۳۱ تير ۱۳۹۳ - ۰۸:۳۸
کد خبر: ۹۲۵۴
یکی از مهمترین جنبه‌‌های اصلی در عملکرد یک استراتژیست این است که خودش را جای دیگران بگذارد. به بیان دیگر علاوه بر جایگاه عمل خود، در جایگاه عمل طرف مقابل نیز قرار بگیرد. طرف مقابلی که می‌تواند دشمن، حریف، رقیب، شریک و یا حتی خودی باشد. یک استراتژیست با قرار گرفتن در موضع طرف مقابل، متوجه خواهد شد که به عنوان مثال دشمنش چگونه فکر می‌کند. این رویکرد موجب می‌شود تا او هم از جایگاه خودش و هم از جایگاه طرف مقابلش بر میدان منازعه احاطه داشته باشد، که این احاطه‌ی دو سویه، سطح اشراف بالاتری را بر میدان نبرد برای او ایجاد می‌کند.
در ادبیات عامه ضرب‌المثلی وجود دارد که بسیاری از مردم با آن آشنا بوده و در مکالمات خود از آن استفاده می‌کنند: «پا در کفش کسی کردن». پا در کفش دیگران گذاشتن معانی متفاوتی دارد، به عنوان مثال؛ به حریم کسی وارد شدن، تجسس کردن و دنبال نقطه ضعف گشتن علیه کسی. اما در میان این معانی، برداشتی از این ضرب‌المثل وجود دارد که در گفت‌وگوی بین افراد بیشترکاربرد دارد: «دخالت کردن در کار دیگری». اساساً عموم مردم نسبت به دخالت کردن در کار دیگران نگاه مثبتی ندارند و آن را یک کار منفی و مضموم می‌دانند. اما باید دانست در تفکر استراتژیک پا در کفش کسی کردن از جهاتی نه تنها کاری ناشایست نبوده بلکه کاری شایسته است. در نظریه‌ی بازی‌ها می‌توان مثبت بودن کارکرد این ضرب‌المثل را به خوبی درک کرد.

«در تفکر استراتژیک پا در کفش کسی کردن از جهاتی نه تنها کاری ناشایست نبوده بلکه مثبت نیز تلقی می‌شود. در نظریه‌ی بازی‌ها می‌توان کارکرد این ضرب‌المثل را به خوبی درک کرد.»

شاید جالب باشد که پایه‌ای‌ترین اصل و قاعده در نظریه‌ی بازی‌ها را ضرب‌المثلی تشکیل می‌دهد که برای بسیاری برداشت منفی به دنبال دارد. در واقع در ادبیات عامه کسی به دیگری توصیه نمی‌کند پا در کفش دیگران کند اما در نظریه بازی‌ها این قاعده اولین گام برای ورود و استفاده از این علم است.

حال این سوال مطرح می‌شود چگونه یک کار منفی در نظر عموم مردم، در نظریه‌ی بازی‌ها به یک امر مثبت بدل می‌شود و یک کار معمول برای استراتژیست‌هاست؟ یا به بیان دیگر کار یک استراتژیست و یک بازی‌باز Gamer در حوزه نظریه بازی‌ها چگونه به این ضرب‌المثل نزدیک می‌شود؟

یکی از مهمترین جنبه‌‌های اصلی در عملکرد یک استراتژیست این است که خودش را جای دیگران بگذارد. به بیان دیگر علاوه بر جایگاه عمل خود، در جایگاه عمل طرف مقابل نیز قرار بگیرد. طرف مقابلی که می‌تواند دشمن، حریف، رقیب، شریک و یا حتی خودی باشد. یک استراتژیست با قرار گرفتن در موضع طرف مقابل، متوجه خواهد شد که به عنوان مثال دشمنش چگونه فکر می‌کند. این رویکرد موجب می‌شود تا او هم از جایگاه خودش و هم از جایگاه طرف مقابلش بر میدان منازعه احاطه داشته باشد، که این احاطه‌ی دو سویه، سطح اشراف بالاتری را بر میدان نبرد برای او ایجاد می‌کند.

در ضرب‌المثل پا در کفش کسی کردن هم، که در نگاه عامیانه کاری منفی تلقی می‌شود، فرد اولی انجام کاری را بر عهده می‌گیرد؛ آن‌گاه فرد دومی وارد محدوده‌ی عملکرد فرد اول شده و خودش را در موضع یا جایگاه فرد اول قرار می‌دهد. اما او صرفاً در این موضع تنها به نگاه از زاویه‌ی دید فرد اول بسنده نمی‌کند و ممکن است کار او به دخالت نظری و عملی هم بکشد.

 فرد دوم در گام اول با پا در کفش فرد اول کردن، خود را جای او می‌گذارد و از زاویه‌ی دید او می‌بیند، که عمل او تا اینجا مثبت است، اما در گام دوم ممکن است دخالت نظری و عملی نیز از سوی فرد دوم صورت گیرد که در این صورت جنبه‌های منفی این ضرب‌المثل خود را نشان خواهد داد. از این رو واکنش فرد اول این خواهد بود که: «پا در کفش من نکن و یا دخالت در کار من نکن». در واقع در این‌جا فرد هم عملی و هم نظری درگیر می‌شود و دخالت می‌کند اما در نظریه بازی‌ها کار به دخالت نمی‌کشد.

از این رو در ادبیات عامیانه مفهوم این ضرب‌المثل دخالت کردن در کار دیگران محسوب می‌شود؛ اما در تفکر استراتژیک این‌گونه نیست، چرا که یک استراتژیست باید خود را جای دیگران بگذارد.

حال اگر ضرب‌المثل پا در کفش کسی گذاشتن، جدای از این کارکرد، در حوزه تفکر استراتژیک بازخوانی و ترجمه شود آن‌گاه یک استراتژیست باید بتواند پای خود را در کفش دشمن بگذارد؛ چرا که با پا در کفش دشمن کردن می‌تواند تبعات عمل خود را از زاویه‌ی دید او بهتر ببیند. با این کار او متوجه خواهد شد که عملش در نگاه دشمن چه برداشتی ایجاد می‌کند و دشمن متناسب با کنش او، چه واکنشی از خود نشان خواهد داد. در این صورت یک استراتژیست قدرت پیش‌بینی پیدا می‌کند و می‌تواند از واکنش دشمنش برآورد داشته باشد. از این حیث است که مفهوم ضرب‌المثل پا در کفش کسی کردن به عملکرد یک استراتژیست در نظریه‌ی بازی‌ها نزدیک می‌شود.

«یک استراتژیست با پا در کفش دشمن گذاشتن؛ متوجه خواهد شد که عملش در نگاه دشمن چه برداشتی ایجاد می‌کند و دشمن متناسب با کنش او، چه واکنشی از خود نشان خواهد داد. در این صورت یک استراتژیست قدرت پیش‌بینی پیدا می‌کند و می‌تواند از واکنش دشمنش برآورد داشته باشد.»

 با این مقدمه، یک استراتژیست با شناخت دشمن از بیرون، علاوه بر آگاهی از این‌که او چگونه می‌بیند و فکر می‌کند، می‌تواند به آرزوهای پنهان و آشکار دشمن نیز پی ببرد. این آرزوهای پنهان و آشکار دشمن می‌تواند، در یک کل نسبت به یک نظام و حکومت مطرح شود و یا می‌تواند به صورت جزئی، اجزای قدرت یک نظام و حکومت را در بربگیرد. قدرت یک نظام و حکومت را می‌توان با تقسیم‌بندی‌های مختلفی به اجزایی تقسیم کرد و مورد مطالعه قرار داد.

شاخص‌ترین این تقسیم‌بندی‌ها؛ تقسیم‌بندی کلاسیک، سایبرنتیک و بیولوژیک هستند. در دسته‌بندی کلاسیک قدرت، پنج ‌حوزه‌ی اصلی یعنی قدرت اقتصادی، فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و دفاعی وجود دارد.«در دسته‌بندی کلاسیک قدرت یک نظام و حکومت، پنج ‌حوزه‌ی اصلی قدرت یعنی قدرت اقتصادی، فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و دفاعی وجود دارد.»در دسته‌بندی سایبرنتیک، قدرت به دو جزء انرژی و اطلاعات تقسیم می‌شود و نهایتاً در تقسیم‌بندی بیولوژیک، اجزای قدرت در پیچیده‌ترین شکل ممکن به مثابه‌ی اجزای بدن انسان در نظر گرفته می‌شوند، چرا که انسان کامل‌ترین سیستم بیولوژیک موجود در عالم خلقت است.

«در دسته‌بندی سایبرنتیک، قدرت به دو جزء انرژی و اطلاعات تقسیم می‌شود.»حال اگر صرفاً دسته‌بندی کلاسیک قدرت مد نظر باشد که یکی از مهمترین این تقسیم‌بندی‌ها محسوب می‌شود، آن‌‌گاه می‌توان آرزوهای کلی دشمن را در اجزای قدرت کلاسیک ضرب نمود. در این صورت دشمن برای پنج حوزه‌ی قدرت کلاسیک، آرزوها و خواسته‌هایی خواهد داشت: آرزوهای اقتصادی، فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و دفاعی. پس در تفکر استراتژیک، یک استراتژیست باید بتواند خود را در موضع و جایگاه استراتژیست‌های اقتصادی، فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و دفاعی دشمن قرار دهد تا نحوه‌ی تفکر و عملکرد دشمن را علیه نظام خود در این حوزه‌ها پیش‌بینی کند.

 برای درک این‌که دشمن چگونه آرزوهایش را در انواع قدرت کلاسیک، اجرایی می‌کند، می‌توان یک حوزه‌ی خاص از قدرت را بررسی کرد و نتیجه را به سایر اقسام قدرت تعمیم داد. به عنوان نمونه می‌توان از اقسام قدرت کلاسیک، قدرت اقتصادی را مطالعه کرد و در ابتدا این سوال را مطرح کرد که دشمن چه آرزوهایی در حوزه‌ی اقتصاد دارد؟

کتاب «نقش بنیادهای کارنِگی، فورد و راکفلر در سیاست خارجی آمریکا» The influence of the Carnegie, Ford, and Rockefeller foundations on American foreign policy نوشته‌ی ادوارد برمن Edward H. Berman، که در ایران با عنوان «کنترل فرهنگ» تنها در سال‌های ۱۳۶۶ و ۱۳۶۸ منتشر شد به طوری که در حال حاضر به سختی می‌توان آن را در کهنه‌فروشی‌هایِ کتاب پیدا کرد. این کتاب که آن‌گونه که باید به آن توجه نشده است، می‌تواند منبع خوبی برای پاسخ به سوال بالا باشد.

«کتاب نقش بنیادهای کارنگی، فورد و راکفلر در سیاست خارجی آمریکا، نوشته‌ی ادوارد برمن، می‌تواند منبع خوبی برای مطالعه‌ی این مسئله‌ی مهم باشد که دشمن چگونه آرزوهایش را در انواع قدرت کلاسیک، اجرایی می‌کند»این کتاب آرزوها و خواست آمریکا را در سیاست خارجی‌اش که بیشتر معطوف به حوزه‌های قدرت کلاسیک است، بیان می‌کند. سیاستی که بنیادها نقش به سزایی در پیاده‌سازی آن داشتند. بنیادها به عنوان شرکایی بی سرو صدا، در پیشبرد آرزوها و خواست ایالات متحده، بسیار موثر بوده‌اند. در واقع عملکرد بنیادها در پیشبرد سیاست خارجی آمریکا، جهت دهی علوم به طور عام و علوم انسانی به طور خاص به سمت خواست و آرزوهای آمریکا بود:

… از جانب مدیر تحقیقاتی بنیاد فورد، به هنگام تشریح اهداف بنیاد در آفریقا، آسیا و آمریکای لاتین، این‌گونه بیان شد: «هدف این برنامه‌ها، پیشبرد علایق ایالات متحده در خارج است، چه به طور مستقیم و چه به طور غیر مستقیم.» (ص ۹۶ کتاب کنترل فرهنگ)

مطالعه‌ی حاضر به فعالیت خارجی بنیادها می‌پردازد و به بررسی عاملی می‌نشیند که تاکنون در تحلیل سیاست خارجی آمریکا مورد بی‌توجهی قرار گرفته است. این عامل همان حمایت سازمان‌های غیر حکومتی در تنظیم و اشاعه‌ی جهان‌بینی خاصی است که با سلطه‌‌ی اقتصادی، نظامی و سیاسی ایالات متحده سازگار باشد. مطالعه‌ی حاضر همچنین نقش بنیادها را در حمایت از برخی نهادهای فرهنگی داخلی (به ویژه دانشگاه‌ها) مطرح می‌کند؛ نهادهایی که به مشروع جلوه دادن نظام دولت سرمایه‌داری کمک می‌کنند. (کتاب ص ۶کنترل فرهنگ)

عملکرد هر کدام از بنیادها در پیشبرد سیاست خارجی آمریکا، به زمینه‌های خاصی معطوف می‌شد:بنیاد کارنگی در زمینه تربیت معلم و تقویت کتابخانه‌ها، بنیاد فورد در زمینه علوم اجتماعی و مدیریت عمومی و بنیاد راکفلر در مسایل مربوط به علوم اجتماعی، طبیعی و پزشکی- زیستی فعالیت خود را متمرکز کردند. (ص ۱۲کتاب کنترل فرهنگ)

در این کتاب به بعضی از آرزوهای آمریکا در حوزه اقتصاد نیز اشاره شده است. آرزویی که در زمان تقابل ایدوئولوژیِ لیبرالیسم با ایدوئولوژی کمونیسم شکل گرفت. آمریکا برای این‌که الگوی اقتصادی شوروی یا همان کمونیسم غالب نشود، به دنبال آن بود که چارچوبی برای توسعه ابداع کند تا بدین وسیله کشورها را به سمت الگوی توسعه‌ی مد نظر خود ترغیب کند. الگویی که به واسطه‌ی آن پای آمریکا را به کشورهای جهان از حیث نفوذ سرمایه و تکنولوژی باز می‌کرد.با این حساب خواست و آرزوی اول آمریکا این بود که الگوی توسعه‌ی مد نظر خود را در برابر الگوی کمونیستی شوروی حاکم کند:

برایس وود Bryce wood یکی از مقامات بنیاد فورد در یکی از یادداشت‌های درون سازمانی سال ۱۹۴۸ یادآور شد که اتحاد شوروی به خاطر «ارائه‌ی طرحی موفق در زمینه‌ی توسعه، به پیشرفت‌های بزرگی دست یافته است.» وی از این واقعیت احساس تاسف می‌کرد که دولت‌های غربی، خصوصاً ایالات متحده، در برابر این طرح هیچ برنامه‌ی جامعی جز تکنیک‌های پیش پا افتاده ارائه نمی‌کردند، و برای جبران این کمبود نیز توصیه می‌کرد که بنیاد راکفلر یک مرکز مطالعاتی برای تدوین برنامه‌های توسعه ملل آفریقا، آسیا و آمریکای لاتین ایجاد کند. (ص ۸۱ و ۸۲کتاب کنترل فرهنگ)

 ارائه‌ی طرح مارشال در جنگ سرد یکی از نتایج روی‌کرد جدید آمریکا در عرصه‌ی اقتصاد و توسعه بود. طرح مارشال این زمینه را فراهم می‌آورد که حجم انبوه تولیدات که در کارخانه‌های آمریکا تجمیع شده بود وارد اروپا شود، اروپایی که در جنگ جهانی دوم تخریب شده و تشنه‌ی استفاده از این تولیدات بود اما سرمایه‌ای برای خرید این تولیدات نداشت. از این رو آمریکا به کشورهای اروپایی وام داد و در ازای وام، تولیداتش را به آن‌ها فروخت که به دنبال آن اقتصاد آمریکا از رکود نجات یافت و رونق گرفت. هر چند این تنها هدف جنبی آمریکا بود. چرا که اساسا طرح مارشال برای جلوگیری از نفوذ شوروری و افتادن اروپا در دامان بلوک شرق بود که با این طرح این هدف نیز تامین شد.

«طرح مارشال برای جلوگیری از نفوذ شوروری و افتادن اروپا در دامان بلوک شرق طرح‌ریزی شد.»اما خواست و آرزوی دوم آمریکا این بود که با این الگوی توسعه بتواند جوامع خودکفا و غیر نیازمند را در سطح جهان ریشه‌کن کند تا نفوذ آمریکا در این کشورها گسترش پیدا کند و امکان صادرات تکنولوژی به این کشورها فراهم شود: ‌

باراکلاف Geoffrey Barraclough (مورخ انگلیسی)، این مساله را با تاکید بیشتری مطرح کرده و می‌گوید: «ملل ثروتمند به کشورهای عقب مانده، یا لااقل به بازارها و منابع آن‌ها نیاز دارند، به همان اندازه که ملل فقیر به کشورهای ثروتمند محتاجند.» (ص ۹۷ کتاب کنترل فرهنگ)یکی از جنبه‌های مهم این مدل توسعه، تاکید بر نقش کادرهای رهبری در کشورهای جدید است. نظریه‌پردازان توسعه و سیاست‌گذارانِ ایالاتِ متحده، به دنبالِ قابلیت‌هایی در این گروه بودند تا آن‌ها را در جهتِ تبدیلِ جوامع روستایی و دهقانی به نمونه‌ی کوچکی از جامعه‌ی جدیدِ مصرفی و غربی کمک کند. (ص ۱۰۰ کتاب کنترل فرهنگ)

الگوی توسعه‌ی ترغیب شده بوسیله‌ی بنیادها که به زودی به جزیی از تفکر رایج تبدیل شد، تاکید زیادی بر رشد مستمرِ اقتصادی، به همراه انتقال وسیع سرمایه و تکنولوژیِ پیشرفته‌ی غربی داشت. (ص ۹۹ کتاب کنترل فرهنگ)با تبدیل این خواست و آرزو به طرح‌های عملیاتی، زمینه برای انتقال کالاها و تکنولوژی غربی به کشورهای هدف در آمریکای لاتین، آسیا و آفریقا فراهم می‌شد؛ کشورهایی که عمدتاً خودکفا بودند و شرایطشان به گونه‌ایی بود که به این تولیدات احتیاج نداشتند. در واقع خواست آمریکا تبدیل شدن جوامع کاملاً خودکفا به جوامع مصرف کننده و وابسته بوده است تا جوامع مصرف کننده میدانی برای جولان کالاهای تولید آمریکا و غرب باشند.

آرزو و خواست سوم آمریکا دست‌یابی به ایدوئولوژی و نقشه‌ی راه بود که افرادی همچون روستو مامور تهیه‌ی این ایدوئولوژی و نقشه‌ی راه شدند:این الگو در کتاب معروفِ روستو Rostow تحت عنوان مراحلِ رشد اقتصادی: بیانیه‌ی غیرِ کمونیستی که در سالِ ۱۹۶۰ منتشر شد، جمع‌بندی شده بود. روستو این کتاب را در خلال یک‌سال تحقیق و مطالعه و به دور از مسئولیت‌های آکادمیک خود و به کمک یک بورسِ اعطایی از جانب بنیاد کارنگی به رشته‌ی تحریر در آورد. (ص ۹۹ کتاب کنترل فرهنگ)«آرزو و خواست سوم آمریکا دست‌یابی به ایدوئولوژی و نقشه‌ی راه بود که افرادی همچون روستو مامور تهیه‌ی این ایدوئولوژی و نقشه‌ی راه شدند.»خواست و آرزوی چهارم آمریکا، وجود افرادی بود که بتوانند این الگو را پیاده کنند و زمینه‌ساز بسط این الگو باشند:

یکی از جنبه‌های مهم این مدلِ توسعه، تاکید بر نقشِ کادرهای رهبری در کشورهای جدید است. (ص ۱۰۰کتاب کنترل فرهنگ)برنامه‌های کمک هزینه‌‌ی تحصیلی بنیادها و سازمان‌های رسمی، در پیِ آن بود تا امکانات تحصیلی را برای این دسته از رهبران جهانِ سوم در دانش‌گاه‌های به دقت انتخاب شده‌ی آمریکا و گاه اروپا فراهم کند، به نحوی که آن‌ها بتوانند این قابلیت‌ها را گسترش دهند. (ص ۱۰۰ کتاب کنترل فرهنگ)

 و در آخر؛ آرزوی پنجم آمریکا، ایجاد مکان‌هایی برای تربیت این رهبران بود:گفته‌های کنت تامپسون نایب رئیس بنیاد راکفلر: «…این توافقِ عمومی در میانِ گردانندگانِ بنیادها وجود داشت که شکل‌گیریِ کشورها در آفریقا، آسیا و آمریکای لاتین «به نهادهای بومی… برای تربیتِ رهبرانی که در حالِ‌ حاضر موجود نیستند» نیاز دارد. (ص ۱۰۰ کتاب کنترل فرهنگ)

کنت تامپسون معتقد بود که این بنیاد می‌بایست «از معدودی از دانشگاه‌های دست‌چین شده حمایت کند» زیرا این‌ها می‌توانستند «به مراکز اصلی تربیت افرادی مبدل شوند که مقامات رهبری را در تشکیلات حکومتی، صنایع، بازرگانی، آموزش و پرورش، حرفه‌ها و علوم انسانی در دست خواهند گرفت.» ( ص ۱۰۵ کتاب کنترل فرهنگ)

توجه ویژه‌ایی به تعلیمِ علمِ اقتصاد به این دسته از مدیران به ویژه در آن قسمت که به «نظریه‌ی منابع انسانی» مربوط می‌شد، معطوف گردید. این نگرش از دو جنبه موردِ تاکید قرار گرفت: ۱) دانشکده‌های اقتصاد و موسسات تحقیقاتی وابسته به آن‌ها، در این دوره‌ی شکل‌گیری، باید توسط دانشگاهیان آمریکایی منتخبِ بنیادها که معتقد به اهمیت این نظریه برای ملل در حال توسعه بودند اداره می‌شد. ۲) با استعدادترین افراد خارجی به دریافت کمک هزینه‌های تحصیلی برای دیدن تعلیمات پیشرفته در علم اقتصاد در تعدادی از دانشگاه‌های برگزیده‌ی آمریکایی توفیق می‌یافتند. برنامه‌ی اعطایی کمک هزینه‌ به اتباع خارجی، بخش تفکیک‌ ناپذیری از مدل ایجاد نهادهای مناسب بود.

مشرق


گزارش خطا
ارسال نظرات
نام
ایمیل
نظر