بهعنوان اولین سؤال بفرمایید تعریف تمدن چیست؟ به نظر شما، ویژگیها و شاخصهای اصلیِ تمدن اسلامی چه چیزهایی هستند؟
تمدن بزرگترین و پیچیدهترین نظام مناسبات انسانی است؛ یعنی تکنولوژی، معماری، حکومت، فرهنگ، توسعه و پیشرفت صِرف نیست، بلکه نظام روابط و مناسبات بین انسانهاست. بنابراین اگر این روابط بین انسانها براساس اخلاق، انسانیت و عقلانیت تنظیم شود و در سطح و قلمرو گسترده و بزرگ انجام گیرد، ولو با سطح تکنولوژی و دانشهای علمی پایینتر، بنده آن را تمدن تلقی میکنم.
اساس یک تمدن همین نظام و مناسبات انسانی است که اگر درست اتفاق بیفتد، باعث ایجاد نقطههای جهش تمدن میشود. در کل به نظر من، بقا و استمرار یک تمدن منوط به بقا و استمرار همین مناسبات اخلاقی، انسانی، عقلانی و معنویِ بین انسانهاست.
به نظر شما، جایگاه بحثِ سبک زندگی در تمدنسازی کجاست و چه نسبتی بین این دو مفهوم برقرار است؟
سبک زندگی بخشی از تمدن را شکل میدهد و بستگی به تعریف شما از سبک زندگی دارد. اگر منظور از سبک زندگی معنای صوری جامعهشناختیِ آن باشد، میتوان از پیامدها، نتایج، محصولات و همینطور از نشانههای یک تمدن، سبک زندگیِ بومی یا دینیِ مربوط به آن را تلقی کرد. اگر منظور از سبک زندگی، سبک فکری و فرهنگی مردم باشد، به این معناست که مردم براساس چه عقلانیت، ایده و برداشتی زندگی میکنند؟ برای مثال، براساس چه ملاکی همسر خود را انتخاب میکنند؟ انتخاب شغل یا ماشین آنها براساس چه ملاکی است؟ چه خانهای را میپسندند؟ چه نوع زندگیای را میپسندند؟
تمدن بزرگترین و پیچیدهترین نظام مناسبات انسانی است؛ یعنی تکنولوژی، معماری، حکومت، فرهنگ، توسعه و پیشرفت صِرف نیست، بلکه نظام روابط و مناسبات بین انسانهاست. بنابراین اگر این روابط بین انسانها براساس اخلاق، انسانیت و عقلانیت تنظیم شود و در سطح و قلمرو گسترده و بزرگ انجام گیرد، ولو با سطح تکنولوژی و دانشهای علمی پایینتر، بنده آن را تمدن تلقی میکنم.
اینها همه، چه بین عوام چه بین خواص، برخاسته از عقلانیتِ نهفتهای است که در پسِ ذهنِ مردم وجود دارد. اگر این عقلانیت را نوعی از سبک فکری و فرهنگی مردم بدانیم، متوجه دیدگاه مردم نسبت به زندگی، دنیا، خود و دیگران میشویم. چنین نقطهای از عقلانیت، چه در شکلگیری چه در زوال یک تمدن، یکی از نقطههای اساسی و پایهای خواهد بود. طبیعتاً برای زوال یک تمدن، اگر آن عقلانیت، عقلانیتی پست و فرومایه باشد، خروجی آن نیز تمدنی فرومایه خواهد بود که حتی ممکن است باعث زوال آن تمدن شود.
با این توضیحات اصلاح یا تغییر سبک زندگی در تمدنهای بشری طی چه فرآیندی صورت میگیرد؟
مهمترین فرآیند تغییر در سبک زندگی، نظام و نهاد آموزشی و پرورشی کشور است. منظور فقط وزارت آموزشوپرورش نیست، بلکه کل نهاد آموزشی و پرورشی است. بخشی از آن، وزارت آموزشوپرورش است. بخشی نیز حوزهها، صداوسیما و دیگر نهادهای فرهنگی هستند. مردم بهگونهای از آنها تأثرات فکری و فرهنگی میگیرند. در واقع ذهن و قلب مردم متأثر از قشر هنرمندان و نخبههای فرهنگی است. بنابراین اگر یک) نظام آموزشی و پرورشی کشور اصلاح شود و سویهها، اهداف و محتوای آن درست تعریف شود، دو) فقط مغزمحور نباشد، بلکه روی قلب و فردیت انسانها نیز سرمایهگذاری کند و سه) برای عملی و عملیاتی کردن آموزههای ذهنی، حرفهای عمل کند و این آموزههای ذهنی را کاملاً حرفهای وارد عرصهی زندگی کند، در اینصورت، میتوانیم به بهبود وضعیت سبک زندگی و فرهنگی کشور امیدوار باشیم. اینگونه در آینده گام مؤثری به طرفِ آن نظام مناسباتِ انسانی و تمدنی که خواهان آن هستیم، برمیداریم.
چه رابطهای بین قدرت و فرهنگ یا قدرت و تمدن وجود دارد؟ بهعبارتی آیا قدرتها تأثیر مستقیمی بر تمدن دارند؟
در پاسخ به این سؤال باید بگویم تأثیرات دوسویه هستند. همانطور که نحوهی زندگی، فرهنگ و تمدن ما بر انتخاب و حمایت ما از دولتها، افراد، نخبگان و سیاستها تأثیر میگذارد، دولتها و قدرتهای سیاسی و اجتماعی نیز میتوانند بر زندگی ما تأثر بگذارند و در شکلگیری فرهنگ و تمدن ما مؤثر باشند. واضح است که امروز بدون حمایتهای دولتی نمیتوان از ظرفیتهای دولتی برای تولید علم، حمایت از تحقیقات علمی و جلوگیری از جرائم اجتماعی بهرهمند بود. این امر برای سوق دادن جامعه به سمت عقلانیت مؤثر است، اما دولت یا قدرت نیز نباید خود را بر حوزهی فرهنگی و آسیبپذیر جامعه تحمیل کند. بنابراین اگر این رابطهی دوسویه، بین فرهنگ و قدرت، درست تنظیم نشود، ممکن است دخالتهای نابجای صاحبان قدرت، روند و فرآیند فرهنگسازی و تمدنسازی را با اختلالاتی مواجه کند.
دلیل نفوذ غرب در سایر تمدنها چیست؟ چرا تمدن اسلامی با این شتاب فراگیر نمیشود؟
علتهای مختلفی دارد. اگر به چهارصد یا پانصد سال قبل نگاهی بیندازید، متوجه میشوید چنین سؤالی در مورد تمدن غرب نیز مطرح بوده است. برای مثال، چرا تمدن غرب نتوانسته برخلاف تمدن اسلامی، که از شرق تا غرب گسترش یافته است، خود را در جوامع دیگر سَریان دهد؟ عرض بنده این است که جواب این سؤال، گویای جریانی تاریخی است. جریانی که اتفاقاتی را که تمدن اسلامی و تمدن غربی از سر گذراندهاند شرح میدهد.
شاید بخشی از اتفاقاتی که امروز تمدن غرب را موفق جلوه میدهد و نمیگذارد تمدن اسلامی رؤیاهای موفق و کارآمد خود را به رخ بکشد، به نظام روابط انسانی برمیگردد. از نظر قانونی و در ظاهر، این نظام مناسبات انسانی، در غرب بهگونهای تعریف شده است که افراد احساس میکنند با آن روابط انسانی و سیستم ارتباطی، انسانها بهتر میتوانند به حقوق خود دست پیدا کنند، حقوق کمتری از آنها ضایع میشود و بهتر میتوانند از فرصتهای اجتماعی استفاده کنند. مهمتر از همه، بهتر میتوانند آسایش خود را در این دنیا فراهم کنند. در ذهن مخاطبِ تمدن اسلامی، چون این تمدن به هر دلیلی در تدبیر برای زندگی دنیوی خود موفق نبوده است، از نظر دینی نیز برحق نیست.
اگرچه این تفکر، تفکری منطقی نیست، اما در ذهن عوام، بهصورت عادی و روانی شکل گرفته است. امروزه چه در ذهن عوام و چه در ذهن خواص، تمدنی که در تدبیرات دنیوی خود موفقتر عمل کند، حرف، آیین، دین و مذهبش نیز برجستهتر و موفقتر است.
بنابراین اگر تمدنی از نظر دنیوی دچار سوءتدبیر شود و نتواند زندگیِ قابل قبولی را ایجاد کند، آیین آن اگرچه برحق، به حاشیه میرود. این روند الزاماً روندی منطقی نیست، زیرا مردم منطقی فکر نمیکنند. بنابراین باید واقعیت این فرآیند را در نظر داشته باشیم و همواره سعی کنیم زمینههای فرآیند پذیرشِ روانیِ تمدن غرب ایجاد نشود و تمدن اسلامی در حاشیه قرار نگیرد.
آیا ظرفیت تمدنسازی، از دیدگاه کلان، در شرایط کنونی ممتنع است یا ممکن؟ لطفاً شرایط و موانع آن را نیز بفرمایید.
فکر میکنم شرایط را باید فهرست و مشخص کنیم که اصلاً شرایط تمدنسازی و شرایط زوال تمدن چیست؟ نمیتوانیم بهطور قطع بگوییم تمدنی با سابقهی بسیار طولانی کلاً از بین رفته است و کسی باید دوباره تمدنی را از اول ایجاد کند. تاریخ همواره با شماست. گاهی اوقات خفته است و گاهی اوقات بیدار است.
تاریخ ما صرفاً کتابهای ما نیست. تاریخ ما صرفاً آثار باستانی ما یا گذشتگان و دانشمندان گذشتهی ما نیست. تاریخ ما هویت و ژنی است که امروز در ما وجود دارد. در واقع ما ادامهی آن تمدن، فهم، عقلانیت و فرهنگ متعالی هستیم. ما ادامهی آن تاریخ هستیم. باید بدانیم اگر پایهی تمدنی، انسانها و افراد آن باشند، آن انسانها و آن افراد امروز در همین کوچهها و خیابانها زندگی میکنند و نفس میکشند. بنابراین مهم است نقطهی دقیقِ تزریق تمدن را پیدا و احیا کنیم.
فکر میکنم امروزه این کار در ایران بهگونهای و در برخی از کشورهای اسلامی، بهگونهای دیگر در حال انجام است. توجه داشته باشید در عین حال، آفتهایی نیز وجود دارند که باید چه از نظر مذهبی چه از نظر فرهنگی، تدبیری برای آنها اندیشید. به نظر من، مهمترین آن نیز بحث همزیستی دینی است. اگر امروز در ایران و کشورهای دیگر، تدبیری برای آن نشود، در وضعیت منازعات دینی، برای تمدن اسلامی، امکانی وجود نخواهد داشت.
مهمترین فرآیند تغییر در سبک زندگی، نظام و نهاد آموزشی و پرورشی کشور است. منظور فقط وزارت آموزشوپرورش نیست، بلکه کل نهاد آموزشی و پرورشی است. بخشی از آن، وزارت آموزشوپرورش است. بخشی نیز حوزهها، صداوسیما و دیگر نهادهای فرهنگی هستند.
راهکارهای تحقق سبک زندگی اسلامی، در راستای تمدنسازی اسلامی را چه میدانید؟
همانطور که بیان شد روی نهاد آموزشوپرورش تأکید دارم، زیرا شروع یک تمدن، با تربیت نسلِ طلایی در آن تمدن شکل میگیرد. اگر نتوانیم روی کودکان خود سرمایهگذاری کنیم و نسلی متفاوت تربیت کنیم، با وضعیت امروز دانشگاه و حوزه نمیتوانیم تمدنی را خلق کنیم. به نظر من، باید برای تربیت نسل نوجوان و حتی پیشدبستانی خود اقدام کنیم. به این موضوع رسیدگیِ بیشتری کنیم و این خیزِ تمدنی را برای سی یا چهل سال آینده، برنامهریزی کنیم. متأسفانه تربیت کودکان را از دورهی پیشدبستانی، دبستان و دبیرستان نادیده میگیریم. از دورهی دانشگاه به بعد تازه به فکر جهتدهی آنها میافتیم. با سخنرانی و موعظه میخواهیم جهت فکری آنها را تغییر دهیم و از آنها افرادی تمدنساز بسازیم. به نظر من، این کار شدنی نیست. اگر میخواهیم عواملی تمدنساز داشته باشیم، باید نسبت به خانوادهها و کودکان سرمایهگذاری ویژهای کنیم. لذا خلأ نهادهای پرورش کودکان در جامعهی امروز ایران، نشاندهندهی این است که در سی سال آینده نیز با این خلأ مواجه خواهیم بود.
برهان