ساختارها و نظامهای اجتماعی مستلزم اقتضائات خاصی بوده و الزامات معینی را بر رفتارهای آدمی وارد میآورد.بر این اساس، در صورتی که هدف این است که رفتارهای آحاد و افراد جامعه در جهت دیگری سوق داده شود، با در نظر آوردن این فرض اولیه که ممکن است این رفتارها، همجهت با آن الزامات و اقتضائات ساختاری باشد که عمدتاً و غالباً در یک جامعه در مورد اغلب اعضای آن قابل پذیرش است و در غیر این صورت، اساساً آن ساختارها و نظامها به دلیل تعارض با اهداف و ارزشهای جامعه، مضمحل میشدند، باید الزامات و جهتگیریهای ارزشی ساختارها و نظامهای اجتماعی را مورد توجه و تفطن قرار داد و اهداف و ارزشهای وجودی آنها را در انطباق با اهداف و ارزشهای فرهنگ ایدهآلی که قصد سوق جامعه و تحول در فرهنگ واقعی و موجود جامعه بهسوی آن اراده شده است، مورد بررسی و بازاندیشی و در صورت عدم انطباق و وجود تعارض، مورد اصلاح قرار داد.
سبک زندگی، دلالت بر طیفی از رفتار میکند که یا خودش بیانگر مجموعهی رفتاری است یا نماد و نمود مجموعهی رفتاری است؛ مثلاً سبک معاشرت، نوع برخورد و مواجههای که مردم در زمینههای مختلف با هم پیدا میکنند، مجموعهی این تعاملاتِ رفتاری، یک سبک را ایجاد میکند. ممکن است مردم یک شهر و یا کشور را به صفاتی مثل مهربانی، مهماندوستی، بامعرفت بودن، اهل فعالیت، همکاری جمعی و… متصف کنید. این ویژگیها در قالب مجموعه رفتارهایی نمود پیدا کرده و رویهمرفته سبکی از زندگی را ایجاد میکند. شما از این سبک متوجه میشوید که مردم مهرباناند یا پرخاشگر، ایثارگرند یا خودخواه. پس سبک، منظومهای از رفتار را تشکیل میدهد که ارزشها، آرمانها و مطلوبیتهای یک زندگی را در قالبی به نمایش میگذارد.
ممکن است نماد این رفتارها، در یک مجموعهی عینی شکل بگیرد؛ مثل سبک شهرسازی. خود شهر را که میبینید، یک کالبد است که آسمانخراش در آن است یا ساختمانهای ویلایی؛ یعنی حاوی نوع معماری خاص است. نوع تمرکز و عدم تمرکزی که در این شهر اتفاق افتاده، چیست؟ آیا بر محور صنعت است یا کشاورزی یا خدمات یا عبادتگاه؟ ظاهر این معماری در نگاه اول خشک و صلب است، اما در واقع نماد یک سبک و نظام رفتاری است. در واقع مطلوبیتهای مردم در این قالب ظهور یافته است.
سبک زندگی، دلالت بر طیفی از رفتار میکند که یا خودش بیانگر مجموعهی رفتاری است یا نماد و نمود مجموعهی رفتاری است؛ مثلاً سبک معاشرت، نوع برخورد و مواجههای که مردم در زمینههای مختلف با هم پیدا میکنند، مجموعهی این تعاملاتِ رفتاری، یک سبک را ایجاد میکند.
با این عبارات مشخص شد که معنای وثیقی بین سبک زندگی و فرهنگ زندگی ایجاد شده است؛ یعنی فرهنگ زندگی است که معنیبخش سبک زندگی است. اگر مردم معیارها، ارزشها و آرمانهایی را که یک سبک به آنها دیکته میکند نپذیرند، نسبت به آن دافعه نشان میدهند و آن را در مجموعهی خود هضم نمیکنند. مثلاً اگر بخواهید فرهنگ زندگی شهری، آن هم کلانشهرها را در یک جامعهی روستایی که زندگی ساده، بیآلایش و متفاوت دارند وارد کنید، دافعه نشان خواهند داد، چون ارزشهایی را که در رفتار خود به آنها پایبند هستند (مانند صمیمیت، الفت، سادگی و…) در معرض نابودی میبینند؛ یعنی فرهنگی را پذیرفتهاند و مبتنی بر آن فرهنگ، سبک زندگی خود را از سبک زندگی کلانشهرها مناسبتر میدانند. لذا نسبت به سبک زندگی کلانشهرها دافعه دارند. پس پیوند وثیقی بین فرهنگ زندگی و سبک زندگی وجود دارد.
بنابراین سبک زندگی بر طیفی از رفتار اجتماعی دلالت میکند که دارای انسجام است و به مفهوم سبک زندگی از آن یاد میکنیم. وقتی از سبک صبحت میکنیم، بهطور مثال از سبک رفتار خانوادگی سخن میگوییم که نوع مراودهی والدین با همدیگر و یا فرزند را نشان میدهد که سبک زندگی خانواده را مشخص میکند. به گزینهی رفتاری انسان «سبک» اطلاق نمیشود، منظور از سبک، مجموعه رفتار انسان است. با توجه به مشاهدهی سبک رفتاری انسان مشاهدهگر یا ناظر بیرونی به استنتاجی از سبک زندگی فرد میتوان رسید.
سبک زندگی تنوع دارد. سبک زندگی عرض و طول زندگی مردم را در بر میگیرد. زمانی که همهی عرض و طول زندگی را فرابگیرد اهداف، منویات و تمایلات مردم را تأمین میکند. پس از آن میتواند سبک زندگی ایدهآل را برای بشریت به ارمغان آورد.
زمانی که صحبت از سبک زندگی میکنیم، مواجههی تمدنی عام غرب نیز مورد مطالعه قرار میگیرد که بهنوعی اهمیت مسئله را مشخص میکند. به بیان کاملتر، سبک زندگی، لایهی نرم تمدن است. اگر تمدن را نمادها، نمودها و ساختارهایی که انسان ایجاد کرده است به شمار آوریم، اگر فردی در حوزهی تمدنی اسلامی نیازهای خود را برطرفشده ببیند، این نمادهای عینی مبتنی بر سبکهای دینی است. حزب یک کالبد و نماد است، اما سبک فراتر از حزب است. حزب به معنای تعیین مشارکت مردمی است. حزب براساس سبک موجودیت پیدا میکند، بنابراین در سبک دیگری ممکن است موجودیت پیدا نکند.
بنابراین کالبدها و قالبها تحت تأثیر سبک هستند. نوع رفتار سیاسی و اقتصادی که قالب و نظام پیدا میکند، توجیهگر سبک هستند. تحقق تمدن نیاز به ساختمان، تلویزیون و ماهواره دارد که نمود عینی تمدن میشود.
سبکها، نظامی از معرفت را تشکیل میدهند و مانند چتری، فرهنگ زندگی را در بر میگیرند. بعد از تشکیل چتر فرهنگ، تمدنی ایجاد میشود که این تمدن در مواجهه و تضاد تمدنی با سبکهای فرهنگی غرب قرار میگیرد. به این ترتیب، سطوحی از مبارزه در مواجهه با فرهنگ مادی شکل میگیرد که سردمدار آن، سرمایهداری است و سبکها را با الگوی پیشرفت اسلامی میتوان بازتعریف کرد. تأثیرپذیری فرهنگ از سبکها زنجیرهای است؛ آنچه در ۱۵۰ سال اخیر، از زمان قاجار و ورود فرهنگ غرب در جامعهی ما رخ داده است. آغاز تغییرات فرهنگی بهصورت سبک هم نبود، ورود غرب با محصول شروع شده بود که از سبک هم نمودیتر بود.
نخستین محصولات غرب در جامعهی ما، مانند ماشین، کارخانه و لباس آمد و وقتی این محصولات در جامعه وارد شد، کمکم ذائقه را نیز تغییر داد. وقتی که ذائقه تغییر کرد، سبکها خودشان را به جامعه تحمیل کردند. تا به شهرنشینی و کلانشهرهای با تغییرات اختاپوسی رسیدیم. با این روش، مدرنیته و سبک زندگی غربی الزامات خود را به جامعه بهتدریج تحمیل کردند. اخلاق را تغییر دادند و حالا که قصد داریم فرایند معکوس داشته باشیم، باید این توجه را داشته باشیم که وقتی یک نوع لباس خاصی را میپوشیم، فقط یک نوع لباس خاص نیست.
در بحث از این موضوع، در حقیقت ما با نظامی از سبکها روبهرو هستیم. به همین علت، مطالعهی سبک در مقیاسهای مختلفی، از جمله در مقیاس فردی و تکامل اجتماعی، میتواند مورد توجه قرار بگیرد. مطالعهی سبک در مقیاس فردی از این جهت مورد توجه قرار میگیرد که من بهعنوان فرد چگونه باید رفتار کنم؟ نوع مد و چگونگی رانندگی کردن در مقیاس اجتماعی مورد توجه قرار میگیرد. سبک در مقام تکامل اجتماعی سبکها را در موازنهی بینالمللی مورد توجه قرار میدهد.
توجه و تفکیک ارتباط متقابل در ابعاد مختلف سبک، امر لازمی است که مشارکت ما را تأثیرگذارتر میکند. نظام سبکها را در سه محور و لایه میتوان از هم تفکیک کرد: نخست سبکهایی مربوط به خانواده و رفتار خانواده است. سبک دوم در قالب رفتار سازمانی و صنفی خودش را نشان میدهد و سبک سوم رفتار اجتماعی است؛ جایی که سازمان و اصناف در مواجهه با هم، در یک موضوع بزرگتری مشارکت میکنند.
تأثیرپذیری فرهنگ از سبکها زنجیرهای است. آنچه در ۱۵۰ سال اخیر، از زمان قاجار و ورود فرهنگ غرب در جامعه ما رخ داده است، آغاز تغییرات فرهنگی بهصورت سبک هم نبود. ورود غرب با محصول شروع شده بود که از سبک هم نمودیتر بود. نخستین محصولات غرب در جامعهی ما، مانند ماشین، کارخانه و لباس آمد و وقتی این محصولات در جامعه وارد شد، کمکم ذائقه را نیز تغییر داد. وقتی که ذائقه تغییر کرد، سبکها خودشان را به جامعه تحمیل کردند.
رفتار فرد قاعدتاً در قالب خانواده و محیط کسبوکار تجلی پیدا میکند یا در قالب جامعه و میدان باز مشارکت اجتماعی تجلی مییابد. امروزه شاهد هستیم نقش خانواده در آیندهی فرزند و تعیین فردی که با او ازدواج میکند کمرنگ شده است و همزمان ارتباطات مجازی در حال تعیینکنندگی است. یک لایهی دیگر سبک زندگی در مقیاس بالاتر است که بحث نظام فرهنگی و نظام اقتصادی است.در مقیاس معماری اجتماعی، سبک زندگی تمدن اسلامی قابل مقایسه با تمدن رقیب است. در این مقیاس، سبک زندگی نظامات سیاسی و فرهنگی وجود دارد که میتواند در مواجهه با تمدن غربی قرار گیرد. آنچه ما بدان نیاز داریم، الگوی پیشرفت اسلامی-ایرانی است که در درون الگوی اسلامی-ایرانی پیشرفت باید تعریف شود.
این بحث که ارتباط سبکهای اجتماعی باید چگونه باشد؟ تا سبکهای دیگر زندگی چگونه باشد؟ آیا اینکه سبک خانواده و با سبکهای دیگر مانند سبک کسبوکار باید همدیگر را تأیید کنند؟ بهطور مثال، اگر خانواده نگاه ارزشی و مذهبی داشته باشد، اما جامعه در فرآیند سبک زندگی پیشرفت غربی قرار بگیرد، خانوادهی مذهبی در سطح اجتماعی در انزوا قرار میگیرد.برعکس اگر توانستیم فرهنگ سیاسی اجتماعی را از طریق جهانی تثبیت کنیم، ارزشهای اسلامی در بنیاد خانواده افزون میشود تا افرادی که در خانوادهی مذهبی تربیت میشدند، بتوانند با توجه به تربیت اسلامی مسئلهی اجتماعی خود را در خدمت پیشرفت قرار بدهند.
جایگاه بحث سبک زندگی در تمدنسازی چیست؟ و چگونه میتوان به ایجاد سبک زندگی اسلامی پرداخت؟ منظورم این است که نگاه عمده در جامعهی ما و بهویژه در دستگاههای سیاستگذار فرهنگی، مبتنی بر خواست و ارادهی عاملان اجتماعی شکل گرفته و عمدتاً از نقش ساختارهای اجتماعی غفلت میشود. نظر شما در این رابطه چیست؟
باید بدانیم تمدن اسلامی زمانی اتفاق میافتد که انسان در سبک زندگی و مهندسی ساختارهای اجتماعی تغییر ایجاد کند. این تغییر در سبک زندگی و ساختارهای اجتماعی، احتیاج به تغییر برنامهریزی موجود و تنظیم برنامهی جدید دارد؛ یعنی ابزار تصرف اجتماعی برنامه برای شکلگیری یک جریان است و اگر کسی این تفکر را داشته باشد که ایجاد این تحول و تغییر اجتماعی بزرگتر از آن است که افراد به ارادهی خود تصمیم بگیرند و تحولات اجتماعی مدیریتپذیر نیست، مابقی بحث ما از نظر او زیر سؤال است.
پاسخی که ما در این خصوص داریم این است که این حرف یک بخش صحیح و یک بخش ناصحیح دارد. بخش صحیح که مورد دغدغه است، این است که انسانها سنگ و چوب نیستند. بنابراین تمدن را انسان میسازد و انسان هم مختار است که این کار را انجام دهد یا خیر. ولی بر این اساس، باید دانست که این نیز نیمهی خالی لیوان است و این تدابیر اجتماعی نیز یک ضریب نفوذ دارد. درست است که آدمها مختارند، اما انسانها هم ضرر و منفعت میکنند و وقتی ببینند به صرفشان است، با امری همراهی میکنند؛ یعنی حکومتها از ابزارهای اجتماعی استفاده میکنند و ضریب نفوذ برای خود ایجاد میکنند.
وقتی ما میگوییم برنامهریزی میکنیم، به این معنا نیست که میتوانیم جبر احتمالی ایجاد کنیم، بلکه این بدان معناست که حوزهی تحت اختیارمان در مدیریت اجتماعی را چگونه مدیریت کنیم. ما برای اینکه در منزلمان هم با خانوادهمان آرامش داشته باشیم، باید بدانیم که هر چیزی بخواهیم اتفاق نمیافتد، اما ما میگوییم هر اندازه که میتوانیم از ظرفیت نفوذمان استفاده میکنیم.
نباید خود را در شرایطی انتزاعی ببینیم و تصور کنیم که قادر به اتخاذ هر تصمیم و انجام هر کاری هستیم. باید بدانیم که در یک میدان مواجههی تمدنی هستیم که این میدان، به تبع خود، مواجههی سبکها را ایجاد کرده است. لذا سبک معاشرت، سبک کسبوکار، سبک خانواده و رفتار خانوادگی، سبک تفریح و اوقات فراغت، سبک رفتار سازمانی، سبک خوراک و مسکن، سبک آموزش و سبک اشتغال و… باید مدنظر قرار گیرند.
این تقابل بین کفر و ایمان یا تمدن مادی و تمدن الهی، از مواجههی بین دو ایدئولوژی شروع میشود و بعد به تقابل دو فرهنگ و نظام فرهنگی و سپس به تقابل دو نظام سبک زندگی و در ادامه به تقابل بین نظامهای زندگی (نظام اقتصادی، نظام سیاسی و نظام فرهنگی)، یعنی سیستمها کشیده میشود. این سیستمها و نظامات، محقق آن سبک است؛ یعنی سبکی انتخاب میشود و سپس ابزار تولید و تحقق و نهادینه کردن آن تعریف میگردد. در مراحل بعد، تقابل نمادها و محصولات این دو تمدن مطرح است.
غرب میگوید که مشکلاتی مثل خوراک و پوشاک و مسکن، مسئلهای مشترک است که برای رفع آنها تجربههایی دارد و سپس نسخههای خود را ارائه میدهد که از طریق آنها، سبکهای خود را در جامعهی شما نهادینه میکند. لذا ناگهان خود را در مقابل کلانشهری مثل تهران میبینید که هرچه در آن دقت میکنید، با نمادهای اسلامی رابطهای ندارد. وقتی برجها بنا شد، تراکم جمعیت به وجود آمد، ترافیک درست شد و… نوع معاشرت مردم هم تغییر میکند و حتی روابط خانوادگی هم تضعیف میشود. بنا بر بعضی آمارها، اکنون جمعیت تهران در روز، شانزده میلیون و در شب هشت میلیون است! یعنی هشت میلیون آدم روزانه با مهاجرت به تهران میآیند و میروند. زندگی این هشت میلیون آدم چگونه است؟ تازه همانهایی که در تهران هستند، چگونه زندگی میکنند؟ چه رسد به آنهایی که از اطراف تهران، مثل کرج و شهریار و… به آنجا میآیند، باید روزی دو ساعت بیایند و دو ساعت برگردند که خودش یک مسافرت است. تصور کنید روحیهی چنین آدمی حین کار چگونه است و چه تأثیری بر زندگی خصوصیاش دارد؟ در سنی که فرزند نیاز دارد پدر و مادرش کنارش باشند و از نظر عاطفی و معنوی او را تأمین کنند، کنار او نیستند. اینجاست که سبک عوض میشود و در نتیجه، رفتارها و به تبع آن، فرهنگ هم عوض میشود. کمکم میبینید که نوعی اباحهگری در جامعه سر باز میکند.
قطعاً نمیتوان گفت رفاه مردم در نظام اسلامی جایگاهی ندارد؛ یعنی بین اینکه بگوییم مردم برای نان و آب انقلاب نکردند و بگوییم باید نان و آب آنها هم تأمین شود، منافاتی نیست. نان و آب مردم هم موضوعیت دارد، ولی باید وزنش را سنجید؛ یعنی مردم در وزنکشی بین آرمانها و ارزشها و جریان عدالت، آن هم در مقیاس جهانی و مواجهه با نظام استکبار جهانی، اگر لازم باشد از منافع و آسایش فردی خودشان کم کنند، ابایی ندارند، منتها مدیران جامعه باید خود را موظف بدانند که آن مقدار نیازهای طبقهی متوسط و نیازهای عمومی مردم که در قانون اساسی هم به آن اشاره شده، مثل بهداشت و تحصیل و… را تأمین کنند، ولی به هر حال، باید توجه شود که ما به دلیل مواجههای که با نظام استکباری داریم، از بعد از انقلاب تا الآن، در شرایط طبیعی سیر نکردیم و الآن هم همینطور است و همین است که این مسئله را همواره مطرح کرده که نان و آب مردم چه میشود و آیا میتوانیم به نان و آب مردم به خاطر امور مهمتر دیگر، کمتر توجه کنیم یا نه؟
لذا باید آن رفاه عمومی که در حد متوسط برای مردم لازم است تأمین شود، ولی در این تأمین، دو واقعیت را باید لحاظ کنیم؛ یکی واقعیت درگیری تمامعیاری که ما با جبههی مقابل داریم و از این درگیری نمیتوانیم خود را رها کنیم و دیگر اینکه آن نرمافزار و الگویی که میخواهیم براساس آن، پیشرفت جامعه را تدبیر کنیم، از جمله در بُعد اقتصادی که یک بخش از تأمین و تحقق این ماجرا هم این مسئله خواهد بود، باید تولید کنیم.
سبک زندگی سیاسی یعنی انسان در زندگی اجتماعیاش، در تولید و توزیع و بهرهوری از قدرت براساس چه چارچوب و قواعدی، حضور و تأثیر و مشارکت دارد؟ در سیاست که موضوع اصلی بحث در آن میتواند قدرت باشد، این قدرت باید بهگونهای تولید شود؛ یعنی منِ نوعی که قدرت ندارم صاحب قدرت بشوم، این قدرت چگونه توزیع شود؟ چون قدرت در یک شبکه و سازمان است و بهرهمندی از قدرت هم همینطور است؛ چه بهرهمندی صاحبِ قدرت از قدرت و چه بهرهمندی آحاد مردم از قدرتِ صاحب قدرت.
وقتی سبک زندگی سیاسی را در این مقیاس میبینیم، پس صحیح است که کلمهی «سبک» را پیش از هرکدام از این موارد بیاوریم: سبک تولید قدرت، سبک توزیع قدرت، سبک بهرهوری از قدرت. حالا بحث آزادی در همهی گسترهی این نظام سیاسی معنا دارد؛ یعنی آزادی در تولید قدرت و آزادی در بهرهوری از قدرت.
منتها اول باید مفهوم آزادی را کمی واکاوی کرد. آزادی یعنی من قدرت انتخاب دارم و میتوانم انجام بدهم یا ندهم، میتوانم تبعیت کنم یا نکنم. این معنی اولیهی آزادی است. در غرب میگویند محصول نظام سیاسی و لیبرالدموکراسی ما، تئوریزه کردن و تحقق بخشیدن آزادی فردی است. البته تا جایی که به آزادی دیگران تجاوز نکند و ملاک عدم تجاوز هم قانون است که در آن قانون، حقوق هر فردی تبیین شده است. این حرف قشنگی است و معقول، منتها هم از بُعد نظری و هم از بُعد تحقق عینی، این حرف با چالشهای جدی روبهرو شده و آن اینکه چند سؤال در مقابل این حرف میتوان قرار داد. اول اینکه آیا مفهوم آزادی، فقط در آزادی فردی خلاصه میشود یا اینکه ما فراتر از آزادی فردی، آزادی مدنی و اجتماعی هم داریم؟
یک لایهی دیگر سبک زندگی در مقیاس بالاتر، بحث نظام فرهنگی و نظام اقتصادی است ؛در مقیاس معماری اجتماعی، سبک زندگی تمدن اسلامی قابل مقایسه با تمدن رقیب است. در این مقیاس، سبک زندگی نظامات سیاسی و فرهنگی وجود دارد که میتواند در مواجهه با تمدن غربی قرار گیرد. آنچه ما بدان نیاز داریم، الگوی پیشرفت اسلامی-ایرانی است که در درون الگوی اسلامی-ایرانی پیشرفت باید تعریف شود.
تفاوت آزادی مدنی و اجتماعی با آزادی فردی در این است که من در آزادی فردی میخواستم ثروت و پول و نفوذ بیشتری داشته باشم، ولی در آزادی اجتماعی موضوع جامعه است که در اینجا رابطهی نهادهای اجتماعی با هم مطرح است؛ یعنی یک صنف و یک طبقه در قبال صنف و طبقهی دیگر، چه نفوذی و چه اختیاری دارد؟ پزشکان و روحانیون و احزاب و… این گروهها در قبال هم چقدر آزادی دارند؟ آزادی گروههای اجتماعی در قبال هم برای تحقق یک هدف، موضوع آزادی اجتماعی است. حال یک پله بالاتر اینکه فراتر از آزادی فردی و آزادی مدنی و اجتماعی، آزادی در مقیاس جهانی هم متصور است؛ یعنی میدان نفوذ یک جامعه در قبال جوامع دیگر، مثلاً جامعهی ایران در قبال جوامع اروپایی.
شاید گفته شود این معلوم است که هر کشوری اختیاردار خودش است، ولی این حرفِ درستی نیست؛ خصوصاً در شرایط معاصر که قطعاً اینگونه نیست. جوامع درهمتنیدگی پیدا کردهاند و اتفاقاً نزاعهای اصلی همینجاهاست. نزاع سر آزادیهای فردی نیست، بلکه نزاع اصلی سر این است که یکدفعه سرمایههای یک کشور را تاراج میکنند؛ یعنی حق برای خود قائل میشوند و خود را برای نفوذ در جوامع دیگر تا این مقیاس آزاد میبینند. نوعی سادهانگاری در مواجهه با غرب و شاید زیرکی غرب در مواجهه با ما این است که آن لایهی اول از آزادی، یعنی آزادی فردی را در ذهن ما بزرگ کند و روی آن مانور بدهد، بعد بگوید شما آزادی ندارید، بعد ما هم به خودمان بیفتیم که آزادی نداریم. بعد خود غرب با ترفندهای استعمار نو، یک جامعه (آدم، پول و سرمایه و آیندهی آن) را تاراج میکند و خود را در قبال این تاراج آزاد میبیند.
در ارتباط با جایگاه مفهوم قدرت در اندیشهی دینی، قدرت از نظر ما وسیله است و به دلیل وسیله بودنش، میتواند مطلوب باشد. اگر قدرت برای قدرت باشد یا برای حاکمیت یک صنف یا گروه و یا تمایلات شخصی یا حزبیِ یک مجموعه بر جامعه باشد، این پسندیده نیست. اگر قدرت برای حاکمیت ارزشهای مادی بر جامعه باشد نیز مذموم است، ولی اگر قدرت برای اقامهی حق باشد، حتماً واجب است. پس قدرت بماهو قدرت نمیشود مورد قضاوت واقع شود. در نظام اسلامی، به رهبری امام راحل و رهبر معظم انقلاب و همت مردم، قدرتی که در جمهوری اسلامی شکل گرفته، توانسته اردوگاه فعالی را در مقابل جبههی کفر و نفاق ایجاد کند و به همین دلیل، هم اخذ و کسبش مطلوب بوده و هم استقرار و بقا و مطلوبیتش.
همچنین ما معیارهایی در رفتار سیاسی از منابع و فرهنگ اسلامی به دست میآوریم که باید سبک رفتار سیاسی را براساس این معیارها تنظیم کنیم. از جمله مواردی که در فرهنگ اسلامی و رفتار سیاسی مبتنی بر آن به نظر من نکوهیده است (که حالا نقطهی مقابلش بهعنوان ارزش تلقی میشود) موارد زیر است.
اسلام بیانصافی نسبت به رقبای سیاسی را نمیپسندد. بیانصافی یعنی اینکه خوبیها و موفقیتها را نبینید و نقطهضعفها را بزرگ کنید، آن هم بیش از واقعیتی که دارد. اسلام پرخاشگری و بیاحترامی را برنمیتابد، بیادبی و هتاکی و تحقیر دیگران را نمیپسندد. بزرگنمایی خود یا مجموعهی خود (خود و مجموعه خودش را تواناتر از آنچه هست بهصورت کاذب نشان دهد) مطلوب اسلام نیست. این با صداقت سازگار نیست.
کرنش کردن به صاحبان قدرت و ثروت در قالبهای ادبیات سیاسی مثل تنشزدایی (چه بهگونهی دیپلماتیک و چه در لفافه و…) پسندیده نیست؛ یعنی ایجاد کردن این تصور در جامعه که با عقبگرد سیاسی، وضع بهتر میشود. استناد به آمار و اطلاعات مشکوک و یا استفادهی جهتدار و نامناسب از آماری که حتی ممکن است درست باشد و ندیدن بخش دیگری از اطلاعات که درست است، پسندیده نیست، زیرا جمع اطلاعات نتیجهی متفاوتی را به بار میآورد.
اینها معیارهایی است که باید در رفتار سیاسیمان در نظر بگیریم. همین مراقبت بر مبتلا نشدن به این ضدارزشها و متقابلاً رعایت آن ارزشها مثل انصاف، عدالت، صداقت، تواضع، ادب و واقعگرایی، در واقع یک سبک زندگی سیاسی ایجاد میکند که در رفتارهای سیاسی مثل انتخابات، میتوانیم شاهدش باشیم که رعایت آن کمک میکند که جامعه بتواند به انتخاب درستتری، آن هم در جوی آرام برسد. لذا اگر واقعاً قصد خدمت به مردم را داریم، باید با آنان صادقانه صحبت کنیم و خودمان را آنچه هستیم عرضه کنیم.
مردم هم براساس معیاری که دارند، تشخیص خواهند داد چه خوب و چه بد است. نه اینکه چهرهی واقعی خودمان را پشت یکسری الفاظ و اصطلاحات پنهان کنیم و یا مطرح شدن خودمان را در پایمال کردن حق طرف مقابل یا موفقیتهای مدیران گذشته جستوجو کنیم. این پسندیدهی جامعهی اسلامی نیست و به هر میزان که شکل قبیح ماجرا در جامعهی ما اتفاق بیفتد، نتیجهی تأثیرپذیری از سبکِ رفتارِ سیاسی جامعهی غربی است.
برهان