بروز بحرانهای پیدرپی و رکودهای بزرگ در اقتصادهای کشورهای اروپای غربی و ناکارآمدی سازوکار تنظیمکنندۀ بازارهای رقابتی برای ایجاد تعادل مجدد و رونقبخشیدن به تولید و اشتغال داخلی این اقتصادها، چالشهای جدی را در این نظریه ایجاد کرد. بهطور خاص، در رکورد بزرگ دهۀ ۱۹۳۰ که دامان انگلستان و آمریکا و سپس دیگر کشورهای اروپایی را گرفت، علیرغم کاهش سطح عمومی قیمتها و انتظار اقتصاددانان برای افزایش قدرت خرید مردم و رونقگرفتن بازارها، چنین چیزی اتفاق نیفتاد و این اقتصادها با رکود مزمن و طولانی مواجه شدند. تنها راهی که به ذهن اقتصاددانی انگلیسی به نام کینز افتاد این بود که با تحریک تقاضای کل به هر نحوی که شده، اقتصاد را از رکود خارج کند. درواقع کینز در مشاهدات خود در بازار بورس لندن، با واقعیتهایی آشنا شده بود که از دید اقتصاددانان کلاسیک پنهان مانده بود: تأثیر عوامل روانی بر واقعیتهای اقتصادی. کینز ملاحظه میکرد که مردم در تصمیمگیریهای خود در بازارهای بورس، عمدتاً بهجای تجزیهوتحلیلهای آماری و استفاده از مدلهای ریاضی، آنطور که نظریۀ کلاسیک دربارۀ انسانهای عقلایی ادعا میکرد، صرفاً به «رفتار گلهای» روی میآورند یعنی با نگاهکردن به فضای عمومی بازار و رفتار گروههای مرجع، تصمیمات سرمایهگذاری و خرید و فروش سهام را اتخاذ میکنند و چندان کاری به واقعیتها و آمارهای بازاری ندارند.
اقتصاددان دیگری به نام فیشر با طرح مفهوم «توهم پولی»، تأثیر توهمات افراد بر واقعیتهای بازار را مطرح کرد. در توهم پولی، کنشگران بازار، افزایش سطح عمومی قیمتها را با افزایش صرفاً محصول تولیدی خود اشتباه میگیرند و لذا برخلاف نظریۀ کلاسیک اقتصادی که افزایش سطح عمومی قیمتها را صرفاً پدیدهای پولی و غیرمؤثر بر واقعیتهای اقتصادی میدانستند، افراد عقلایی به خاطر توهم افزایش قیمت محصول خود، عرضۀ خود را در بازار «واقعاً» افزایش میدهند و این افزایش عرضه، بازارهای اقتصاد را دچار تحولات واقعی میکند.
چارلز کیندلبرگر نیز با معرفی «چرخۀ جنون، وحشت، سقوط» به تبیین نحوۀ شکلگیری بحران در بازار بورس صرفاً به خاطر ذهنیتهای نادرست فعالان بازار پرداخت. براساس نظریۀ او، وقتی قیمت سهام یا اوراق بهاداری افزایش مییابد، مردم در بازار بورس به سمت آن سهام یا اوراق بهادار هجوم میآورند. هجوم مردم باعث افزایش تقاضا شده و قیمت آن سهام یا اوراق را بیشتر افزایش میدهد و بدینترتیب، افراد بیشتری را به خود جذب میکند. این چرخۀ جنون تا جایی ادامه پیدا میکند که قیمت به سطحی بسیار بالا افزایش یافته است. در این زمان، کافیست عدهای از بازار خارج شوند و سهام یا اوراق خود را در بازار عرضه کنند. افزایش عرضه باعث کاهش قیمت سهام یا اوراق میشود و از اینجا جرقۀ دورۀ وحشت زده میشود؛ تمامی دارندگان این سهام یا اوراق از ترس کاهش بیشتر قیمت، این داراییهای مالی خود را بیشتر و سریعتر عرضه میکنند و لذا سرعت کاهش قیمت افزایش مییابد تا جایی که آن سهام و اوراق و دیگر داراییهای مالی مرتبط با آنها در بازار و نهایتاً تمامی بازار دچار سقوط میشود.
اقتصاددانان رفتاری که بیشتر از اقتصاددانان کلاسیک بر واقعیات اقتصادی تمرکز داشتند، این مفهوم را تحت عنوان «عقلانیت محدود» نظریهپردازی کردند. به عقیدۀ ایشان، افراد بهدلیل نداشتن اطلاعات کامل از وضعیت بازارها و قیمتها و ناتوانی از پیشبینی دقیق روندهای آیندۀ متغیرهای بازار، بهناچار روی به قواعد سرانگشتی میآورند و با اتکا بر این قواعد، تصمیمات اقتصادی خود را اتخاذ میکنند.
بنابراین، نقش ذهنیتها و فضای روانی مردم در شکلدهی واقعیتهای اقتصادی نهتنها انکارپذیر نیست بلکه میتوان ادعا کرد که یکی از عوامل بسیار مهم بهشمار میرود. مدل انسان عقلایی اقتصادی که در نظریۀ اقتصادی رایج تبلیغ میشود، تصویر کاملی از انسان و قوای وجودی او به دست نمیدهد چراکه تمامی تمایلات و احساسات و عقلانیت و نیز فضای اجتماعی و تاریخی و فرهنگی او را در پیجویی نفع شخصی مادی خلاصه میکند و تمامی تصمیمات او را حاصل این امر میداند. انسانها همیشه براساس قیاسهای منطقی و ریاضی و فارغ از روابط اجتماعی و فرهنگی عمل نمیکنند و حتی اگر هم بر فرض محال بتوانند چنین کاری را انجام دهند، همیشه اطلاعات کامل و کافی در دسترس ندارند تا بتوانند آنطور که اقتصاد متعارف ادعا میکند، تصمیمات عقلایی بگیرند.
بر این مبنا، کنترل فضای روانی مردم در ادارۀ امور اقتصادی و معیشت آنان از اهمیت ویژهای برخوردار است. در رویکرد پدافندی، دشمن همواره سعی میکند با استفاده از ابزارهای گوناگون به تخریب زیرساختها و فشار آوردن بر نقاط آسیبپذیر دست بزند اما اگر در این زمینه ناکام بماند، به جنگ روانی و رسانهای روی میآورد تا واقعیتها را بهگونهای وارونه جلوه دهد و از طریق القای مشکل و ایجاد فضای روانی بحرانی در جامعه، اقتصاد را دچار اختلالات واقعی کند. جنگ روانی، آخرین حربۀ دشمن در رویارویی به شمار میرود چرا که اگر دشمن میتوانست در عرصۀ واقعیتها ضربۀ خود را وارد کند، حتماً این کار را انجام میداد. دشمن در جنگ روانی تلاش میکند ذهنیتهای مردم و تصمیمگیران اقتصادی را چه در بخش دولتی و چه در بخش خصوصی بهگونهای شکل دهد که واکنشهای آنان در عرصۀ عینیت مطابق با پازل او از کار در بیاید. در این صورت، در اقتصادی که در واقعیت، با هیچ مشکل جدی در تأمین کالاها و خدمات مورد نیاز جامعه و ادارۀ معیشت مردم مواجه نبود، بهیکباره و تحت تأثیر فضای ناامنی روانی مردم دچار بحران میشود.
به عنوان مثال، دستگاههای تبلیغاتی دشمن خصوصاً از زمان تشدید تحریمها و آغاز جنگ تمامعیار اقتصادی، همواره تلاش کردهاند هر مشکل و اختلالی در اقتصاد کشور را به تحریمها نسبت دهند. نسبتدادن همۀ مسائل و مشکلات اقتصادی از یارانه و بنزین و بیکاری و تورم گرفته تا کمبود آب و ریزگردها و آلودگیهای زیستمحیطی به مسئلۀ تحریمها، در گام اول باعث ایجاد یأس و ناامیدی در نیروهای مولد و کارآفرین جامعه میشود چرا که خود را دربرابر غول تحریمها ناتوان میپندارند. علاوهبراین، تمام تلاشها برای مشکلات اقتصادی متوقف شده و معطوف به مذاکرات و رسیدن به توافق نهایی برای رفع تحریمها میشود. این فضای روانی، اثر واقعی خود را بر اقتصاد و بازار میگذارد: تولیدکنندگان و عرضهکنندگان دست نگه میدارند تا نتیجۀ مذاکرات مشخص شود چون در صورت شکست مذاکرات و لغونشدن تحریمها، ممکن است سرمایهگذاری آنها با شکست مواجه شود؛ تقاضاکنندگان هم به امید کاهش قیمتها پس از رسیدن به توافق و رفع تحریمها، از خرید صرفنظر میکنند و تنها به تهیۀ کالاهای ضروری اکتفا میکنند. این در حالی است که وجود یا نبود تحریمها تأثیر واقعی چندانی بر بازار نمیگذاشت ولی این فضای روانی باعث میشود همه با احتیاط و با نگرانی نسبت به آینده اقدام به فعالیت اقتصادی کنند. به تعبیر اقتصادی، جنگ روانی باعث ایجاد انتظارات بدبینانه در مردم میشود و این انتظارات بدبینانه بر رفتارهای تولیدی و مصرفی مردم تأثیر میگذارد. در این وضعیت، حتی اگر سطح قیمتها بسیار کاهش پیدا کند، تأثیر چندانی در مصرف مردم مشاهده نمیشود؛ و حتی اگر تقاضا بسیار افزایش پیدا کند، تولید کشور افزایش درخورملاحظهای پیدا نمیکند.
معطوفکردن حل همۀ مشکلات اقتصادی به تحریمها، دو نتیجۀ احتمالی را در پی دارد. اگر واقعاً توافق نهایی حاصل شود و برفرض محال تمامی تحریمهای اقتصادی برداشته شود، انتظارات شدیداً بدبینانه بهیکباره به انتظارات شدیداً خوشبینانه تبدیل میشود و مصرف شدیداً افزایش مییابد. از سوی دیگر، با رفع تحریمهای نفتی و قول وزیر نفت برای رساندن سطح تولید نفت به حدود ششمیلیون بشکه در روز، درآمدهای نفتی چندین برابر خواهد شد و علاوهبراینکه اقتصاد کشور بیش از پیش در دام نفت فرو خواهد رفت، دولت ناچار خواهد شد هم برای تأمین تقاضای زیاد داخلی و هم بهمنظور کاهش اثرات تورمی آن، به واردات گستردۀ کالاها و خدمات دست بزند! ضعف ساختاری در تولید داخلی هم که ربط چندانی به تحریمهای خارجی ندارد، باعث تشدید این روند وابستگی به درآمدهای نفتی و واردات بیرویۀ کالاها میشود. همچنین افزایش درآمدهای نفتی و واردات گستردۀ کالاها، انگیزهها و زمینههای تولید را که در سالهای اخیر درنتیجۀ تشدید تحریمها ایجاد شده بود، بهکلی از بین میبرد و ضربۀ کاری دیگری به تولید داخلی خواهد زد.
در فرض دوم، که با توجه به بیانیۀ لوزان به نظر میرسد به واقعیت نزدیکتر باشد، تحریمها بهطور کامل برداشته نمیشود و فقط چند تحریم جزیی ناظر به مسائل هستهای مانند تحریم واردات تجهیزاتی که ممکن است در ساخت بمب اتم استفاده شود لغو میشود. در این حالت، فضای روانی که تمامی مشکلات اقتصادی را به تحریمها گره زده است وارد عمل میشود تا به تیم مذاکرهکننده فشاری مضاعف بیاورد تا به هر قیمتی شده، برای لغو تمامی تحریمها، امتیازهای بیشتری بدهند. با توجه به اینکه عمدۀ تحریمهای کشور یعنی تحریمهای نفتی و بانکی و کشتیرانی، به دلایلی غیر از هستهای مانند نقض حقوق بشر (بخوانید اجرای احکام اسلامی ازجمله قصاص و حجاب)، حمایت از تروریسم (بخوانید حمایت از مستضعفان آوارهشدن از وطن)، تلاش برای دستیابی به موشکهای دوربرد، دخالت در امور داخلی دیگر کشورها و ایجاد ناامنی در منطقه (بخوانید مقابله با فتنهها و آشوبهای مولود آمریکا و اسرائیل و انگلیس و فرانسه در منطقه) وضع شده است، لغو تمامی این تحریمها منوط به مذاکره دربارۀ تمامی آنها و جلب اعتماد آمریکاییها و اروپاییهاست. بنابراین، برای حل مشکلات اقتصادی باید تا مدت زمانی طولانی دربارۀ همۀ اصول و دستاوردهای انقلاب اسلامی با دشمنان مذاکره کنیم و با دادن امتیازهای گسترده، تلاش کنیم اعتماد آنها را جلب کنیم تا شاید آنها در تحریمها تخفیف قائل شوند!
همانطور که ملاحظه میشود، در صورت موفقیت دشمن در جنگ روانی و رسانهای برای ایجاد این تلقی در میان مردم که تمامی مشکلات اقتصادی ناشی از تحریمهای خارجی است، و با توجه به سابقۀ بدعهدی و بهانهجوییهای بیپایان غربیها، چشماندازی جز سرنگونی نظام اسلامی و تجزیۀ کشور وجود ندارد.
به عنوان نمونهای دیگر، ممکن است دشمن با جنگ روانی در مردم این تلقی را ایجاد که اقتصاد در حال رکود یا بحران جدی و شدیدی است. در این صورت، حتی اگر واقعاً رکود یا بحرانی در اقتصاد وجود داشته باشد که با اندک تدبیری بتوان آن را مهار کرد، هجوم مردم به بازارها بهخاطر ترس از قحطی و کمیابی کالاهای مورد نیاز خود و نیز انبارکردن تولیدات کارخانجات بهدلیل ترس از قحطی یا به امید فروش به قیمت بیشتر در آینده، تحولات اقتصادی را بهگونهای رقم میزند که در واقعیت اقتصادی، بحران اتفاق بیفتد یا بسیار تشدید و مهارناپذیر شود. درواقع رسانههای دشمن با شایعهپراکنی و دروغافکنی در جامعه بهمنظور ایجاد حالت ناامنی روانی، ادارۀ معیشت مردم توسط دولت را با اختلال مواجه میسازند.
در شرایطی ممکن است دستگاه تبلیغاتی دشمن نه از طریق القای شبهۀ بحران بلکه با استفاده از حربۀ عادی نشاندادن اوضاع اقتصادی و تشدید رفتارهای اختلالزای مصرفی، بر اقتصاد داخلی تأثیر بگذارد. در اوضاعی که کشور در جنگ اقتصادی تمامعیاری بهسر میبرد و ادارۀ کشور و حفظ انسجام و وحدت ملی نیازمند مشارکت و احساس مسئولیت اقشار مختلف مردم است، عادی جلوهدادن اوضاع و تشویق مردم به مصرف کالاهای لوکس و تجملاتی یا اسراف در کالاهای راهبردی و نسبتاً کمیاب، ممکن است ادارۀ اقتصاد و تنظیم بازارها را با مشکلات جدی مواجه کند. وقتی روحیۀ مردم از فضای جنگ و درگیری دورنگهداشته شود و اوضاع اقتصادی خوب و روبهرشد ترسیم شود در حالی که اقتصاد در معرض آسیبها و تهدیدهایی گسترده از جانب دشمنان است، مردم خود را چندان ملزم به صرفهجویی یا مصرف کالای تولید داخل نمیبینند. بدین ترتیب تولید داخلی تقویت نمیشود و فشار تقاضا برای واردات، دولت را مجبور میکند بهجای تمرکز بر حل درونزای مشکلات اقتصادی، چشم به بیرون از مرزها بدوزد.
گاهی نیز دشمن تلاش میکند با جهتدهی افکار عمومی به سمت مسائل درجه دو و سه، مردم را از اولویتهای اصلی کشور غافل کند. به عنوان مثال، تا پیش از شروع جنگ تمامعیار اقتصادی، اولویتهای اصلی کشور ناظر به الگوی اسلامیایرانی پیشرفت و طرح تحول ساختاری اقتصاد در محورهای هفتگانه اصلاح نظام یارانهها، اصلاح نظام مالیاتی، اصلاح نظام گمرکی، اصلاح نظام بانکی، اصلاح نظام توزیع کالا و خدمات، اصلاح نظام ارزشگذاری پول ملی و اصلاح نظام بهرهوری بود. درواقع اجماع نخبگانی در کشور به این نتیجه رسیده بود که حل معضلات اقتصادی کشور در گرو اصلاح ساختارها و نهادهاست و بدون این اصلاحات، هر هدفگذاری و سیاستگذاری اقتصادی یا محکوم به شکست است یا اینکه نتایج مورد نظر آنطور که انتظار میرود محقق نخواهد شد. با آغاز جنگ اقتصادی، این اصلاحات که میباید سرعت و عمق بیشتری پیدا میکرد تا ساخت درونی اقتصاد را مستحکم و نفوذناپذیر کند، بهکلی از دستور کار مسئولان خارج شد و فضای افکار عمومی و رسانههای داخلی هم حساسیت چندانی روی آن نشان ندادند؛ در حالی که حداقل چندین سال در دولت نهم برای انجام این طرح تحول، کار کارشناسی و گفتمانسازی و تبلیغاتی شده بود. با شروع دور جدید مذاکرات هستهای نیز رسانههای دشمن تلاش بسیاری انجام دادند که با سرپوشگذاشتن بر مسائل ریشهای اقتصاد یعنی ساختارهای ناکارآمد و هزینهبر، فضای روانی مردم به سطح قیمتها معطوف شود و تمام همت دولتمردان مصروف مهار نرخ رشد تورم به هزینۀ رکود اقتصادی شود. بنابراین دشمن تلاش کرده است که علاوهبر درحاشیهقرارگرفتن اقتصاد ملی و مشکلات ساختاری آن، صرفاً مسائل اقتصادی دستهدوم مورد توجه مردم و مسئولان قرار گیرد.
نمونههای دیگری از جنگ روانی دشمن برای ایجاد مشکل اقتصادی در کشور را میتوان نام برد. پیش از این اشاره شد که دشمن زمانی به جنگ روانی دل میبندد که از جنگ واقعی ناامید شده باشد. دشمنان انقلاب اسلامی نیز پس از ناامیدی از تأثیرگذاری تحریمهای بهاصطلاح فلجکننده، با استفاده از قدرت رسانهای خود تلاش زیادی کردهاند تا مدیریت فضای روانی مردم و مسئولان را به دست بگیرند و شاید در برخی از موارد به موفقیتهایی هم دست یافته باشند. در اینجا نقش اقدامات پدافندی بسیار پررنگ میشود. یکی از مهمترین اقداماتی که نظام اسلامی میتواند انجام دهد، آگاهکردن مردم از واقعیتهای اقتصادی است بهگونهای که نه فضای یأس و ناامیدی در کشور ایجاد شود و نه فضای خوشخیالی. مشکلات حقیقی اقتصادی باید همانطور که هست در رسانهها و در فضای افکار عمومی مطرح شود و راهحلهای واقعی مبتنی بر نیرو و ظرفیتهای داخلی ارائه شود و البته در مواردی هم که تحریمها مشکلاتی را بهوجود آوردهاند صادقانه به مردم اطلاعرسانی شود تا بدین ترتیب، احساس مسئولیت توأم با خودباوری برای حل مسائل با اتکا به داخل کشور ایجاد شود. ضروری است متخصصان علوم رسانه و جنگ روانی با همکاری اقتصاددانان آگاه به این امر مهم همت بگمارند.