مفهوم قدرت یکی از پایهایترین مباحثی است که در ادبیات مربوط به تهدید، جنگ و در یک کلام امنیت به آن پرداخته شده است
به لحاظ لغوی قدرت را بایستی در مفاهیم توانستن، توانایی داشتن، استطاعت (به معنای قوهای که واجد شرایط تأثیرگذاری باشد) و همچنین «صفتی که تأثیر آن بر وفق اراده باشد» جستجو نمود.
اولین بررسی دربارهی ماهیت قدرت را از تعریف برتراند راسل آغاز میکنیم که وی در این بحث، به عنوان مقوله ای مستقل در فلسفه ی سیاسی قرن بیستم پیشگام است. راسل (قدرت، ص ۵۵) معتقد است :«قدرت را میتوان به معنای پدیدآوردن آثار مطلوب تعریف کرد. به این ترتیب، قدرت مفهومی است کمی. اگر دو فرد را که دارای خواستهای مشابه باشند در نظر بگیریم، هرگاه یکی از آنها برهمه ی خواست آن دیگری دست یابد به اضافه خواستهای دیگر، این شخص از آن دیگری بیشتر قدرت دارد. ولی هرگاه دو نفر آدمی داشته باشیم که یکی از آنها میتواند بریک دسته خواست دست یابد و دیگری بر دسته ی دیگر، هیچ راه دقیقی برای اندازه گیری قدرت آن دو وجود ندارد.»
ماکس وبر[۱] قدرت را از دیدگاه جامعه شناختی و ساخت اجتماعی مورد توجه قرار میدهد و معتقد است: «احتمال اینکه در یک رابطه ی اجتماعی فردی در موقعیتی قرار گیرد که بتواند اراده ی خود را، به رغم مقاومت اعمال کند، صرف نظر از اینکه چنین احتمالی برچه بنیانی متکی است، قدرت نام دارد.» (اقتصاد و جامعه، ص ۶۵)
تعاریف دیگری نیز در مورد قدرت وجود دارد. رابرت دال[۲] قدرت را زیر مجموعه ای از روابط میان واحدهای اجتماعی میداند، بطوری که رفتار یک واحد یا بیشتر (واحدهای واکنش) در شرایطی خاص به رفتار واحدهای دیگر (واحدهای کنترل کننده) وابسته باشد. )نبوی، ۱۳۸۷؛ ص ۵۵) هانا آرنت[۳] در تحلیل قدرت به سرعت از فرد عبور میکند و مستقیما جامعه را و عمل جمعی را مورد توجه قرار میدهد. به نظر وی: «قدرت هرگز خاصیت فرد نیست بلکه به گروه تعلق میگیرد و تنها تا زمانی وجود خواهد داشت که در عمل افراد گروه با هم باشند». (همان، ص ۶۷) تحلیل پولانزاس[۴] از قدرت تحلیلی مبتنی بر الگوی مارکسیستی جامعه، یعنی تقسیم طبقاتی است. بر طبق تعریف وی «قدرت توانایی یک طبقه ی اجتماعی برای تحقق منافع خاص عینی خود» است. (همان، ص ۸۵-۸۶)
ویژگیهای قدرت
منابع تولید قدرت
برای «تولید» و «کسب» قدرت، چه قدرت مشروع و چه قدرت نامشروع، لاجرم باید از منابعی استفاده نمود. در بحث تقابل و تزاحم قدرت ها نیز که مساله ی فرسایش قدرت ها در برابر هم و تضعیف و حذف قدرت ها در عرصه ی سیاسی-اجتماعی مطرح است، تزاحم و فرسایش قدرت ها در حقیقت تزاحم و فرسایش منابع قدرت نیست؛ هر مقدار که از منابع پشتیبان قدرتی کاسته شود، به همان میزان ارزش واقعی قدرت نیز تنزل خواهد کرد. این تزاحم و فرسایش که از آن به «هزینههای قدرت» تعبیر میشود، تا زمانی ادامه خواهد داشت که هریک از دو قدرت معارض، به نوعی بر منابع قابل استفاده و زنده ی نگهدارنده ی قدرت همچنان متکی باشد؛ به محض حذف منابع قابل استفاده ی یکی از دو طرف، قدرت مزبور در هم شکسته خواهد شد. همچنین، اگر قدرتی متکی به منابعی باشد که حداقل یک منبع از میان مجموعه ی منابع مورد استفاده آن هرگز تمامیت پذیر نباشد، چنین قدرتی همواره پایدار خواهد ماند؛ و اگرچه به دلیل از دست دادن دیگر منابع، در موضع ضعف قرار گیرد، سخن از حذف آن در عمل و واقعیت عینی حیات سیاسی-اجتماعی بشر موردی نخواهد داشت.
در یک بررسی کلی میتوان منابع قدرت را در سه نوع اصلی شناسایی نمود: نخست، منابع طبیعی و آنچه که طبیعت برای تولید قدرت در اختیار انسان ها قرار میدهد؛ دوم، منابع انسانی و آنچه که از جسم و درون انسان ها و جامعه ی انسانی در تولید قدرت بکار میآید؛ سوم، منابع ماورا طبیعی و آنچه که بیرون از مدار طبیعت و انسان در تولید قدرت سیاسی-اجتماعی نافذ و موثر است. (نبوی، ۱۳۸۷؛ ص ۱۲۰-۱۲۲)
قدرت نرم و سخت
قدرت نرم عبارت از توانایی شکل دادن به علایق دیگران و هدایت رفتار آنان بدون بهرهگیری از زور است (Nye, 2004). به تعبیر دیگر، قدرت نرم را میتوان تأثیر نهادن بر ارزشها، نهادها و سیاستهای کشورهای آماج با استفاده از جاذبه الهام بخش دانست. مفهوم «قدرت نرم» برای اولین بار توسط جوزف نای، نظریهپرداز برجسته آمریکایی در مقالهای مطرح شد. وی در این مقاله میگوید؛ «اگر آمریکا تنها دو درصد از تولید ناخالص ملی خود را به برنامهای اختصاص دهد که هم آموزش داخلی را ارتقا داده و هم کمکهای مؤثر و اطلاعات موردنظر را به خارج برساند، به قدرتی متفاوت و عمیقتر از «قدرت سخت» دست مییابد که به آن «قدرت نرم» میگوئیم (Nye, March 1990: 26). او پس از آن این مفهوم را مورد بررسی بیشتری قرار داد. بهنظر او آمریکا نه تنها به لحاظ قدرت اقتصادی و نظامی، بلکه در«بُعد سوم قدرت» به نام «قدرت نرم» نیز قویترین کشور شمرده شده و از این جهت بیهمتا است. او این مفهوم را نخستین بار اینگونه تعریف میکند «قدرت نرم، توانایی بهدست آوردن چیزی نه از راه اجبار بلکه از جذب است». وی در ادامه میگوید که این قدرت، میتواند از راه روابط با متحدان، کمکهای اقتصادی و مبادلات فرهنگی حاصل شود. او استدلال میکند که این قدرت میتواند باعث به وجود آمدن افکار مطلوبتر و به دست آوردن اعتماد بیشتر در کشورهای دیگر شود (Nye, 1991: 47). نای، در کتاب دیگر خود اصولی را برای سیاست خارجی آمریکا پیشنهاد میکند. وی استدلال میکند که در قرن جدید، ایالات متحده نباید تنها بر حفظ قدرت اقتصادی و نظامی خود که او «قدرت سخت» مینامد، تکیه کند؛ بلکه باید برای جذابیت فرهنگ، ارزشها و نهادهایی که «قدرت نرم» نامیده میشود، کوشش نمایند. این نویسنده نظریهپرداز، قدرت نرم را ناشی از جذابیت «فرهنگ»، «ایده سیاسی» و «سیاست خارجی کشور» میداند. به باور او، کشوری که واجد این «سه نوع جذابیت» و یا «منابع قدرت نرم» باشد، میتواند بر فرهنگ، سیاست و الگوهای اجتماعی کشورهای دیگر تأثیر بگذارد و اراده خود را به صورت غیرمستقیم بر آنها تحمیل کند (Nye, 2004).با توجه به این تعریف مهمترین عامل ایجاد قدرت نرم وجود جاذبه است. بنابراین، دیگر، سلاحهای نظامی یا تحریمها و … تأثیر اصلی و مستقیم خود را از دست میدهند و در عوض هر آنچه بتواند موجب جلب نظر و جذب افراد شود، به عنوان سلاح در نظر گرفته میشود. «وقتی بتوانی دیگران را وادار کنی ایدهآلهایت را بپذیرند و آنچه را بخواهند که تو میخواهی، در این صورت مجبور نخواهی بود برای همجهت کردن آن ها با خود پول زیادی صرف اجرای سیاست هویج و چماق کنی. اغوا همیشه مؤثرتر از اکراه است و ارزشهای زیادی مانند دموکراسی، حقوق بشر و فرصتهای فردی وجود دارند که به شدت اغوا کنندهاند».(همان، ص ۲۵) در اینجا دیگر مردم مجبور به کاری نشده اند و یا احساس ناامنی و خطر نمیکنند؛ بلکه با کمال میل به سمت یک ارزش، الگو یا سیاست گرایش پیدا کرده اند و الگوی رفتاری خود را با آن همجهت میکنند. این بدان معناست که بدون هزینه نظامی و سخت، مردم تحت سیطره قدرتی دیگر درآمدهاند. در واقع «مردم بیش از آنکه مجبور به انجام کاری شوند به همکاری گرفته میشوند». (همان، ص ۴۳)
حدود یک دهه پس از ابداع مفهوم «قدرت نرم» از سوی جوزف نای، محققان دیگر نیز به کاوش پیرامون ابعاد و ماهیت آن پرداختند. برای مثال برگر (Berger, Fall 1997) در بحث پیرامون ابعاد فرهنگی جهانی شدن اذعان داشت که فرهنگهای برخوردار از جذابیت نرم به منزله تهدیدی برای فرهنگهای دیگر شمرده میشوند؛ چرا که متولیان و حامیان این فرهنگها، عنصرها و مؤلفههای فرهنگی خویش را به تدریج به دیگر فرهنگها «اشاعه» میدهند و سرانجام با تغییراتی که در فرهنگ کشورهای آماج ایجاد میکنند، نظام سیاسی و ساختارهای اجتماعی آن کشورها را تحت تأثیر قرار میدهند. از این بیان میتوان چنین نتیجه گرفت که از نظر این نویسنده، قدرت نرم یک کشور، برای کشورهای آماج، تهدید تلقی میشود. به بیانی، جذابیت حاصل از قدرت نرم کشور مبدا، ناخواسته بر افکار، باورها و رفتار، به ویژه رفتار سیاسی مردم کشور مقصد تأثیر میگذارد و نظام و نظم مستقر کشور مقصد را دچار «چالش» میسازد. چنین ادعایی که مورد تأیید نویسندگان و محققان دیگر نیز قرار گرفته است به این معنی است که، ساز و کار اصلی مورد استفاده کشورهای غربی، به ویژه آمریکا، در تسریع و آسانی فرایند «جهانیسازی»، استفاده از قدرت نرم است. چنین قدرتی، به ویژه از جنبه فرهنگی، باعث میشود تا مردم کشورهای گوناگون، مانند کشورهای اسلامی، «زندگی» را بهگونهای دیگر معنی بخشیده و پدیدهها را به شکل دیگری تفسیر نمایند.