اسلامهراسی و شیعههراسی از پروژههای استعمار نوست که با شعلهور ساختن آتش اختلاف در مُلک اسلام، مسلمین را برای پذیرش سکولاریسم و دست کشیدن عمومی از دین، متقاعد سازد. همچنانکه در غرب جنگهای مذهبی، اروپاییان را به این نتیجه عملی رساند که دست از مذهب در سپهر سیاسی بکشند.
آنچه در پی میآید نگاهی مجمل به بخشی از بیانات روز عید غدیر رهبر معظم انقلاب دربارهی توطئههای غرب بهمنظور اختلافافکنی میان مسلمانان است. در همین رابطه، ایشان در سخنرانی مزبور، به پروژهی اختلافافکنی توسط دول غربی، خصوصاً انگلیس، اشاره فرمودند:
«...به همان سلاح قدیمى متوسل شدند که سلاح اختلافافکنىاست. امروز و در طول این سالهاى متمادى، اختلافات بین شیعه و سنى را هرچه بیشتر دامن میزنند براى اینکه ذهن دو طرف را از دشمن اصلى (که دشمن اسلام است، نه دشمن خصوص تشیع یا دشمن خصوص تسنن) منصرف بکنند، اینها را به همدیگر مشغول کنند. این سیاست استعمار است. متخصص این سیاست هم دستهاى سیاسى و امنیتى دولت انگلیس خبیث است که از دیرباز، در این زمینه فعال بودند، تلاش کردند، بلدند چگونه بین فرقههاى مسلمان اختلاف بیندازند، راههاى آن را تجربه کردند، آگاهى دارند و بهشدت مشغولاند.»[1]
تأکید رهبر انقلاب بر نقش خبیث انگلستان، جای تأمل دارد. تردیدی نیست که انگلیس، بیش از آمریکا و حتی بیش از روسیه، به تاریخ ایران لگد زده است. شغالی (نگوییم روباه پیر) که پس از کودتای 28 مرداد 1332 مدام نفس واحسرتا کشید و نظارهگر جانشین شدن آمریکای تازهنفس بهجای خود بود؛ آمریکایی که از آن پس تا رخداد انقلاب اسلامی، بر مقدرات ایران حاکم شد.
تمایز میان «تئوری توطئه» و «توهم توطئه»، آن چیزی است که در فضای رسانهای (و حتی تا حد زیادی در فضای آکادمیک) نادیده گرفته شده است. تئوری توطئه (Conspiracy theory) برخلاف توهم توطئه (illusion Conspiracy)، دارای وجوهی عینی از واقعیت است. همواره هرگونه استعمارستیزی و نقش دادن به توطئهی استعمار و پس از آن امپریالیسم یا استعمار نو، با برچسب ناجوانمردانهای به نام «داییجان ناپلئونی بودن»، «توهم توطئه» و حتی «تئوری توطئه» (به معنای غیرعلمی آن که همان توهم توطئه از آن مراد میشود) مواجه گشته است.[2]
1. باز هم «کار، کار انگلیسیهاست؟» توهم توطئه است؟
آیا میتوان منکر نقش استعمار و خصوصاً انگلیس در ترتیبات و مقدرات و مقدورات این مرزوبوم بود؟ آیا نقش انگلیس حتی در تقابل صفوی-عثمانی غیرقابل انکار است؟ یا در سقوط عثمانی و برنشاندن نهال نامأنوس و خبیثهی صهیونیسم در ملک اسلام؟ و یا در روی کار آمدن رضاخان و باز رفتن وی و پس از آن در رفتن مصدق و آمدن محمدرضا؟
برچسب توطئه، توطئهی غرب و همان محفلهای شرقزده و غربزدهای است که خواهینخواهی و شاید از سر تغافل و تجاهل و شاید هم فریبخوردگی، استعمار را غسل تعمید میدهند و یا در معادلات ایران و آنچه به نام عقبماندگی ایران در دوران شاهی از آن یاد میشود، عقبماندگی را عامل استعمار میدانند و نه استعمار را عامل عقبماندگی.
کسی مانند صادق زیباکلام در «ما چگونه ما شدیم»، بهصراحت رأی به «عقبماندگی، عامل استعمار» میدهد.[3] جالب اینکه در جایی دیگر از کتاب مزبور، شرایط زیستبومی و آب را عامل عقبماندگی ایران معرفی میکند و این یک تناقض است؛ چراکه این بار نه عقبماندگی را عامل استعمار، بلکه تقدیر جغرافیایی را عامل استعمار تاریخی میپندارد.
در اینکه عقبماندگی ایران و نالایق بودن شاهان و دستگشادگی آنان در گشودن پای دراز استعمار، خصوصاً استعمار انگلیس، نقش داشته است، تردیدی نیست؛ اما مشکل آنجاست که استعمار را گاه حتی تا حد مظلومیت و خادم بودن فرامیآورند و جریانات درونگرا را با ادبیاتی شداد و غلاظ زیر ساتور نقد مینهند. شاید استعمار و بهطور مشخص استعمار انگلیس با حضور مستقیم در کشورها (مانند هندوستان) ثمرات خوبی برای آن کشورها بهجای گذاشته است (همچنانکه حتی کارل مارکس نیز به این مسئله اذعان میدارد)، اما حضور غیرمستقیم و شبهقیمومتی (البته اصطلاح قیمومت مربوط به بعد از جنگ دوم جهانی است) انگلیس در ایران، جز تباهی برای ایران چیزی در پی نداشته است؛ کمااینکه حضور آمریکا و روسیه نیز از این حیث مستثنی نیست. (موازنه و رقابت میان قدرت انگلیس و روسیه، مانع از اشغال ایرانیان و مستعمره شدن رسمی آن در زمان قاجار میشد.)
2. قرائتهای افراطی؛ ریلگذاری برای رساندن اسلام به سکولاریسم
رهبر معظم انقلاب در بخش دیگری از سخنان خویش، جریان نوسلفی یا تکفیری را توطئهی غرب برای مقابله با بیداری اسلامی و اتحاد مسلمین عنوان کردند:
«این جریان تکفیر (این چیزى که امروز در عراق و در سوریه و در برخى از کشورهاى دیگر منطقه بروز کرده و در واقع با همهى مسلمانها مواجهاند، نه فقط با شیعه) ساختهى دست خود استعمارگران است. اینها چیزى به نام القاعده، چیزى به نام داعش درست کردند براى مقابلهى با جمهورى اسلامى، براى مقابلهى با حرکت بیدارى اسلامى، منتها دامن خودشان را گرفته است. امروز دامن خود آنها را گرفته است. البته امروز هم با یک نظر دقیق تحلیلى وقتى انسان نگاه میکند، میبیند که تلاشى که امروز آمریکا و همپیمانان آمریکا در آنچه مواجههى با داعش اسم گذاشتهاند (که واقعیتى ندارد) در اینجا دارند به خرج میدهند، بیش از آنچه تلاش براى نابود کردن نطفهى این حرکت خبیث باشد، تلاش براى جهت دادنِ دشمنىهاى مسلمانان میان یکدیگر است. سعى میکنند مسلمانها را به جان هم بیندازند. عامل آن را امروز این گروه جاهل و متعصب و متحجر و وابسته قرار دادهاند، والّا هدف همان هدف است. سعى آنها این است که مسلمانان را از دشمن اصلى منصرف کنند.»[4]
اسرائیل بودن در کنار فرات را با تشکیل داعش دنبال میکند. از این رو، میکوشد از طریق تجزیهی عراق، در آینده حضور فیزیکی در کنار فرات هم داشته باشد.
میدانیم که با توجه به شکست ارتش رژیم صهیونیستی در جنگ 33روزهی لبنان که تقویت جایگاه جنبشهای جهادی منطقه از جمله حماس و حزبالله را در پی داشت، آمریکا و اسرائیل درصدد ایجاد نوعی تقابل میان گروهکهای تروریستی و جنبشهای جهادی فلسطین و لبنان برآمدند.
همزمان با شروع بحران سوریه در سال 2011 میلادی، آمریکا، اسرائیل و عربستان برای سرنگونی نظام سوریه که مهمترین محور مقاومت است، تشکل جدیدی تحت عنوان دولت اسلامی عراق و شام (داعش) ایجاد کردند. روی این ملحوظ، همزمان با آغاز بحران سوریه، ابوبکر البغدادی که ارتباط گستردهای با بندربنسلطان، رئیس وقت سازمان اطلاعات عربستان داشت را به فلسطین اشغالی فرستادند تا زیر نظر افسران موساد و سازمان سیا، آموزشهای لازم را ببیند.
رژیم صهیونیستی از رهگذر تشکیل گروهی مانند داعش، میکوشد شعار رهبران تفکر صهیونیسم جهانی، یعنی از نیل تا فرات را محقق کند. برای تحقق این هدف، رهبران صهیونیست کوشیدند سودان جنوبی را از سودان تقسیم کنند و هماکنون حضور فیزیکی صدها کارشناس نظامی در سودان جنوبی، مقولهی اول یعنی حضور نظامی اسرائیل در کنار نیل را محقق کرده است؛ چراکه سودان جنوبی در کنار نیل است و اسرائیل در این منطقه اهداف استراتژیک دارد و تلاش میکند گلوگاه حیاتی مصر و سودان، یعنی رود نیل را در اختیار داشته باشد.
مقولهی دوم اینکه اسرائیل بودن در کنار فرات را با تشکیل داعش دنبال میکند تا از طریق شکاف میان شیعه و سنی، زمینهی تجزیه عراق به سه بخش شیعهنشین، سنینشین و کردنشین را فراهم کند. از این رو، میکوشد از طریق تجزیهی عراق، در آینده حضور فیزیکی در کنار فرات هم داشته باشد. این مقولهای قدیمی است که رهبران صهیونیست ایجاد کردهاند و آن دو خط آبی در پرچم این رژیم غاصب که در دل آن ستارهی داوود است، نماد تفکرات صهیونیستی است که حوزهی جغرافیایی از نیل تا فرات را شامل میشود.
در واقع، تشکیل داعش و اینکه با نقاب اسلامی این همه خشونت غیرقابل توجیه اتفاق میافتد، بدین منظور غایی و نهایی است تا به افکار عمومی غرب وانمود کنند که اسلام واقعی همین است.[5]
از همین پروژهی اسلامهراسی غرب بهصراحت میتوان نتیجه گرفت که دست بر قضا، در این قضیه و قضایای مشابه، غرب است که دمادم گرفتار توهم توطئه است. بهعنوان مهمترین نمونه، میتوان به افزودن قید «فوبیا» بر اسلامفوبیا، ایرانفوبیا، شیعهفوبیا و... اشاره کرد.[6]phobia) یک اختلال هراسگونهی پایدار و ترس غیرواقعی و توهمآمیز بیمارگونه است که هیچ مابهازای خارجی و منشأ معقول و ملموسی ندارد و تنها زاییدهی اوهام و ترسهای توطئهآلود فرد است.[7] در روانشناسی و در نزد زیگموند فروید، برای نخستینبار این اصطلاح به کار رفته است. منظور از فوبی یا فوبیا (
این یکی از آن بزرگترین گافهای غربیان است که اینچنین قیدی را برای ترس خود از اسلام و شیعه و ایران برگزیدهاند. هراسآفرینیای که منشأ آن، اوهام است و خود اعتراف به دروغ بودن دارد. اسلامهراسی و شیعههراسی از پروژههای توطئهآلود چهرهی جدید استعمار یا همان استعمار نو است که با افکندن و شعلهور ساختن آتش اختلاف در ملک اسلام، در پی آن هستند که مسلمین را برای پذیرش سکولاریسم و دست کشیدن عمومی از دین، متقاعد سازند؛ همچنانکه در غرب، جنگهای مذهبی، اروپاییان را به این نتیجه عملی رساند که دست از مذهب در سپهر سیاسی بکشند.