را در چه شرایطی آوردند؟ تصور آمریکا این بود که چون مردم را از یک دیکتاتور نجات داده‌اند، مردم از آنها استقبال می‌کنند. در حالی که باور مردم عراق این نبود. باور مردم عراق این بود که آمریکا یک زمانی به جهت منافعی که داشته، از صدام حمایت کرده و امروز به خاطر مصالحی که دارد، صدام را سرنگون کرده است. به همین خاطر اگرچه مردم از سرنگونی رژیم دیکتاتور خوشحال بودند، اما از اشغال کشورشان هم ناخشنود بودند.

 

آمریکایی‌ها در دو ماه آغاز اشغال عراق، متوجه شدند به دلیل این‌که مردم و رهبران دینی عراق از آنان تمکین نکردند، هزینه‌های سیاسی، امنیتی و اقتصادی‌شان به‌شدت بالا رفته است. به همین دلیل به‌سرعت مجبور شدند به شورای امنیت سازمان ملل رجوع کنند. یعنی پس از دو ماه، با همکاری انگلیسی‌ها و دیگر متحدانشان، قطعنامه‌ی 1483 شورای امنیت را به تصویب رساندند مبنی بر این‌که عراق یک کشور اشغال‌شده است و باید توسط اشغالگر اداره شود. از آن‌جا بود که بحث حاکم مدنی پیش ‌آمد. این نخستین عقب‌نشینی آمریکا از صحنه‌ی عراق بود.

 

دومین عقب‌نشینی آمریکا نیز هنگامی رخ داد که حاکم مدنی عراق گفت من یک شورای مشورتی تشکیل می‌دهم تا عراقی‌ها به من مشورت بدهند. مجدداً مخالفت‌ها شروع شد. عراقی‌ها به این جمع‌بندی رسیدند که اگر قرار باشد یک آمریکایی بر ما حکومت کند و هرگونه عملی را مخالف مصالح ملی و مردمی ما انجام دهد، چرا ما باید در گناه او شریک باشیم؟ به همین خاطر مخالفت با تأسیس مجلس مشورتی آغاز شد و همین باعث شد که شورایی به نام «شورای حکومتی» در برابر خواسته‌ی حاکم آمریکایی شکل بگیرد.

 

آنها شناختی از وضعیت فرهنگی، اجتماعی و دینی عراق نداشتند و هنجارهای چنین جامعه‌ای را درک نمی‌کردند. اساساً روحیه‌ی استکباری آمریکایی‌ها و نگاه تحقیرآمیزی که به جامعه‌ی بشری دارند، باعث می‌شود که واقعیت‌های جوامع را درک نکنند. آمریکایی‌ها در آموزش‌های نظامی خود به سربازانشان می‌گویند که شما به یک جامعه‌ی وحشی می‌روید تا آن‌جا را متمدن کنید. وقتی این برتری‌خواهی و برتری‌جویی را در فکر سربازانشان جامی‌اندازند، آن‌ها با این روحیه و با اتکا به اسلحه و سرنیزه‌شان رفتارهایی از خود نشان می‌دهند که با هنجارها و روحیه و فرهنگ جوامع و چه‌بسا بشریت سازگاری ندارد. به همین دلیل یک سرباز آمریکایی در عراق حتی وزیر این کشور را از ماشین بیرون کشید وسط خیابان برای تفتیش روی زمین ‌خواباند.

 

آمریکا تا به مصالح، منافع، هنجارها، شرایط اجتماعی و فرهنگی مردم کشورهای دیگر توجه نکند، در هر جای دنیا که باشد، دچار مشکل خواهد شد. در نتیجه با مردم عراق هم از ابتدای اشغال دچار تناقض شد و این تناقض با مخالفت مراجع دینی و اعتراضات رهبران سیاسی و نیز به دلیل سیاست‌ها و رفتارهای غلط آمریکایی‌ها روز‌به‌روز افزایش یافت. از طرف دیگر، وجود خود آمریکا به عنوان اشغالگر، بهانه‌ای برای بروز و توسعه‌ی فضای ناامنی و تروریسم در عراق شد. لذا کم‌کم مقاومت‌های مردمی در مقابل اشغالگری شکل گرفت. پس خود اشغالگری باعث شد که هم تروریسم در عراق جان بگیرد و هم مقاومت‌های مردمی در برابر اشغالگری.

 

مجموعه‌ی این عوامل به همراه حمایت کشورهای مرتجع از تروریسم و رفتارهای غلط و بی‌توجهی‌های آمریکا، فضای امنیتی عراق را به‌شدت ملتهب کرد. در این چند سال، فضایی ناامن در عراق به وجود آمد که آمریکایی‌ها در آن نقش اول را داشتند. حتی در یک مقطعی و به‌ویژه بعد از انفجار حرمین مطهر عسکریین علیهما‌السّلام در سامّرا، مرتجعین منطقه و بعثی‌ها و تروریست‌ها و به‌ویژه آمریکایی‌ها بسیار تلاش کردند تا وانمود کنند که در عراق جنگ شیعه و سنّی راه‌افتاده و این مفهومش این است که باید دخالت‌های بیشتری صورت گیرد، اما شما د‌یدید که این اتفاق نیفتاد.

 

این هم یکی از موضوعات مهمی بود که آمریکایی‌ها نفهمیدند که علی‌رغم اختلاف و تنوع سلایق و مذاهب در عراق، برای عراقی‌ها خط قرمزی به عنوان امنیت ملی وجود داشته و دارد. البته فرهیختگی عراقی‌ها، هدایت مراجع دینی و هم‌سویی منافع ایران و عراق باعث شد که علی‌رغم این امواج متلاطم سیاسی و امنیتی، مسیر سیاسی عراق به سمت خوبی پیش برود. پیام‌های وحدت‌بخش رهبر انقلاب اسلامی پس از حوادث سامّرا و فلّوجه مؤید همین مطلب است.

 

به هر حال و در همین فضا و شرایط سخت، قانون اساسی جدید عراق نوشته شد. بر این اساس، دولت موقت و انتقالی و پس از آن، دولت دائمی و نظام نوین سیاسی عراق در همین روند و در این 10 سال شکل گرفت تا امروز که به تثبیت رسیده است.

 

در بُعد امنیتی هم آمریکا در عراق دچار بحران شد. طی سال‌های 1384 و 1385 التهابات امنیتی عراق به اوج رسید. کشتار مردم بی‌گناه، گروگان‌گیری و تخریب اماکن دولتی و مردمی افزایش یافت و از هیچ جنایتی فروگذار نشد. از طرفی در این گرداب ناامنی، آمریکایی‌هایی که برای ایجاد امنیت آمده بودند، خودشان هم دچار یک ناامنی مضمن شده بودند. آمریکایی‌ها با وجود 160 هزار نیروی نظامی و چند هزار نیروی امنیتی، فضای امنیتی عراق را مناسب خودشان نمی‌دیدند. مجموعه‌ی این عوامل باعث شد که آمریکا دچار یک استیصال جدی شود. نیروهای نظامی آمریکا از لحاظ روحی و امنیتی دچار مشکل شدند و آمریکا هزینه‌های سنگینی را متقبل شد. در حقیقت ابّهت آمریکا شکست. شما در عراق این کلام حضرت امام رضوان‌الله‌علیه در آغاز پیروزی انقلاب را حس می‌کردید که گفته بودند: «آمریکا یک ببر کاغذی است.» یعنی با وجود این تانک‌ها و توپ‌ها و این نظامی‌های چندستاره و با آن اهداف اشغالگری که اشاره شد، حالا باید برای حل مشکلاتشان دست کمک به سوی دیگران دراز ‌کنند.

 

در این مقطع، آمریکا که به فرانسه و آلمان اجازه‌ی ورود به عراق را نداده بود، حالا اصرار می‌کرد که با ایران وارد مذاکره شود، شما شک نکنید که این نشان می‌داد آمریکا به دلیل سیاست‌های غلطش دچار یک شکست فاحش شده بود. آنها حتی نمی‌خواستند اجازه بدهند که سفارت ما در عراق باز شود و به هر بهانه‌ای می‌خواستند سفیر ما را به عراق راه ندهند، اما به شرایطی رسیدند که درخواست مذاکره کردند. اگر آمریکا در عراق می‌توانست اهداف خودش را محقق کند، هدف بعدی آمریکا جمهوری اسلامی بود، اما به لطف الهی و از برکت وجود ائمه‌ی اطهار علیهم‌السلام و مجاهدت‌ها و مقاومتی که ملت عراق کرد، آمریکا نه‌تنها در عراق دچار ناکامی شد، بلکه سیاست‌های منطقه‌ای خود را شکست‌خورده یافت.

 

من این مقدمه را از این جهت گفتم تا مشخص شود که آمریکا به دلیل إعمال سیاست‌های غلط و ناکامی‌هایش مجبور شد از ابزار مذاکره برای تأمین خواسته‌هایش استفاده کند. بنابراین درخواست مذاکره از سوی آنها در این فضا شکل گرفت و بهانه هم امنیت عراق بود. البته خواسته‌ی آمریکایی‌ها از مذاکره چیزی بود و خواسته‌ی ایران و عراق چیزی دیگر و البته هر دو به نام امنیت.

 

عراق درگیر بحران امنیتی ناشی از دو عامل اشغال و تروریسم بود. استراتژی جمهوری اسلامی ایران هم این بود که اگر قرار است امنیت در عراق برقرار باشد، باید حکومت این کشور بر اساس قانون اساسی عراق شکل بگیرد. به دلیل مصالح مشترکی که بین ایران و عراق وجود داشت، طبیعی بود که ایران خواسته‌ی عراقی‌ها را مبنی بر مذاکره با آمریکا اجابت کند.

 

اگر ایران مشکلات عراق را نمی‌دید و در نظر نمی‌گرفت، این ابهام همیشه برای عراقی‌ها باقی می‌ماند که آمریکا گفت مذاکره کنیم و مشکلات را حل کنیم و اگر ایران آمده بود، مشکلات ما حل می‌شد. بنابراین خارج از این‌که آمریکایی‌ها چگونه می‌اندیشیدند، پرونده‌ی امنیتی عراق برای ما موضوعیت داشت وگرنه از همان اول هم روشن بود که آمریکایی‌ها به فکر مردم عراق نیستند. اگر میلیون‌ها نفر هم کشته شوند، برای دولتمردان آمریکایی‌ واقعاً اهمیتی ندارد. آن‌چه برای آمریکا مهم است، منافع و مصالح خودش است و نه اخلاق. شما جنایات صدام را ببینید؛ آن‌جایی که علیه ملت ایران از مواد شیمیایی استفاده کرد، یا در حلبچه استفاده کرد، یا در عملیاتی بیش از 180 هزار کُرد را کشت، آیا آمریکا محکوم کرد؟ اما برای ایران و رهبران عراق مهم بود که بی‌گناهان کشته نشوند.

 

اما نکته‌ی جالب این‌که در آن مقطع مذاکره‌ی دو‌جانبه از سوی آنها مطرح شد، اما ما پاسخ دادیم که در مذاکره باید عامل اصلی و موضوع اصلی مذاکره یعنی عراقی‌ها هم حاضر باشند. بنابراین ما مذاکره‌ی دوجانبه را به سه‌جانبه تبدیل کردیم، چون هدف ما حمایت از دولت عراق بود.

 

از رفتار سیاسی آمریکایی‌ها برمی‌آمد که آنها از دولتِ برآمده از انتخابات عراق راضی نبود و اگرچه ظاهراً شعار حمایت می‌داد، اما عملش مغایر با شعارش بود.

 

آمریکایی‌ها قبل و حین و بعد از مذاکرات، حرکت‌های غیر منطقی انجام دادند. آنها قبل از مذاکره دو کار کردند؛ اولاً این عملیات روانی را راه‌انداختند که ایران در مسائل عراق مداخله می‌کند و حامی ناامنی و تروریسم است. دوم این‌که به کنسولی ما در اربیل حمله کردند و چهار دیپلمات ما را اسیر گرفتند. ببینید آنها نیت خود را هم در بسیاری موارد بیان می‌کنند. حتی در آن شرایط خرابی که آمریکا مجبور به مذاکره با ایران است، باز هم بداخلاقی و زورگویی می‌کند. وزیر دفاع آمریکا گفت ما برای این‌که با ایران مذاکره کنیم و شرایط را به گونه‌ای تغییر دهیم که در مذاکره موفق باشیم، این کار را انجام دادیم. یعنی حاکمیت ملی عراق را زیر پا گذاشتند و به یک مرکز دیپلماتیک حمله کردند که تحت حفاظت حکومت عراق بود. می‌خواستند ما را در شرایطی قرار دهند که در مذاکره بتوانند امتیاز بگیرند.

 

آمریکایی‌ها در حین مذاکرات هم سیاست اتهام‌زنی را در پیش گرفتند. آمریکا سیاست «نیش و نوش» را دنبال می‌کرد و این یعنی در حالی که شما را متهم می‌کند که مداخله‌گر هستید، در عین حال می‌گوید اگر ما با هم در این قضیه همکاری کنیم، دریچه‌ای برای همکاری‌های بعدی باز خواهد شد. ولی ما اصول منطقی داشتیم و مذاکره را به عنوان فرصتی برای حل مشکلات عراق تلقی می‌کردیم. حقیقتاً ما بحثمان امنیت عراق بود. حتی این خوشایند ما نبود ‌که سربازان آمریکایی برای سیاست‌های نفتی دولت‌مردان خودشان کشته می‌شدند. به همین جهت ما تمام سناریوهای ممکن را پیش‌بینی کردیم که هر اولویتی را که طرف مقابل بگوید -نظیر کنترل مرزها، مبارزه‌ی با تروریسم و هر موضوع دیگری- ما فرمول آماده داشته باشیم.

 

مسأله‌ی دوم در مذاکرات، ژست ابرقدرتی‌ آمریکایی‌ها بود. این ژست این نیست که امروز به عنوان یک طرف مذاکره‌کننده بنشیند و بخواهد مطالبش را بگوید و بشنود؛ آمریکا می‌خواهد ابرقدرتی خودش را به رخ بکشد و طبیعی بود که برای تیم مذاکره‌کننده‌ی ایران این مسأله هیچ اهمیتی نداشت. یک جایی آمریکایی‌ها آمدند منت بگذارند و گفتند که ایران باید ممنون باشد بابت این‌که ما اجازه دادیم که سفیرش از زندانی‌ها(دیپلمات‌های اسیر) دیدار کند. در جواب گفته شد که اصلاً آمریکا باید بابتِ این غلطی که کرده و دیپلمات‌ها را دستگیر کرده، عذرخواهی کند. این جواب در مقابل گردنکشی آن‌ها بود. آمریکایی‌ها این را به‌خوبی احساس کردند که اگر بخواهند باقلدری برخورد کنند، با همین ادبیات با آنها صحبت خواهد شد ولذا خودشان را جمع کردند.

 

اما پس از مذاکره، سیاست فرافکنی را در پیش گرفتند. با این کار می‌خواستند اراده‌ی خود را تحمیل کنند. در تبلیغات رسانه‌ای طوری وانمود ‌کردند که با ایران مذاکره شد و گفته شد که نباید در عراق دخالت کند و ایران هم تسلیم شد. به محض این‌که دور اول مذاکره انجام گرفت، با این‌که نخست‌وزیر عراق به عنوان میزبان، یک برنامه‌ی نهار ترتیب داده بود، رئیس هیأت آمریکایی گفت من کار دارم و باید بروم. این در حالی بود که تمام خبرنگارها را در سفارت جمع کرده بودند تا سریعاً آن‌گونه که می‌خواستند، فضای رسانه‌ای را در اختیار بگیرند. در حالی که قرار مصاحبه‌ی مطبوعاتی به گونه‌ای دیگر برنامه‌ریزی شده بود. حتی خبرنگارانی که در منطقه‌ی سبز حضور داشتند، هنوز آنجا بودند. ما وقتی به سفارت رسیدیم، فضای رسانه‌ای کاملاً عوض شده بود. این موضوع نشان داد که آمریکایی‌ها مذاکره را برای تحمیل اراده‌ی خود می‌خواهند و به این معنی نیست که در یک شرایط منطقی و با ابزار مذاکره بخواهند مسائل را حل کنند.

 

دور سوم آن مذاکرات، مرحله‌ی کارشناسی بود و ورود به عرصه‌ی عملیاتی. آثار آن هم در جامعه‌ی عراق در حال بروز و ظهور بود. یکی از خواسته‌های ما این بود که پرونده‌ی امنیتی عراق به دولت این کشور داده شود و دیگران فقط کمک کنند. یکی دیگر از خواسته‌های ما این بود ‌که آمریکایی‌ها نمی‌توانند خودسرانه عملیات بکنند یا هر اقدام دیگری یا تشکیلات نظامی ایجاد کنند و آن را تحمیل کنند. طبیعتاً در این شرایط آمریکایی‌ها هم منتفع می‌شدند، اما این‌جا مذاکره قطع ‌شد. آمریکا اهدافی از مذاکره داشت که احساس ‌کرد اگر این روند ادامه یابد، به مصلحتش نیست. اگرچه نگاه جمهوری اسلامی ایران به همه خیر است و حتی در این مورد آمریکایی‌ها هم نفع می‌بردند، اما از مقطعی که مذاکرات کارشناسی به این موضوعات ‌رسید، آمریکایی‌ها قطع کردند. ادله‌ای نیاوردند، اما مسأله‌ی روشن این بود که ادامه‌ی آن روند باعث تقویت حکومت عراق می‌شد، زیرا مسئولیت پرونده‌ی امنیتی به دولت عراق واگذار می‌شد و این نشان می‌داد که دولت عراق بی‌نیاز به اشغالگر و حکومت خارجی می‌تواند امنیت را برقرار کند. همچنین دولت عراق می‌تواند با دیگران روابط داشته باشد. در این شرایط، وقتی روند برقراری امنیت در حال بهبود باشد، نقش جمهوری اسلامی در این صحنه نشان داده می‌شد. همه‌ی این‌ها خوشایند آمریکایی‌ها نبود. لذا وقتی فهمیدند که از طریق مذاکره به خواسته‌هایشان نمی‌رسند و دیدند که نتیجه‌ی عکس می‌گیرند، مذاکرات را قطع کردند.

 

بر خلاف آنها که تلاششان این بود تا با تبلیغات رسانه‌ای ایران را مداخله‌گر در مسائل امنیتی عراق نشان دهند، ما به دنبال حل مشکل بودیم. این را شما می‌توانید از عراقی‌ها هم بپرسید. یعنی ایران با منطقی صحبت می‌کرد که اگر آن رعایت می‌شد، هم تکلیف تروریسم روشن می‌شد، هم تکلیف مردمی که برای دفاع از خودشان اسلحه به دستشان بود، هم تکلیف دولت عراق که باید محور برقراری امنیت باشد و هم آمریکایی‌ها که می‌خواستند از این بحران عبور کنند.

 

عراقی‌ها آشکارا دیدند که تیم مذاکره‌کننده‌ی ایرانی چگونه به تیم مذاکره‌کننده‌ی آمریکا پاسخ می‌دهد. یعنی منطقی و در چهارچوب مصالح و اخلاق پیش می‌رود و رفتارش هم منطبق بر همین منطق است. این را در ارزیابی خود عراقی‌ها هم می‌توانید مشاهده کنید، چون عراقی‌ها در میز مذاکره حضور داشتند و ‌دیدند آیا جمهوری اسلامی دنبال این است که از مذاکره ژست بگیرد تا آمریکا مجبور باشد ایران را در عراق به رسمیت بشناسد یا این‌که واقعا دنبال آن است که خروجی این مذاکره به امنیت عراق بینجامد؟ حتی در برخی موارد که عراقی‌ها با ملاحظاتی نمی‌توانستند حرف و خواسته‌ی خود را به آمریکایی ها بگویند، این جمهوری اسلامی بود که با صدای رسا آن را بیان کرد و این واقعیتی بود که عراقی‌ها آن را دیدند.

 

بالاخره نکته‌ای که در افکار عمومی مطرح می‌شود این است که آنها هم مانند ما به دنبال تأمین منافع خودشان بودند.

 

آمریکایی‌ها صادق نیستند؛ غیر منطقی هستند و بی‌توجه به مصالح دیگران. یکی از نمونه‌هایش مسأله‌ی افغانستان است. پس از سقوط طالبان در افغانستان، قرار بود که همکاری‌های بین‌المللی و منطقه‌ای افزایش یابد و به‌ویژه همسایه‌های افغانستان در شکل‌دهی نظام جدید این کشور کمک کنند. نقش جمهوری اسلامی ایران نیز بسیار بارز بود. هم آمریکا و هم بقیه می‌دانستند که امکان ندارد بدون حضور جمهوری اسلامی ایران، نظام سیاسی افغانستان شکل بگیرد. سنگ بنای این شکل‌گیری در اجلاس بن پایه‌گذاری شد که جمهوری اسلامی نقش بسیار مهم و سازنده‌ای را در آن ایفا کرد. پس از آغاز شکل‌گیری نظام سیاسی در افغانستان، رئیس‌جمهور آمریکا این‌گونه موضع گرفت که ایران محور شرارت است! این بعد از آن بود که ما در شکل‌دهی نظام افغانستان بسیار ایفای نقش کردیم. ببینید آمریکایی‌ها چگونه در برابر این کمک خالصانه‌ی جمهوری اسلامی ایران واکنش نشان دادند؟! حتی به جای آن‌که آمریکا بر نقش سازنده‌ی ما تأکید کند، ناسپاسی کرد و گفت که جمهوری اسلامی ایران محور شرارت است. این منطق آمریکایی‌ است.

 

آنهایی که امروزه عطش مذاکره با آمریکا را دارند، بدانند که این ماهیت آمریکا است وگرنه اگر مذاکره ابزاری باشد برای حل مشکلات بین دو کشور یا حل معضلات بین‌المللی، معلوم است که جامعه و نظام اسلامی از این حرکت دفاع می کند. واقعیت آمریکا اما این نیست و ما این تجربه را در افغانستان نیز به‌خوبی مشاهده کردیم.

 

امروز آمریکا در سیاست‌های خاورمیانه‌ای خود شکست خورده است. امروز رهبری آمریکا با وجود بحران اقتصادی اروپا و آمریکا، وقوع بیداری اسلامی منطقه و این‌که امروز در منطقه جبهه‌ی جدیدی به نام مقاومت در مقابل آمریکا و استکبار و صهیونیسم شکل گرفته، به خطر افتاده است و باید فضا را آرام کند. امروز مذاکره در حقیقت فضا را تلطیف می‌کند تا این بحران اقتصاد جهانی شکل نگیرد و از طرفی در منطقه هم بگویند که ایران مقاوم هم پای میز مذاکره آمد. در صورتی که همین مقاومت است که باعث شده امروز آمریکا به جمهوری اسلامی پیشنهاد مذاکره بدهد. اگر اتکای جمهوری اسلامی به مذاکره یا به هر قدرت خارجی بود، نمی‌توانست این گام‌های محکم را بردارد. خصلت استکبار این است که به شما امتیاز نمی‌دهد. بنابراین نباید در این فضا به مذاکره دل خوش کنیم. با این منطق آمریکا، چیزی از مذاکره درنمی‌آید.

 

اگرچه نخبگان، اندیشمندان و برخی رجال سیاسی آمریکا که بخشی در دستگاه حاکمیتی و بخشی در مراکز آکادمیک و دانشگاهی هستند، به این جمع‌بندی رسیده‌اند که پس از پیروزی انقلاب اسلامی تا امروز، آمریکا در تمام توطئه‌ها و تهدیدها علیه جمهوری اسلامی ایران بازیگر اول بوده است؛ از تهاجم نظامی، تهاجم مستمر فرهنگی و سیاسی، کودتا، تجزیه‌طلبی، تروریسم تا امروز و تهاجم اقتصادی، علمی و سایبری، اما هیچ‌کدام از این‌ها مانع پیشرفت ایران نشده است. به همین دلیل این مجموعه به این نتیجه رسیده‌اند که ادبیات رفتاری آمریکا با جمهوری اسلامی ایران را باید تغییر دهند. البته دستگاه حاکمیتی و اداره‌کننده‌ی آمریکا هنوز در سیاستش، جمهوری اسلامی ایران را نپذیرفته است و لذا نباید به مذاکره دل بست.

 

مذاکره برای مذاکره هم که سود و اهمیتی ندارد. مهم، به‌کارگیری مذاکره است برای تأمین اهداف و نه فقط صرف این که یک مذاکره‌ای انجام شود. در حقیقت مذاکره یک ابزار دیپلماسی است برای رفع مشکل بین دو نظام سیاسی یا برای توسعه‌ی روابط یا برای برقراری روابط. بنابراین نفس برگزاری مذاکره هیچ اهمیتی ندارد.

 

بسیار مهم است که شما چه هدفی از مذاکره دارید و شرایط حاکم بر مذاکره چیست؟ باید ببینیم آمریکا که امروز شعار مذاکره سر‌داده، آیا به دنبال شرایط واقعی یک مذاکره هم هست یا نه؟ اساساً آن چیزی که ما از آمریکا تجربه کرده‌ایم، این است که آمریکایی‌ها به دنبال هژمونی سلطه‌ در نظام بین‌المللی و در روابط با کشورها و مؤسسات و نهادهای بین‌المللی هستند و با همین روحیه هم وارد مذاکرات می‌شوند.

 

از نظر هیأت حاکمه‌ی آمریکا، مذاکره یک ابزار است برای تحمیل اراده؛ همان‌گونه که آنها از ابزار لشکرکشی استفاده می‌کنند، عملیات روانی طراحی و اجرا می‌کنند یا فشار اقتصادی می‌آورند و همه‌ی این‌ها ابزارهایی است در جهت تحقق اهدافشان. از دید آنها مذاکره هم یک ابزار است برای تحقق آن هژمونی وگرنه برای آمریکا تحمل این سخت است ‌که شما از منافع خودتان در مقابل او صحبت کنید.


گزارش خطا
ارسال نظرات
نام
ایمیل
نظر