در زاویهی دید رئالیستی و لیبرالیستی که بیشتر در مکاتب آمریکایی روابط بینالملل بسط و گسترش یافتهاند، عقلانیت ابزاری چراغ هدایت و راهنمای تصمیمگیران این مشی نگرش به جهان میباشد. در این نوع از عقلانیت سود و زیان بر اساس معیارهای صرفا مادی برآورد میشود و آنگاه تصمیمگیری بر اساس میزان بیشتری که هر طرف از سود یا زیان دارد انجام میشود. از این روست که در این وجه از عقلانیت گروههای تروریستی گاه بهعنوان ابزاری در خدمت منافع کشوری چون آمریکا قرار میگیرد، اما بعدها تحولات بوجود آمده همین گروهها را به چالش اصلی آمریکا تبدیل میکند.
تحولات شکلگرفته در نظام بینالملل، عناصر و بازیگران جدیدی را وارد سیستم بینالملل نموده است. معاهدهی «وستفالی» سببساز شکلگیری مهمترین کنشگر بینالمللی یعنی دولتملت گردید. دولتملت نتیجه و حاصل سالها نظریهسازی و عملیاتی نمودن و سعی و خطای بسیار است. اما شکلگیری بازیگران جدید در نظام بینالملل همچون گروههای تروریستی (یا بازیگران شبکهای همچون گروه طالبان و شبکهی القاعده) نه حاصل تفکر عمیق بشری و نه حاصل تصمیم دولتها، بلکه حاصل حمایت مالی، لجستیک و ایدئولوژیک برخی دولتهاست.
در رأس دولتهای حامی و شکلدهنده به بازیگران شبکهای در خاورمیانه، آمریکا و عربستان سعودی قرار دارند. آمریکا اوایل نگاهی ابزاری و از بالا به پایین به این گروهها داشته است، اما اکنون امنیت خود را در برابر این گروهها میبیند و سعی در حذف آنان دارد. حال این سؤال مطرح است که آیا آمریکا به اهداف از پیش تعیینشدهی خود، متأثر از ابراز قرار دادن گروههای تروریستی رسیده است؟
گروههای تروریستی در افغانستان
ایالات متحدهی آمریکا، در بیش از دو دههی اخیر، به منظور پیشبرد اهداف خود در منطقهی خاورمیانه، در پرورش گروههای تروریستی نقش داشته و آنها را ابزار قرار داده است. نمونهی تاریخی و مهم در این زمینه، نقش آمریکا در حمایت از گروههای مجاهد افغان برای تحت فشار قرار دادن شوروی است. بنابراین محوریترین گزاره در شکلگیری بازیگران شبکهای تروریستی، نگاه ابزاری به آنهاست؛ یعنی نگاه آمریکا این بوده است که چنین بازیگرانی برای مقطع مشخصی، با اهداف مشخصی، شکل بگیرند؛ اما در محاسبات آمریکاییها و غربیها یک خطای استراتژیک مهم وجود داشت و آن عدم توجه به عمق مبانی فکری چنین گروههایی است.
در حالی که صبغهی فکری و عملیاتی این گروه نشان میدهد مخالف نظام فکری آمریکاست و دولت آمریکا اعلام کرده است که این گروه را نماینده مردم ایران نمی داند اما با این وجود، اکنون ایالات متحده نگاه مقطعی و ابزاری خود را به این گروه حفظ نموده است تا ابزاری در دستش برای فشار به جمهوری اسلامی ایران و استفاده در عملیات جاسوسی در عراق و برخی کشورهای منطقه باشد.
نگاه منفعتطلبانه و ابزاری و مادی در واقع از جمله مبانی فکری لیبرالیسمسرمایهداری آمریکایی است. ایالات متحده، به باور اینکه شکلگیری گروههای بنیادگرا در افغانستان در دههی ۱۹۸۰ جلوی کمونیسم را خواهد گرفت، دست به حمایت از این گروهها زد و در مقطعی به آنچه در نظر داشت دست یافت، اما پس از آن، همین بازیگران خُرد در نظام بینالملل، به اصلیترین چالش این کشور تبدیل شدند.
حذف چنین گروههایی، مانند شکل دادن به آنها، به آسانی صورت نمیگیرد؛ زیرا نگاه ابزاری به آنها رنگ باخته است و خود این گروهها دارای وجهه، هویت و مکتب شدهاند. علت اصلی عدم موفقیت آمریکا در جنگ افغانستان نیز همین موضوع است، زیرا طالبان و بنیادگراهای اسلامی و غیراسلامی، در جایجای جهان صاحب «ایسم» شدهاند. ایسم بدین معنا که این بازیگران صاحب مکتب، ایدئولوژی و نظام فکری مشخصی هستند که پس از مرحلهی شکلگیری و تثبیت، دیگر به سیاستها و منافع حتی حامیان نیز توجه نمینمایند. آمریکا به خوبی میداند که برای حذف بنیادگرایی و طالبان، باید با «ایسم» آنها مبارزه کرد و بدین منظور، راهحل نظامی و سختافزاری پاسخگو نیست.
درست بر همین اساس است که در پشت پرده، زمزمههایی از توافق سیاستمداران آمریکایی با طالبان به گوش میرسد که صدای دولتمردان افغان و شخص رئیسجمهور حامد کرزی را درآورده است. سخنگوی حامد کرزی صریحاً اظهار داشته است: «آمریکا با نادیده گرفتن دولت و نهادهای قانونگذاری افغانستان، با طالبان مذاکره میکند و حتی شورای عالی صلح افغانستان نیز در جریان مذاکرات نیست.»(۱)
گروه تروریستی منافقین و پژاک
حمایت آمریکا از گروههای تروریستی که علیه جمهوری اسلامی ایران فعالیت میکنند، تا حدود زیادی متفاوت از آن چیزی است که در افغانستان اتفاق افتاد. گروه مجاهدین خلق، از جمله گروههای تروریستی باقدمت خاورمیانه است که پیش از انقلاب اسلامی در ایران شکل گرفت. این گروه از همان ابتدا در نظام فکری خود، مبارزه با امپریالیسم و ابرقدرت آمریکا را گنجانده است و حتی عملیات مختلفی علیه مستشاران آمریکایی و سفارت این کشور در ایران انجام داده است.
اما گذر زمان، این بازیگر شبکهای را در جهت عکس سوق داد، زیرا محرز بود که ادامهی حیات این گروه تروریستی در گرو حمایت یک دولت قدرتمند است. حملهی ۲۰۰۳ آمریکا به عراق، این گروه را به این ارزیابی رساند که باید برای موفق شدن بیشتر، به مقامات آمریکایی نزدیک شد و در جهت اهداف آنان حرکت نمود. نگاه ابزاری آمریکا به منافقین دقیقاً از این مقطع شکل علنی گرفت و با خارج نمودن این گروه از فهرست گروههای تروریستی و همچنین فشار بر دولت عراق برای عدم خروج قریبالوقوع این گروه از خاک این کشور، نگاه منفعتطلبانهی آمریکا آشکارتر شد.
در حالی که صبغهی فکری و عملیاتی این گروه نشان میدهد مخالف نظام فکری آمریکاست و دولت آمریکا اعلام کرده است که این گروه را نماینده مردم ایران نمی داند اما با این وجود، اکنون ایالات متحده نگاه مقطعی و ابزاری خود را به این گروه حفظ نموده است تا ابزاری در دستش برای فشار به جمهوری اسلامی ایران و استفاده در عملیات جاسوسی در عراق و برخی کشورهای منطقه باشد.
گروه تروریستی «انصارالشریعه»، لیبی، بارها برنامههای اجرایی خود را از مقامات آمریکا و سفارت این کشور دریافت نموده است؛ اما در نهایت، همین گروه عامل حمله به سفارت آمریکا در لیبی گردید. برای آمریکا این واقعیت ملموس شده است که جهت دادن به گروههای تندرو و تروریستی یا حذف کامل آنها به راحتی امکانپذیر نیست.
گروه تروریستی پژاک نیز این گونه است و در مقاطعی به صورت ابزار برای عملیات و حرکتهای تروریستی در خاک ایران استفاده میشود. اگرچه این گروه خود را بخشی از گروه جداییطلب کُرد «پ.ک.ک»(۲) میداند، اما آمریکا استفادهی ابزاری از آن را همواره در دستور کار دارد و اعضای این گروه بارها به دیدارها و نشستهای خود با مقامات آمریکایی اذعان داشتهاند.
سایر گروههای تروریستی خاورمیانه
با شکلگیری تحولات اخیر در جهان عرب، بسیاری از رژیمهای خودکامهی این منطقه که خود را در معرض آسیب و تهدید میدیدند، دست به دامان آمریکا و بسیاری از گروههای تروریستی شدهاند تا با مرعوب نمودن ملت، خود را مدافع امنیت آنها نشان دهند. آمریکا نیز از این گروه ها در جهت سوق دادن جهت تحولات به سمت منافع خود استفاده مینماید؛ موضوعی که در یمن و لیبی به خوبی اجرا شد. در لیبی گروههای تروریستی سلفی بارها مورد حمایت آمریکا علیه قذافی قرار گرفتند. گروه تروریستی «انصارالشریعه»، لیبی ، بارها برنامههای اجرایی خود را از مقامات آمریکا و سفارت این کشور دریافت نموده است؛ اما در نهایت، همین گروه عامل حمله به سفارت آمریکا در لیبی گردید. برای آمریکا این واقعیت ملموس شده است که جهت دادن به گروههای تندرو و تروریستی یا حذف کامل آنها به راحتی امکانپذیر نیست.
تحولات سوریه نیز نشان میدهد که اهداف برنامهریزیشدهی بسیاری برای حمایت از گروههای تروریستی نظیر گروه «النصره» در این کشور، از سوی آمریکا و غرب دنبال میشود. گروه النصره، که به طور مستقیم با القاعده در ارتباط است و نیازهای مالیاش از طریق عربستان و قطر تأمین میشود، تهدیدی برای آمریکا و کل منطقه به حساب میآید؛ تهدیدی که بارها از سوی صاحبنظران و رسانههای آمریکا، به ویژه نیویورکتایمز مورد تأکید قرار گرفته است.
«سیاِناِن»، «دِیلیتلگراف» و «واشنگتنپست» معتقدند تروریستهای القاعده مهمترین گروههای مخالف اسد هستند و آمریکا نیز از سال ۲۰۰۶ در حال حمایت و تجهیز اپوزیسیون سوریه است.(۳) با این وجود، آمریکا همچنان بر طبل سقوط اسد میکوبد. اشتباهی که آمریکا در لیبی مرتکب شد این بار به گونهای دیگر، در برابر گروههای تروریستی سوریه در پیش گرفته است. افکار افراطی و رادیکال این گروهها بر آمریکاییها پوشیده نیست، اما در یک محاسبهی هزینه و فایده، آمریکا به این نتیجه رسیده است که باید رژیم بشار اسد را ساقط نماید؛ همچنان که تحولات سوریه نشان میدهد قربانی این منفعتطلبی ایالات متحده، فعلا مردم سوریه می باشند.
از جمله دلایل تعلل و تردید آمریکا برای حمله به سوریه این است که ممکن است فضا را برای جانشینی اسد توسط گروههای سلفی محیا کند؛ گروههایی که سابقهی تروریستی دارند و ممکن است آمریکا را به سرنوشت پیشگفته دچار کنند.
تغییر نگاه به گروههای تروریستی؟
واقعیت این است که به اذعان بسیاری از صاحبنظران و تحلیلگران، آمریکا در مبارزه با تروریسم صداقت ندارد و نگاه ابزاری ابتدایی خود را همچنان حفظ کرده است. در حالی آمریکا به حضور بیش از یکدههای خود در افغانستان، به بهانهی مبارزه با تروریسم ادامه میدهد، که شواهد و قرائن حکایت از برخی همکاریها و رایزنیها با طالبان دارد. همکاری با منافقین و گروه پژاک نیز به صورت علنی است و اجازه افتتاح دفتر منافقین در واشنگتن با حضور برخی از مقامات، اوج نگاه دوگانهی آمریکا به موضوع مبارزه با تروریسم را نشان می دهد.
در یک جمع بندی می توان گفت تحولات یمن، بحرین و اکنون سوریه به خوبی نشان داد که آمریکا به تحولات جهان عرب نگاهی منفعتطلبانه و چندگانه دارد و در این راستا، حتی از تجهیز گروههای تروریستی نیز هیچ ابایی ندارد.
شرایط حاکم بر نظام فکری آمریکا نشان میدهد که این کشور، به رویکرد فعلی خود ادامه خواهد داد. آمریکا علاوه بر موارد فوق، با دولتهای اصلی حامی تروریسم، همچون عربستان سعودی، که حمایتش از گروههای تروریستی در جایجای دنیا بر همگان آشکار است و نمونهی بارز «تروریسم دولتی» محسوب میشود، رابطهی سطح بالای سیاسی و اقتصادی دارد.
نتیجهگیری
دنیای امروز، از یک سو دنیای اطلاعات و ارتباطات است و از سوی دیگر، دنیای ارزشها و هنجارهای مشترک بشری است. بسیاری از کشورها بر روی هنجارها و ارزشها سرمایهگذاری میکنند، زیرا معتقدند در سالهای بعد، کشوری موفق خواهد بود که نزد افکار عمومی جهان چهرهی موجهی داشته باشد. ایالات متحده در جهت عکس فرضیهی فوق حرکت مینماید؛ در حالی که داعیهی مبارزه با تروریسم را یدک میکشد، خود از آن استفاده ابزاری می کند.
سیاستهای غلط واشنگتن در مبارزه و حمایت از تروریسم، امنیت خاورمیانه را بیش از پیش در معرض تهدید قرار داده است. خاورمیانه که مهد پرورش انواع تروریسم است و برخی دولتهای توتالیتر نیز با حمایت از آنها افکار بنیادی و رادیکالی را در منطقه ترویج میکنند، آسیبپذیرتر از گذشته شده است. قطعاً یک خاورمیانهی باثبات، بر خلاف منافع آمریکا و رژیم صهیونیستی است. آمریکا با ترویج و تبلیغ انواع هراسها، از جمله اسلام هراسی و ایرانهراسی و همچنین حمایت از گروههای تروریستی، سعی دارد حضور خود را در منطقه توجیهپذیر نماید. شرکتهای اسلحهسازی این کشور نیز در شرایط بیثبات، سودهای کلان خود را در منطقه حفظ مینمایند. اکنون نزد افکار عمومی جهان، سیاستهای دوگانهی آمریکا در مبارزه و حمایت از گروههای تروریستی آشکار شده است. ادامهی حمایت آمریکا از بازیگران شبکهای، باعث خواهد شد که این بازیگران، قدرت بیشتری در نظام بینالملل بیابند و امنیت جهانی را بیشتر در معرض تهدید قرار دهند.(*)
پینوشتها:
1) http://dari.irib.ir/news/2010-08-11-02-52-56/item/43578
2) Kurdistan Workers’ Party, Partiya Karkerên Kurdistan – PKK
3) http://eshraf.ir/index.php/geography/63-othersites/2865-1391-08-23-07-00-52
4) Akgün, Mensur ve Sabiha Senyücel Gündoğar, (2012), "Ortadoğu’da Türkiye Algısı ۲۰۱۱″, Türkiye Ekonomik ve Sosyal Etüdler Vakfı’nın (TESEV), No: 1.
برهان