۲۵ دی ۱۳۹۱ - ۰۰:۱۳
کد خبر: ۱۹۴۹
«پرچمدار شما در مشهد کیست؟» گفتم: «به معنای حقیقی همه با هم هستیم و با همکاری کارها را پیش می‌بریم»، ایشان مثل اینکه منتظر شنیدن حرفی بود و از من نشنید، گفت: «یک کلام به شما بگویم که خامنه‌ای را داشته باشید و محوریت او را حفظ کنید. اگر خامنه‌ای پرچمدار کارهای شما در مشهد باشد، پیشرفت می‌کنید، وگرنه کارتان پیش نمی‌رود»
به گزارش پایداری ملی به نقل از فارس، آیت‌الله سید محمد طالقانی را کمتر کسی است که نشناسد، از فعالیت‌های دینی و تفسیر قرآن در مسجد هدایت تهران گرفته تا برگزاری جلسات پرسش و پاسخ با دانشجویان و تحمل سال‌ها زندان و درد شکنجه برای به ثمر رسیدن نظام جمهوری اسلامی ایران.
 
«حیدر رحیم‌پور ازغدی» یکی از همراهان آیت‌الله طالقانی و از مبارزان قدیمی مشهد است که رفاقت دیرینه‌ای هم با رهبر انقلاب دارد، وقتی از او درباره مرحوم طالقانی می‌پرسیم، به بازگویی ماجرای رحلت آیت‌الله طالقانی و عشق و علاقه وی به رهبر انقلاب می‌پردازد که جزئیات آن در شناختنامه «یادآور» چنین آمده است:
 
شاید به تذکار این نکته نیاز چندانی نباشد که تمام اطرافیان و شاگردان مرحوم محمدتقی شریعتی در مشهد طبعاً طالقانی را می‌شناسند، من هم به عنوان یکی از آن افراد از این قاعده مستثنی نیستم، این شناخت تا مدتی، تنها شناخت یک اسم بود و از آشنایی نزدیک خبری نبود.
 
شاید جالب باشد بگویم که من از کسانی هستم که در تهران و در شرایط بعد از 28 مرداد، در مسجد هدایت او را شناختم، این در زمانی بود که دانشجویان متدین در قالب انجمن اسلامی دانشجویان با مدیریت چهره‌هایی چون مهندس بازرگان و دکتر سحابی دور او را گرفته بودند، طالقانی در این دوره، بیشتر به کار فرهنگی و تربیتی بود.
 
به خاطر دارم که یکی از دغدغه‌های شاخص او جهل طرفین، یعنی مذهبیون سنتی و روشنفکرها بود و از این بابت بسیار رنج می‌برد که چرا اینها حرف یکدیگر را نمی‌فهمند و نمی‌خواهند بفهمند و مهم‌تر اینکه بعضی از به اصطلاح روشنفکرها، برده مکتب خاصی شده بودند و خودشان به خود اجازه تفکری خارج از مکتبی که به آن معتقد بودند، نمی‌دادند.
 
این انتقاد و دغدغه، تا پایان عمر با طالقانی بود، او بر همه ما و بر این انقلاب بسیار حق دارد، از نظر من طالقانی یک برکت آسمانی بود، از او خاطرات زیادی دارم که مجال اشاره به همه آن‌ها نیست، اما موردی را نقل می‌کنم که اولاً خودم به تنهایی شاهد آن بودم و ثانیاً شاید بتواند از کار امروز ما گره‌ای بگشاید و مددکار باشد.
 
در آستانه پیروزی انقلاب و در نیمه دوم سال 57، رژیم تصمیم گرفت زندانیان سیاسی را آزاد کند، در آن زمان رهبری مبارزات در مشهد، اعم از مذهبیون و ملیون با آقای خامنه‌ای بود، ایشان دستور دادند از زندانیان مشهد با اجلال فراوان استقبال و به وضعیت زندگی آنان پس از آزادی، رسیدگی کنیم.
 
ما هر روز این کار را می‌کردیم، بعد خبر رسید که برخی از زندانیان مشهدی از زندان تهران آزاد می‌شوند، باز به دستور آقای خامنه‌ای برای استقبال از آزادشدگان مشهدی به تهران رفتیم، خاطرم هست که در آن سفر آقایان امین‌پور، غنیان و خدادادی هم همراه ما بودند، وقتی به تهران رسیدیم، ناگهان رادیو گفت که به دستور اعلیحضرت همایونی آقایان طالقانی و منتظری امشب آزاد می‌شوند!
 
دوستان و اطرافیان ما مشعوف از این خبر، فوراً گفتند که به مقابل زندان قصر برویم و از آن‌ها استقبال کنیم، من به این دوستان گفتم: «رفقا! ساواک که دیوانه نیست که با اعلام ساعت دقیق آزادی طالقانی، همه مردم تهران و بلکه بخش زیادی از مردم ایران را برای استقبال از او به جلوی زندان بکشاند و علیه خودش میتینگ درست کند! اینها یا او را چند ساعت پیش آزاد کرده‌اند یا در روزهای آینده آزاد خواهند کرد، اما اعلام ساعت دقیق و فی‌المثل گفتنِ امشب، فقط برای رد گم کردن است».
 
دوستان قبول نکردند، محمد شانه‌چی که میزبان ما بود، گفت: «به هر صورت من که باید به منزل بروم و وسیله پذیرایی از شماها را فراهم کنم، بنابراین نمی‌توانم بیایم»، من هم گفتم: «با شانه‌چی به منزل او خواهم رفت، چون اعتقاد ندارم که طالقانی امشب آزاد خواهد شد، به هر حال رفقای ما به مقابل زندان قصر رفتند و من به اتفاق شانه‌چی به خانه او رفتم.
 
نیم ساعتی نگذشت که تلفن خانه آقای شانه‌چی به صدا درآمد. گوشی را که برداشتیم، خود مرحوم طالقانی آن طرف خط بود و به شانه‌چی گفت: «بیا اینجا و کارت را شروع کن!» او هم به آقا اطلاع داد که من به اتفاق رحیم‌پور خواهم آمد.
 
*دیدگاه آیت‌الله طالقانی نسبت به رهبر انقلاب
 
ما به منزل مرحوم طالقانی رفتیم، ایشان هنگامی که مرا همراه با شانه‌چی دید، این تصور برایش پیش آمد که من هم به جماعت روشنفکر پیوسته‌ام و به من نگاه تأمل‌آمیزی کرد، می‌دانید که رفتار آقای طالقانی با این جماعت از روی سیاست بود و در بسیاری از مسایل با آن‌ها اختلاف نظر داشت.
 
وقتی نشستیم، دقایقی بعد به شانه‌چی گفت: شما بروید و وسایل پذیرایی را فراهم کنید، شانه‌چی از اتاق بیرون رفت و در را پشت سر خودش بست، آقای طالقانی نگاهی به اطراف کرد و با اطمینان از اینکه کسی سخنان او را نمی‌شنود و در اطرافش گوشی نیست، از من پرسید: «از مشهد چه خبر؟» جواب دادم: «آقا! همه با هم هستیم».
 
پرسید: «پرچمدار شما در مشهد کیست؟» گفتم: «به معنای حقیقی همه با هم هستیم و با همکاری کارها را پیش می‌بریم»، ایشان مثل اینکه منتظر شنیدن حرفی بود و از من نشنید، گفت: «یک کلام به شما بگویم که خامنه‌ای را داشته باشید و محوریت او را حفظ کنید. اگر خامنه‌ای پرچمدار کارهای شما در مشهد باشد، پیشرفت می‌کنید، وگرنه کارتان پیش نمی‌رود» و بعد دوباره نگاهی به اطرافش انداخت که ببیند اطرافیان هستند یا نه و مجدداً تکرار کرد: «خامنه‌ای را داشته باشید، پرچم هدایت مبارزات مشهد باید به دست او باشد»، این یکی از شگفت‌انگیزترین و جالب‌ترین خاطراتی است که من از مرحوم طالقانی دارم.
 
* نقش مجاهدین در فوت آیت‌الله طالقانی
 
در مورد مرگ نا به هنگام و غیرمنتظره طالقانی هم سخنی دارم، من شخصاً معتقدم که طالقانی را مجاهدان کشتند، ما با آن‌ها سروکار داشتیم و رفتارشان را به ‌خوبی می‌شناختیم، آن‌ها زیر بار رهبری روحانیت و امام نمی‌رفتند، بعد از انقلاب و تا مدتی به شکل «کج دار و مریز» رفتار کردند و البته از امام هم بی‌اعتنایی دیدند تا اینکه یک روز از مرحوم طالقانی که به ندرت به آن‌ها وقت می‌داد، وقت ملاقاتی گرفتند و به دیدن ایشان رفتند و گفتند: «شما تکلیف ما را با آقای خمینی معلوم کنید».
 
مرحوم طالقانی نزد امام می‌رود، امام با صراحت و خیرخواهانه به ایشان می‌گوید که از اینها دل بکن؛ اینها در پی حق نیستند؛ اینها از اساس منحرف هستند و به دنبال پست و مقام آمده‌اند.
 
وقتی طالقانی به تهران برمی‌گردد و آن‌ها در مورد نتیجه مذاکرات با امام سؤال می‌کنند، چیزی نمی‌گوید، اما در نمازجمعه پیش رو، آنچه را که در دلش بود و از امام شنیده بود، بیرون می‌ریزد، از جمله اینکه به صراحت گفت امام گفتند: «چرا در مورد اینها مسامحه می‌کنی؟»، گفتم: «شاید با خیرخواهی و نصیحت به راه بیایند» و حالا که نیامده‌اند، باید سزای خود را بچشند!
 
اینها از آن وقت به بعد فهمیدند که نه‌ تنها نمی‌توانند روی طالقانی حساب کنند، بلکه او از روی سیاست، می‌تواند چنین رفتارهایی هم با آن‌ها داشته باشد، به‌ طور مشخص از همان زمان به فکر تسویه حساب با او افتادند، این صرفاً تحلیل بنده نیست، بلکه خبری است که یا از آقای بهشتی یا از آقای خامنه‌ای شنیده‌ام.
 
دقیقاً خاطرم نیست، نقل می‌کنند که شب آخر حال ایشان بسیار خوب بوده است و با سفیر شوروی صحبت می‌کنند و اندکی بعد از آن اعلام می‌شود که ایشان فوت کرده‌اند! و این حتی برای تمام کسانی که در آن جلسه بوده‌اند، غیرمنتظره بوده است، علت مرگ ایشان سکته اعلام شد، در حالی‌که برای گروه‌هایی مثل مجاهدین که کار چریکی کرده و از شیوه‌های پیچیده ترور و ایجاد سکته در افراد هم مطلع بودند، کار سختی نبوده است. به هر حال این چیزی است که پس از سال‌ها روی دلم سنگینی می‌کرد و فکر می‌کردم برای ثبت در تاریخ باید بگویم.
گزارش خطا
ارسال نظرات
نام
ایمیل
نظر