قطعاً اين روزها براي بسياري از مردم نامه نوشتن و ديد و بازديدهايي كه تا همين چند وقت پيش كاملاً عادي و مرسوم بود به خاطرهاي بسيار كمرنگ و دستنيافتني تبديل شده است. دقيقاً به همين خاطر است كه بزرگترها وقتي ميخواهند از خاطرات و روابط خوبشان ياد كنند سراغ جعبه نامهها و عكسهاي باقي مانده از روزهاي دور ميروند.
قطعاً اين روزها براي بسياري از مردم نامه نوشتن و ديد و بازديدهايي كه تا همين چند وقت پيش كاملاً عادي و مرسوم بود به خاطرهاي بسيار كمرنگ و دستنيافتني تبديل شده است. دقيقاً به همين خاطر است كه بزرگترها وقتي ميخواهند از خاطرات و روابط خوبشان ياد كنند سراغ جعبه نامهها و عكسهاي باقي مانده از روزهاي دور ميروند. حقيقتاً همانقدر كه اين كاغذها و نامههايي با ارتباط كاملاً دو طرفه براي آنها عزيز و خواندنشان لذتبخش است براي نسل ما گنگ و دركنكردني است.
بايد اعتراف كنم روزهايي كه احوالپرسيها و باخبر شدن از يكديگر محدود به مكاتبات و نامهنگاريها بود گذشته است؛ گذشت آن روزهايي كه مردم براي ارتباطات خود مجبور بودند به نامهنگاري پناه ببرند و تا هفتهها منتظر رسيدن نامه خود به مقصد و بازگشت پاسخ بمانند، اين روزها با گسترش فنون ارتباطي جديد، ديگر به سختي ميتوان از ابزارهاي ارتباطي و شبكههاي تازهتأسيس دور ماند، ابزارهاي ارتباطي نويني كه سبك زندگي ما را دچار تغييرات بنيادين كرده است. يادش بهخير زماني بود كه از وسايل ارتباط جمعي نوين دور بوديم. وسايلي كه از منظر من برخلاف اسمشان نه تنها به جمع بودنمان كمك نكردهاند بلكه اين روزها ميبينيم كه باعث جدايي و تفرقه نيز شدهاند.
وسايل ارتباطي به ظاهر جمعي كه ديگر جمع بودنهاي حقيقيمان را از ما گرفته و تنها در بين دغدغهها و خستگيهاي روزمره دلمان را به يك دورهمي مجازي خوش كرده است. باور كنيد در توصيف بد بودن اين وسايل جديدالورود زيادهروي نميكنم چرا؟ چون من هم دلايل خاص خودم را دارم. من معتقدم اگر نسل ما بتواند لذتها و شيرينيهاي ارتباطهاي قديمي را درك كند ميتواند اقرار كند كه وسايل جديد تنها بلاي جان ارتباطات ما شدهاند و اين اسم جمعي تنها كلمهاي است فريبدهنده براي ذهن ما.
ارتباطي كه ارزشمند بود
اگر شما هم مثل من دور و برتان را بگرديد قطعاً كساني را پيدا ميكنيد كه باقي مانده نسلي هستند كه سالها و ماهها از عمرشان را با لذت شنيدن صداي زنگ دوچرخه پستچيها سپري كردهاند. دختراني كه در انتظار رسيدن نامهاي از نامزدشان بودند، زناني كه چشم اميد رسيدن يك نامه از جبهه داشتند و مادراني كه تنها راه ارتباطي با فرزندشان همين چند خط نوشته بود. اينها همه از گروه كساني هستند كه وقتي ميخواهند براي شما خاطرات خوبشان را مرور كنند سراغ جعبهاي ميروند كه داخل آن پر است از نامهها و يادداشتهايي كه پستچي برايشان آورده است. در دهههاي پيش، ابزارهاي ارتباطي به گستردگي اين روزها نبود.
درآن روزگار گستردگي تلفن، تنها به شهرها و برخي مراكز استانها محدود ميشد و وجود تلفن در خانهها مانند اين روزها نبود. مردم آن دوره هم اگر ميخواستند با آشنايان و اقوامشان در تماس باشند به خصوص آناني كه در شهرستانها سكونت داشتند، مجبور بودند از روش نامهنگاري استفاده كنند. روشي كه استفاده از آن آسان و سهل نبود. برخلاف اين روزها نامهنگاري سالهاي قديم نياز به مهيا كردن اسباب و وسايلي داشت. نامه نوشتن تازه اول راه يك ارتباط مكتوب بود چون بعد از نگارش بايد نامه را در پاكت مخصوصي گذاشته و پس از خريدن مقدار معيني تمبر و چسباندن آن به پاكت، آن را به داخل صندوق پست ميانداختند تا پس از يك هفته تا 10 روز نامه به مقصد برسد.
خيلي قديمترها كه خاطرات در ذهن چند ده نسل قبل ميچرخد كلاً يك نوع ارسال پست عادي بيشتر وجود نداشت، البته بعدها با نيازسنجي و مهيا شدن روشهاي انتقال نامه و پيشرفته شدن وسايل، پستهاي سريعالسير با نام پيشتاز هم ايجاد شد و نامههايي كه از اين طريق ارسال ميشد در فاصله حدود يكي دو روز به مقصد ميرسيد. طبيعي بود كه وقتي در آن شرايط قرار است بسته يا نامهاي سريعتر از روش عادي به دست گيرنده برسد هزينه بيشتري هم دربرداشته باشد، به همين خاطر پستهاي پيشتاز يا سريع از همان ابتدا هزينههاي خاص خودش را داشت.
هم روش فرق داشت، هم وسيله
در ذهن چهار دهه قبليها تردد دوچرخهسوارها در معابر شهري يك خاطره پررنگ و هميشگي است. آن روزها كه دخل مردم كفاف خريد بنزين را نميداد و كلاً در تهران به اين بزرگي چند ماشين انگشتشمار بيشتر وجود نداشت دوچرخه وسيلهاي شده بود براي انجام بسياري از وظايف شغلي كه با كمترين هزينه بيشترين بازدهي را داشت. باحضور دوچرخهسوارها و صداي «ديلينگ ديلينگ» زنگشان بود كه آمدن پستچي، ارسال و برگشت نامهدر ذهن همه ماندگار ميشد. وقتي صداي زنگ اين چنين شنيده ميشد اولين حدسي كه زده ميشد اين بود «پستچي نامه آورده»، نامهاي كه تنها راه ارتباطي با دوستان و اقوام دور بود و تنها دلخوشي.
رفته رفته وسيله حمل نامهها تغيير كرد و تحويل نامهها توسط پستچي با موتور گازي انجام ميشد.
در اين ميان اما سرعت، حلقه گمشده ارتباطات آن روزگار بود و در اين ميان اگر كسي ميخواست موضوعي را در اسرع وقت به اطلاع كسي برساند، گاه فاصله زماني دريافت خبر در مقصد به اندازهاي طولاني ميشد كه به طور كلي ارزش مسئله از ميان ميرفت و خبر جديدي جاي آن را ميگرفت. البته درست است كه سرعت ارتباطات آن روزگار به گرد پاي معادلهاي امروزي آن نميرسيد، اما كيفيت روابط آن روزها هم ديگر در ارتباطات اين دوره كمتر به چشم ميخورد. ما آنقدر درگير بالابردن سرعت در انتقال پياممان بوديم كه فراموش كرديم هرچه سرعت بيشتر شود كيفيت كمتر ميشود. فراموش كرديم اگر نامهاي را مينويسيم و يك هفته طول ميكشد تا بهدست گيرنده برسد و در مقابل يك هفته ديگر طول ميكشد كه جواب نامهمان بازگردد در مقابل هم ما و هم گيرنده با جان و دل نامه را مينوشتيم و پاسخ ميداديم. اما حالا...
زنگي جايگزين زنگي ديگر شد
رفته رفته قدرت ماليها افزايش پيدا كرد و مردم با فراهم شدن ابزارهاي جديد راه را براي ورود تنبليهاي نوين هم باز كردند. انسان اگرچه موجودي رفاهطلب است اما از منظر من تنبلي با رفاه فرق دارد و انسان موجودي تنبل است چون از هر وسيلهاي در جهت كاهش تحرك و راحتياش استفاده ميكند.
اگرچه زنگ دوچرخه و بوق موتورگازي بهترين نشانه بود براي رفتن يك نامه و آمدن پاسخ اما بالارفتن توان مالي و كم حوصله بودنمان باعث شد خودمان با دست خودمان راهي براي كم شدن زمان بيخبري بسازيم، غافل از اينكه در مقابل، لذت ارتباطمان را كمرنگ ميكنيم. زنگ تلفن به همين راحتي جايگزين زنگ دوچرخه شد. يك زنگ كمرنگ و كمتر شنيده شد تا در مقابل يك زنگ در داخل خانه شاهدي بشود براي خبرگيري و احوالپرسي. در كمتر از چند ساعت از مخابرات آمدند و از دم در حياط سيم سياهي كشيدند و بردند سركوچه، وصلش كردند به جعبهاي كه همه سيمها راهشان را به خانهاي باز ميكردند.
در كمتر از چند سال همه عادت كردند كه نامه را در كنار تلفن بخواهند. هم نامه ميفرستادند هم تلفن ميزدند. انگار نامه با قدرت هنوز به عمرش ادامه ميداد تا اينكه تنبلي بر احساس پيروز شد. ديگر كسي نامهاي نميفرستاد، همه تلفن ميزدند و اگر هم كسي قدرت خريد تلفن نداشت از خانه همسايه راهي ميساخت براي باخبر شدن. تلفنهاي همگاني با چهارديواري زرد يا كيوسكهاي مخابرات هم جايي شده بود پر رفت و آمد براي همه كساني كه ترجيح ميدادند بهجاي اينكه چند ساعت وقتشان را صرف نوشتن و ارسال نامه كنند بيايند و با گرفتن چهار شماره از يكديگر باخبر شوند.
كسبههاي محله هم كه ميديدند مردم تا اين اندازه براي شنيدن صداي دوستان و اقوام ذوق دارند تصميم گرفتند واسطهاي شوند هم براي كاسبي هم براي خبرگيري. اينطور بود كه تلفنهاي قلكي و سه دقيقهاي هم در هر كوچهاي پيدا شد. ديگر نياز نبود مردم فاصله طولاني را تا مخابرات يا كيوسك محله طي كنند، حتي لازم نبود بهخاطر تماسهاي مكرر شرمنده همسايه شوند، بلكه كافي بود با يك سكه پنج توماني خودشان را به نزديكترين بقالي برسانند. اوايل تلفن قلكي يا سكهاي با يك سكه پنج توماني اين اجازه را ميداد كه 5 دقيقه صحبت كنيد، 5 دقيقه زمان خوبي بود هم براي خبر دادن و هم براي خبرگرفتن. رفته رفته 5 دقيقه مكالمه به 3 دقيقه رسيد و مردم عادت كردند از سر و ته صحبتهايشان بزنند تا مبادا مجبور شوند يك سكه ديگر استفاده كنند. به همين راحتي چند صفحه نامه به چند ده دقيقه مكالمه تلفني رسيد و حالا همه خبرها در سه دقيقه خلاصه شد.
البته در كنار كيوسكهاي تلفن همگاني و تلفنهاي قلكي، دفاتر مخابرات هم در محلههاي مختلف شهر وجود داشت كه مردم براي تماسهاي بين شهري و خارج از كشور به آن رجوع ميكردند و اغلب مجبور بودند مدت زمان زيادي را در نوبت منتظر بمانند تا متصدي مخابرات شماره تلفن را گرفته و فرد را به داخل كابين فرابخواند.
همراه در راه رسيد
اوايل دهه 70 بود كه خبري گوش به گوش چرخيد «قرار است تلفني وارد بازار شود كه سيار است و قابل انتقال از محلي به محل ديگر»! مردم كه تا آن زمان با تلفنهاي عادي كار كرده بودند با شنيدن اين خبر هزار و يك تصور از ابزار جديد در ذهنشان شكل گرفته بود و هركدام مانده بودند كه چطور ميشود يك تلفن متحرك باشد. 20 سال پيش در چنين روزهايي بود كه براي اولين بار ابزار جديد ارتباطي كه به رغم همانندهاي پيشينش نيازي به سيم نداشت، پا به بازار كشور گذاشت؛ ابزاري كه با ورودش موج نويي در ارتباطات اجتماعي را كليد زد. سال 72 اولين سال ورود اين موجود عجيب بود؛ موجودي كه به خاطر هزينههاي زياد و تعداد محدودش تنها در دست خواص ديده ميشد و مردم عادي با كنجكاوي در موردش صحبت ميكردند. رفته رفته مشخص شد موبايل كه بعدها نام «تلفن همراه» را براي آن انتخاب كردند با سيمي كار ميكند كه برخلاف تلفنهاي قديمي سيم متصلي نيست و در يك كارت خلاصه ميشود. پس اسمش را سيمكارت گذاشتند.
سيمكارت گرفتن در روزهاي اول معمولاً از زمان درخواست تا تحويل چند ماه طول ميكشيد بماند از اينكه هزينه خريد يك سيمكارت و يك موبايل براي آن زمان مبلغ بسيار هنگفتي بود كه از عهده هركسي برنمي آمد. خريد سيمكارت آنقدر طولاني بود كه به سرعت به روشي براي كاسبي تبديل شد. كساني كه پول بيشتري داشتند پيشاپيش چندين سيمكارت ميخريدند و در زمان تحويل همه را با قيمت بسيار بالاتر ميفروختند و اينطور سود بيشتري ميكردند. روند تغيير موبايلهاي حجمي و سنگين به موبايل كوچك و بعد لمسي آنقدر سريع طي شد كه انگار اين موجود منتظر بود كه فقط راه خود را به زندگي ما ايرانيها باز كند تا بتواند با حداكثر سرعت هم نسلهاي بعدي خودش را نيز بياورد.
اگر سالهاي دهه 70، سالهايي بود كه موبايل را تنها ميشد در دست قشر و طبقه خاصي از اجتماع ديد اما در سالهاي مياني دهه 80، گستردگي اپراتورها و حضور سيمكارتهاي اعتباري به جايي رسيد كه پاي تلفن همراه به زندگي همه افراد، بيتوجه به قشر و سنشان باز شد. در ادامه اين روند، ارتباطات، گستردگي غيرقابل تصوري را به خود گرفت و باعث شد كساني كه تا چند سال پيش از نعمت تلفن خانگي هم محروم بودند، چند نوع سيمكارت داشته باشند و با توسل به اين ابزارهاي نوين، اشكالي از ارتباط را تجربه كنند كه چندان در راستاي حفظ ارزشهاي خانواده نبود!
شوك ارتباطي اين روزها
امروز و حالا در سال 95 بعد از گذشت بيست و چند سال يك شوك فراگير كساني را كه در حوزه ارتباطات و روابط اجتماعي فعال هستند محصور كرده است. شوك از حضوري گسترده و همهجانبه موبايل در بين همه مردم با هر سطح درآمد، هر رده سني، هر سطح فرهنگي و هر سطح اقتصادي. اين روزها تلفنهاي همراه نه تنها روابط بزرگترها را به بدترين شكل ممكن تغيير داده بلكه نسل بعد را هم تحت تأثير خود گرفته است. اين روزها اگر پا به مدارس ابتدايي دورافتادهترين روستاهاي كشور هم بگذاريم ميتوانيم ردپاي تلفن همراه را در كيفهاي دانشآموزان بيابيم. ماجراي گستردگي ناگهاني موبايل در كشور ما در نهايت به انفجار ارتباطاتي انجاميد كه هيچ زمينهسازي فرهنگياي نداشت، به اين معني كه مردم كشور ما به ناگاه با ابزاري روبهرو شدند كه برقراري ارتباطات را با حجم غيرقابل تصوري امكانپذير ميكرد در حالي كه پيشزمينه فرهنگي براي اين مسئله انديشيده نشده بود.
اين بدترين قسمت تغيير ماهيت و شكل روابط ماست. اگرچه كيفيت روابط ما اين روزها با ورود اپليكيشنها به شكل غيرقابل تصوري افت كرده و تصنعي شده است اما جاي تأسف از آن منظر است كه ميبينيم ما كه دوران كودكي و نوجوانيمان را با ارتباطهاي سالم و صحيح و گرم اجتماعي سپري كرديم حالا نه تنها خودمان در ميانسالي در گرداب اين وسايل ارتباطي گير افتادهايم بلكه كودكانمان را نيز در اين مسير با خودمان همراه كردهايم. خودمان كه گناهكار شدهايم هيچ، در حال حاضر با اين نوع تربيت، از كودكانمان هم در حال ساختن گناهكاران عرصه ارتباطات و مراودات اجتماعي هستيم.