آمریکا به دنبال «مدیریت تنش» در منطقه است به گونهای که هزینههای غرب و رژیمهای وابسته به آن را کاهش داده و متقابلا هزینههای جبهه مقاومت را افزایش دهد.
آمریکا به دنبال «مدیریت تنش» در منطقه است به گونهای که هزینههای غرب و رژیمهای وابسته به آن را کاهش داده و متقابلا هزینههای جبهه مقاومت را افزایش دهد. رفتار غربیها و آمریکاییها در مواجهه با تنش فعلی بین عربستان و ایران و نیز تنشهای ناشی از عملکرد تروریسم از این مسئله حکایت میکنند.
سیاست مدیریت تنش در تاریخ سیاسی آمریکا، شناخته شده است اما تا حدود یک دهه قبل، این سیاست جایگاه برجستهای در رفتار خارجی آمریکا نداشت و از این رو تنها در مواردی نظیر بحران موشکی کوبا (1340) بروز و ظهور داشته است. در زمانه ما و به خصوص در دهه اخیر، مدیریت تنش در کانون توجه آمریکا قرار گرفته است که به بروز مشکلات عدیده در سیاستهای دیگر آمریکا برمیگردد.
در بحران افغانستان و پس از آنکه سیاست حذف کامل طالبان و سیطره آمریکا بر این کشور به بنبست رسید، هنری کیسینجر وزیرخارجه اسبق آمریکا (1350-1353) طی مقالهای که در نیویورک تایمز به چاپ رسید گفت: «آمریکا وظیفه ندارد تا بحرانها را حل کند بلکه نیروهای آمریکایی موظفند تا تلاشهای خود را به مدیریت بحرانها معطوف نمایند» شکست بعدی آمریکا در عراق نیز سبب شد تا جرجبوش رئیسجمهور پیشین آمریکا در سال 1386 رسما اعلام کند که سیاست مداخله مستقیم در کشورها ما را به نتیجه نمیرساند و سبب افزایش نفرت مردم و بهویژه مسلمانان علیه آمریکا میشود و این میتواند تبعات شدید امنیتی داشته باشد. پس از آن بود که دولت آمریکا قرارداد ترک خاک عراق موسوم به «توافق امنیتی آمریکا و عراق» را امضا کرد و تا پایان زمستان سال 1391 نیروهایش را از عراق بیرون برد.
سیاست «مهار تنش» و در واقع مدیریت تنش روی دیگری هم دارد و آن افزایش تنش در منطقهای است که آمریکا روند آن را نامطلوب میداند، از منظر آمریکا افزایش تنش توانایی رقبا و مخالفان آن را کاهش میدهد و با بحرانهای داخلی مواجه مینماید.
از سال 1386 که سیاست مهار تنش، به عنوان راهبرد جدید آمریکا در منطقه خاورمیانه اعلام شد، بحرانهای درون منطقهای نه تنها کاهش نیافته بلکه با افزایش فراوان نیز مواجه بوده است، بحرانهای یمن، عراق، سوریه، ترکیه، لیبی و بعضی دیگر از کشورهای مسلمان آفریقا دقیقا در این دوره روی داده و در همه آنها نقش غرب و بخصوص آمریکا در شکلگیری و تداوم آنها محرز بوده است. آمریکاییها در بحران یمن نه تنها کمکی به کاهش بحران و به عبارت دقیقتر کاهش حملات عربستان به یمن نکردند بلکه به طور اساسی به عربستان در این جنگ کمک کردهاند. آمریکا جدای از اینکه تاکنون اجازه نداده تا در شورای امنیت سازمان ملل علیه آغازگر این جنگ یعنی عربستان قطعنامهای صادر شود، در حین جنگ به هواپیماهای جنگی رژیم سعودی کمک کرده است. هواپیماهای جنگی آمریکا بطور مکرر در آسمان یمن به هواپیماهای سعودی بمب و بنزین رساندهاند. نقش آمریکا در آغاز و تداوم بحران سوریه هم علنیتر از آن است که به بحث نیاز داشته باشد.
آمریکا در آغاز بحران امنیتی عراق، در اواخر خردادماه سال گذشته، حمله داعش به حاکمیت و سرزمین عراق را یک موضوع طایفهای خواند و دولت عراق را متهم کرد که با اعمال تبعیض، شعلههای جنگ طایفهای را برافروخته است! آمریکاییها در حین جنگ دولت و مردم عراق با داعش در جریان آزادسازی استانهای صلاحالدین و دیالی حاضر به شلیک یک گلوله به سمت داعش نشدند در همان حال در موارد متعدد محمولههای تسلیحاتی و دارویی و غذایی آنان در مناطقی که داعش در محاصره بود، فرود میآمد.
پس از شکست داعش، آمریکاییها که صحنه مبارزه با تروریزم در عراق را برای خود «باخته» ارزیابی میکردند و میدیدند که عراقیها حول محور مبارزه با تروریزم به وحدت رسیدهاند وارد میدان شدند و با اعلام حمایت از سنیها تلاش جدیدی بر مبنای تشدید درگیری طایفهای و تجزیه بخش سنی عراق و در عملیات علیه داعش در الرمادی، مرکز استان پهناور الانبار شرکت کردند. شرکت هواپیماهای نظامی آمریکا در جنگ رمادی به ویرانی کامل رمادی منجر شد به گونهای که نه تنها هیچ انسانی بلکه هیچ جنبندهای زنده نماند در واقع الرمادی آزاد نشد بلکه از روی نقشه جغرافیایی محو گردید!
آمریکاییها وانمود میکنند که در منازعه کنونی بین عربستان و ایران سرگرم کاهش تنش هستند اما واقعیت چیز دیگری است. خبرهای موثق زیادی حکایت از آن دارند که در حین مذاکرات هستهای میان ایران و 5+1، وزیرخارجه آمریکا در سفرهای متعدد به کشورهای عربی و بخصوص عربستان، توجه آنان را به لزوم یکپارچهسازی صفوف در مقابل ایران جلب کرد. آمریکاییها با صراحت به مقامات سعودی گفتهاند که ایران پسافرجام به مهار بیشتر نیاز دارد و این مسئولیتی است که آمریکا و کشورهای عرب منطقه به طور مشترک و همزمان برعهده دارند. وزیر خارجه و وزیر دفاع آمریکا در ماههای اخیر بارها به طور رسمی اعلام کردهاند که کشورهای عرب منطقه در معرض تهدید جدی از سوی ایران هستند و آمریکا سرگرم توانمندسازی آنان در برابر تهدیدات ایران است.
وزیرخارجه آمریکا در تنش اخیر میان عربستان و ایران در حالی که اقدام موثری برای کنترل تندرویهای رژیم سعودی که یک قلم آن قتل 47 نفر عنصر مخالف خود در یک روز است، انجام نداده است، در تماس با دکتر محمدجواد ظریف خواسته است که ایران دست به اقدامی علیه عربستان نزند! با این وصف سیاست مهار تنش در واقع سیاست مهار واکنش ایران به حساب میآید! تماس موگرینی رئیس سیاست خارجی اتحادیه اروپا با دکتر ظریف نیز از همین جنس میباشد. فیلیپ گوردون یکی از مشاورین وزیر خارجه آمریکا در امور خاورمیانه گفت ما نمیتوانیم روابط ایران و عربستان را به پیش از تنش اخیر برگردانیم. وی بطور زیرکانهای اضافه کرد «ما اکنون نه تنها شاهد جدایی سنی و شیعه هستیم بلکه فراتر از آن شاهد جدایی عربستان سعودی و ایران هستیم».
سیاست آمریکا در مواجهه با تنش اخیر بین دو کشور منطقه بر 3پایه اساسی استوار میباشد یک پایه آن افزودن بر تنش در قالب تشویق به آن از طریق مذاکرات محرمانه است. یک پایه آن مبتنی بر مهار رفتار ایران در قبال اقدامات سعودی است به گونهای که در نهایت ایران طرف ضعیف دیده شود و پایه سوم سیاست آمریکا مدیریت افکار مدیران ایرانی است به گونهای که آنان گمان کنند آمریکا موضع بیطرفی دارد و یا حتی مشغول جمعبندی برای انتخاب بین ایران و عربستان است و چه بسا به دلیل منطقیتر بودن رفتار ایران، تهران را بر ریاض ترجیح دهد!
اما رفتار آمریکاییها و نگاه راهبردی آنان به تمایزات ایران و عربستان و نزدیکی شدید ریاض به واشنگتن بیانگر آن است که آمریکاییها سرگرم مدیریت صحنه منازعه و توسعه میدان و موارد آن هستند. رفتار آمریکاییها بعد از اجرای تعهدات ایران در برجام به خوبی بیانگر آن است که آمریکاییها دنبال کاهش تنش با ایران نیستند و منافع خود و همپیمانانشان را در افزایش تنش با ایران میدانند.
در حالی که دستگاههای اطلاعاتی آمریکا که به سیستم اطلاعاتی سعودی کاملا سوار میباشند به مقامات آمریکایی گفته بودند که قرار است به زودی آیتالله باقرالنمر اعدام شود، مقامات آمریکایی که با یک تلفن میتوانستند رژیم سعودی را از این اقدام بر حذر دارند، این کار را نکردند و در عوض، پس از اقدام رژیم سعودی از تاثیر این اقدام بر افزایش تنش ابراز نگرانی کردند. به عبارت دیگر در این موضعگیری آمریکا تلاش کرد تا طرف مقابل را از واکنش متقابل علیه آلسعود بازدارد! آمریکاییها بدون شک در قطع روابط تعداد معدودی از کشورهای عربی با ایران نیز نقش دارند از نظر آنان این اقدامات میتواند به عنوان بخشی از اهرم تضعیف موقعیت منطقهای ایران مورد استفاده قرار گیرد.
نباید در این موضوع تردید کرد که آمریکاییها برای ترساندن ایران برنامههای دیگری هم در دستور کار دارند که یکی از آنها افزایش فشار بر جمعیتهای شیعی در کشورهای مختلف خواهد بود کما اینکه در همین ایام شاهد مواردی از آن در نیجریه، افغانستان، پاکستان و آذربایجان بودهایم. آنان «فشار» و «دیپلماسی» را به طور توأمان پیش میبرند تا به تغییرات عمدهای در رفتار حریف سرسخت خود نایل گردند. رفتار بیش از حد دیپلماتیک ایران پس از قضایای اخیر و ابراز خوشبینیهایی که در روزنامههای دولتی ایران نسبت به آمریکا در منازعه ایران و عربستان منعکس گردید آمریکاییها را در این مسیر به اشتباه میاندازد. آنان گمان میکنند این سیاست جواب میدهد و اقتدار ایران در برابر رژیم ناچیزی مثل عربستان را کاهش میدهد. آنان از اقدامات شجاعانه ایران در برابر وابستگان خود میترسند و آن را بر هم زننده موقعیت و سیاستهای خود ارزیابی میکنند.