اندیشکده «واشنگتن» در قسمتی از جدیدترین گزارش خود با عنوان «نقشآفرینی نظامی آمریکا در خاورمیانه بزرگ»، به موضوع «جنگ نرم» آمریکا علیه ایران پرداخت و نوشت: «رهبران جمهوری اسلامی بر این باورند که "جنگ نرم" آمریکا -تلاش برای نفوذ دادن ایدهها، ارزشها و ایدئولوژیهای بیگانه جهت تضعیف جمهوری اسلامی- خطری بزرگتر از حمله یا تهاجم نظامی برای بقای نظام است».
این اندیشکده آمریکایی در همین رابطه پیشنهاد میدهد که ایالاتمتحده باید از نگرانی رهبران ایران از هجمههای علیه انقلاب، برای تحت فشار قرار دادن تهران و بازدارندگی در برابر آن استفاده کند: «برای این کار، آمریکا باید توانایی جنگ سیاسی خود را شامل فعالیتهای اطلاعرسانی و تاثیرگذاری، جنگ اقتصادی و عملیات مخفی برای بیثباتسازی کشورهای متخاصم مانند ایران تقویت کند. تهدید جنگ نرم و سیاسی میتواند مهمترین ابزار در جعبه ابزار سیاست آمریکا در مواجهه با کشورهایی چون ایران باشد».
با این حال، این گزارش احیای جنگ سیاسی را تنها در حرف ساده میداند و اذعان دارد که قابلیتهای آمریکا در این حوزه از پایان جنگ سرد به این سو تحلیل رفته است اما با این وصف، توصیههای استراتژیکی در رابطه با این "جنگ نرم" ارائه میکند: «مهارتها باید بازآموزی و قابلیتها باید دوباره ایجاد شود. ضررهای حاصل از فعالیتهای نفوذی خام و ناشیانه، یا عملیات مخفی سرهمبندی و سنبلکاری شده میتواند بسیار زیاد باشد. علاوه بر این، بخش عمده قدرت نرم امریکا در بخش خصوصی نهفته است؛ در فرهنگ عامه و مصرفی، هالیوود، بخش فناوری اطلاعات و نظام آموزش عالی میتواند بهطور موثر، بهعنوان ابزار سیاست خارجی، بسیج شود. با این حال، تا هر اندازهای که ایالاتمتحده به دنبال گسترش ارزشهای خود و پیشبرد منافع از طریق گسترش ارتباطات میان مردم و تشویق تبادل ایدهها و اطلاعات و گشودن بازارها به روی محصولات فرهنگی و تجاری آمریکایی باشد، جریان یافتن اطلاعات و ایدهها را به سوی ایران تسهیل میکند».
اندیشکده آمریکایی برای حصول به این اهداف جنگ نرم، پیشنهاد میکند که ایالاتمتحده باید فعالانهتر بخش خصوصی را به ساختن پلهایی به سوی جامعه ایران تشویق کند: «در بسیاری از موارد، سازمانهای خصوصی همین حالا هم ماموریتهایی دارند که به مقاصد آمریکا خدمت میکنند: پایگاههای خبری میخواهند اطلاعات را عرضه کنند؛ دانشگاهها میخواهند ارتباطات، تبادل دانشگاهی و بحثهای آکادمیک را توسعه دهند؛ شرکتهای سرگرمیسازی میخواهند انواعی از موسیقی و تصویر را تولید کنند که مردم میخواهند، ولی نظام ایران از آن متنفر است. در این حوزه، دولت امریکا از پیش، بخش خصوصی را برای دور زدن محدودیتها برای گرفتن اخبار و ارتباط با دیگران تشویق میکند، ولی باید بیش از این کار کند».
مقابله با نفوذ ایران
اندیشکده «واشنگتن» در قسمتی از گزارش به اقدامات ایران از منظر خود میپردازد و معتقد است که ایران تبلیغات بیوقفهای انجام میدهد تا احترام خود را در داخل و خارج جلوه ببخشد و امریکا را بیاعتبار کند؛ نویسندگان در این رابطه مدعی میشوند: «ایران خود را به عنوان شریکی قابل اعتماد و رقیبی نیرومند عرضه، و روایتی پیروزمندانه را تبلیغ میکند که در آن ایران یک قدرت در حال صعود است که خدا و تاریخ را به عنوان حامی به همراه دارد و دکترین آن موسوم به «مقاومت» که باعث شکلگیری به اصطلاح «محور مقاومت» شده است، فرمولی برای شکست آمریکا و متحدان منطقهای آن است. توفیق اخیر ایران در بسط نفوذش در سوریه، عراق و یمن، تصویر و موضع آن را در میان طرفداران منطقهای آن تقویت گردانیده، در حالی که رقبایش را عصبانی کرده است».
با این حال، این گزارش تحرکات ایران را بهواسطه مشکلات سیاسی و اقتصادی داخلی، کاهش یافته تلقی میکند اما در عین حال معتقد است که ایران بهدنبال تضمین برتری "نشان" (Brand) خود از اسلام انقلابی در جوامع شیعه در سرتاسر جهان است، و این کار را با تامین مخارج تحصیل مذهبی در شهر قم یا مراکز دیگر شیعه(مثل نجف) انجام میدهد.
این اندیشکده در ادامه آورده است: «آمریکا با بیاعتبار کردن دکترین مقاومت، با تضمین شکست شبهنظامیان نیابتی ایران و با برجستهسازی قیمتی که مردم ایران بهخاطر حمایت از نظام اسد در سوریه میپردازند، میتواند با فعالیتهای اطلاعاتی ایران (information activities) مبارزه کند. در واقع ایالاتمتحده میتواند با فعالیتهای اطلاعاتی ایران از طریق تلاش فعالانهتر در به چالش کشیدن «روایت» ایران مقابله کند؛ آمریکا باید کاری کند تا این نظام حکومتی در چشم مردم خودش و منطقه، بیکفایت جلوه داده شود. باید کشورهای سرتاسر دنیا را از این که شهروندان خود را برای تحصیل علوم دینی به ایران بفرستند، برحذر داشت، جایی که ممکن است افراطی شوند و به استخدام سازمانهای اطلاعاتی ایران دربیایند».
اندیشکده آمریکایی میداند که هر رفتاری (از سوی حکومت امریکا) که به دخالت در امور داخلی ایران تعبیر شود، یا حتی شباهت اندکی به کودتای آمریکایی-انگلیسی 1953 برای برکناری محمد مصدق، داشته باشد، بی شک با اعتراضاتی همراه خواهد شد اما با این حال گزینه استفاده از دیپلماسی زور را در رابطه با تغییر نظام در ایران منتفی نمیداند: «در حقیقت، برخی از مطالعات درباره دیپلماسی اجبارکننده (با استفاده از زور) بر این نکته تاکید دارند که تهدید برای «تغییر نظام»، ذاتا تاثیر غیرسازنده در حصول نتایج مثبت دارد. گرچه چنین دغدغههایی موجه هستند، (اما) حفظ بی سرو صدای چنین انتخابی (تغییر نظام خشن) در برنامه، برای استفاده در زمانی که تلاشهای بلندمدت برای تغییر سیاست ایران شکست میخورد، کمک خواهد کرد».
کاهش اعتبار آمریکا در منطقه غرب آسیا
این قسمت از گزارش ابتدا اقدام اطمینان بخش آمریکا برای متحدان خود در منطقه غرب آسیا در گذشته را اینگونه شرح میدهد: «آمریکا برای اطمینان بخشی به متحدان خود، حجم عظیمی سلاح به آنها داده و یک مشارکت امنیتی با کشورهای دوست ایجاد کرده، حضور نظامی خود را در منطقه افزایش داده و آمادگی خود را برای بازداشتن رقبای بالقوه از انجام اقدامات مشخص، اعلام کرده است».
اما با این حال، نویسندگان معتقدند در سالهای اخیر، چنین اقداماتی بیشتر به جای ایجاد اعتماد به نفس در میان متحدان آمریکا، اعتماد به نفس آنها را تضعیف کرده و سوالات جدی درباره قابل اتکاء بودن تعهدات امنیتی غیررسمی آمریکا نسبت به شرکایش در منطقه بهوجود آورده است.
اندیشکده آمریکایی ریشههای این بیاعتمادی فزاینده به ایالاتمتحده را در تهاجم 2003 به عراق میداند؛ چراکه حاکمیت عراق را که تا پیش از آن بر عهده صدام (که آن را یک الیت عرب سنی میخواند) بود، اکنون این حاکمیت را بهواسطه ناتوانی یا طراحی اشتباه به «شیعیان» و ایران واگذار کرده است.
اندیشکده «واشنگتن» در ادامه، زیاده مشتاق نشان دادن دولت اوباما در دوستی با دشمنان سنتی خود مانند ایران را دلیل آزرده خاطری متحدان سنتی خود یعنی رژیم صهیونیستی و کشورهای عرب خلیج فارس معرفی میکند و همچنین معتقد است که رها کردن زودهنگام دوستان قدیمی چون حسنی مبارک در مصر در جریان به اصطلاح بهار عربی، سهوا این بیاعتمادی را تعمیق کرده است: «تلاشها برای اطمینان بخشی به متحدان و شرکاء، معمولا به جای کاستن از ترسهای آنان، به این ترسها شدت بخشیده است».
این گزارش دلیل فروش دهها میلیارد دلار اسلحه به رژیم صهیونیستی و متحدان عرب توسط آمریکا را جلوگیری از آنچه تهاجمگری متعارف ایران میخواند، معرفی میکند؛ اما با این حال تهران را متهم به گرایش بیشتر برای براندازی و جنگ نیابتی در منطقه میکند و آن را تهدیدی میداند که سلاحهای متعارف نمیتواند جلوی آن را بگیرد. نویسندگان سپس در این رابطه مینویسند: «هدف اعلام شده دولت امریکا مبنی بر "موازنه مجدد در شرق آسیا" و اظهارنظر رئیسجمهور مبنی بر این که "منافع محوری آمریکا دیگر نفت نیست"، ممکن است رهبران عرب خلیج(فارس) را به این نتیجه برساند که فروش سلاح توسط آمریکا علامت این است که آمریکا خود را برای خروج از منطقه آماده میکند، و (این گونه) ابزارهای لازم را در اختیارشان میگذارد تا خود، تهدیدات را دفع کنند».
«واشنگتن» ریشههای بیاعتمادی فزاینده متحدان به آمریکا را در تهاجم 2003 به عراق میداند؛ چراکه حاکمیت عراق را که تا پیش از آن بر عهده صدام بود، اکنون این حاکمیت را بهواسطه ناتوانی یا طراحی اشتباه به «شیعیان» و ایران واگذار کرده است
اندیشکده آمریکایی با بیان اینکه خط قرمز هستهای آمریکا نتوانست توقف برنامه هستهای ایران را برای متحدان منطقهای تضمین کند، به صحبتهای اوباما اشاره میکند که پیوسته ایران را میترساند که برای بازداشتن این کشور ازساخت سلاح هستهای اقدام خواهد کرد؛ اما معتقد است با شکست اوباما در اجرای تهدید قبلی خود علیه حکومت اسد درباره کاربرد سلاح شیمیایی در آگوست 2012، و زبان منفعلانه در تهدید ایران، اعتبار تهدیدش زیر سوال رفته است: «این خط قرمز، عملا ایران را قادر کرد که به یک «کشور هستهای در آستانه» (کشورهایی که به شرط پذیرش برخی محدودیتها، میتوانند برخی قابلیتهای مهم هستهای خود را حفظ کنند) تبدیل شود. وضعیت آستانهای ایران به واسطه توافق هستهای با 1+5 رسمی شد که حق پیشرفت جهشوار هستهای را برای آن حفظ میکند. برای شرکای منطقهای آمریکا، این یک رویداد متحول کننده است که دینامیک قدرت را در غرب آسیا به ضرر آنها تغییر خواهد داد، و به جای توقف روند تکثیر هستهای، آن را تشدید خواهد کرد. همین حالا هم عربستان سعودی خواهان همان زیرساختهای هستهای است که طبق توافق، ایران مجاز به داشتن آن است».
نگاهی به کل گزارش
در مقدمه این گزارش ابتدا به راهبرد کلان آمریکا در سیاست خارجی، از پایان جنگ دوم جهانی یعنی "ایجاد و مدیریت یک نظام امنیت جهانی" اشاره میشود. در چشمانداز این راهبرد، نویسندگان «منطقه اوراسیا» را یک تهدید بالقوه معرفی میکنند که برخی کشورهای آن با استفاده از فناوری نظامی مدرن میتوانند در نهایت به تقابل نظامی با آمریکا روی بیاورند. آنها با توجه دادن به شکست جنبشی که آن را بهار عربی میخوانند، که معتقدند منجر به گسترش بیثباتی در کل منطقه غرب آسیا شده است، کسب تجربه از مداخلات نظامی قبلی آمریکا را برای حفاظت از منافع منطقهای آن و مراقبت از «نظام امنیت جهانی» حیاتی میدانند. در این گزارش مفصل دوبخشی، جفری و آیزنشتاد نقشآفرینی نظامی آمریکا را در غرب آسیا از دو جنبه تاریخی و راهبردی بررسی میکنند.
در بخش اول با عنوان «نگاهی تاریخی به عملیات نظامی آمریکا»، جیمز جفری به ترتیب زمانی نقشآفرینی و مداخلات نظامی آمریکا در غرب آسیا، عوامل توفیقات و شکستهای گذشته در غرب آسیا و نقش حضور نظامی در تقویت نظام امنیت جهانی میپردازد.
در بخش دوم، با عنوان «نبردهای پیروز، جنگهای باخته: بازاندیشی در راهبرد نظامی آمریکا»، مایکل آیزنشتاد استدلال میکند که دخالت نظامی آمریکا در دو دهه گذشته عمدتا شکست خورده و تنها مناقشات و آسیبها را تشدید کرده است. او برای ترمیم این کمبودها و شکستها، مقامات امریکایی را به ارزیابی مجدد افکار، سازماندهی و اقدامات نظامی در منطقه فرا میخواند تا شیوهها، ابزارها و اهداف راهبرد آمریکا در غرب آسیا بتواند در ماموریتهای مرتبط با منافع ملی آن ارتقاء یابد.
ترجمه و مطالعه کل متن این گزارش و مطالعه دقیق آن، میتواند در شناخت ذهنیت حاکم بر سیاستمداران آمریکایی در سیاستگذاری دفاعی و امنیتی در منطقه غرب آسیا برای اهل فن، مفید واقع شود. اما آنچه موضوع مد نظر این گزارش قرار داشت، قسمتهایی از مقاله است که به شکل توصیه به مقامات سیاسی، امنیتی و نظامی امریکا، درباره شیوههای مقابله با نفوذ جمهوری اسلامی مطرح شده است.
«اندیشکده واشنگتن برای سیاست خاور نزدیک» (The Washington Institute for Near East Policy)، یکی از متنفذترین اندیشکدههای آمریکا است که تحت سلطه حلقه نومحافظهکاران امریکایی قرار دارد. بنا بر شماری گزارشها و مدارک معتبر، این اندیشکده یکی از مهمترین اتاقهای فکر وابسته به لابی صهیونیستها یعنی «آیپک» (مخفف کمیته آمریکایی روابط عمومی اسراییل) است. در اهمیت این اندیشکده همین بس که در هیات مشاوران آن اسامی چون کاندولیزا رایس (مشاور امنیت ملی و وزیر امورخارجه جرج دابلیو. بوش)، هنری کیسینجر (وزیر خارجه اسبق و مهمترین نظریهپرداز سیاست خارجی آمریکا)، جو لیبرمن (یکی از متنفذترین سناتورهای صهیونیست آمریکا) و ژنرال جیمز اَلن (فرمانده سابق نیروهای آیساف در افغانستان) به چشم میخورد. بیاغراق میتوان گفت که هر سیاستمدار یهودی-صهیونیست آمریکایی که زمانی پستی حساس در حکومت آمریکا داشته یا هم اکنون دارد، عضو این موسسه بوده یا هست. موسسه واشنگتن، در کنار شورای روابط خارجی، موسسه رَند، موسسه بروکینگز و بنیاد کارنگی مهمترین تعیینکنندگان خطوط کلی سیاست خارجی و دفاعی ایالاتمتحده هستند.
سوابق نویسندگان
جیمز فرانکلین جفری (James F. Jeffrey): دیپلمات کهنهکار و کارشناس سیاسی-امنیتی با سابقه، عضو شورای روابط خارجی، عضو ارشد موسسه واشنگتن برای سیاست خاور نزدیک، عضو «هیات سیاستگذاری دفاعی» زیر مجموعه وزارت دفاع امریکا، دستیار رئیسجمهور و معاون مشاور امنیت ملی در دوره جرج دابلیو. بوش(2007-2008) با تمرکز کاری بر مسایل ایران، قائم مقام معاون وزیر در اداره خاور نزدیک وزارت خارجه، وابسته نظامی آمریکا در بغداد، رابط اصلی حکومت موقت نیروهای ائتلاف با سفارت امریکا در عراق، مشاور ویژه وزیر خارجه در امور عراق (دوره کاندولیزا رایس)، سفیر آمریکا در ترکیه (2010-2008) و چندین پست حساس دیگر.
مایکل آیزنشتات (Michael Eisenstadt): عضو ارشد و مدیر برنامه مطالعات نظامی و امنیتی در موسسه واشنگتن، متخصص امور امنیتی خلیج فارس و فسلطین-اسراییل، متخصص تسلیحات غیرمتعارف با تمرکز بر تسلیحات هستهای، تحلیلگر امنیتی و افسر ذخیره ارتش امریکا (در همین قالب ماموریتهای بسیاری در عراق، کرانه باختری، اورشلیم، اردن و ترکیه انجام داده است)، همکار غیرنظامی نیروهای ائتلاف در زمان اشغال عراق، عضو «گروه مطالعات عراق» وابسته به کنگره (که در واقع کمیته اطلاعات-عملیات نیروهای ائتلاف در عراق محسوب میشد)، عضو «کارگروه سیاست دفاعی آینده عراق» وابسته به وزارت خارجه و چندین پست دیگر.