۲۶ مهر ۱۴۰۴ - ۰۹:۵۵
کد خبر: ۷۷۷۳۸
هدف دشمن از جنگ شناختی و روایت‌سازی در بحران

فرسایش افکار عمومی و خلق آشفتگی

فرسایش افکار عمومی و خلق آشفتگی
جنگ شناختی (Cognitive Warfare) به عنوان یک حوزه نوظهور و حیاتی در مطالعات امنیتی و اطلاعاتی، فراتر از عملیات سایبری و جنگ الکترونیک قرار می‌گیرد. این مفهوم مستقیماً بر پردازش اطلاعات در ذهن انسان‌ها، فرآیند‌های ادراکی، تصمیم‌گیری‌ها و در نهایت، رفتار جمعی تمرکز دارد. اگر جنگ اطلاعاتی سنتی به دنبال دستکاری «چه چیزی» که مردم می‌دانند بود، جنگ شناختی به دنبال دستکاری «چگونه» مردم فکر می‌کنند است.

به گزارش پایگاه خبری پایداری ملی، در دوران بحران‌های فراگیر – چه از نوع سیاسی (انتخابات، بی‌ثباتی‌های دولتی)، اقتصادی (رکود، تورم شدید)، بهداشتی (پاندمی‌ها) یا امنیتی (جنگ‌های نظامی) – آسیب‌پذیری ذهن عمومی به حداکثر می‌رسد. بحران‌ها ماهیت خود را با ایجاد عدم قطعیت شدید، ترس فزاینده و کاهش اعتماد به منابع سنتی اطلاعاتی تعریف می‌کنند. این محیط خلأ، بستر ایده‌آلی برای عملیات جنگ شناختی فراهم می‌آورد که هدف اصلی آن نه صرفاً گمراه کردن، بلکه ایجاد آشفتگی شناختی (Cognitive Dissonance) و سلب توانایی جامعه برای شکل دادن به یک درک واحد و منسجم از واقعیت است.

سازوکار روایت‌سازی نادرست در بحران

جنگ شناختی در بحران‌ها یک رویداد ناگهانی نیست؛ بلکه یک فرآیند مهندسی‌شده است که در مراحل مختلف بحران، اهداف متفاوتی را دنبال می‌کند.

مرحله پیش از بحران (آماده‌سازی و ایجاد شکاف)

این مرحله حیاتی‌ترین بخش عملیات شناختی است، زیرا هدف آن آماده‌سازی زمین روانی برای پذیرش روایت‌های مخرب در آینده است. این مرحله اغلب سال‌ها قبل از وقوع بحران واقعی آغاز می‌شود. مهم‌ترین هدف در این مرحله، کاهش سرمایه اجتماعی و اعتماد به نهاد‌های اصلی نگهدارنده ثبات اجتماعی است. این کار از طریق روایت‌های بلندمدت انجام می‌شود. یکی از مصادق این موضوع حمله به اعتبار علمی کشور یا همان تردیدافکنی سیستماتیک بر دستاورد‌های علمی، پزشکی یا آماری (مثلاً تضعیف نتایج نظرسنجی‌ها، حمله به متخصصان) است. هدف این است که در هنگام وقوع بحران بهداشت عمومی، مردم جایگزین‌های غیرعلمی را بپذیرند. دومین موضوع مربوط به سیاسی‌سازی نهادهاست. یعنی القای این مفهوم که دولت، رسانه‌های جریان اصلی یا سازمان‌های بین‌المللی صرفاً ابزار‌هایی در دست یک قدرت خاص هستند. تئوری‌های توطئه ساختاری موارد دیگری هستند که باید در این خصوص مورد توجه قرار گیرد. این به معنای کاشت بذر شک در مورد اهداف واقعی نهادهاست. به عنوان مثال، القای اینکه رکود اقتصادی مورد انتظار، نه یک اتفاق، بلکه نتیجه دسیسه‌ای برنامه‌ریزی‌شده برای کنترل بیشتر است.

مهندسی انتظار و ایجاد زمینه آسیب‌پذیری

در این مرحله، با استفاده از اطلاعات مبهم، اما تحریک‌آمیز، محیط روانی برای پذیرش شوک‌های آتی آماده می‌شود. زمزمه‌های مبهم (Vague Precursors) در اینجا به معنای  انتشار شایعات کنترل‌شده در مورد مشکلات قریب‌الوقوع (مثلاً کمبود‌های احتمالی، افزایش ناگهانی در یک آمار خاص) است. این اطلاعات باید به اندازه‌ای مبهم باشند که قابل رد کردن نباشند، اما به اندازه‌ای نگران‌کننده باشند که اضطراب را افزایش دهند. بدیهی است که تعریف زودهنگام دشمنان یا مقصرین فرضی. وقتی بحران رخ می‌دهد، ذهن مخاطب به جای جستجوی دلایل منطقی، فوراً به سمت این مقصرین از پیش تعیین‌شده متمایل می‌شود. این کار فرآیند تحلیلی را متوقف می‌کند. در اوج بحران، جایی که اضطراب طبیعی در بالاترین سطح خود قرار دارد، تاکتیک‌ها تغییر می‌کنند تا از تحلیل منطقی جلوگیری و واکنش‌های هیجانی هدایت شوند.

غرق کردن مخاطب در اطلاعات نادرست

یکی از مؤثرترین روش‌ها، غرق کردن مخاطب در اطلاعات است به نحوی که فرآیند تصمیم‌گیری فلج شود. تولید محتوای متناقض در چنین فضایی رخ می‌دهد: انتشار همزمان چندین روایت که هر کدام با آمار و شواهد سطحی پشتیبانی می‌شوند، اما در کل یکدیگر را نقض می‌کنند. به عنوان مثال اگر بحران بهداشتی باشد «واکسن ضروری است» در مقابل «واکسن خطرناک است»؛ «اقتصاد را باز کنید» در مقابل «باید قرنطینه شود» در یک برهه زمانی واحد نمود پیدا می‌کنند. هنگامی که فرد با حجم عظیمی از اطلاعات متناقض بمباران می‌شود، از نظر شناختی، جستجوی حقیقت را رها کرده و به دنبال آسان‌ترین پاسخ (که اغلب هیجانی‌ترین است) می‌گردد. به زبان نظریه اطلاعات، نسبت سیگنال به نویز به شدت کاهش می‌یابد و نویز (اطلاعات گمراه‌کننده) بر سیگنال (حقیقت) غلبه می‌کند. جنگ شناختی به دنبال ایجاد اجماع ملی علیه بحران نیست، بلکه به دنبال ایجاد اجماع درون گروهی بر اساس عداوت است. در جنگ شناختی روایت‌ها طوری طراحی می‌شوند که مستقیماً باور‌های از پیش موجود در هر گروه را تأیید کنند. در این حالت، صحت محتوا اهمیتی ندارد! همچنین در این روند مسائل فنی و مدیریتی بحران به مسائل اخلاقی تبدیل می‌شوند. به عنوان مثال، رعایت پروتکل‌های بهداشتی دیگر یک اقدام منطقی سلامت عمومی نیست، بلکه «اثبات وفاداری» به یک گروه یا «خیانت» به گروه دیگر تلقی می‌شود. این امر مانع از همکاری بین جناحی می‌شود.

در این میان روایت‌های نادرست مستقیماً بر اقدامات ملموس تأثیر می‌گذارند. در صورت انتشار شایعه کمبود کالای اساسی (مثلاً بنزین یا مواد غذایی)، روایت نادرست (حتی اگر توسط منابع رسمی تکذیب شود)، منجر به هجوم به بازار و تخلیه ذخایر شده و بحران اقتصادی واقعی را تشدید می‌کند. همچنین در مسائل امنیتی، شایعه‌سازی در مورد عدم آمادگی نیرو‌های امدادی باعث می‌شود افراد به جای پیروی از دستورالعمل‌های خروج یا پناهگیری، دست به اقدامات فردی و خطرناک بزنند.

در نهایت اینکه جنگ شناختی در زمان بحران، نبردی برای کنترل روایت است. در این میدان، اهداف راهبردی نه قلمرو فیزیکی، بلکه ثبات اجتماعی، اعتماد نهادی و توانایی جامعه برای پاسخگویی جمعی هستند. بازنده این نبرد، ذهنی است که در میان حجم عظیمی از اطلاعات متناقض و تحریک احساسات، توانایی خود را برای تفکیک واقعیت از توهم از دست می‌دهد. موفقیت در مهار این آشفتگی‌های شناختی، صرفاً در توانایی ما برای «دانستن حقیقت» نهفته نیست، بلکه در قابلیت ما برای انتقال و ایجاد باور به آن حقیقت در میان انبوهی از سوگیری‌ها و ترس‌های انباشته‌شده است. این امر مستلزم یک استراتژی بلندمدت برای تقویت حصار‌های شناختی جامعه از طریق آموزش، تقویت شفافیت نهادی و توسعه شبکه‌های انتقال اعتماد محلی است. این یک مسئولیت مشترک است که پایداری هر جامعه‌ای  در گرو توجه به آن است.

گزارش خطا
ارسال نظرات
نام
ایمیل
نظر