بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
الحمدللَّه ربّ العالمین. والصّلاة والسّلام على سیّدنا و نبیّنا سیّد الأنبیاء والمرسلین. حبیب قلوبنا ابىالقاسمالمصطفى محمّد و على آله الأطیبین الأطهرین المنتجبین. الهداة المهدیّین المعصومین. سیّما بقیّةاللَّه فى الأرضین.
در خدمت شما علماى محترم، فضلاى گرامى، فضلاى جوان، طلاّب زحمتکش و خدوم حوزهى علمیهى قم، در این مدرسهاى که محور و مرکز خاطرههاى بزرگ و حوادث شورانگیز تاریخ نیم قرن اخیر کشور ماست، این اجتماع براى من بسیار مغتنم، شیرین و هیجانانگیز است. از آقایان علماى محترم و اساتید معظّم حوزهى علمیه و دیگر عزیزانى که در جلسه حضور دارند - فضلاى جوان و خواهرانى که در مدرسهى دارالشفاء اجتماع کردهاند - صمیمانه تشکّر مىکنم و امیدوارم این مجلس ما و دیدار ما و اجتماع ما، مشمول نظر لطف و عنایت و قبول حضرت حق قرار گیرد.
جلسه، جلسهاى بسیار صمیمى است؛ جلسهاى طلبگى، و گوینده و شنونده، همه طلبهها و فرزندان این حوزه و این مدرسهایم. مطلبى که امروز در نظر گرفتم در این اجتماع عزیز در میان بگذارم، مطلبى راجع به حوزه است؛ ولى مسائل حوزه از مسائل کلّ جامعه، مسائل کشور، مسائل جهان، بلکه مسائل تاریخ جدا نیست. حوزه و روحانیت جزیرهاى نیست که با پیرامون خود ارتباطى نداشته باشد. برحسب بافت معمولىِ همیشگىِ تغییرناپذیر نظام اجتماعى و روابط انسانى ما، حوزه و روحانیت مثل خونى است که در سرتاسر پیکرهى جامعه در جریان است؛ در حرکت است؛ با همه جا مرتبط است. لذا مسائل روحانیت و مسائل حوزه، پیوندى ناگسستنى با مسائل کشور، مسائل نظام اسلامى، مسائل دنیاى امروز و حتى با مسائلى از تاریخ و گذشته دارد که من در بحث امروز، فهرستگونهاى از آن را عرض مىکنم.
یک مطلب دربارهى این نکته است که نظام اسلامى چه خطّى را براى خود ترسیم کرده است؟ مسیرى که نظام اسلامى براى خود در نظر گرفته و فرض کرده است، چیست؟ مطلب بعدى این است که در این مسیر - که بىگمان از فراز و نشیبها و چالشها و افت و خیزها خالى نیست - نقشآفرینان اصلى چه کسانى هستند و حوزهى علمیه در این میان کجا قرار دارد؛ چه نقشى دارد؛ چه نقشآفرینىاى دارد؟ مطلب سوم این است که در نظام اسلامى در حال حاضر، بر حسب طبیعت این نظام، چالشهایى هست؛ این چالشها چیست؟ نظام با چه موانعى، با چه مزاحمتهایى، احیاناً با چه معارضههایى، با چه پدیدارهایى که باید با آنها مقابله کند، روبهروست؟ نوع تقابل با این چالشها باید مورد توجّه و تعمّق و ژرفاندیشى حوزویان قرار گیرد. مطلب بعدى این است که با این مقدمات، امروز واجبات روحانیت چیست؟ واجباتى داریم و مستحبّاتى - به محرّمات نمىپردازم - امروز واجبات روحانیت و حوزهى علمیه چیست؟ همانطور که در گزارش مدیر محترم حوزهى علمیهى قم شنیدیم، در این چند سال کارهاى مهمى شده است. برخى از این کارها، کارهایى است که آثار آن در آیندههاى میانمدّت و حتى بلندمدّت دانسته خواهد شد. این کارها شده است؛ این خلأها بوده و پُر شده است؛ اما باز هم ما خلأهایى داریم که باید آنها را شناسایى کنیم و راه پُر کردن آن خلأها را بشناسیم. در پایان، بخش پنجم است که توصیههایى است به شما عزیزان؛ برادران و فرزندان من.
مطلب اوّل این است که خط کلّى نظام اسلامى چیست؟ اگر بخواهیم پاسخ این
سؤال را در یک جمله ادا کنیم، خواهیم گفت خط کلّى نظام اسلامى، رسیدن به
تمدّن اسلامى است. این یک پاسخ کلّى و قابل توضیح و تشریح. البته اینکه در
مقابل تمدّن کنونى بشر - یعنى تمدّن مادّى غرب - مىتواند تمدّن دیگرى
مطرح شود یا نه و این تمدّن براى پیدایش خود و سپس براى ماندگارى و استوارى
خود، از چه عناصر و از چه عواملى کمک خواهد گرفت، در اینباره سخنها هست.
اگر شما به بلندگویانِ تمدّن کنونى غرب مراجعه کنید، آنها خواهند گفت تمدّن
مادّى غرب ابدى و تغییرناپذیر است. از اوایلى که این تمدّن اوج گرفته بود -
یعنى از قرن نوزدهم میلادى - بحث معارضهى سنّت و مدرنیته را مطرح کردند.
یعنى همهى آنچه که این تمدّن تقدیم بشریّت مىکند، چیزهاى مدرن و نو و
تازه و اجتنابناپذیر و جذّاب و خواستنى است و هرچه در مقابل آن است، این
سنّت است، این منسوخ است، این قدیمى است، این زوالپذیر است.
این بحث را شما امروز هم گاهى در برخى از محافل روشنفکرى ما مىبینید؛ اما این بحثِ نویى نیست؛ این بحثِ قرن نوزدهمىِ دنیاى غرب است که ادامه پیدا کرده است؛ با این هدف که تمدّن غرب در راه خود، همهى فرهنگها را، همهى تمدّنها را، همهى زیرساختهاى مدنى را، همهى روابط انسانى و اجتماعى را، همهى آن چیزى را که تمدّن غرب آن را نمىپسندد، از سر راه خود بردارد و حاکمیت مطلق خود را با پشتوانهى قدرت مادّى و سرمایهدارى از یک سو، قدرت نظامى و سیاسى از یک سو، قدرت رسانهیى از یک سو، ابدى کند.
شما دیدید وقتى که نظام مارکسیستى در شوروى سابق و اروپاى شرقى برافتاد - با اینکه نظام مارکسیستى تمدّنى جدید و نو نبود؛ تفکّرى بود بر اساس همان تمدّن غربى؛ عمدتاً با همان پایههاى تفکّر و تمدّن غربى؛ با همان پایههاى مادّى؛ درعینحال با دستگاه سرمایهدارى غرب و نگهبانان و افسونگرانِ پاسدار تمدّن غربى معارضهاى داشت - مسألهى نظم نوین جهانى و مسألهى تک ابرقدرتى در دنیا را مطرح کردند. یعنى امروز تمدّن غرب حتى در میان اجزاى خود، آن وحدت و انسجام و آن یگانگى و صداقت لازم را ندارد. یک نقطه که یک رشد مادّى بیشترى کرده است، بنا به طبیعت تمدّن مادّى، افزونطلب است؛ کلیّتطلب است؛ تمامیّتطلب است و بقیهى بخشها را نادیده مىگیرد.
در تمدّن مادى غرب - همچنان که در همین ماههاى جارى در دنیا مشاهده کردید - هرچه حرف مىزنند، طرّاحى هزارهى دوم را مىکنند! حالا مگر تمدّن مادّى غرب، سرتاسر هزارهى اوّل را فرا گرفته بود که شما مىخواهید هزارهى دوم را هم به آن ملحق کنید؟! مگر بشر از این دو، سه قرنى که از سیطرهى تمدّن مادّى غرب گذشته، راضى است؟! مگر تمدّن مادّى غرب توانسته است زخمهاى کهنهى بشریّت را علاج کند؟! آیا فقر در دنیا از بین رفت؟ آیا گرسنگى از بین رفت؟ آیا ظلم و تبعیض از بین رفت؟ آیا آرامش خاطر انسان تأمین شد؟ آیا مهربانى و صفاى میان انسانها تأمین شد؟ یا بعکس، تمدّن مادّى غرب در دورهى استعمار، سپس در دورهى استثمار - که سلطهى حکومتهاى غربى در دورهى استثمار، مثل دورهى استعمار، مستقیم نبود؛ به شکل استثمار نیروها در دنیاى عقبافتاده و فقیر بود؛ همان سلطهى پنهانى قاهرى که همهى سرمایهها و همهى نیروها را از آنها مىربود و در خود هضم مىکرد و جیب کمپانیهاى سرمایهدارى را بیشتر مىانباشت - و سپس در دورهى رسانه و در دورهى ارتباطات - یعنى امروز - در همهى این سه دوره، با زور، با قدرتنمایى، با زورگویى، با ایجاد اختناقِ طرف مقابل و صف مقابل همیشه وارد میدان شده است؛ در حالى که در بالاترین مراکز خود هنوز تبعیض هست؛ تبعیض نژادى هست؛ فاشیسم هست! با این سابقه، با این همه گرفتارى، با این همه مشکلات، تمدّن مادّى غرب ادّعاى ابدیّت مىکند! اما این ادّعا، ادّعاى واهى، غیرعملى و ناکام است.
آرى؛ بىشک تمدّن اسلامى مىتواند وارد میدان شود و با همان شیوهاى که تمدّنهاى بزرگ تاریخ توانستهاند وارد میدان زندگى بشر شوند و منطقهاى را - بزرگ یا کوچک - تصرّف کنند و برکات خود یا صدمات خود را به آنها برسانند، این فرآیند پیچیده و طولانى و پُرکار را بپیماید و به آن نقطه برسد. البته تمدّن اسلامى به صورت کامل در دوران ظهور حضرت بقیةاللَّه ارواحنافداه است. در دوران ظهور، تمدّن حقیقى اسلامى و دنیاى حقیقى اسلامى به وجود خواهد آمد.
بعضى کسان خیال مىکنند دوران ظهور حضرت بقیةاللَّه، آخرِ دنیاست! من
عرض مىکنم دوران ظهور حضرت بقیةاللَّه، اوّلِ دنیاست؛ اوّلِ شروع حرکت
انسان در صراط مستقیم الهى است؛ با مانع کمتر یا بدون مانع؛ با سرعت بیشتر؛
با فراهم بودن همهى امکانات براى این حرکت. اگر صراط مستقیم الهى را مثل
یک جادهى وسیع، مستقیم و هموارى فرض کنیم، همهى انبیا در این چند هزار
سال گذشته آمدهاند تا بشر را از کورهراهها به این جاده برسانند. وقتى به
این جاده رسید، سیرْ تندتر، همهجانبهتر، عمومىتر، موفقتر و بىضایعات یا
کمضایعاتتر خواهد بود.
دورهى ظهور، دورهاى است که بشریّت مىتواند نفس
راحتى بکشد؛ مىتواند راه خدا را طى کند؛ مىتواند از همهى استعدادهاى
موجود در عالم طبیعت و در وجود انسان به شکل بهینه استفاده کند. امروز از
امکانات بشر استفادهى بهینه نمىشود؛ استعدادها ضایع و نابود مىشود؛
استعدادهاى طبیعى هم همینطور. همهى این پدیدههایى که شما مىبینید علیه
محیط زیست و در آلودهسازى محیط زیست وجود دارد، ناشى از بد استفاده کردن
از امکانات طبیعى است. بشر در این راه افتاده است و پیش مىرود؛ اما این
راه درستى نیست؛ راه منحصرى نیست.
راه دانش، راههاى فراوانى است. بشر مىتواند در سایهى نظام الهى آن راه را بیابد و طى کند. فعلاً نمىخواهیم وارد این بحث شویم؛ این بحث مجال وسیعترى مىطلبد. بههرحال خطّى که نظام اسلامى ترسیم مىکند، خطّ رسیدن به تمدّن اسلامى است.
زوال تمدّنها معلول انحرافهاست. تمدّنها بعد از آنکه به اوجى رسیدند، به خاطر ضعفها و خلأها و انحرافهاى خود رو به انحطاط مىروند. ما نشانهى این انحطاط را امروز در تمدّن غربى مشاهده مىکنیم، که تمدّنِ علم بدون اخلاق، مادیّتِ بدون معنویّت و دین و قدرتِ بدون عدالت است. وقتى که در فلسطین اشغالى، در خانهى مردمى که خودِ صاحبخانهها از زندگى در آن یا از زندگى آسوده در آن محرومند، یک فلسطینى از سرِ ناچارى حرکتى انجام دهد و آسیبى به یک صهیونیستِ بیگانهى غریبهى بهزور آمده بخورد، همهى دستگاههاى تبلیغاتى غرب بسیج مىشوند تا این حادثه را بزرگ کنند! اگر کسى کشته شده باشد، عکس پدر او، مادر او، بچهى او، خواهر او، گریهها و ناراحتیهایشان، در مجلاّت امریکایى و سایر مجلات دنیا چاپ مىشود! اما امروز یک کودک، یک نوجوان، در آغوش پدرش و در مقابل چشم او، در فلسطین کشته مىشود؛ زن و مرد و کودک نمازگزار در مسجدالاقصاى مسلمانان به گلوله بسته مىشوند. دستگاههاى ارتباطاتى جمهورى اسلامى روز اوّل با اروپا تماس گرفتند که خبرهاى اروپا را کسب کنند، از آن طرف به آنها گفتند که اینجا هیچ خبرى نیست! حادثهى به این عظمت، در روزهاى اوّل و دوم، در اروپا و در منطقهى سلطهى تمدّن غربى، هیچ خبرى نیست! تا وقتى که بتدریج تظاهرات اوج مىگیرد، مردم در همه جا بلند مىشوند، صداى اعتراضها بلند مىشود؛ آن دستگاههایى که مدّعى طرفدارى از حقوق بشرند، مدّعى اطّلاعرسانىاند، آن وقت مجبور مىشوند یک اطّلاعى، آن هم البته ناقص و نه کامل، یکجانبه و نه عادلانه، به سود غاصب و نه به سود مردم مظلوم بدهند! اینها همه نشانههاى شکست و انحطاط تمدّن غرب است.
البته نه پیدایش و نه زوال تمدّنها، مسألهاى دفعى نیست؛ یک مسألهى
تدریجى و تاریخى است؛ اما اینها نشانههایش است. امروز بسیارى از متفکّران
غرب هم به این حقیقت توجّه پیدا کردهاند، هشدار مىدهند و مىگویند.
بنابراین هیچ شگفتى نباید داشت از اینکه برقى از گوشهاى بجهد؛ همچنانى که
همهى تمدّنهاى عالم به وجود آمدهاند، یک فکر نو، یک پیشنهاد نو براى
بشریت مطرح شود و بر اساس آن فکر، یک نظام سیاسى در گوشهاى از دنیا بتواند
یک ملت را گرد هم جمع کند؛ آن ملت ایستادگى کند؛ آن مردم به شرایط لازمى
که خواهم گفت، عمل کنند؛ زبدگان و نخبگان و خواص جامعه نقشهاى خود را پیدا
کنند و طبق آن عمل کنند. لذا هیچ بُعدى ندارد - بلکه نتیجهاى حتمى است -
که این تمدّن مثل همهى تمدّنهاى دیگر رشد خواهد کرد؛ مثل خورشیدى که
بتدریج بالا مىآید و به وسطالسماء مىرسد، اشعّه و انوار خود را به نقاط
مختلف دنیا خواهد تابانید.
بنابراین، این نظام اسلامى، نظامى است که یک
خطِّ حرکت معقول و منطقى براى خود تصویر کرده است. این سیْرى نیست که
بتواند متوقّف شود؛ این سیْرى هم نیست که مراحل گوناگونى که در آن هست،
براى آن دائمى و ابدى باشد. یک حرکت تکاملى است. از آغاز انقلاب اسلامى این
حرکت به وجود آمد؛ این برق در این نقطه از عالم درخشید؛ چشمهایى را خیره
کرد؛ بعد هم این توفیق را پیدا کرد که نظام اسلامى را به وجود بیاورد؛ این
نظام اسلامى هم از آغاز تشکیل، با چالشهاى خود، با مشکلات خود، با امکانات
خود، حرکتى را آغاز کرده است و پیش مىرود. این خط اگر با جدیّت، با
پشتکار، با شناخت آنچه که لازم است، با عمل به آنچه که وظیفه است، ادامه
پیدا کند، سرنوشت حتمى عبارت است از اینکه تمدّن اسلامى یک بار دیگر بر
مجموعهى عظیمى از دنیا، پرتوِ خود را بگستراند. نه به معناى اینکه لزوماً
نظام سیاسىِ اسلامى در نقاط دیگر جهان هم قبل از عصر ظهور گسترش پیدا کند؛
نه. معنایش این نیست؛ بلکه تمدّن بر اساس یک فکر جدید، یک حرف جدید، یک
نگاه جدید به مسائل بشر و مسائل انسانیت و علاج دردهاى انسانیت است؛ یک
زبان نویى است که دلهاى نسلهاى نوى انسان و قشرهاى محروم جوامع گوناگون، آن
زبان را مىفهمند و درک مىکنند. به معناى رساندن یک پیام است به دلها، تا
بتدریج در میان جوامع مختلف گسترش و رشد پیدا کند.
این امرى است که شدنى است. با وضعى که امروز من در کشورمان مشاهده مىکنم، با ریشههاى عمیقى که تفکّر اسلامى در کشور ما دارد، با حرکت بسیار وسیع و گستردهاى که از اوّل انقلاب در راه تعمیق این اندیشه آغاز شده است و امروز به جاهاى خوبى هم رسیده است، به نظرم مىرسد که این آینده براى نظام اسلامى، یک آیندهى قطعى و اجتنابناپذیر است.
مطلب دوم این است که نقشآفرینان اصلى در این عرصه چه کسانى هستند؟ ما
مىخواهیم ببینیم روحانیت در این میان کجا قرار دارد و شما طلاّب جوان و
فضلاى جوان - کسانى که نقد ارزشمند جوانى خود را برداشتید و به این حوزه
آوردید - مىخواهید این سرمایه را براى چه و در کجا مصرف کنید؟ نقشآفرینان
اصلى در اینجا چه کسانى هستند؟ اولاً باید معلوم باشد که این حرکت عظیم
نظام اسلامى و حرکت به سمت آن آیندهى آرمانى - که ایجاد تمدّن اسلامى است؛
یعنى تمدّنى که در آن، علم همراه با اخلاق است؛ پرداختن به مادّیات، همراه
با معنویّت و دین است؛ و قدرت سیاسى، همراه با عدالت است - یک حرکت تدریجى
است. البته پُرهیجان است؛ اما هر کس بداند چه کار مىکند.
هر قدمى که برمىدارد، براى او هیجانانگیز است؛ اما این کار عظیم و ماندگار تاریخى، این کارى که سر و کارش با نسلها و قرنهاست، این را نباید با کارهاى دفعى، جزئى و شعارى اشتباه کرد. این کارى است که باید گام به گام، هر گامى محکمتر از گام قبل، با نگاه دقیق نسبت به هر قدمى که برمىداریم و با دید نافذ نسبت به مسیرى که طى مىکنیم، همراه باشد.
براى ایجاد یک تمدّن اسلامى - مانند هر تمدّن دیگر - دو عنصر اساسى لازم است: یکى تولید فکر، یکى پرورش انسان. فکر اسلامى مثل یک دریاى عمیق است؛ یک اقیانوس است. هر کس که لب اقیانوس رفت، نمىتواند ادّعا کند که اقیانوس را شناخته است. هر کس هم که نزدیک ساحل پیش رفت و یا چند مترى در آب در یک نقطهاى فرو رفت، نمىتواند بگوید اقیانوس را شناخته است. سیْر در این اقیانوس عظیم و رسیدن به اعماق آن و کشف آن - که از کتاب و سنّت همهى اینها استفاده مىشود - کارى است که همگان باید بکنند؛ کارى است که در طول زمان باید انجام گیرد. تولید فکر در هر زمانى متناسب با نیاز آن زمان از این اقیانوس عظیم معارف ممکن است. یک روزى حرفهاى مرحوم شهید مطهّرى که مطرح مىشد، به گوش بعضى ناآشنا مىآمد. حرفهاى شهید مطهّرى، حرفهاى دین بود؛ حرفهاى قرآن بود؛ حرفهاى اسلامى بود؛ اما بسیارى از کسانى که با دین و قرآن و اسلام هم سر و کار داشتند، با آن حرفها آشنایى نداشتند! در همهى زمانها این امکان براى متفکّران آگاه، قرآنشناسان، حدیثشناسان، آشنایان با شیوهى استنباط از قرآن و حدیث، آشنایان با معارف اسلامى و مطالبى که در قرآن و در حدیث اسلامى و در سنّت اسلامى هست، وجود دارد که اگر به نیاز زمانه آشنا باشند، سؤال زمانه را بدانند، درخواست بشریّت را بدانند، مىتوانند سخن روز را از معارف اسلامى بیرون بیاورند. حرف نو همیشه وجود دارد؛ تولید فکر، تولید اندیشهى راهنما و راهگشا براى بشریّت.
شرط دوم، پرورش انسان است. حال در آنجایى که فکر و انسان باید تولید
شود، ببینید نقشآفرینان چه کسانى هستند. این نقشآفرینان کسانى هستند که
باید بتوانند افکار را هدایت کنند. این یک بُعد قضیه است. چون این راه جز
با پاى ایمان و نیروى ایمان و عشق طىشدنى نیست، باید کسانى باشند که
بتوانند روح ایمان را در انسانها پرورش دهند. بدون شک مدیران جامعه جزو
نقشآفرینانند؛ سیاستمداران جزو نقشآفرینانند؛ متفکّران و روشنفکران جزو
نقشآفرینانند؛ آحاد مردم هر کدام به نحوى مىتوانند در خور استعداد خود
نقشآفرینى کنند؛ اما نقش علماى دین، نقش کسانى که در راه پرورش ایمان مردم
از روش دین استفاده مىکنند، یک نقش یگانه است؛ نقش منحصر به فرد است.
مدیران جامعه هم براى اینکه بتوانند درست نقشآفرینى کنند، به علماى دین
احتیاج دارند. سیاستمداران و فعّالان سیاسى در جامعه نیز همینطور. محیطهاى
گوناگون علمى و روشنفکرى نیز همینطور.
برقى از سخن یک عالمِ دینِ پارسا و زمانشناس ممکن است بجهد، ظلماتى را از دلى یا دلهایى بزداید؛ چقدر هدایتها به این ترتیب اتّفاق افتاده است. این نقش، نقش یگانه است. نقشآفرینى را به علماى دین منحصر نمىکنیم؛ اما جایگاه نقشآفرینى علماى دین را از همهى جایگاههاى دیگر برجستهتر مىبینیم؛ به این دلیل روشن که در این راه، اندیشهى دینى و ایمان دینى براى انسانها لازم است؛ تولید فکر اسلامى براى این راه ضرورى و لازم است و اگر علماى دین سر صحنه نباشند، دیگرى نمىتواند این کار را انجام دهد. البته عالم دین با آن شرایطى که نیاز به آن شرایط هست، اى بسا نتواند این نقش را ایفا کند؛ او هم اگر این شرایط را نداشته باشد، نخواهد توانست؛ که حالا من بعد در دنبالهى عرایضم مطالبى در این زمینه هم عرض خواهم کرد. البته در آحاد مردم هم نقشآفرینىِ دینى هست؛ از راه امر به معروف و نهى از منکر؛ از راه آمادهسازى خود براى اینکه در یک جایگاه نقشآفرین قرار گیرند.
وقتى نگاه مىکنیم، حوزهى روحانیت و علماى دین، اگر با آن تربیتِ درست و
در آن مدارجِ لازم پرورش پیدا کنند، نقششان نقش یگانه است. لذا امام
بزرگوار ما الگویى براى علماى دین شد. اگر امام نمىبود، اگر نَفَس گرم او و
منطق نیرومند و استوار او و ایستادگى او در این راه نمىبود و نمىتوانست
مجموعه و منظومهى عظیمى از علماى دین را در این راه به حرکت بیندازد،
یقیناً این حرکت عظیم ملت ایران اتّفاق نمىافتاد. هیچ حزب سیاسى، هیچ رجل
سیاسى، هیچ رجل دانشگاهى، هیچ آدم اجتماعى معروف و محبوب امکان نداشت
بتواند این اقیانوس عظیم ملت ایران را اینطور به تلاطم بیندازد و مردم را
به خیابانها بکشاند. این فقط روحانیت بود و پیشوایىِ امام بزرگوار ما با
خصوصیاتى که او داشت؛ که اگر این خصوصیات را آن شخصیت عظیم هم نمىداشت،
باز این کار به این آسانیها ممکن نبود.
این نقش یک روحانى است که شرایط لازم را دارد و در زمانِ متناسب ظهور و بروز مىکند و اینطور عظیم نقشآفرینى او در تاریخ و در جهان روشن و مسجّل مىشود. این وضع روحانیت است. پس جایگاه روحانیت این است.
طلبهى جوان وقتى که وارد حوزهى علمیه مىشود و درس حوزه را مىخواند و
برنامهى حوزه را عمل مىکند، چشمش به این است که بتواند در این حرکت عظیم
مردمى نقش بیافریند؛ نه لزوماً نقشى همانند نقش امام؛ نقشهاى آگاهىبخش و
هدایت کننده مثل نقش پیامبران. آنقدر آدمسازى و پرورش انسانهاى والا و
باایمان مهم است که اگر یک روحانى همّت خود را صرف کند و در طول زمان
بتواند تعدادى انسانِ مناسب و استوار را بسازد، کار بزرگى را انجام داده
است.
طلبهى جوان و فاضل جوان به فکر آن است که در این حرکت عظیم مردمى، در این خطّ مستقیمى که نظام الهى و اسلامى به سمت آن سرانجامِ بسیار درخشان و بزرگ خود حرکت مىکند، بتواند نقش ایفا کند و این حرکت را حتمیّت و تسهیل ببخشد. البته امروز نظام اسلامى با چالشهاى بزرگى مواجه است. اگر این چالشها شناخته نشود، اگر معارضهها دانسته نشود - چه معارضههاى ممکن، چه معارضههاى واقع و موجود - نمىتوان درست نقش ایفا کرد؛ نمىشود واقعیت را فهمید و با آن مواجه شد. پس مسألهى بعدى این است که چالشهاى کنونى نظام چیست؟
شرط اوّلِ کسى که مىخواهد در این راه حرکت کند، این است که بداند با چه کمینها و موانعى روبهرو خواهد شد؛ خودش را آماده کند. «العالم بزمانه لا تهجم علیه اللّوابس».(1) عالمِ به زمان فقط این نیست که انسان با تعدادى از مردم ارتباط دوستانه داشته باشد، یا خبرهایى از اینجا و آنجا به گوش او برسد. عالمِ به زمان کسى است که بداند در کجاى دنیا زندگى مىکند؛ صفبندیهاى مقابل او چیست؛ انگیزههاى مخالفت با او کدام است؛ طرحهایى که این انگیزهها به وسیلهى آنها تحقّق پیدا مىکند، چیست؟ این عالم ِ به زمان است. البته این مخالفتها و این دشمنیها هرگز دشمنى با شخص نیست؛ اما شخص باید بداند کجا قرار دارد و نظام او و راه او و اهداف او با چه چیزى مواجه است.
من این را هم به شما عرض کنم، موانع و مشکلات و کمینها در راه هر
جامعهاى و هر نظامى و هر مجموعهاى از انسانها، اگرچه براى آنها دردسر و
مشکل درست مىکند، اما بنبست درست نمىکند.
در واقع با یک نگاه مىشود گفت که مشکلات مایهى رشد است؛ نعمت است. هیچ ملتى نمىتواند بدون دست و پنجه نرم کردن با موانع و مشکلاتى که با آن مواجه است، به جایى برسد. اگر ملت ایران هشت سال جنگ تحمیلى را نمىداشت، البته خیلى از ویرانیها را، خیلى از فقدانها را، خیلى از خسارتها را نمىداشت؛ اما این اعتماد به نفس را هم نمىداشت؛ این قدرت علمى، نظامى و پیشرفت صنعتى را هم نمىداشت؛ این عزّتى را هم که در مقابل چشم جهانیان به دست آورده است، نمىداشت؛ این حالت یأس و ناامیدى از تسلّط بر این ملت هم در دل دشمنان بزرگ او - البته عقلایشان؛ چون بىعقلهایشان خیال مىکنند که مىشود تسلط پیدا کرد! - به وجود نمىآمد. بنابراین، مشکلات همیشه اینطور است و هر ملت و هر مجموعهاى اگر بخواهد راه صلاح و نجاح و راه رسیدن به آرمانها را طى کند، باید با این موانع دست و پنجه نرم کند.
البته هر مجموعهاى، هر کشورى و هر جامعهاى، در هر زمانى موانع مخصوص به خود را دارد. میان هدفهاى هر ملت، با موانعى که در سر راه او قرار مىگیرد و مشکلاتى که او مجبور است با آنها دست و پنجه نرم کند، ارتباط وجود دارد. هرچه هدفها والاتر باشد، مشکلات هم به همان نسبت وسیعتر خواهد بود. هرچه آرمانگرایى وجود داشته باشد، به طور طبیعى چیزهایى در مقابل آن آرمانها صفآرایى خواهد کرد. لذا ارتباط مستقیمى وجود دارد.
و اما در نظام اسلامى، این چالشها چیست؟ نمىتوانیم امروز را به طور کامل
با صدر اسلام و زمان نبى مکرم اسلام مقایسه کنیم. شباهتهایى وجود دارد؛
اما فوارقى هم وجود دارد. در صدر اسلام، عمدهى تقابل دوران دهسالهى
پیغمبر، با سه جبهه بوده است: جبههى منافقین در داخل، جبههى اهل کتاب و
یهود - که در مدینه و محیط حکومت پیغمبر وضع خاصى داشتند - و جبههى کفار و
مشرکین. اینها سه جبههى عمده است که شما شرح این چالشها را در سرتاسر
قرآن و بیشتر در سورهى مبارکهى بقره مشاهده مىکنید.
در تقابل با یهود، چون یهود کسانى بودند که سیطرهى فکرى و سیطرهى مالى بر مردم مدینه داشتند، مسألهى آنها، مسألهى دشمنى از نوع دشمنى کفّار قریش نبود. آنها گذشتهاى داشتند، تاریخى داشتند، افتخاراتى داشتند، کتابى داشتند؛ با اتکاى به آن، با مردمى که تا قبل از ظهور اسلام، امّى، بىریشه و بىاطّلاع از همهى معارف الهى بودند، دست و پنجه نرم مىکردند؛ یک سلطهى روحى بر آنها داشتند؛ مثل سلطهى یک مجموعهى روشنفکر بر یک جامعهى بىسواد. نبى اکرم در برخورد با اینها به نقاط اساسى و حسّاسى انگشت گذاشت و البته وحى الهى این کار را مىکرد. در سورهى بقره، تقابل و چالش نبى اکرم با یهودیان - همچنین با منافقان - به تفصیل بیان شده است.
ما امروز نمىتوانیم بگوییم مقابلهى ما فقط با مجموعههایى از این قبیل است؛ اما ما هم به حسب تناسب وضع خود و نظام خود، زمینههایى براى تقابل و معارضه در پیش روى خودمان داریم. اینجا مقصود حتماً معارضهى سیاسى نیست. نمىخواهیم بگوییم آن کسانى را که ردیف خواهیم کرد، معارضان سیاسى نظامند یا با نظام مبارزه مىکنند؛ نه. اینها زمینههاى مبارزه است؛ اینها چالشهایى است که نظام اسلامى به طور طبیعى در مقابل خود دارد.
یک عدّه با اصل دین مخالفند؛ لذا نظامى که بر اساس سیاست دینى استوار شده است، براى اینها یک نظام غیرقابل قبول است. اصل دین را در دل قبول ندارند. عدّهاى با سیاست دینى مخالفند؛ دین را به عنوان یک مسألهى تخصّصى و مربوط به کنج دل و کنج خلوت مىدانند؛ دین را براى حکومت، براى سیاست، براى ادارهى امور مردم نمىدانند. اینها اصل دین را قبول دارند؛ اما این دین کدام دین است، من نمىدانم!
نبى اکرم از اوّلِ حرکت خود در دوران بعثت شعارهایى داده است که جز با
هجرت آن بزرگوار به مدینه و جز با ایجاد نظام اسلامى، این شعارها نامفهوم و
غیرقابل درک است. آن توحیدى که پیغمبر اسلام آن را ترویج مىکند، آن
توحیدى که تبعیض را در جامعه نفى مىکند، آن توحیدى که غلامان و بردگان
مظلوم را علیه اربابانشان تحریک مىکند، آن توحیدى که جوانهاى باروحیه و
حسّاس را در مقابل کارهاى زشت و غلط و انحرافىِ پدرانشان به مقاومت
وامىدارد، آن یک توحید فردى و قلبى و پنهان در گوشهى انزوا نیست.
همان توحیدى است که بایستى پرچمش برافراشته شود و یک جامعه بر اساس آن زندگى کند؛ یعنى همان دوران مدینه و هجرت. از اوّلِ هجرت هم، پیغمبر حکومت اسلامى را تشکیل داد. حال، آن کسى که دین محمدبنعبداللَّه صلّىاللَّهعلیهوآلهوسلّم را قبول دارد، اما هجرت او، حکومت او، ولایت او و اقتدار او را قبول ندارد، من نمىدانم چگونه مطلب را براى خودش توجیه مىکند! بههرحال یک عدّه سیاست دینى، یا دینى را که بر عرصهى سیاسى مىنشیند، نمىتوانند قبول کنند. اینها هم یک مجموعهاند.
یک عدّه دچار نفاق دینى هستند؛ یعنى نام دین را لازم دارند، عنوان دین را لازم دارند؛ اما حقیقت دین را برنمىتابند! اینها هم آنجایى که دین با همهى واقعیّت خود، با حضور خود، با اقتدار خود در جامعه ظاهر مىشود و نظام تشکیل مىدهد و حکومت راه مىاندازد، نمىتوانند آسان کنار بیایند. دیدیم کسانى به نام دین با قرآن و نهجالبلاغه حرف مىزدند؛ اما براى مقابله با مفاهیم حقیقى قرآن و نهجالبلاغه!
یک عدّه علمداران تبعیّت از فرهنگ غرب و فریفتگان به زرق و برق غربىاند؛
خودکوچکبینها و خودکمبینها. خود، یعنى ملت خود، فرهنگ خود، میراث علمى
خود، گذشتهى خود. تاریخ خود را زیر پا له کردند، براى اینکه بتوانند
خودشان را به فرهنگ وارداتى غرب و با همان مفاهیم و با همان اصطلاحات و
خطّى که آن فرهنگ و آن تمدّن ارائه مىداد، آشنا و نزدیک کنند. کسانى بودند
که گفتند ما باید از سر تا پا فرنگى شویم. آن کسانى که این مملکت را صد
سال عقب انداختند؛ که امروز ما هرچه نگاه مىکنیم، سیّئات و کوتاهیها و
تقصیرهاى حکمرانان و وابستگان به آنها در دوران گذشته بیشتر براى ما آشنا
مىشود.
اینها همان کسانى بودند که معتقد بودند از ایران و ایرانى و این ملت، هیچگونه امید خیرى نیست؛ مگر اینکه بهکلّى قلب ماهیت کنند؛ اخلاقشان، رفتارشان، کردارشان، لباسشان، زبانشان، خطّشان، همه چیزشان را برطبق ملتهاى غربى قرار دهند؛ یک مقایسهى بسیار سادهلوحانه و ابلهانه! چون آن ملت از لحاظ علم پیشرفت کرده است، پس همه چیز آن ملت فراگرفتنى است و ما هم اگر بخواهیم به آن رتبهى علمى برسیم، بایستى مثل او در اخلاق، مثل او در رفتار، مثل او در عقاید، مثل او در آداب زندگى عمل کنیم! واقعاً انسان تعجّب مىکند که چطور کسانى با دعوى روشنفکرى، اینقدر سادهاندیش و کوتهبین باشند! یک عدّه هم اینها بودند و همیشه هستند.
یک عدّه هم قدرتطلبانند؛ تشنگان قدرت. کارى به کار دین و اخلاق و اعتقاد و خدا و این چیزها ندارند. براى آنها آنچه در درجهى اوّل مهم است، کسب قدرت است؛ تشنگان قدرت. اینها هم براى نظام اسلامى زمینههاى چالشند. یک عده از کسانى که نمىتوانند مفاهیم اسلامى را درست درک کنند، اینها زمینههاى چالش نظام اسلامىاند.
البته همهى کسانى را که اسم آوردیم، معنایش این نیست که اینها با نظام اسلامى معارضه دارند؛ نه. ممکن است معارضهاى هم نباشد؛ اما نظام اسلامى نمىتواند اینها را نبیند؛ نمىتواند حضور اینها را، فکر اینها را، تلاش اینها را، اهداف و نیتها و انگیزههاى اینها را که در کنار آن، در مقابل آن، در میان آن حضور دارند، ندیده بگیرد. حکمت و تدبیر براى نظام اسلامى این است که اینها را ببیند؛ اینها را بشناسد و اینها را علاج کند. علاج، معنایش استفادهى از زور و قدرت نیست. تصوّر نشود که هرجا گفته مىشود باید این فکر را یا این کار را علاج کرد، یعنى به زور متوسّل شد؛ نه. زور مال کسانى است که منطق ندارند. مجموعهاى که منطق دارد، با حربهى استدلال و منطق کارى مىکند که هیچ حربهى دیگرى و هیچ قدرت مادّىاى نمىتواند آن کار را انجام دهد. بنابراین نیاز به زور نیست.
پنجهافکندنِ این صفوف گوناگون، و اینکه هر کسى بخواهد در نظام اسلامى پنجه بیفکند، چه زمینههایى در درون خود نظام اسلامى، مسؤولان نظام، سردمداران نظام، مؤثران نظام و مردم دارد؟ من چند نمونهاش را اینجا یادداشت کردهام:
یکى از زمینهها، تحجّر است. نگاه نو به مسائل نکردن، گذرانِ تاریخ و تحوّلِ فکر انسانها را ندیده گرفتن، تعالى و ترقّىِ فکر و اندیشه و راههاى زندگى را انکار کردن. این تحجّر است. هر دانشى را که شما نگاه کنید، تعالى و پیشرفت آن دانش، فریادى علیه تحجّر است. اگر قرار بود ایستایى، پافشاردن بر هر آنچه که عادت کردهایم آن را ببینیم، چیز خوبى باشد، اصول ما هم پیشرفت نمىکرد؛ فقه ما هم از هزار سال پیش تا بهحال این همه تحوّلات و پیشرفتها را پیدا نمىکرد. در همهى امور زندگى اینطور است. تحجّر، یکى از بزرگترین آفات است.
در کنار تحجّر، ولنگارى فکرى و عملى. ولنگارى و بىبندوبارى، چه در فکر -
یعنى اینکه انسان هر آنچه را که در بازار فکر و اندیشه مطرح مىشود، بدون
ارزیابى، بدون نقّادى و بدون فهم درست با آن مواجه شود و با زرق و برق،
این متاع بسیار حسّاس را براى خود تهیه کند - و چه در عمل؛ یعنى نقطهى
مقابل تقوا. تقوا، همان ضدّ ولنگارى است. تقوا، یعنى دقّت و مراقبت و
مواظبت از اینکه هیچ عملى - چه گفتار، چه کردار، عمل جوارح، حتى عمل جوانح
- بدون رعایت موازین انجام نگیرد. این تقواست.
نقطهى مقابلش همین ولنگارى و بىبندوبارى است. اگر در زمینهى فکر و اندیشه، در زمینهى علوم و در هر زمینهاى این ولنگارى باشد، واویلاست! هرجا این روحیهى بىبندوبارى و ولنگارى وارد شد - که به دنبال آن، سهلانگارى در قبول، سهلانگارى در عمل، سهلانگارى در فهم خواهد بود - آن کسانى که دچار این آفت شوند، وضع و روز خوبى نخواهند داشت.
تقلید کورکورانهى از غرب بخصوص، این هم یکى از آفتهاست. چون تمدّن غربى از لحاظ علمى پیشرفت داشته است و زرق و برقى دارد، از او کورکورانه تقلید کنند و هر چیزى از آنجا آمد، بپذیرند؛ چه فلسفه، چه اخلاق، چه حرفهاى گوناگون.
از جملهى آفتها، طعمهجویى است. این آفت بزرگى است. مسند را، مسؤولیت را، مقام اجتماعى را و حتى علم را به عنوان طعمه نگاه کند، براى اینکه بتواند به نان و نوایى برسد. این آفت است. فرصتطلبى، راحتطلبى و خوى شرارت، از این قبیل است. اینها آفتهایى است که وجود دارد. این زمینههاست؛ زمینههاى درونى، اخلاقى، رفتارى خود ماهاست؛ آن صفبندیهاى طبیعى است که در مقابل نظام اسلامى هست.
از طرف سوم، دشمن خارجى است. دشمن خارجى نقشش این است که از این امکانات معارضهى با نظام در داخل استفاده کند و آنها را تشدید نماید. بنده گاهى که در صحبتها بعضى کسان را به توطئههاى دشمن تنبّه مىدهم، افرادى مىگویند: آقا! شما چرا به دشمن خارجى مىپردازید؟ چرا به مسائل خودمان، به کمبودهاى خودمان اشاره نمىکنید؟ حرف باید روشن بشود. اگر دشمن خارجى در مقابل خود کمبودها را، ضعفها را، زمینهها را مشاهده نکند، نمىتواند تسلّط پیدا کند. اینکه چیز بدیهى و روشنى است؛ بارها هم گفتهایم. اصلاً کامیابى دشمن از بیرون در آن صورتى است که در درون صفوف داخل نظام - داخل کشور و داخل جامعه - نقاط ضعف و نقاط خلأ وجود داشته باشد.
در اینکه شکّى نیست. اما دشمن
خارجى را نمىشود منکر شد. دشمن خارجى مىآید از همین ضعفها حداکثر استفاده
را مىکند. هیچ انسانى را، هیچ جامعهاى را و بیش از همه هیچ مسؤولى را
کسى مدح نخواهد کرد که دشمن را نبیند؛ تلاش دشمن را نفهمد؛ سوء استفادهى
دشمن را از ضعفهاى خودى بجا نیاورد. آرى؛ دشمن خارجى یک حقیقت است؛ منتها
دشمن خارجى مىآید از ضعفهاى ما استفاده مىکند. نظام اسلامى اگر در درون
توانسته باشد این ضعفها را برطرف کند، یقیناً دشمن خارجى ناکام خواهد ماند؛
اما وقتى که دشمن خارجى حمله مىکند، وظیفهى فورى و فوتى، مواجههى با
اوست.
فرض بفرمایید وقتى دشمن به مرزها حمله مىکند - در تشبیه به این دشمنىِ جنگ نظامى - وظیفه اوّل این است که همه بروند جلوِ او را بگیرند. ما بیاییم بحث کنیم که «علت اینکه دشمن این جنگ را شروع کرد، چه بود؟ ممکن است فلان رفتارى که ما کردیم، فلان پرخاشى که ما کردیم، فلان عمل خلافى که ما کردیم، موجب این شده است»؛ جاى این بحثها نیست. هرچه علت بوده است، هر ضعفى وجود داشته است، الان باید رفت جلوى دشمن را گرفت؛ بعد البته بپردازید علتها را هم برطرف کنید.
امروز حقیقت این است که نظام اسلامى در صحنهى جهانى با حقد و کین و دشمنى مراکز قدرت جهانى مواجه است. البته نظام اسلامى مستحکم است. آنها نتوانستند ضربهى کارى وارد کنند. اگر مىتوانستند یک لحظه تأمل نمىکردند. چیزهایى در این نظام هست که در هر نظامى باشد، آن را مستحکم نگه مىدارد. این نظام، مردمى است. این نظام، ایمانى است. این نظام، برخاسته از عواطف مردم و ایمانهاى مردم است.
مسؤولان این نظام براى خودشان کیسه ندوختهاند. کارگزاران ارشد این نظام با نیّتهاى خوب وارد این میدان شدهاند و مجاهدت و تلاش مىکنند. اینها چیز کمى نیست. لطف الهى و نصرت الهى تابع همین چیزهاست. وقتى که ملتى ایستادگى مىکند، در راه خدا سختیها را تحمّل مىکند، مسؤولان در آن مجموعه نیّت خودشان را براى خدا خالص مىکنند، خداى متعال نصرت خود را نازل مىکند. اینها چیزهایى نیست که بتوانند با آن مقابله و مواجهه کنند؛ والّا انگیزهى دشمن زیاد است. این را نمىشود منکر شد.
حال، حوزهى علمیهى روحانیت و در رأس، حوزهى قم و سپس حوزهى شهرستانها - از شهرستانهاى بزرگ تا شهرهاى کوچک - در قبال چنین چالشهایى قرار گرفتهاند. شما هستید - یعنى حوزهى دین، حوزهى علمیه و حوزهى روحانیت - که مىخواهید بناى شامخ تمدّن اسلامى را بالا ببرید و استوار کنید؛ چراغ هدایت اسلام را در منارهى بلند نظام اسلامى به درخشش درآورید و انسانها را هدایت کنید - یعنى کارى که همهى پیغمبران براى آن آمدند - و آنها را به صراط مستقیم الهى و جادهى اصلى الهى - سبیل اعظم و صراط اقوم - نزدیک کنید. حوزه با این چالشها مواجه است؛ با این هدف حرکت مىکند. حال شما ببینید حوزهى علمیه چگونه باید باشد و چه کار باید بکند؟ واجبات این حوزه چیست؟
اگر هیچ چیز هم بنده به عنوان آنچه که تصوّر مىکنم براى حوزهها لازم است، عرض نکنم، این موقعیتِ حسّاس که تبیین شد، این هدف بلند که ترسیم شد، این معارضهها و چالشهایى که در پیش روى نظام اسلامى هست و بیان شد، اقتضائاتى دارد که با توجّهى مىشود این اقتضائات را دانست و بنده هم مختصرى عرض مىکنم.
بخش چهارم بحث ما، واجبات حوزههاى علمیه است. البته حوزهى علمیهى قم حقیقتاً امروز یک حوزهى برجسته است. من یک وقت در همان چند سال قبل از این، در همین سالن اجتماعات مدرسهى فیضیه، عرض کردم که قطعاً از اوّل تاریخ اسلام تا امروز، هیچ مجمع علمىِ بزرگِ عمیقِ با کیفیّتى مثل امروزِ حوزهى علمیهى قم وجود نداشته است. البته و بلاشک حوزههاى علمیهاى بوده است که علماى بزرگ در آن حضور داشتهاند. در بغداد و در حلّه و در نجف و در کربلا و در جاهاى دیگر بودهاند؛ اما با این کمیّت عظیم، با این تنوّع، با این همه استاد و شاگرد، با این همه حلقههاى علمى، چنین چیزى وجود نداشته است.
امروز هم حوزهى علمیه با حوزهى علمیهى زمان مرحوم آیةاللَّه العظمى بروجردى رضواناللَّهتعالىعلیه فرقهاى زیادى دارد. آن روز ما در این حوزه بودیم؛ طلبهى همین مدرسهى فیضیّه و مدرسهى حجّتیه بودیم؛ بسیار هم نقاط روشن و برجستهاى داشت؛ اما تحرّک و تلاش و آگاهى و هوشیارى و احساس مسؤولیت در کنار کمیّت عظیم استاد و شاگرد در حوزه، امروز با آن روز قابل مقایسه نیست. البته آن روز هم اساتید بسیار بزرگ و برجسته در این حوزه حضور داشتند - در این شکى نیست - لیکن امروز چیزهایى در حوزه هست که آن روز نبود. این آگاهیها، این آشناییها، این مجهّز بودنهاى به جهاز لازم تبلیغ در زمان معاصر؛ آن روز این چیزها نبود. با توجّه اینها، به نظر ما حوزه این واجبات را دارد. البته این، همهى واجبات نیست. من نتوانستم استقصاء(2) کنم؛ یعنى نخواستهام استقصاء کنم و چند نقطهاى که به نظرم مهم آمده، عرض کردم.
اوّل این است که حوزهى علمیه باید نظام اسلامى - همین نظام جمهورى
اسلامى - را از خود بداند و براى تکمیل و رفع نقص آن، همهى کوشش خود را
مبذول کند. این نظام از آن حرکت و نهضت عظیمى پدید آمده است که در همین
مدرسهى فیضیّه و در همین مسجد اعظم پایهگذارى شد. نظام دینى است؛ نظامى
است که بر اساس معارف و احکام دینى و ارزشهاى دینى شکل گرفته است.
حوزه در
مقابل چنین نظامى نمىتواند بىتفاوت باشد. هیچ مصلحت و هیچ انگیزهى شخصى
یا صنفى یا سیاسى نمىتواند و حق ندارد از حمایت حوزه نسبت به نظام مانع
شود. بدتر از حمایت نکردن و درصدد تکمیل بر نیامدن و کمر به اصلاح ضعفهاى
نظام نبستن، این است که انسان به دشمنان نظام کمک کند! متأسفانه گاهى دیده
مىشود که پستترین و رذلترین و بىارزشترین دشمنان نظام به وسیلهى کسانى
تأیید مىشوند.
چرا؟! به چه بهانهاى؟! چون در نظام، فلان نقص وجود دارد؟
وقتى نقص هست، باید دشمن نظام را تأیید کرد، یا باید تلاش کرد تا آن نقص
برطرف شود؟ یقیناً مسؤولان نظام، از صدر تا ساقه، ضعفهایى دارند. بنده خودم
در اوّلِ صف قرار دارم؛ مجمع ضعفهاى فراوان و عیوب بىشمار. در این تردیدى
نیست. باید این ضعفها را برطرف کرد؛ باید اینها را جبران کرد؛ باید به رفع
عیبها کمک کرد. نمىشود گفت یا صددرصد یا هیچ؛ یا باید مثل حکومت
امیرالمؤمنین و پیغمبر اکرم علیهمالسّلام باشد، یا اصلاً نباشد. حکومت
کفّار و فسّاق و فجّار و اینها باشد، خوب است؟ اینکه منطقى نیست؛ اینکه
گفتنى نیست.
این، مسألهى اوّل است. حوزهى علمیه به هیچ بهانهاى، با هیچ مصلحت و انگیزهاى، درست نیست که به دشمنان نظام کمک کند؛ که البته امروز حوزههاى علمیه مثل کوه پشت سر نظام ایستادهاند. امروز مراجع معظّم تقلید، فضلاى بزرگ، شخصیتهاى عالى، طلاّب و فضلاى جوان، در زمینههاى علمى، در زمینههاى سیاسى، هر جایى که نظام احتیاج به پشتیبانى داشته است، با کمال قوّت و شهامت پشتیبانى کردهاند.
دومین چیزى که به نظر بنده جزو واجبات حوزهى علمیه است، این است که حوزه باید بدون فوت وقت، صلاحیتهاى لازم را براى مقابله با بحرانهاى فکرى، در حوزه و در میان اعضاى حوزه به وجود آورد. شاید بعضى افراد هستند که نمىدانند در میان فضاى ذهنى برخى از جوانها و جامعه چه مىگذرد! توجّه ندارند. امروز مراکزى وجود دارد - در داخل و خارج - که اساساً همتشان این است که ذهن جوانها را با مشکلات، با شکوک، با تردیدها و با حرفهاى کممحتوا اما خوشظاهر، از مبانى اسلام و مفاهیم الهى دور کنند. حوزه نمىتواند این چیزهایى را که مىتواند بحران فکرى براى نسل جوان به وجود آورد، ندیده بگیرد.
روزى در این کشور - تقریباً حدود چهل سال قبل - رواج تفکّر الحادىِ مارکسیستى یک بحران بود. هر جا مىرفتیم - در دانشگاه، در محیطهاى گوناگون، حتى در بعضى از گوشه کنارهاى بعضى از حوزهها اثر پاى این تفکّر را مىدیدیم. عدّهى معدودى متوجه بودند که قضیه چیست؛ با آن مواجهه مىکردند، مقابله مىکردند. بعد که خطر آشکار شد، آن وقت بزرگانى به فکر افتادند که کارى صورت دهند! مگر ما باید اینگونه عمل کنیم؟! بگذاریم تا بحران فکرى به وجود بیاید، عدّهاى از دلها و ذهنها و ایمانها را تباه کند، بعد ما به فکر بیفتیم؟!
در حوزهى علمیه باید این ظرفیت و این توان بهوجود بیاید که بحرانهاى فکرى را پیشبینى کند. بحرانهاى فکرى، مثل بحرانهاى سیاسى نیستند؛ بى سر و صدا و آرام وارد مىشوند؛ بتدریج اثر مىگذارند؛ ناگهان خودشان را ظاهر مىکنند؛ در حالى که علاجشان آسان نیست.
من همین جا عرض کنم: حوزهى علمیهى قم که بحمداللَّه در رشتهى فقاهت -
که ما هم بارها گفتهایم رشتهى اصلى در حوزههاى علمیهى ماست - پیشرفتهاى
خوبى کرده است، مبادا پرچم فلسفهى اسلامى را زمین بگذارد. من احساس خطر
مىکنم. فلسفهى اسلامى، فلسفهى بسیار والایى است. فلسفهى اسلامى، آن
منطق عقلانىاى است که مىتواند بىپایگى بسیارى از تفکّرات شبه فلسفى و
فلسفى را روشن کند.
فلسفهى اسلامى، افتخار حوزههاى علمیه است. پرچم فلسفهى اسلامى، همیشه در دست حوزههاى علمیه بوده و بیش از همه در دورانهاى اخیر، حوزهى علمیهى قم آن را در دست داشته است. مبادا این پرچم را زمین بگذارید. من از چند طریق هشدارهایى شنیدم که برایم قدرى نگران کننده است. فلسفهى اسلامى باید در سطوح مختلف، با شیوههاى خوب، با کتابهاى قوى و با استفاده از متون راقىِ گذشته تدریس شود.
سوم از واجبات حوزه علمیه این است که مدیران محترم حوزه و بزرگان و اعلام حوزه باید طلاّب را از لحاظ فکرى و سیاسى مصونیت بدهند. طلاّب را از لحاظ فکر اسلامى و ظرافتهایى که در برخورد با امواج گوناگون فکرى وجود دارد، باید مصونیت ببخشند. باید طورى بشود که هر طلبهاى احساس کند در مقابل هر منطقى که براى او پیش مىآید - ولو برایش از قبل ناآشنا باشد - این مایه را دارد که بتواند مواجهه و مقابله کند.
همچنین در زمینههاى سیاسى باید قدرت تحلیل سیاسى به طلاّب داده شود. این مجموعهى عظیم جوان در این حوزهى علمیه، مجموعهاى است که مىتواند و باید بتواند حوادث سیاسى را جزء به جزء تحلیل کند؛ معناى هر حرکتى را که صفوف مختلف و جناحهاى مختلف در داخل و خارج مىکنند، بفهمد تا بتواند آن خط مستقیم و صراط الهى را در این بین همواره در مقابل چشم داشته باشد و فریب نخورد.
البته فهم سیاسى، غیر از سرگرمیهاى سیاسى است. بنده به این سرگرمیهاى
سیاسى و بعضى از دستهبندیهاى سیاسىِ تصنّعى، چندان خوشبین نیستم. لذا
منظورم آن نیست و به آن هم توصیه نمىکنم. منظور من درک سیاسى و قدرت تحلیل
سیاسى است که راههاى ممکنى هم دارد. بزرگان حوزه و مدیران حوزه مىتوانند
این کار را بکنند و باید هم بکنند. چارهاى ندارند؛ براى خاطر اینکه اگر
شما تحلیل سیاسى را به جوان حوزه ندادید، کسى که با راهاندازى جریان سیاسى
به فکر سوء استفاده و طعمهطلبى است - که اشاره کردیم - دیگر نمىگوید که
آقا جوانهایش را آماده نکرده، پس ما سراغ اینها نرویم. او مىآید از این
ناتوانى درک سیاسى و تحلیل سیاسى حداکثر سوء استفاده را مىکند.
این خسارت است؛ بنابراین شما ناچارید. باید به طلاّب، آگاهیهاى سیاسى و قدرت فهم و تحلیل سیاسى بدهند. طلبه باید بداند که تحرّکات دشمن در قبال شوکتى که امروز اسلام پیدا کرده است، چیست و چگونه است؛ بداند تحرکات دشمن در مقابل خودِ حوزهى علمیه چیست و چگونه است.
توصیهى بعد - یعنى آنچه که به نظر من کار لازم بعدى است - این است که
نظام درسى در حوزه باید کوتاه و کارآمد و بهروز شود. من قبلاً هم راجع به
مسألهى برنامههاى درسى حوزه عرض کردهام که بنده به هیچ وجه طرفدار رقیق
کردن، بىعمق کردن و بىسواد بارآوردن طلبه نیستم؛ اشتباه نشود. من مىگویم
این دورهاى را که ما طى مىکنیم، مىتواند با استفاده از شیوههاى جدید،
فشردهتر شود. مثلاً من ادبیات را عرض کنم.
من نمىدانم اکنون ادبیات در
چند سال خوانده مىشود؛ اما ادبیاتى را که ما در کتاب «مغنى» یا «مختصر
مغنى» یا «مطوّل» یا «مختصر مطوّل» مىخوانیم، ادبیات استدلالى است؛ یعنى
راهى براى مجتهد شدن در ادبیات است و طلبهى ما این را لازم ندارد. فقیه
احتیاج نیست که در ادبیات مجتهد باشد. اینکه گفتهاند در همهى مقدمات
اجتهاد، اجتهاد لازم است، حرف محکمى نیست. البته در بعضیهایش اجتهاد لازم
است؛ اما در این چیزها اجتهاد لازم نیست. شما باید بدانید که این کلمه به
چه معنا به کار مىرود.
این قدر چیزهاى متّفقٌعلیه در ادبیات وجود دارد.
«چرا این جمله یا این کلمه به این معنا به کار مىرود؛ فلان نحوى این طور
گفته است، این هم استدلالش؛ فلان کس دیگر اینگونه گفته، این هم استدلالش»؛
شما به اینها چه احتیاجى دارید؟! باید کارآمد، کوتاه، بهروز، در مدّت
کوتاهى - یکى، دو سال - از دورهى ادبیات عبور کنند؛ از اول تا آخر. بخصوص
امروز طلاّبى که وارد حوزه مىشوند، غالباً داراى معلوماتى هستند؛ چیزهایى
را اطلاع دارند، چیزهایى را خواندهاند؛ احتیاجى به این کتابهاى فارسى و
عربى و مخلوط ندارند.
دربارهى فقه و اصول هم نظراتى هست؛ البته آنجا مسأله پیچیدهتر و مشکلتر است؛ چون دورهى سطوح، بسیار مهم و براى پیشرفتهاى بعدى پایه است. بههرحال نظام درسى باید دائماً مورد توجّه باشد. از جمله مواردى که در برنامهریزیهاى مراکز آموزشى بزرگ، بهطور دائم در حال تحوّل است، نظام درسى و کتاب درسى است. دائم نقصهایش را برطرف و آن را با خصوصیات لازم براى آموزش و پرورش همراه مىکنند.
مطلب دیگر، شناسایى استعدادها در حوزه است که من در چند ماه قبل از این به مدیران محترم حوزه این را عرض کردم. این حوزه مجمعى از استعدادهاى گوناگون است. اینها باید شناخته شود. استعدادها براى کارهاى مختلف، براى معارف و معلومات مختلف و فعّالیتهاى مختلف علمى یا تحقیقى شناسایى شوند. این شناسایى کمک بسیارى براى بهره بردارى درست در پرورش این استعدادها خواهد کرد.
مطلب بعدى که از واجبات حوزه است، مسألهى هجرت است. هجرت براى تعلیم و
تزکیه؛ براى بودن در میان مردم. در گذشته هم ما این را عرض کردهایم.
دوستان و بعضى از فضلاى حوزه طرحى به صورت طرح مقدماتى براى هجرت آماده
کردند. کسانى که در حوزه به حدّى از معرفت و آگاهى و علم مىرسند، باید
بروند به طرف جایگاههایى که احتیاج به آنهاست. امروز چقدر نیاز به فضلاى
جوان و فعّال و کارآمد در اقطار این کشور هست؛ نه فقط در روستاها، بلکه در
شهرها؛ حتى بعضى شهرهاى بزرگ! در گذشته در هر کدام از شهرستانهاى ما گاهى
چند مجتهد مسلّم زندگى مىکردند.
امروز با معارف جدیدى که فضلا و مجتهدان ما دارند، اگر چنین افرادى در شهرستانها باشند، چه برکات عظیمى بر وجود آنها مترتّب خواهد شد. هجرت به شهرستانها، ارتباط با مردم را براى فضلا ممکن مىکند. تعامل با مردم، نکتهى بسیار مهمى است.
مطلب دیگرى که در این فهرست واجبات قرار مىگیرد، کامل کردن برنامهى درسى حوزه است و از جمله آنچه که بهنظرم بسیار لازم مىآید، تاریخ است. هیچ لزومى ندارد که تاریخ را درس بدهیم؛ مىتوان تاریخ را به عنوان کارهاى فوق برنامهى طلاب گذاشت؛ منتها از آنها امتحان کرد و در پیشرفتهاى حوزهاىِ آنها دخالت داد. طلاّب باید با تاریخ و عمدتاً تاریخ صدر اسلام آشنا باشند. این بسیار مهم است. تاریخ تحلیلىِ دهسالهى زندگى پیغمبر، از جمله بخشهاى بسیار روشنگر براى همهى ذهنهاست. تاریخ مشروطیت، از دورهى مشروطه تا امروز و امثال اینها هم مهم است. البته بخشها و مقاطع دیگرى هم از تاریخ هست که مهم است و من نمىخواهم وارد جزئیّات شوم.
همینطور حدیث. در برنامهى کارى طلاّب باید حدیث وارد شود. طلاّب بایستى با حدیث آشنا شوند؛ باید با «کافى» آشنا شوند؛ با کتابهاى حدیثىِ مشخّصى آشنا شوند. خواندن کلمات ائمّه براى ما لازم است. به برکت مطالعهى کلمات ائمهى هدى علیهمالسّلام و نیز نهجالبلاغه، بسیارى از فکرهاى عالى در ذهنها مىجوشد.
مطلب دیگرى به عنوان امر لازمى در حوزه مىخواهم عرض کنم. امروز در
حوزهى علمیهى قم، خوشبختانه بخشهاى تحقیقاتىِ زیادى وجود دارد که بعضى
مربوط به حوزه، بعضى مربوط به خارج حوزه و بعضى مربوط به بخشهاى خصوصى است.
طلاّب و فضلاى جوان کارهاى تحقیقاتى انجام مىدهند؛ اینها را باید با
تدبیرى، مدیریّت حوزه مکمّلِ هم کند؛ به طورى که از مجموعهى این تحقیقات،
یک منظومهى کامل براى رصد کردن هجوم فکرى و تبلیغاتى دشمن و امکان
مقابلهى با این هجوم به وجود آید.
امروز براى طلاّب، اغلبِ این تحقیقات در بخشهاى مختلف، جنبهى کاربردى پیدا خواهد کرد. باید طورى انتخاب شود که هر کس مىخواهد یک مجموعهى کارىِ تحقیقاتى درست کند، با مدیریّت حوزه مشورت کند؛ با او در میان بگذارد؛ توصیهى او را به طور الزامى بپذیرد و آنها بدانند چه کار مىکنند. یک نگاه کلّىِ به برنامه و کار تحقیق در حوزه باشد؛ کارهاى تکرارى و بیهوده و بىفایده وارد مسألهى تحقیقات نشود و وقتهاى حوزه را از بین نبرد. این کار بسیار لازمى است.
اینها بخشى از مطالبى بود که مىخواستم در باب واجبات حوزه عرض کنم. البته مقدار زیادى از اینها مربوط به مدیریّت است و من اینجا مىخواهم از فرصت استفاده کنم و عرض کنم: عزیزان من! مسألهى مدیریّت حوزه را جدّى بگیرید. بعضى اشخاص، مدیریّت حوزه را جدّى نمىدانند؛ جدّى است. اگر ممکن بود یکى از مراجع معظّم، مدیریّت حوزه را به طور اجرایى به دست بگیرد، این اولویّت داشت. اینقدر مسألهى مدیریت حوزه مهم است. اگر یک مرجع تقلید از همهى کارهاى مربوط به مرجعیّت صرف نظر کند - از افتاء و رسیدن به مقلّدان و تدریس و ... - و فقط به مدیریت حوزه بپردازد، جا دارد. اینقدر مدیریت حوزه مهم است. امروز بحمداللَّه عزیزانى این مهم را بر دوش گرفته و این زحمت را قبول کردهاند. همه باید با اینها همکارى کنند تا کارهاى مدیریّت بتواند پیش برود. همه باید از گذشتِ کسانى که مسؤولیت کار اجرایى مدیریّت را به عهده گرفتهاند، قدرشناسى کنند.
قسمت پنجم - و آخرین بخش عرایض من - توصیهها و تذکرات به شما عزیزان است. اوّل اینکه درس خواندن را جدّى بگیرید عزیزان! نگویید چون این برنامه فلان عیب را دارد، پس برنامه هیچ؛ نه. تا برنامه تغییر نکرده است، همین برنامهاى که وجود دارد، باید با جدیّت دنبال شود. باید درس بخوانید. تا قبل از اتمام دورهى سطح، توصیهى من این است: طلاّبى که مشغول به سطوح هستند، تا قبل از آنکه از سطح خارج شوند، به هیچ کار دیگر غیر از درس نپردازند. درس بسیار جدّى است؛ درس بسیار مهم است؛ علم و سواد پایهى اصلى است؛ بدون آن هیچ نقشى نمىتوانید ایفا کنید، یا درست نمىتوانید ایفا کنید. نقشآفرینى غلط، از نقشآفرین نبودن به مراتب خسارتبارتر است.
دوم، حفظ زىّ طلبگى است. زىّ طلبگى چیست؟ من زىّ طلبگى را در دو جمله مىتوانم معرفى کنم: پارسایى با عزّت، و نظم در تحصیل و زندگى. طلبه، پارساگونه زندگى مىکند. البته من از اوضاع مادّى حوزهى علمیه، حقیقتاً آشفته و ناراحتم. از مشکلاتى که بسیارى از طلاّب و فضلا با آن دست و پنجه نرم مىکنند - مشکلات مادّى - مطّلعم. گاهى اوقات بعضى از این اطّلاعات براى من بسیار تلخ و گزنده است. البته آن مقولهى دیگرى است که واقعاً باید برایش فکرى کرد. امروز حقیقتاً طلاّب علوم دینى از همهى طبقات جامعه - حتى از کارمند و از کارگر و از دیگران - از لحاظ حظّ معیشتى پایینترند - این یک واقعیت است - در حالى که یکى از بزرگترین و شریفترین کارها را اینها انجام مىدهند. از ظواهر هم چندان چیزى نمىشود فهمید. همان عزّت نفس و مناعتى که طلاّب علوم دینى از گذشته با آن سرافراز بودهاند، نمىگذارد آدمهاى سطحى و ظاهربین، بسیارى از بواطن امر را ببینند و بشناسند. من نمىخواهم آن مقوله را با این مقوله مخلوط کنم. آنى که حالاً عرض مىکنم، این است که طلاّب - چه آنهایى که برخوردارند، چه آنهایى که دچار سختیهایى هستند - باید زىّ طلبگىشان محفوظ بماند؛ یعنى حالت پارسایى و قناعت، همراه با عزّت نفس؛ این یک. دوم، نظم در تحصیل و به تبع آن نظم در زندگى؛ که خصوصیت طلبگى نظم است.
توصیه بعدى من به شما عزیزان این است که باید اخلاق اسلامى را، هم بشناسیم - همهمان؛ این دیگر پیر و جوان ندارد؛ اما جوانها بیشتر و بهترند - و هم تحلّى به حلیهى اخلاق پیدا کنیم. امروز خوشبختانه درسهاى اخلاق در حوزه هست؛ اما عزیزان من! درس اخلاق، همهى وظیفهى ما در باب تخلّق به اخلاق حسنه را ایفا نمىکند. هر کسى خودش باید با دل خود، با رفتار خود، به طور دائم مشغول تهذیب و مشغول کشتى گرفتن با بدیها و زشتیهاى وجود خودش باشد. دعاى شریف مکارم الاخلاق را - که دعاى بیستم صحیفهى سجادیّه است - زیاد بخوانید تا ببینید آن چیزهایى که امام سجاد علیهالسّلام در این دعا از خدا خواسته است، چیست. بسیارى از این چیزها یا بسیارى از دعاهاى دیگر را ما به عنوان اخلاق نیکو نمىشناسیم. مفاهیم و مضامینى که در همین دعاى پنجم صحیفهى سجادیّه هست: «یا من لاتنقضى عجائب عظمته» - که شروعش اینطورى است - براى ما درس است؛ «الّلهم اغننا عن هبة الوهّابین بهبتک و اکفنا وحشة القاطعین بصلتک».(3) با کلمات ائمّه، با دعاهاى صحیفهى سجادیّه، با این داروهاى شفابخشى که مىتواند بیماریهاى اخلاقى ما را شفا بخشد و زخمهاى وجود ما را درمان کند، خودمان را آشنا کنیم. قدر بدانید این دعا و توسّل و تضرّع و توجه و نورانیّتى که از این راه حاصل مىشود. این همه چیز است.
امام بزرگوار ما - آنگونه که من از بزرگان خودمان شنیدهام - از جوانى در این حرم مطهّر حضرت معصومه عبادت مىکرد. مرحوم آمیرزا جواد آقاى تهرانى در مشهد، سالها قبل از انقلاب براى ما نقل مىکرد؛ مىگفت من رفتم قم به عنوان طلبه؛ حرم که مشّرف مىشدم، هر روز یک چهرهى نورانى، یک مرد محترم، یک جوان نورانى، یک سیّد نورانى را مىدیدم که غرق در عبادت است. مىگفت از نورانیّت و عبادت او دل من مجذوب شد؛ پرسیدم ایشان کىاند؟ گفتند ایشان حاج آقا روحاللَّه خمینى هستند. این مربوط به زمانى است که امام بزرگوار ما - این شخصیّت برجسته - هنوز سى سال از عمرشان نگذشته بود. آرى؛ همان عبادتها و همان توجّهات و همان ارتباط و اتّصال با معدن نورانیّت غیب الهى و اولیاى الهى، همین نتایج را هم دارد. این نورانیّتى را که به خاطر جوانى در دل شماست، قدر بدانید و مغتنم بشمارید.
توصیهى دیگر من به شما عزیزان این است که از لحاظ علمى و همچنین از لحاظ سیاسى، باید اعتماد به نفس کاملى را در خودتان به وجود آورید. علم شما، علم بسیار باارزشى است؛ علمى است که مىتواند بسیارى از گرههاى زندگى بشر را باز کند. آگاهى سیاسى و موضع سیاسى شما و همچنین آگاهى فکرى و مواضع فکرى و اعتقادى شما باید طورى باشد که در محیطهاى مختلف اثر گذار باشید. اینطور نباشد که طلبهى جوان در مواجههى با توفانهاى فکرىِ مخالف، به خود بلرزد و احساس ضعف و وحشت کند. این عزّت نفس، این اعتماد به نفس، این قدرت تکیهى به خود را باید حتماً در خود به وجود آورید. راههایى دارد پیمودنى.
توصیهى دیگر من این است: من شما عزیزان را در زمینهى مسائل سیاسى، به دو چیز که گاهى با هم اشتباه مىشود - دعوت مىکنم. یکى این است که همچنان که بزرگان گفتند و مىگویند و توصیه مىکنند، غیرت دینى، لازم است. نباید بگذارید غیرت دینى از مجموعهى حوزهى علمیه و آحاد آن سلب شود. دوم اینکه از لحاظ سیاسى عصبى نشوید. اینها با همدیگر نبایستى اشتباه بشود. بعضى کسان دوست مىدارند حوزهى علمیه را عصبى و آشفته و دچار کارهاى بىرویّهى سیاسى مشاهده کنند. توصیهى من این است که نگذارید. حضور سیاسى، سخن سیاسى، موضع سیاسى، بسیار خوب و لازم است و در مواردى مقتضاى غیرت دینى هم هست؛ اما حرکات بىرویّه، حرکات عصبى، حرکاتى که اگر پاى صحبت به میان بیاید، نمىتوانید از آن دفاع کنید؛ این نه. این دو را با هم تفاوت بگذارید. مرز بین این دو را همیشه در نظر داشته باشید.
نکتهى بعدى این است که من به برادران عزیز در حوزهى علمیه توصیه مىکنم که نگذارند توطئهى جدایى و تقابل حوزه و دانشگاه بار دیگر به ثمر بنشیند. دانشگاه را همتاى علمى خودتان بدانید؛ دو همتا. شما در یک رشته تحصیل مىکنید، آنها هم در رشتههاى دیگرى تحصیل مىکنند. یک مجموعهى علمى اینجاست، یک مجموعهى علمى هم محیط دانشگاهى کشور است. همیشه سعى دشمن این بوده است که بین حوزه و دانشگاه نفرت و تنافر و دشمنى بهوجود بیاورد. نگذارید این حالت به وجود آید. اگر چهار نفر در گوشهاى در یک دانشگاه یک حرکت خلافى انجام دادند، این مثل آن است که دو نفر در حوزهاى، در گوشهاى، کار غلطى کردند. نه آن را مىشود تعمیم داد، نه این را مىشود تعمیم داد. البته اینجا منظورم از رابطهى حوزه و دانشگاه، رابطهى صرفاً عاطفى است. البته رابطهى علمى و عملى به وسیلهى مدیران امکانپذیر است ولى در این مقام، من مسألهى عاطفى را مطرح مىکنم.
آخرین توصیهاى که عرض مىکنم، در ارتباط طلاّب عزیز و جوان و فضلاى محترم با مردم است. در ارتباطات خود با مردم، اصل نرمش و تواضع و مدارا و درعینحال اثرگذارى و تبلیغ و هدایت را هرگز نباید فراموش کنید. خصوصیت طلاب حوزهى علمیه و فضلاى حوزههاى علمیه همین است که بتوانند دل مردم را جلب کنند و فکر مردم را تحت تأثیر سخن هدایتآمیز خودشان قرار دهند. اگر امر بعکس شد، نتیجه بعکس خواهد شد. اگر در مقامِ دادن فکر، حرف درستى ارائه نشود، متاع قابلى عرضه نشود؛ اما در مقامِ برخورد، برخورد طلبکارانه، متوقّعانه و خش ارائه شود، دل جذب نخواهد شد؛ فکر هم تسلیم نخواهد شد. امروز، روزى است که حوزهى علمیه نیاز دارد فکر و افکار گوناگون را مجذوب فکر بلند و اندیشهى والاى اسلامى خود کند؛ همچنان که نیاز دارد براى جلب همراهى و همکارى آنها، دلهاى آنها را متوجه خودش کند.
پروردگارا! به محمد و آل محمّد، آنچه را که گفتیم و شنیدیم، براى خودت و در راه خودت قرار بده و از ما قبول فرما. پروردگارا! نظام اسلامى ما را، نظام مستحکم و ادامهى منطقى و طبیعى و رو به رشد کار انبیاى بزرگ قرار بده. پروردگارا! نظام اسلامى ما را به آرمان بزرگ آن - که ایجاد تمدّن اسلامى است - برسان. پروردگارا! اسلام و مسلمین را در همه جاى عالم نصرت عنایت کن و دشمنان اسلام را منکوب فرما. پروردگارا! رشد علمى و عملى و سیاسى و اجتماعى به حوزههاى علمیهى ما، آنچنانى که شایستهى مقام والاى حوزههاى علمیه است، عنایت کن. پروردگارا! روح مطهّر امام بزرگوار را که سرسلسلهى این همه حرکات عزیز و بابرکت بوده است، با ارواح مطهّر انبیا و اولیا و شهدا محشور فرما. شهداى عزیز ما را با پیغمبر محشور کن. پروردگارا! به طلاّب جوان و فضلاى جوان ما توفیق نقشآفرینى والا در همهى عرصهها عنایت فرما.
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته