اگر ما مناسبات داخلی خود را در انتخابات آینده مدیریت بکنیم و مناسبات منطقه ای خود در عراق و سوریه را در دست بگیریم و این پیچ منطقه ای را رد کنیم؛ نظم منطقه ای تغییر کرده و ایران قدرت بلامنازع منطقه ای و فرامنطقه ای خواهد شد.
آمریکایی ها سه سناریو را همزمان برای تغییر
نهاد و رفتار و ساختار جمهوری اسلامی ایران دنبال می کنند و در هدف گذاری
آمریکایی ها تا سال 1400 این سناریو ها باید محقق شود. آمریکایی ها طوری
این سناریو ها را طراحی کردند که موفقیت سناریوی اول می تواند باعث موفقیت
سناریوی دوم، و موفقیت سناریوی دوم باعث موفقیت سناریوی سوم و ... شود.
هوشمندی و هم افزایی بین این سناریوها وجود دارد.
سناریوی اول آمریکا
سناریو اول آمریکا، سناریوی "ترمیدور انقلاب" نام دارد. ترمیدور انقلاب یک
نظریه جامعه شناسی سیاسی است. نظریه پرداز این نظریه یک آمریکایی به نام کی
بیلینتون است. ایشان 4 انقلاب را بررسی کرده از جمله انقلاب فرانسه، و پس
از آن نظریه ای داده است. البته این نظریه بر اساس نظریات دینی و عقلی ما
رد شده است. اما آمریکایی ها به شدت به این نظریه اعتقاد دارند.
این نظریه
می گوید انقلاب ها از یک جایی شروع می شوند و بعد به همان نقطه ای که بودند
بازگشت داشته و در نهایت به قبل انقلاب برمی گردند. یعنی انقلاب ها ارزش
ها را تغییر می دهند، ساختارها را تغییر می دهند اما به مرور به ارزش ها و
ساختارهای قبل از انقلاب برمیگردند. به این دوری که انقلاب ها می زنند
"ترمیدور انقلاب" میگویند.
مثالی برای این مدل، کشور کوبا است. وقتی
اوباما به کوبا رفت سعی کرد دست بر گردن کاسترو بیاندازد حتی برای رسیدن به
این هدف جلوی تصویر ارنست چگوآرا ایستاد و احترام کرد. این عمل اوباما نه
از روی علاقه به مردم کوبا یا مقامات کوبا بلکه یک تصویرسازی بود برای
مخاطبین آمریکای لاتین و مخاطبین جهانی. هدف واقعی آن این بود که اصرار
داشت بگوید کوبا بعد از 50 سال و بدون جنگ به آغوش سلطه آمریکا برگشته است.
ولی کاسترو حاضر به چنین کاری نشد.
سناریویی که همزمان برای کشور ایران انجام می دهند دقیقا همین سناریویی است
که برای کوبا اجرا کرده اند. حلقه میانجی این سناریو یکی حلقه نیویورکی ها
و دیگری حلقه نیاوران است. این حلقه ها همراه با مدل ترمیدور انقلاب در
حرکتاند. این که بعضی ها در مقابل پرچم آمریکا عکس می اندازند نه برای
آداب دیپلماتیک، بلکه تصویرسازی در راستای پیاده سازی مدل کوبا است. این که
با جان کری دست بدهند یا با او قدم بزنند یا با اوباما دست بدهند در
راستای همان تئوری می باشد که حلقه نیویورکی ها و جریان نفوذ طراح آن می
باشند.
حلقه واسط مشخص سناریوی اول
برجام ها در مدل ترمیدور انقلاب طراحی شده است. کتابی را یکی از اعضای حلقه
نیویورکی ها نوشته به نام "ایران و آمریکا، گذشته شکست خورده، مسیر آشتی".
نویسنده این کتاب می گوید برای اینکه رابطه ایران و آمریکا برقرار شود
باید 7 گام برداشته شود. این 7گام 7تا برجام است.
7 گام در راه عادی سازی روابط بین ایران و آمریکا
اولین آن موضوع هسته ای است. برخلاف تصویرسازی هایی که برای عموم مردم
انجام داده اند یعنی با برجام زندگی مردم دچار تحول اساسی خواهد شد، اکنون
حرفشان عوض شده و به طور مثال آقای روحانی می گوید: "برجام قرار بود موانع
را بردارد نه اینکه رشد اقتصادی بیاورد".
بنابراین نویسنده می گوید برجام
هسته ای اولین گام است و این می تواند شروع کار باشد.
بعد از برجام هسته ای، برجام منطقه ای(برجام 2) یا مسئله محور مقاومت است.
برای حل مسئله منطقه باید بر اساس قطعنامه 1737 عمل کرد. قطعنامه ای که می
گوید باید مقاومت خلع سلاح شود و از تروریسم حمایت مادی و معنوی صورت نگیرد
و در نهایت ایران مجبور شود با آمریکا علیه تروریسم مشارکت اطلاعاتی انجام
دهد.
برجام 3 مساله موشک های بالستیک است که نویسنده بر آن تأکید دارد و می گوید
برنامه موشکی باید برچیده شود و تمام نقشه های آن تحویل داده شود.
برجام 4 مسأله حقوق بشر است. ارتباطی که فائزه هاشمی با بهائیت گرفته برای زمینه سازی برجام 4 است.
برجام 5 عادی سازی روابط با رژیم صهیونیستی است.
برجام 6 تعامل با آل سعود در منطقه
برجام 7 عادی سازی روابط با آمریکا است. آمریکایی ها برای این سناریو 8 سال
زمان دیدند. برای همین است که گفتند رژیم تحریم ها برای 8 سال حفظ خواهد
شد. در این سناریو ایران باید حساسیت های انقلابی خود را از دست بدهد. توان
دفاعی خود را از دست بدهد. فضای سیاسی کشور تغییر کند. وضعیت دوقطبی در
جامعه و حاکمیت شکل بگیرد.
به عبارت دیگر روندی که هم اکنون در حال پیگیری
آن هستند. این روند ادامه خواهد داشت تا اینکه این طور القاء شود که راهی
جزء تعامل با آمریکا وجود ندارد و آن نقطه سال 1400 است. آمریکایی ها به
دنبال آناند که تا سال 1400 اقتصاد در همین حالت رکود باقی مانده و
فشارهای منطقه ای افزایش یابد تا این که بگویند یا باید در مقابل شورش های
خیابانی قرار بگیرید یا اینکه باید با ما مسائلتان را حل کنید. در حال حاضر
حلقه نیاوران و حلقه نیویورکی ها برنامه اولشان مدل ترمیدور است. در تیم
نیاوران این عقیده وجود دارد که اگر ما با آمریکا تعامل کنیم به قدرت اول
منطقه تبدیل خواهیم شد. از این انسان های ساده اندیش باید سوال پرسید که
مصر با اینکه با اسرائیل روابطش را عادی کرد و سالی 4 میلیارد کمک گرفت؛
آیا تبدیل به یک قدرت عربی در منطقه شد؟ نشد. یا لیبی که همه چیزش را کنار
گذاشت به جایی رسید؟ خیر. بنابراین این یک ساده اندیشی است که حلقه های
نفوذ برای برخی از مقامات دولتی ساختهاند.
سناریوی دوم
سناریوی دوم مدل فروپاشی شوروی است. آمریکایی ها تیمی را برای فروپاشی
شوروی تشکیل داده بودند به نام "کمیته خطر جاری". برای این پروژه 6 ترلیون
دلار هزینه کردند. برای اینکه شوروی را از پا در بیاورند ابتدا قیمت نفت را
کاهش دادند. رئیس سازمان سیا در اواخر سال 60 میلادی سفری به عربستان داشت
و در این سفر توافق کردند قیمت نفت به زیر 10 دلار برسد. اقتصاد شوروی که
متکی به نفت بود ضعیف شد. همزمان با آن جنگ نیابتی را در افغانستان علیه
شوروی به راه انداخت. این باعث فشار بیشتر به شوروی شد و باعث عقب نشینی آن
شد.
در عین حال نفوذ را در دوران دانشجویی گورباچف دنبال می کردند و حلقه
های شبیه به گروه نیویورکی ها در اطراف گورباچف درست کرده بودند. زمانی که
گورباچف به رأس حکومت رسید، او را به اصلاحاتی چون فضای باز سیاسی و
اقتصادی تشویق کردند. این وعده ها در مقابل فضای باز سیاسی و اقتصادی روز
به روز بیشتر میشد اما در نهایت هیچکدام عملی نشد و مذاکرات گورباچف با
آمریکایی ها فرسایشی شد. اقتصاد شوروی ضعیف شد. توان نظامی تحلیل رفت.
نفوذ
در شوروی، دوگانگی در حاکمیت ایجاد کرد و یلتسین ظهور کرد. نگرش مردم
شوروی در روسیه به دلیل فضای باز فرهنگی، غربی شد و مردم جلوی مک دونالد و
پپسی کولا صف می کشیدند. به دلیل مذاکرات فرسایشی و حیله های آمریکایی ها
دیگر توانی برای شوروی نماند و مجبور شد از اروپای شرقی پس از 40 سال بدون
حتی کوچکترین درگیری با آمریکایی ها عقب نشینی کرده و این عمق استراتژیک را
به آمریکا تقدیم کند. پس از آن جریان نفوذ از داخل باعث شورش کشورهای
مشترکالمنافع شد و شوروی در ادامه از درون فروپاشید.
پیاده کردن مدل شوروی برای ایران
علی رغم خوشبینی که برخی سران دولتی در ایران دارند، آمریکایی ها در این
سناریو هیچ گشایش اقتصادی در ایران نخواهند داشت. آمریکایی ها می خواهند
اقتصاد ایران در رکود عمیق قرار بگیرد، با کاهش قیمت نفت می خواهند کاری
بکنند که ایران از عمق استراتژیک خود عقب نشینی کند، یا توان کمک به جبهه
مقاومت را نداشته باشد، با فشار منطقه ای می خواهند ایران را دچار اشتباه
محاسباتی کنند، با دوگانگی در حاکمیت و جامعه به دنبال بازگرداندن ایران به
مرزهای داخل حاکمیتی خود هستند. این سناریو با سناریوی اول همخوانی دارد.
اگر این سناریو ادامه یابد در سال 1400 اقتصاد ایران چندین برابر بدتر از
شرایط فعلی خواهد شد. راه حل آن اقتصاد مقاومتی، اقدام و عمل است که می
تواند سناریوی اول و دوم را خنثی کند.
سناریوی سوم و استراتژی مهار آن
سناریوی سوم در ارتباط با سناریوی اول و دوم است. یعنی وقتی اقتصاد
ناکارآمد شد و دو قطبی شدید بوجود آمد و ایران امتیاز منطقه ای خود را از
دست داد؛ آن وقت سناریوی لیبی و عراق اجرا خواهد شد.
استراتژی اول: تنها راه مبارزه با این سناریو نیز همان فرموده مقام معظم
رهبری(مدظله) است، یعنی اقتصاد مقاومتی، اقدام و عمل. این یک شعار سال نیست
بلکه یک استراتژی بازدارنده است. این استراتژی باید در انتخابات 96 ملاک
تعیین اصلح باشد.
استراتژی دوم: نکته دوم که در این زمینه رهبر انقلاب به آن اشاره فرمودند
فضای انقلاب و ضد انقلاب است. یعنی احتمال دارد تا انتخابات 96 دو جبهه
انقلاب آمریکایی مرفهین بی درد و انقلاب با اسلام ناب محمدی شکل بگیرد.
دیگر بحث اصلاحات و اصولگرا نیست. در این دو جبههبندی ممکن است برخی از
اصلاح طلب ها یا اصولگراها به جبهه مقابل هم بروند. این صورت بندی دقیقاً
از انتخابات 96 شروع خواهد شد. بنابراین در این انتخابات باید به جریانی
روی آورد که علاوه بر اعتقاد به اقتصاد مقاومتی به اسلام ناب محمدی(ص) و
انقلابی پایبند باشد. این استراتژی دوم است برای مهار سه سناریویی که گفته
شد.
استراتژی سوم، پرهیز شدید از دوقطبی شدن است. این دوقطبی شدید می تواند
انسجام ما را بهم بریزد. و این همان سناریوی آمریکاست. بنابراین در
انتخابات 96 نباید به سمت یک دوقطبی شدید و کنترل نشده رفت. باید نگاه ملی و
فراملی داشت. انقلاب را نباید به فرد یا اشخاص گره زد.
گریزی به تحولات منطقه و ارتباط آن با تحولات داخلی
آمریکایی ها طرح دو ماههای را برای منطقه دارند. در این طرح دو ماهه که
اخیراً اوباما به آن اشاره داشته می گوید بشار اسد تا ماه جولای باید از
قدرت کنار برود و گر نه کشورهای حامی بشاراسد باید فکر دیگری بکنند. آنها
به کنار رفتن بشاراسد برای انتخابات آیندهشان نیاز دارند.
برای همین در
شمال سوریه به دنبال ساخت جریانی هستند که ارتش شمال نام دارد و در مناطق
جنوبی جریان القائده و جبهه النصره. این دو گروه عمده از دو طرف در حال
فشار آوردن هستند. اگر آنها موفق شوند و حلب سقوط کند
این کریدور با ارزش
پیامدهای مهمی برای منطقه خواهد داشت. این کریدور کردهاست. اگر اسرائیل و
عربستان سعودی بتوانند این ارتش را درست کنند و حلب را بگیرند؛ عراق و
ترکیه و سوریه تجزیه می شوند و خطر به داخل مرزهای ایران کشیده می شود.
در
اینجا شاهد حضور ناتو در منطقه کردنشین خواهیم بود که هدف آن قفقاز و
ژئوپلتیک زدایی از جمهوری اسلامی است و همزمان سعی می کنند ناتو را به
ناتوی عربی متصل کنند. تحولات منطقه به این دلایل است که بسیار تعیین کننده
شده است. همزمان با آن باید به فکر داخل بود تا ثبات و آرامش داخلی باعث
ثبات اقدامات خارجی شود.
این همان پیچ تاریخی است که هر کشوری که از آن
سالم بیرون آید قدرت برتر منطقه ای خواهد شد و پس از آن به یک قدرت جهانی
تبدیل می شود. روزنامه آمریکایی وال استریت ژورنال می گوید: نظم منطقه ای
در حال تغییر است، این تغییر از سوریه در حال شکلگیری است. کلید تغییر نیز
به دست ایران است. یعنی اگر ما مناسبات داخلی خود را در انتخابات آینده
مدیریت بکنیم و مناسبات منطقه ای خود در عراق و سوریه را در دست بگیریم و
این پیچ منطقه ای را رد کنیم؛ نظم منطقه ای تغییر کرده و ایران قدرت
بلامنازع منطقه ای و فرامنطقه ای خواهد شد. این موضوع را اندیشکده های
آمریکایی نیز بیان کردهاند.