همين شايعات بلافاصله مورد استقبال رسانه هاي زرد جريان اپوزيسيون قرار
گرفت و به عنوان مثال خبر مطلقا دروغ نيويورك تايمز، تبديل به تيتر اول يكي
از روزنامه هاي زنجيره اي شد كه انتشار تحليل هاي شبكه دولتي انگليسي (بي
بي سي) به نام خويش را در كارنامه خود دارد. البته ارگان حلقه انحرافي نيز
كه به شدت «نفوذ زده» است، به تكميل پروژه عمليات رواني آمريكا و جريان
اپوزيسيون و فتنه پرداخت و در تيتر اصلي صفحه اول روز سه شنبه گذشته خود
نوشت«آيا مك فارلين جديدي در راه است؟... ولايتي اين سفر و هرگونه مذاكره
را تكذيب كرد، اما بايد مراقب هرگونه سناريوسازي مانند ماجراي مك فارلين
بود»(!؟)
عمليات رواني آمريكا و غرب و جبهه اپوزيسيون در ماجراي اخير
كدام اهداف را دنبال مي كند؟ آيا اين عمليات از موضع انتخاب است يا اضطرار و
ناچاري؟ بخشي از پاسخ اين پرسش را نيويورك تايمز در همان گزارش دروغ خود
لو مي دهد آنجا كه مي نويسد «در صورت تأييد اين گزارش مي توان تصميم جديد
ايران به مذاكره مستقيم با آمريكا را چرخش آشكار در سياست خارجي دانست.
ايران سالها مذاكره با آمريكا را رد كرده و توافق فعلي، نشانه جنگ قدرت در
عرصه سياسي اين كشور است. ايران طي سالها حاضر نشده با آمريكا كه آن را
شيطان بزرگ مي خواند مذاكره كند اما فشارهاي اقتصادي اخير تأثير خود را
گذاشته و اينك مقامات آمريكايي از دريافت پيام ايران مبني بر اينكه مايل به
نشست پشت ميز مذاكرات مستقيم است، خبر مي دهند». همان زمان دويچه وله
ابعاد عمليات رواني رسانه رسمي دولت آمريكا را روشن تر كرده و نوشت «خبر
نيويورك تايمز مي تواند موضع اوباما در تبليغات انتخاباتي را در حوزه سياست
خارجه تقويت كند. اوباما از سوي رقيب جمهوريخواهش متهم به انفعال بيش از
حد در برابر بلندپروازي ها و جاه طلبي هسته اي ايران شده و در تلاش براي
خروج از اين اتهام است».
اوباما البته در اين هدف تنها نبود. حلقه هايي
كه آنان را به عنوان جريان هاي فتنه مي شناسيم و هم پوشاني آنها با جريان
برانداز قابل انكار نيست، دوست داشتند به اين عمليات رواني و رگبار شايعات
دامن بزنند و القا كنند كه جمهوري اسلامي كم آورده و به صورت مخفيانه و از
موضع پايين مشغول مذاكره با آمريكاست! به همين دليل، سايت هاي تابلوداري
مانند 2ارگان رسانه اي فرستادگان جريان فتنه به لندن و پاريس، با بازوهاي
رسانه اي ناتوي فرهنگي همداستان شده و براساس دروغ خود ساخته، زبان به
سرزنش گشودند كه بله، حاكميت در خفا به مذاكره رفته و ملت را دور زده و...
مشتي حرف هاي ياوه از اين قبيل. مردان هنرمندي كه اين گونه خود گفته و خود
خنديده بودند، همان كساني هستند - از جمله آقاي «اردشير، الف»- كه پس از
فرار از ايران با كنسولگري آمريكا در اسلامبول ارتباط گرفتند و قرار و
مدارهاي بعدي براي اقامت در اروپا و سرويس دهي به سازمان جاسوسي سيا را
گذاشتند. حالا رسانه هاي اين جريان كه قباله خود را يكجا به نام سازمان سيا
و سرويس هاي مشابه زده، درباره قبح مذاكره مخفيانه با آمريكا سخن مي گفتند
و قصه سرتا پا خيالي نوشته شده در سازمان ناتوي فرهنگي را بلغور مي كردند.
آنها همان كساني هستند كه به تصريح مايكل پازنر معاون وزارت خارجه آمريكا،
در مذاكرات انجام گرفته خواستار تشديد تحريم ها عليه ايران شده بودند!
اين
عمليات رواني نخ نماتر از آن است كه نياز به ردّيه داشته باشد. آيا مي شود
يك هيئت بلندپايه- آن هم با تركيب آقايان ولايتي، حجازي و طائب- به مذاكره
با چهره هاي شناخته شده آمريكايي نظير اينهورن برود و حتي يك تصوير از
ديدار كذايي موجود نباشد؟! اصلا آيا رژيم منحط و مرتجع قطر در چنان جايگاهي
قرار دارد كه محل اعتماد ايران واقع شود؟ دوم اينكه چگونه مي شود با
فرستادگان رئيس دولتي (اوباما) مذاكره كرد و قرار و مدار گذاشت كه خود وي
درباره ماندن در منصب يا سقوط بلاتكليف است؟ چهارم اينكه جمهوري اسلامي در
سياست خارجي نيازي به پنهانكاري نمي بيند و اگر امري را ضرورت بداند، علنا
اعلام مي كند همچنان كه درباره مسائل عراق و لبنان و سوريه و فلسطين و
بحرين اعلام شد. آيا شتري به بزرگي مذاكره را در صورت وقوع مي توان پنهان
كرد؟ طبعا سپري شدن زماني كوتاه روشن مي كند كه آمريكايي ها و جريان هاي
همسو با آنان از سر نياز و احتياج، دروغ بزرگي ساختند. اما مهم اين است كه
رويكردي نشانه شناسانه به عمليات رواني اخير داشته باشيم. در واقع، اين
عمليات هرچند به قصد القاي كم آوردن و ضعف و تسليم ايران طراحي شد اما در
حقيقت نشانه «عجز و استيصال آمريكا» از يك سو و «نياز استراتژيك و گدايي
آنها» از طرف ديگر است. كدام نشانه براي عجز و استيصال و نياز از اين
بالاتر كه رسانه هاي يك رژيم مدعي ابرقدرتي در دنيا، به خيال و آرزوي ناكام
خود جامه دروغين خبر بپوشانند؟!
چرا آمريكا و جبهه اپوزيسيون و جريان
فتنه نيازمند عمليات رواني از اين دست هستند؟ براساس اخبار و شواهد و اسناد
موجود آمريكا و متحدانش همزمان روي 3 محور متمركز شده اند.
1-برجسته سازي اختلاف در حاكميت و جبهه اصولگرايي
2-تشديد فشار تحريم هاي اقتصادي
3- نمايش ضعف و به زانو درآمدن جمهوري اسلامي و مذاكره از سرتسليم طلبي در برابر غرب.
اين 3 محور قرار است يكديگر را پوشش داده و تقويت كنند. به عنوان مثال
تمركز روي اختلاف ها و تعميق آن در داخل در عمل مي تواند جمهوري اسلامي را
در حوزه سياست خارجي ضعيف و منفعل كند. همچنين فشار تحريم ها قرار بوده به
اختلاف در حاكميت يا ميان مردم و حاكميت منجر شود، جمهوري اسلامي را به
زانو درآورد و از موضع اضطرار پاي ميز مذاكره بكشاند. اما اكنون كه اين
اتفاق ها نيفتاده و موضع جمهوري اسلامي قاطع تر شده، چيدمان نقشه آمريكا به
هم خورده است. بنابراين محافل اطلاعاتي آمريكا خيز برداشته اند تا فاصله
ايجاد شده ميان آرزو و واقعيت را با پل شايعه و خيالات پر كنند چرا كه اگر
اين چند محور به يكديگر ملحق نشود، عمليات رواني چند لايه نيز بر ضد خود
عمل خواهد كرد؛ يعني هم ملت و حاكميت ايران به روئين تن تازه اي دست پيدا
خواهد كرد، هم وحدت و اتفاق ملي وارد مرحله سرنوشت ساز خواهد شد و هم ملت
هاي كنجكاو و ناظران بين المللي درس تازه اي با ويژگي ضعف فزاينده آمريكا
خواهند آموخت. در واقع آمريكا ناچار است كم آوردن خود در حوزه فشار اقتصادي
و تسليم ناپذيري ايران را با شايعه و شبهه مذاكره مخفيانه جمهوري اسلامي
بپوشاند غافل از اينكه نمي توان با دروغ و مجاز و آرزو پل ساخت.
عمليات
رواني جديد آمريكا در آستانه سالگرد تسخير لانه جاسوسي شيطان بزرگ در تهران
و مقارن با چند ماه اعتراض توفنده ملت هاي مسلمان عليه سفارتخانه هاي
ايالات متحده در سراسر جهان كليد خورده است. در 2 سال گذشته - به ويژه طي
ماه هاي اخير- سياستمداران و رسانه هاي غربي مكررا اذعان كرده اند كه پديده
حمله و اعتراض به سفارتخانه هاي آمريكا و سر دادن شعار مرگ بر شيطان بزرگ،
الهام گرفته از انقلاب 1979 ايران و تسخير سفارت اين رژيم در تهران است.
انرژي آزاد شده از آن حركت بزرگ بعد از سي و چند سال گويا بناي فروكش كردن
ندارد هيچ، كه حتي رو به تشديد و تصاعد است. در چنين بستري از واقعيت،
تصميم سازان و اتاق فكرنشينيان آمريكايي تصور كرده اند اگر القا كنند كه
ايران به زانو در آمده و پاي مذاكرات مخفيانه با شيطان رفته، ترمز «بيداري
اسلامي» نيز كشيده مي شود؛ پديده شگرفي كه خواب از چشم آمريكايي ها و
صهيونيست ها گرفته و به عنوان مثال دان مريدور معاون نتانياهو مي گويد«آنچه
مرا درباره تحولات و انقلاب هاي خاورميانه نگران مي كند، بازگشت خدا و
مذهب به متن سياست است». در اين ميان جريان منهزم فتنه و ضدانقلاب نيز تصور
مي كنند هر قدر خدشه به اعتبار و آبروي جمهوري اسلامي وارد آيد و غرب از
موضع استيصال كنوني خارج شود، آنها نيز از فلاكت خودساخته خارج مي شوند.
اما مسئله مهم در همين «اگر» بزرگي است كه غول هاي استراتژي آمريكا را
بيچاره خود كرده است.
4 سال پيش - اواخر شهريور 1387-در حالي كه روزنامه
لس آنجلس تايمز تصريح مي كرد«با توجه به رشد فزاينده قدرت و نفوذ ايران،
جمهوري اسلامي به مثابه خار در چشم آمريكا در آمده است»، موسسه نومحافظه
كار و پرنفوذ «آمريكن اينترپرايز» (طراح پروژه قرن جديد آمريكايي) در
گزارشي به قلم رئول مارك گركت (از افسران ارشد و سابق سيا) نوشت« مواضع
رهبر عالي ايران، سياست جرج بوش را نابود كرد... او آخرين بار در چالش هسته
اي اعلام كرد جمهوري اسلامي تسليم نخواهد شد و اگر در برابر ابرقدرت هاي
متكبر يك گام به عقب برداريم، باعث مي شود تا آنها جلو بيايند. اگر آيت
الله خامنه اي تنها يك بار حتي به صورت مخفيانه، فرستاده اي را به واشنگتن
اعزام مي كرد ما هم اكنون در تهران سفارت خود را مجددا برپا كرده بوديم اما
افسوس كه اين اتفاق نيفتاد». بر اين سياق مي توان گفت آيت الله خامنه اي
سياست پرفريب اوباما را نيز نابود كرده است.
بعد از اين به تفصيل بايد
نوشت كه جريان هاي فتنه گر و منحرف در تقلاي خائنانه خود، گشودن عقده ناكام
آمريكا را پي مي گيرند و به موازات فشار براي سازش در حوزه سياست خارجي،
خط فرسايش و اختلاف و تعارض و تنش در حوزه سياست داخلي را دنبال مي كنند
چرا كه معتقدند اين دو رويكرد تناقض نما، لازم و ملزوم و مكمل يكديگر
هستند. مي شود پيش بيني كرد همين دو خط تا انتخابات رياست جمهوري سال آينده
پي گرفته شود، هر چند كه برخلاف ميل آنان ثمر خواهد داد و به وحدت بيشتر
در داخل و مقاومت فزونتر در جبهه خارجي خواهد انجاميد.