شاید در تاریخ تئاتر ایران هیچ فردی به اندازه حسین پارسایی خود را در وضعیتی قرار نداده باشد که مانند آنچه این روزها مشاهده میکنیم بخش عمدهای از طیفهای مختلف و بعضاً غیرهمسوی فکری از اهالی رسانه و تئاتر را در یک صف متحد مقابل خود ببیند.
بزرگی حجم اعتراضات که طیف قابل ملاحظهای از سلایق مختلف را دربرگرفته
نشان میدهد جنجال بر سر اجرای تئاتر بینوایان را صرفاً نمیتوان یک خصومت
شخصی قلمداد کرد بلکه سخن از یک جریان با پشتوانه فکری و اقتصادی است که
درحال تحمیل خود بر عرصه هنر است. این تحمیلگری در سویی دیگر با انفعال و
غفلت بخش عمدهای از سینماگران موجی را که مجید مجیدی سالها پیش از آن
تعبیر به صدای پای ابتذال در سینما کرده بود عریانتر از هر زمان دیگری در
عرصه هنر هفتم عرضه کرده است.
نقد جریان یا شخص؟
اما شاید
هیچ کس فکر نمیکرد همین معادله در تئاتر نیز با سرعت و شدتی عجیب در حال
تئوریزه کردن و غلبه باشد. اهمیت خطرناک بودن آنچه به عنوان تئاتر لاکچری
مسئله این روزهای هنر کشور شده از این بعد قابل بررسی است که روابط پشت
پرده قدرت و ثروت و پولهایی که درباره منابع آن شک و تردیدهای جدی وجود
دارد میتواند تاثیراتی بلند مدت در مناسبات هنر و فرهنگ کشور برجای گذارد.
جالب است که در این کارزار کارگردان بینوایان حتی یک دوست برای خود باقی
نگذاشته است. اگر روزنامه حزب دولتی کارگزاران سازندگی را که برای وی سنگ
تمام گذاشت و با پروندهای پرزرق و برق به استقبال او رفت، نادیده بگیریم
تقریباً هیچ رسانه یا فعال رسانهای قابل ملاحظهای را نمیتوان یافت که
جذابیتهای لاکچریگونه تیم بینوایان توانسته باشد در قلاب جذب حداقلی آن
موفق عمل کند.
برخلاف آنچه برخی میانگارند تئاتر بینوایان و جنس و شکل باشکوه و حتی
قیمت بلیت آن موضوع اصلی اعتراضات و نگرانیهای پردامنه و پرحجم آن نیست،
چه اینکه اساساً مردمی کردن تئاتر و جذب تماشاگر انبوه برای این هنر
رویکردی است که میتواند محل تشویق هم باشد. در اینباره مصادیق موجهی وجود
دارد. طی سالهای اخیر مجموعهای که با عنوان مهنا در سرتاسر کشور
نمایشهایی باشکوه با نام شبهای شیدایی را با استفاده از موسیقی و نور و
طراحی صحنه و قابلیت تماشاگر زیاد روی صحنه میبرد هیچگاه از سوی هیچ
جریان یا رسانهای مورد اعتراض قرار نگرفته است، اما اینکه تئاتر باشکوه
بینوایان مورد اعتراض جدی است دلایل محکمهپسندی دارد.
ویکتور و چارلز در محکمه تاریخ
بینوایان
به لحاظ مضمون یکی از مهمترین میراثهای ادبیات جهان به شمار میرود و
بزرگان کشور نیز همواره به اهمیت آن اشاره کردهاند. شاید فلسفه انتخاب این
اثر از سوی کارگردانی که همواره در معرض اتهامهای گوناگون مالی به واسطه
مدیریت بر شبکه نمایش خانگی وزارت ارشاد بوده است، نیز همین اهمیت این اثر
هنری باشد. او برای نمایش به اصطلاح باشکوه پیشین نیز داستان الیور توئیست
را انتخاب کرده بود. هم الیور توئیست و هم بینوایان آثاری ضدسرمایهداری در
تاریخ ادبیات شناخته میشوند، اما در ایران به شکلی اشرافگونه و این دومی
در محلی کاملاً لاکچری برای طبقهای کاملاً مرفه روی صحنه میروند.
ویکتور هوگو در زمان حیاتش همواره به دلیل داشتن عقاید آزادیخواهانه و سوسیالیستی و حمایت قلمی و لفظی از طبقات محروم جامعه، مورد خشم سران دولتی و حکومتی بود و به رغم فشارهایی، چون سانسور، تهدید و تبعید هرگز از آرمانهای بلند خود دست نکشید. او ابتدا به بروکسل و سپس به جزیره جرزی و در نهایت به جزیره گریزین که از جزایر دریایی مانش است، تبعید شد. درباره چارلز دیکنز هم تقریباً همین رویکردهای عدالتخواهانه و ضدسرمایه داری در آثار او غیرقابل کتمان است. خلق کاراکتر فاگین پیر که در کتاب اصلی از او به عنوان یهودی یاد میشود به طور واضح از روحیاتی حکایت دارد که در قرن نوزدهم میلادی زیر شلاق حرص و طمع ایدئولوژیکی که پشتوانههای عقیدتی خاصی داشت به مبارزه میپردازد.
کوزت و الیور کودکانی هستند که در عصری که سرمایهداری ارابههای مرگ خود را بر شانههای طبقات محروم انداخته و به آنها نگاهی بیش از احشام نداشت از لای نوشتههای ادبی مردانی دردمند و رنجور سربرآوردند و نماد آزادیخواهی و عدالت برای نسلهای بعدی شدند. بماند که روحیات سوسیالیستی مردمان ستمکشیده اروپا لای چرخدندههای جنگهای جهانی شکست و در هم پیچید، اما این دو کودک نحیف و دوست داشتنی که هر انسانی با شنیدن سرگذشت غمبار آنها متاثر میشود، همچنان، چون الهههایی از طبقات محروم و ستمکش در دل دوران ظهور و بروز داشتهاند و تا جایی خود را رساندهاند که میشود در این جهان متناقض آنها را رنگ کرد و لباسی جدید بر تنشان پوشاند و در قالبی نوین عرضه کرد.
مردمانی هم که در این عصر پرتضاد به تماشای داستان آنها میروند دیگر
قرار نیست بیننده و شنونده مفاهیمی باشند که ویکتور هوگو و چارلز دیکنز
دغدغه آن را داشتهاند بلکه این دو صرفاً قرار است عروسک خیمهشببازی
باشند برای خنداندن و تفریح طبقهای که قرار نیست درد آنها را از دل تاریخ
بشنوند بلکه به قصد تمسخر آنها پای به سالن تئاتر گذاشتهاند.
تئاتر بورژوایی و تسخیر سالنها
اشاره
به بخشی از یادداشت پوریا ذوالفقاری یکی از نویسندگان و منتقدان جدی سینما
و هنر میتواند حسنختام خوبی برای این مطلب باشد. «وقتی نام به اصطلاح
کارگردان پر سر و صداترین نمایش در حال آمادهسازی این روزها را سرچ کنید،
در رده پیشنهادهای گوگل ابتدا نامش کنار اختلاس میآید و بعد تئاتر! سراغ
لینکهای پیشنهادی که بروید، تقریباً هیچ مصاحبه هنریای نخواهید یافت.
هرچه هست شرح اتهامات متوجه اوست و گفتگوهایی که موضوعشان دفاع آقای
سابقاً ارزشی از خود در مقابل این اتهامات است. لابهلای اینها هم گاه
اخبار پیوستن ستارهای به آتراکسیون در دست تولید ایشان به چشم میخورد؛
کسی که پیش از وصل شدن به «سرمایه» بزرگترین توفیقش در کارگردانی اجرای
صحنههایی از آثار سینمای جنگ مثل آژانس شیشهای بود که ۱۰ سال پیش انتهای
صحنه تالار وحدت، به عنوان افزوده بیمعنای ارکستر موسیقیهای فیلم مجید
انتظامی روی صحنه میرفت و درخشانترین ستارهاش سعید داخ بود! حالا او
اصرار دارد بپذیریم ستارههای سینما و تئاتر نه به دلیل قابلیتهای جذب
سرمایه و دلالیاش که با اعتماد به توان کارگردانی او (که معلوم نیست کی و
کجا اثبات شده) به کارش پیوستهاند؛ اینکه یک طرف دلالی به نام کارگردان
ایستاده باشد، کنارش بازیگری که از صفرهای چکش انگیزه گرفته و مقابلشان
ذوقزدههایی که منتظرند اجرا زودتر تمام شود تا در صفحاتشان با اعلام
سرکشیدن استفراغ این شام بورژوایی احساس تشخص کنند. سارتر میگوید، تئاتر
بورژوایی کارش را با تسخیر سالنها آغاز میکند. شاید یادش رفته بگوید:... و
با به لجن کشیدن همه ارزشهای هنری و فرهنگی و اخلاقی تمام میکند.»