تقویم پر است از اسم آدمها و اتفاقهایی که هر کدام برای خود نقطه عطفی دارند و قصه زندگیشان یک روز تقویم را به نام خود کرده است. ۲۶مرداد ماه روز بازگشت آزادگان ایرانی به وطن است.
دقیقاً مثل قابهای تکراری سینما، موقع رفتن برایش اسفند دود کرده بودند. از زیر قرآن رد شده بودند. پدر پیشانیشان را بوسیده بود و مادر تا جان داشت قربان قد و بالایشان رفته بود؛ اما دخترک همه حرفها را با چشمهایش میزد و آرزوهایش را به کاسه آب میگفت. میگویند مسافرتان هر جا که رفت پشتش آب بریزید،آب که میریزید یعنی برایش سلامتی آرزو میکنید، آب که میریزید یعنی برای زود برگشتنش دعا دعا میکنید. او آب را ریخت؛ اما مسافرهایشان زود برنگشتند.
کسی آنجا حسابوکتاب بلد نبود روزی با ۲۰سالگیشان دل به دریا زده بودند و حالا داشتند با ۳۰سالگیشان به خانه برمیگشتند. خودشان هم نمیدانستند ۱۰سال اسارت یعنی چه قدر؟ یعنی سفید شدن چند تار موی پدر؟ یعنی چند چین و چروک افتاده، گوشه چشمان منتظر مادر؟یعنی چند روز و شب و ساعت سرکرده در زندان عراقیها؟۱۰سال اسارت یعنی چند سال جوانی از دست رفته؟
یوسفهای گمگشته تک تکشان توی ماشینها نشسته بودند، قصد کنعان کرده بودند. از پنجره اتوبوس خیره خیره فقط به راه بی انتهای جاده چشم دوخته بودند. شوق داشتند. خبر داده بودند که بوی پیراهنهای تک تکشان توی کوچه پس کوچهها پیچیده و ذوق دیدارشان چشمان یعقوبهای شهر را روشن کرده است. چون وقتی که جنگ شد و سایه سیاهش روی خانهها افتاد. جوانها عزم جنگ و سفر کردند. ۱۰ سال گذشته بود. خبر آوردند که آزادهها از سفر برگشتهاند. برایمان سوغات آورده بودند. سوغاتشان چه بود؟سرزمینی بدون ترس و روزهایی بدون جنگ.
۲۶مردادماه سال ۱۳۶۹، دو سال بعد از پایان جنگ تحمیلی ایران و عراق. آزادگان زیادی پس از سالها دوری اسارت در زندانهای رژیم بعث عراق به خاک وطن بازگشتند. با ستاد رسیدگی به امور آزادگان که در ۲۲مردادماه همان سال تشکیل شده بود چیزی حدود ۴۰ هزار آزاده با همین تعداد اسیر عراقی تبادل و آزاد گشتند.