زبان به مثابه نماینده یک ملت و پیونددهنده وجوه معرفتی، هویتی و اسطورهای آن، همواره از سویههای سیاسی پررنگی برخوردار بوده است. این مساله بهویژه در رویارویی جوامع مستعمره و نیز جهان سوم با قدرتهای استعمارگر غربی، منازعات گستردهای را پیرامون خود شکل داده است. محور اصلی این منازعات، هجوم گسترده استعمارگران و قدرتهای غربی برای تضعیف و حذف زبان ملی بهعنوان میثاق اصلی پیونددهنده ملتها از یکسو و مقاومت ملتها در مقابل آنان از سوی دیگر بوده است.
بر همین اساس، ظهور و مداخله پژوهشکدهها و اندیشکدههای غربی بهعنوان یکی از میراثهای رنسانس در روند سیاستگذاری جهان غربی در جهت تضعیف فرهنگی و هویتی کشورهای پیرامونی نیز در همین راستا قابل ارزیابی است. هدف اصلی این اتاقهای فکر، هویتزدایی از جوامع مستعمره و کشورهای جهان سوم به میانجی زبانی ملی بود تا بتوانند با تهی کردن این جوامع از تاریخ، آنان را در مقابل هجمه فرهنگی سهمگین خود بیدفاع کنند.
بهطور مشخص درمورد ایران، برنامه زدودن زبان ملی از سپهر عمومی جامعه ایرانی، از قرن نوزدهم و به میانجی افرادی شکل گرفت که با اندکی تسامح میتوان آنان را نسل اول روشنفکران ایرانی دانست که سابقه آشنایی و زندگی در جوامع غربی را داشتند و راهحل عقبماندگی جامعه ایران را از «فرق سر تا نوک پا غربی شدن» میدانستند.
برای نمونه میرزا فتحعلی آخوندزاده یکی از طرفداران اصلی تغییر خط فارسی بود یا تقیزاده معتقد بود برای جبران عقبماندگی جامعه ایران از دولتهای غربی، باید «جسما، ذهنا، ظاهرا و باطنا» فرنگیمآب شد و یکی از مهمترین مراحل این فرهنگیمآب شدن، گسترش خط لاتین در میان تمامی طبقات جامعه ایران و اضمحلال آن به نفع فرهنگ غربی و مسیحی است. چنین تفکراتی که ریشه در پروژه گسترده تضعیف فرهنگ و هویت بومی ایرانیان داشت، به شکل گستردهای در قالب آثار این روشنفکران ترویج میشد. چنین بحثهایی همچنین زمینه مساعدی را برای اندیشههای جداییطلبانه و مرکزگریزانه در دورههای مختلف تاریخ معاصر ایران فراهم کرد.
بنابراین یکی از برنامههای اصلی دولتهای استعمارگر، الغای زبان ملی و جایگزینی زبان کشور مسلط به کشور زیرسلطه(مستعمره) بوده است که نخست با اعزام دانشجو از کشور مستعمره به کشور استعمارگر برای یادگیری علوم و فنون پیشرفته همراه بوده است و این برنامه بعد از چند دهه بهصورت رواج یافتن و دفاع از یادگیری زبان کشور مسلط در کشور زیرسلطه، توسط این روشنفکرهای تحصیلکرده دنبال میشده است و حمله نهایی نیز با حذف زبان ملی گشوده میشده است.
با حذف زبان ملی توسط کشور مهاجم، تاریخ و گذشته هویتی و فرهنگی آن نیز با مرور زمان حذف میشود و نتیجه اینکه نسلهای بعدی بدون داشتن تاریخ و هویت مستقل ملی بزرگ میشوند و در این صورت کشور بدون زبان ملی، مانند کشور بدون سرباز شده است و نابودی آن در همه سطوح اجرایی خواهد شد.
مثال واضح چنین رویکردی کشور هندوستان است که با تسلط انگلستان بر منابع اقتصادی آن تلاش برای ضعیف کردن زبان نیز بهصورت ویژه پیگیری شد که نهایتا به رسمی شدن زبان انگلیسی و چنددستگی در این کشور بزرگ و گسترش روزافزون فاصله طبقاتی و فقر منجر شد؛ همچنین در قاره آفریقا، آمریکایجنوبی و خاورمیانه بهطور نسبی این روند را شاهد هستیم.
یکی دیگر از موجهای حمله به کشورهای پیرامونی امروزه با فضای مجازی گره خورده است که با ورود لغات فراوان بیگانه توامان بوده و نیز با گسترش فرهنگ تهی و پوچ زندگی و منش غربگرایانه همراه است که خیلی هم حساس و قابل بررسی بیشتر توسط نهادهای مرتبط است، زیرا یک کشور بدون زبان ملی رسمی، نابودی تمام سطوح اجتماعی جامعه خود را شاهد خواهد بود.