ایالات متحده به خوبی میداند که برای حفظ منافع و تصاحب دوبارهی نقش تعیینکنندهاش در خاورمیانه، نیاز به بازنگری جدی در روندهای سیاسی و نوع رفتارش در قبال کشورهایی دارد که غالباً تغییراتی در راستای حذف دیکتاتوری و برقراری دمکراسی داشتهاند.
البته اولین نکتهای که در خروجی تحلیل کارشناسان آمریکایی و مؤسسات پژوهشی(۱) این کشور برای تعیین مدلی منطقی و کمهزینه به منظور نفوذ منافع آمریکا در خاورمیانه به چشم میخورد اتخاذ سیاستها و دیپلماسی منعطف با لحاظ اولویتبندی اقدامات مبتنی بر منافع است. این سیاست که هماکنون در رفتار ایالات متحده نیز قابل رؤیت است، بر پایهی کاهش تعهد آمریکا به خاورمیانه طرحریزی شده است و سه حوزهی نظامی و اطلاعاتی، دیپلماتیک و روابط سیاسی و فرصتهای اقتصادی و توسعه را در بر میگیرد.
سیاستمداران و تحلیلگران آمریکایی به خوبی دریافتهاند که اساس سیاست گذشتهی آمریکا در قبال خاورمیانه با ایرادات اساسی همراه است و اساساً نقش آمریکا و تأثیر آن در فعل و انفعالات منطقه، خود دلیلی بر وقوع انقلابات مردمی در کشورهای عربی خاورمیانه است. اساسیترین سیاست آمریکا، همکاریهای امنیتی و نظامی با کشورهای عربی منطقه بود که با رویکرد حفظ ثبات در عرضهی انرژیهای این کشورها به غرب صورت میگرفت. این در حالی است که در این ارتباطات متقابل، آمریکا هیچ گونه نظری مبنی بر ایجاد اصلاحات سیاسی و اقتصادی در کشورهای عربی منطقه، که اتفاقاً بر پایهی دیکتاتوری اداره میشدند، نداشته است. سیاست دوم برخورد آمریکا در مواجهه با اسرائیل است که همواره بر مبنای حمایت همهجانبه از این رژیم پیریزی شده و چشمانداز استراتژیک آن ثابت و مطابق با خواست مقامات اسرائیلی بوده است.
هرچند تحلیلگران آمریکایی معتقدند که هنوز برخی از سیاستهای آمریکا در منطقه کاربرد دارد و ادامهی آنها میتواند به تضمین منافع ایالات متحده در خاورمیانه کمک کند، اما تهدیداتی نیز منافع آمریکا را به چالش میکشد که شامل تهدید جمهوری اسلام ایران، سوریه، یمن، تهدید ناشی از روابط مصر و اسرائیل و بالاخره سیاست متناقض آمریکا در قبال بحرین است که از یک سو نیاز به حمایت از دولت بحرین، به عنوان یک متحد کلیدی در منطقه وجود دارد و از سوی دیگر، همین دولت بحرین در حال سرکوب وحشیانهی اعتراضات دمکراتیک مردم خودش است.
غربیها با همهی حمایتی که از گروههای تروریستی فعال در سوریه میکنند، به خوبی میدانند که از یک سو امکان ناکامی غرب در سوریه وجود دارد که در این صورت، نظام پیروز سوریه متحدتر و قدرتمندتر از قبل در محور مقاومت علیه ایالات متحده و البته اسرائیل قرار خواهد گرفت و از سوی دیگر نیز براندازی نظام سوریه یک شمشیر دولبه است که ممکن است بر خلاف پیشبینیهای آمریکا، به نفع غرب نباشد.
همان طور که گفته شد، راهبرد انتخابشده از سوی آمریکا، بر مبنای کاهش تعهد آمریکا به منطقه پیریزی شده است و به عنوان راهبرد کاهنده شناخته میشود. البته این روش در برابر راهبرد نفیکننده قرار میگیرد که میتوانست گزینهی تغییر رفتار آمریکا در برابر انقلابهای اسلامی منطقه باشد که این راهبرد معتقد به عدم تغییر اساسی در شکل منطقه و قدرتهای عربی آن است و بر همین اساس، ثبات آمریکا بر استراتژی گذشته را خواستار است.
منافع تعریفشده برای ایالات متحده، که استراتژی کاهش باید بر مبنای آنها چیده شود، شامل دستیابی به رژیمهای باثبات عربی و البته متحد غرب، امنیت اسرائیل و صلح عربیاسرائیلی، دسترسی تضمینشده به نفت و بازدارندگی و مهار در قبال تهدیدات منطقهای علیه موجودیت نظامی آمریکاست.
مبناهای مشخصشده باید بر اساس تهدیدات کوتاهمدت برنامهریزی شوند، زیرا در صورت عدم توجه کافی به تهدیدات کوتاهمدت، قطعاً منافع بلندمدت نیز از دست خواهند رفت. به خصوص اینکه اکنون با خروج نیروهای نظامی آمریکا از عراق و تا حدی از افغانستان، از نفوذ ایالات متحده و پشتیبانی نظامی آنها در خاورمیانه کاسته شده است و این مسئله میتواند به منزلهی تهدید بیش از پیش منافع آمریکا در منطقه باشد. در همین رابطه، باید به این نکته نیز اشاره کرد که همواره اساس منافع آمریکا در منطقه، دارای ارتباط تنگاتنگی با حضور نظامی و تسلیحاتی به عنوان تضمینی سخت در تأمین منافع مطرح بوده و به عنوان یک عادت در رفتار آمریکاییها دیده شده است.
اولین تهدید آمریکا، جمهوری اسلامی ایران، به عنوان اولین قدرت نظامی منطقه است. نگاهی به گزارشهای سیاسی و استراتژیک تحلیلگران خاورمیانه، که قصد ارائهی راهکاری عملی برای برونرفت آمریکا از بحران فعلی در منطقه را دارند، نشان میدهد که ایران همواره به عنوان بزرگترین تهدید علیه منافع آمریکا به حساب میآید که قدرت و نفوذ لازم برای متحدسازی کشورهای شیعی منطقه و بعضاً قدرتهای غیراسلامی، اما ضدآمریکایی را دارد. مهمترین مسئله در این میان، تقابل ایران با موجودیت رژیم صهیونیستی است که به عنوان خط قرمز آمریکا در منطقه محسوب میشود. البته باید به این نکته نیز اشاره کرد که اسرائیل همیشه به نوعی منشأ بسیاری از چالشها و محدودیتهای ایالات متحده برای نرمش استراتژیک در قبال بیداری اسلامی در منطقه به حساب میآمده است. مسئلهی دیگر در خصوص ایران این است که این کشور یکی دیگر از منافع آمریکا در خاورمیانه را نشانه رفته و آن تهدید ایران به مسدودسازی تنگهی هرمز به عنوان شاهراه انتقال انرژی جهان است که در صورت وقوع این اتفاق، قطعاً تأمین انرژی جهان را با معضل روبهرو میکند.
تهدید دوم، کشور سوریه است که در حال حاضر، درگیر جنگ داخلی با گروههای تروریستی مورد حمایت غرب است. غربیها با همهی حمایتی که از گروههای تروریستی فعال در سوریه میکنند، به خوبی میدانند که از یک سو امکان ناکامی غرب در سوریه وجود دارد که در این صورت، نظام پیروز سوریه متحدتر و قدرتمندتر از قبل در محور مقاومت علیه ایالات متحده و البته اسرائیل قرار خواهد گرفت و از سوی دیگر نیز براندازی نظام سوریه یک شمشیر دولبه است که ممکن است بر خلاف پیشبینیهای آمریکا، به نفع غرب نباشد.
به عبارت دیگر، از آنجایی که عناصر تروریستی فعال در سوریه، قطعاً پشتوانهای مردمی و دمکراتیک برای برقراری یک حکومت مرکزی را ندارند، نظام رویکارآمده در سوریه بعد از بشار اسد ممکن است بر خلاف پیشبینیها و تحت تأثیر نفوذ انکارناپذیر ایران، یک نظام ضداسرائیلی باشد. کما اینکه مشابه این حالت در عراق اتفاق افتاد و بعد از سرنگونی صدام توسط نیروهای نظامی غرب و حتی پس از ۹ سال حضور نظامی آمریکاییها در این کشور، نظامی سر کار قرار گرفت که کاملاً هماهنگ با خواستهها و اهداف جمهوری اسلامی ایران فعالیت میکرد.
آمریکا قصد دارد سیاست دوستونهی خود مبنی بر اعمال فشار تحریمها بر ایران را از یک سو و از سوی دیگر، پیشبرد دیپلماسی و مذاکره بر سر مسائل هستهای را دنبال کند. آمریکاییها این دو ستون از سیاست خود را هماهنگ با هم حرکت دادهاند؛ به گونهای که در صورت وقوع هر گونه پیشرفت در مذاکرات، مقداری از شدت تحریمها خواهند کاست و در همین حال، همهی حواس خود را معطوف به نگه داشتن ایران پای میز مذاکره کردهاند.
تهدید سوم مربوط به کشور مصر است که در حال حاضر، در شرایط یک دولت ورشکسته قرار دارد که وضعیت اقتصادی آن به سرعت در حال وخیمتر شدن است. این شرایط به علاوهی فشار داخلی بر روی دولت این کشور، مصر جدید را در وضعیتی قرار داده که در حال ارزیابی مجدد نقش خود در منطقه است تا بار دیگر در جایگاه مرکز سیاسی خاورمیانه قرار گیرد. در این شرایط، میان دولتمردان و سیاستمداران جمهوری اسلامی ایران و ایالات متحده رقابت بیسابقهای در برقراری ارتباط با دولت مصر آغاز شده که ادامهی همان تلاش این کشورها در تأثیرگذاری بر مسیر انقلاب مصر است. آمریکا به خوبی واقف است که اگر میدان بازی مصر را به ایران ببازد، هزینههای آن برای اسرائیل و البته منافع خودش در خاورمیانه جبرانناپذیر خواهد بود. درک این تهدید در بررسی تأثیر سرنوشت قرارداد صلح مصر با اسرائیل به خوبی قابل رؤیت است.
تهدید چهارم به مسئلهی تروریسم در خاورمیانه مربوط میشود که بیشتر حول جریانات اسلامگرای تندرو وهابی و سلفی قرار گرفته است. این گروههای تروریستی که عمدتاً از سوی آمریکا برای پیشبرد منافع این کشور در خاورمیانه ایجاد و حمایت میشوند، چند سالی است که تا حدی خارج از کنترل نیروهای آمریکایی فعالیت میکنند و این موضوع به مرزهای تهدید منافع فیزیکی و سیاسی آمریکا در منطقه نیز نزدیک شده است. هرچند که آمریکاییها هنوز هم به وجود این گونه گروهها در خاورمیانه نیاز دارند، اما فعالیت و رشد افسارگسیختهی آنها در منطقه، که با دستیابی این گروهها به برخی سلاحهای بیولوژیک همراه بوده، به تهدیدی جدی برای حضور فیزیکی آمریکا در منطقه تبدیل شده است.
تهدید پنجم در روابط میان آمریکا و رژیم صهیونیستی به چشم میخورد. هرچند منافع امنیتی مشترک آمریکا و اسرائیل در منطقه و وابستگی متقابل آنها به همکاریهای اطلاعاتی و امنیتی، به دلیل سقوط دیکتاتورهای حامی منافع آمریکا و اسرائیل در کشورهای تازهانقلابکرده، پیوندی محکم میان این دو پدید آورده است، اما چندی است که تنش بین آمریکا و اسرائیل، به دلیل درکهای متفاوت در قبال تهدیدات پیش رو و اولویتبندی آنها، بالا گرفته است و این موضوع در ادبیات آشکار سران صهیونیست اسرائیل و مقامات آمریکایی به چشم میخورد.
تفاوت در نگاه اوباما و نتانیاهو به منطقه و اختلاف در پیگیری روند صلح میان اسرائیل و فلسطین از جمله مصادیق این اختلافات است که باز هم به منزلهی تهدیدی بر منافع ایالات متحده در منطقه محسوب میشود.
تهدید ششم نیز همان مبحث تکراری انرژی است. آمریکا ایدهآل خود را در برقراری آرامش در منطقه میبیند؛ موضوعی که باعث ثبات قیمت انرژی در جهان خواهد شد و این تهدید فقط با بازگشت آرامش به خاورمیانه ممکن است.
همان طور که گفته شد، راهبرد آمریکا برای اتخاذ یک استراتژی انطباقی، به منظور تأمین منافع و بروز کمترین هزینه، راهبرد کاهنده خواهد بود که بر پایهی دو اولویت اصلی، یعنی اولویت کوتاهمدت و اولویت بلندمدت پیریزی میشود.
۱٫ اولویت کوتاهمدت
اولویتهای کوتاهمدت، که قطعاً تهدیدات نزدیکتر منافع آمریکا را در بر میگیرد، با گزینهی ایران آغاز میشود. آمریکا قصد دارد سیاست دوستونهی خود مبنی بر اعمال فشار تحریمها و پیشبرد دیپلماسی و مذاکره بر سر مسائل هستهای را دنبال کند. آمریکاییها این دو ستون از سیاست خود را هماهنگ با هم حرکت دادهاند؛ به گونهای که در صورت وقوع هر گونه پیشرفت در مذاکرات، مقداری از شدت تحریمها خواهند کاست و در همین حال، همهی حواس خود را معطوف به نگه داشتن ایران پای میز مذاکره کردهاند؛ زیرا با توجه به عدم امکان استفاده از گزینهی نظامی در قبال ایران، تعطیلی مذاکرات هستهای به منزلهی اثبات بینتیجه بودن همهی تهدیدها و اعمال فشارهای گذشته است و ایران را به عنوان پیروز قطعی این دعوا معرفی میکند.
گذشته از این، مشغول نگه داشتن ایران در مسئلهی هستهای، میتواند تا حد زیادی از شدت تأثیرگذاری جمهوری اسلامی بر روند انقلابهای منطقه بکاهد. آمریکاییها که در حال حاضر کشورهای عربی و مسلمان خاورمیانه را تا حدی در تقابل با خود و در کنار ایران احساس میکنند و در آینده نیز بیم شدت گرفتن این روند را دارند، میخواهند به خاورمیانه و سران جدید آن بگویند که جمهوری اسلامی ایران را به عنوان سردمدار مبارزه با آمریکا، پای میز مذاکره نشاندهاند و این اقدام میتواند به معنای ادامهی نقش آمریکا در کنترل اوضاع خاورمیانه باشد.
غیر از اولویت ایران، چهار اولویت دیگر نیز در دستهی اولویتهای کوتاهمدت آمریکا در منطقه قرار میگیرد و ضامن تثبیت منافع آمریکا در شرایط بحرانی کنونی خاورمیانه است.
- تضمین کافی به متحدان مبنی بر برخورداری از چتر حمایت نظامی آمریکا و ارائهی تضمینهای امنیتی گسترده.
- تقویت سیستمهای هشدار زودهنگام، دفاع موشکی و توانایی دفاع در برابر حملات تروریستی ضدآمریکایی.
- افزایش فعالیتهای دیپلماتیک، اقتصادی، نظامی و اطلاعاتی برای مقابله با اقدامات ایران و کنترل و تأثیرگذاری محسوس در منطقه.
- کمک به ایجاد مکانیسمی برای برقراری گفتوگو میان ایران و اسرائیل به منظور جلوگیری از هر گونه برخورد نظامی.
هرچند نویسندگان راهبرد کاهنده معتقدند که اجرای چنین دستورالعملی بسیار مشکل است، اما به همین میزان نیز شرایط فعلی آمریکا در منطقهی خاورمیانه را متزلزل ارزیابی میکنند و لزوم اجرای این روش را نیز برای حفظ منافع ایالات متحده ضروری میدانند.
۲٫ اولویتهای بلندمدت
اما در عین حال، برخی شرایط بهوجودآمده در اوضاع جدید خاورمیانه، نیاز به اعمال سیاستهای بلندمدت دارد و اجرای یک استراتژی بلندمدت را میطلبد. در این استراتژی، ایالات متحده مجبور است که اولاً بازگشت آرامش سیاسی به کشورهای عربی و البته ایجاد تعاملات دوجانبه با صاحبان قدرت در این کشورها را پیگیری کند، ثانیاً به دنبال اعمال سیاستی برای کاهش تنش در روابط آمریکا و اسرائیل باشد و بالاخره آمریکاییها مجبورند که کاهش وابستگی اقتصادی خود به خلیج فارس و منابع آن را، که با قدرت گرفتن ایران روزبهروز بیشتر از قبل از اختیارشان خارج میشود، در دستور کار بلندمدت قرار دهند.
اساسیترین سیاست آمریکا همکاریهای امنیتی و نظامی با کشورهای عربی منطقه بود که با رویکرد حفظ ثبات در عرضهی انرژیهای این کشورها به غرب صورت میگرفت. این در حالی است که در این ارتباطات متقابل، آمریکا هیچ گونه نظری مبنی بر ایجاد اصلاحات سیاسی و اقتصادی در کشورهای عربی منطقه، که اتفاقاً بر پایهی دیکتاتوری اداره میشدند، نداشته است.
در خصوص بازگشت آرامش به کشورهای منطقه و البته ایجاد تعاملات دوجانبه با کشورهای تازهانقلابکرده، باید گفت که آمریکاییها معتقدند انقلابهای منطقه، بیش از آنکه ضدآمریکایی باشد، علیه رژیمهای دیکتاتوری شکل گرفتهاند. اما از طرفی این را هم میدانند که حمایتهای گذشتهی آمریکا از دیکتاتورهای سابق منطقه باعث نفرت ملتهای عرب و مسلمان منطقه از آمریکا و سیاستهای استعماریاش شده است. از این رو، آمریکاییها تلاش میکنند با تأثیرگذاری در روند شکلگیری انقلابهای منطقه، به جای سیاست قبلی که کمک به قدرتگیری رژیمهای طرفدار آمریکا بود، به قدرتگیری رژیمهایی کمک کنند که فقط ضدآمریکایی نباشند!
این اقدام حداقل باعث یک ثبات خنثی در منطقه میشود که در نتیجه، باز هم تضمین منافع آمریکا را در پی خواهد داشت. برای این منظور، اقداماتی همچون ایجاد تعامل با حکومتها و ملتهای عرب به جای تعامل با حکومتها، که در گذشته صورت میگرفت، به همراه اتخاذ استراتژی جدید در قبال اسلام سیاسی، میتواند دستیابی به ثبات سیاسی را فراهم کند.
مسئلهی بعدی در اهداف بلندمدت، کاهش وابستگی آمریکا به منابع خلیج فارس است، زیرا این مسئله باعث شده است که در شرایط اضطراری و وقوع بحران در خاورمیانه، امنیت اقتصادی ایالات متحده، که خود را بزرگترین اقتصاد دنیا میداند، با چالش روبهرو شود. از این رو، این مقوله در فهرست اهداف بلندمدت آمریکا قرار گرفته است که اگر حتی این کشور میزان بیشتری از اقتصاد و تولید خود را بر پایهی منابع انرژی داخلی خود پیریزی نماید، باز هم به دلیل افزایش قیمت نفت در بازارهای جهانی، که حاصل بحران در خاورمیانه است، اقتصاد آمریکا نیز تحت تأثیر قرار میگیرد.
به هر حال، آمریکاییها اگر در بهترین شرایط، بهترین عملکرد را نیز از خود نشان دهند، باز هم باید منتظر کاهش قدرت و تأثیرگذاری خود در منطقهی خاورمیانه باشند، زیرا اساساً جنس انقلابهای منطقه، خلاف منافع آمریکا و استعمار است و همچنین نقش پررنگ ایران در هدایت جریانات مردمی تازهقدرتگرفته در منطقه نیز وجود دارد.
برهان