نفی استراتژی مقاومت در برابر بیدادگری، لاجرم مستلزم نوعی «درونیسازی ظلم» و پذیرش حقارت خودی در برابر دشمنی است که خودش را «برتر»، «والاتر»، «متمدنتر» و «پیشرفتهتر» جا زده است.
به گزارش پایداری ملی، به تازگی در ادبیات علوم اجتماعی، مفهومی به نام «ظلم درونیشده» یا «درونیسازی ظلم» (Internalized Oppression or Internalization of Oppression) مطرح شده که هم نشان میدهد چرا مقاومت واکنش منطقی جامعهای سالم و دورنیفتاده از اصالت انسانی است و هم چارچوبی برای تبیین رفتار کسانی یا ملتهایی فراهم میآورد که به ظلم گردن مینهند و در برابر آن تسلیم میشوند.
درونیسازی ظلم عارضهای روانشناختی است که در آن طرفی (فرد، جامعه، گروه یا کشوری) که مورد اجحاف، تبعیض، زورگویی و به طور کلی ظلم دیگری واقع شده میپندارد وضعی که در آن قرار دارد نه نتیجه تعدی دیگری بلکه نتیجه طبیعی حقارت ذاتی خودش و «جایگاه برتر» ظالم است.
فرد یا جامعه مبتلا به چنین عارضهای اعتقاد به اصل عدالت اجتماعی و جایگاه برابر انسانها را از دست میدهد و به جای مقاومت در برابر رفتارهای زورگویانه ظالم، از او جایگاهی برتر و متعالی در ذهن میسازد، در نهایت با او همانندسازی میکند و ارزشهایش را به حدی وارد شاکله هویتی و شخصیتی خودش میکند که حساسیت ذاتی و فطری به داشتن احساس ناخوشایند به مورد ظلم واقع شدن و ضرورت ایستادگی در برابر آن را از دست میدهد.
«توماس هیل»، استاد فلسفه سیاسی دانشگاه کارولینای شمالی، در مقالهای برای توضیح نمودهای عینی این عارضه، رفتارهایی از یک سیاهپوست فرضی در جامعه آمریکا را مثال میزند: «یک سیاهپوست بسیار متفاوت از دیگران را در نظر بگیرید که من اسم او را عمو تام میگذارم. او همیشه به نفع سفیدپوستها خودش را کنار میکشد؛ اگر سفیدپوستی با صلاحیت کمتر شغلش را تصاحب میکند، گلایه نمیکند؛ با آغوش باز از مزایایی که دولت تماماً سفیدپوست به او اختصاص میدهد استقبال میکند و فکر اعتراض به کافی نبودن آن به ذهنش هم خطور نمیکند. رفتارش با سفیدپوستها آکنده از تمکین است و به سیاهپوستها به دید حقارت مینگرد... این را هم در نظر بگیرید که این رفتارهای او بازی نیست، یعنی او محاسبهگر حیلهگر و محافظهکاری نیست که میداند چطور باید از بدترین قرعه بهترین نتیجه را رقم بزند و اربابانش را پشت سرشان مسخره کند. او بیچون و چرا پذیرفته است که سیاهها حقیرتر از سفیدها هستند و سودمندی آنها برای جامعه کمتر از سفیدپوستها است.... او اینطور احساس نمیکند که حقش چیزی بهتر از این وضعیت است.»
چنین آفتی را البته میتوان فراتر از سطح فردی و اجتماعی به سطوح کلانتر و مناسبات میان کشورها هم بسط و تعمیم داد و مصادیق آن را مشاهده کرد، آنجا که برخی کشورها مظالم آشکار و رفتار حقارتبار قدرتهای استعمارگر با ملتهای خودشان و سایر ملتها را مشاهده میکنند، اما به جای مقاومت در برابر پدیدههای استعمار و استثمار به جدال با بنیانهای هویتی خودشان رو میآورند، به جای ایستادگی در برابر «شبیخون فرهنگی» دشمن به تهی شدن از هر آنچه رنگ «خود» در آن نمایان است رو میآورند و چون برتری و سیادت را جامهای از ازل دوختهشده بر قامت دیگری و زیردستی و جیرهخواری را سرنوشت محتوم خودشان میدانند، از «نوک پا تا فرق سر» همانند دشمن شدن را راه پیشرفت میدانند و آن را تجویز میکنند.
مقام معظم رهبری در بیانات خود در مراسم سیامین سالگرد رحلت امام خمینی به دو نمونه از چنین حکومتهایی اشاره کردند: «رژیم پهلوی در مقابل آمریکا تسلیم بود -خیلی اوقات هم ناراحت بودند، ناراضی بودند امّا تسلیم بودند، میترسیدند- هم نفت میداد، هم پول میداد، هم باج میداد، هم توسری میخورد! امروز دولت سعودی هم همین جور است؛ هم پول میدهد، هم دلار میدهد، هم بر طبق خواست آمریکا موضعگیری میکند، هم توهین میشنود؛ به او میگویند "گاو شیرده!"»
درونیسازی ظلم جدا از آنکه مبتنی بر فرضهای ضدبشری و غیراخلاقی است با خصلتهای فطری انسان هم همخوانی ندارد و حادث شدن آن نتیجه عمل نیروهایی است که به صورت غیرطبیعی بر فطرت بشر تحمیل شده و آن را منحرف کرده است.
چنین پدیدهای غیراخلاقی است از آن جهت که پذیری ظلم هیچگاه در خلأ اجتماعی اتفاق نمیافتد: به هر میزان که فردی، گروهی، جامعهای یا کشوری ظلم به خودش را روا بداند در جهت عادیسازی ظلم و روا دانستن آن برای دیگر افراد، گروهها، جوامع و کشورها حرکت میکند و بدتر از آن، کاری میکند که ظلم اصلاً ظلم به نظر نرسد.
پذیرش ظلم با خصائل فطری بشر هم همخوان نیست، زیرا چه انسان را از جنبه فطری آن درنظر بگیریم و چه وجه طبیعت انسان را در نظر آوریم، آدمی فطرتاً و طبیعتاً تمایل به پذیرش ظلم ندارد و از آن بیزار است و متمایل به مقاومت است.
البته این یک مبحث باسابقه است که چگونه غرب و غربگرایان از طریق تحقیر انسان شرقی و انسان غیرغربی توانستند ظلم را در آنها درونی کرده، مقاومت آنها را بشکنند و آنها را به استثمار بکشند. دکتر شریعتی قبلاً در سخنرانی «انسان و اسلام» به تلاشهای کشورهای غربی برای تلقین و کاستن این حقارت در ذهن انسان جامعه شرقی و سپس استعمار آنها اشاره کرده است.
ایشان میگوید: «اروپایی در همان حال که میخواهد یک برتری و اصالت و یک قدرت و اطمینان به خودش بدهد، قصد دارد یکنوع حقارت نژادی، تحقیر، ضعف، سستی و بیایمانی نیز به شرق نسبت بدهد، چرا؟ برای اینکه بعد در دیالکتیک سوردل بین این دو تضاد نژادی، شرقی که متهم به حقارت نژادی شده، متهم شده که وابسته به یک تاریخ پست، به یک مذهب منحط، به یک گذشته بیآبرو و بیحیثیت است و یک ملت نالایق است، این حقارت را همیشه در خودش احساس میکند، و برای اینکه خودش را از این هجوم و از این تحقیر به در ببرد، تشبه به فرنگی، به نژاد برتر میکند. وقتی که خودش را شبیه نژاد برتر کرد، دیگر مورد هجوم نژاد برتر که میگوید: تو سیاهپوستی، تو شرقی هستی، تو مذهبی هستی، که تو منحطی قرار نمیگیرد. چرا؟ برای اینکه در لباس خودش نیست و در جای خودش نایستاده، بنابراین دیگر متهم نیست. درست مثل بچهای که از طرف مادرش مورد هجوم واقع شده، حالا برمیگردد و به دامن مادر پناه میبرد.»
مرحوم شریعتی در جای دیگری در همین سخنرانی بار دیگر تأکید میکند که طرفی که مورد تحقیر قرار گرفته برای گریز از احساس منفی این تحقیر، راه شبیه شدن به طرف ظالم را انتخاب میکند و این همانطور که دیدیم همان مفهوم «درونیسازی ظلم» است که در بالا توضیح داده شد. ایشان میگوید: «یعنی وقتی که ما را تحقیر میکنند و ما را منسوب به نژاد، به ملت و به فرهنگ پست میکنند و ما هم باور میکنیم که متهم به پستی هستیم و تحقیر شدهایم برای رفع تحقیر، هر کسی میخواهد خودش را در ببرد، چه جوری در ببرد؟ با تشبه و شبیهسازی و تظاهر به او شدن، نه خود بودن.»
بنابراین، میتوان گفت نفی استراتژی مقاومت در برابر بیدادگری، لاجرم مستلزم نوعی «درونیسازی ظلم» و پذیرش حقارت خودی در برابر دشمنی است که خودش را «برتر»، «والاتر»، «متمدنتر» و «پیشرفتهتر» جا زده است.