آمریکاییها اگرچه ظاهرا در حال توجیه کنگره هستند ولی در واقع کاری که میکنند آشکار کردن پیشفرضهای داخلی و منطقهای برجام و همچنین برنامهای است که برای این دو حوزه در سر دارند.
چه برجام رد شود چه تایید، اکنون در مرحله پساتوافق قرار داریم. اگر برجام
رد شود، این مرحله آکنده از تبعات یک توافق شکستخورده خواهد بود و اگر
تایید شود، محیط امنیت ملی ایران از ۲ جنبه عمیقا دستخوش تغییر میشود؛
نخست، از جنبه اجرای برجام در ایران که من معتقدم برخی شاخصهای امنیت ملی
ایران را به نحو بازگشتناپذیری جابهجا خواهد کرد و دوم، از حیث برنامهای
که آمریکا برای ۲ محیط سیاست داخلی ایران و منطقه خاورمیانه طراحی کرده و
تلاش برای اجرای این برنامهها، برخی پارامترهای امنیت ملی ایران را به طور
بنیادین تحت تاثیر قرار خواهد داد.
پیش از این گفتهام که مساله
اصلی درباره برجام، متن آن نیست بلکه مساله اصلی این است که این توافق
بناست مقدمه اجرای چه پروژههایی باشد. هم ایران و هم آمریکا میخواهند با
فرمول خود وارد دوران پساتوافق شوند. به تعبیر دیگر، برجام تبعات سیاسی
گستردهتری خواهد داشت که شکل دادن به آن و کنترل آن، مهمترین مساله امنیت
ملی ایران در چند سال آینده و یکی از مهمترین مسائل سیاست خارجی آمریکا
همزمان با آن خواهد بود. مساله اصلی و بنیادین این نیست که درون برجام چه
نوشته شده – اگرچه این مساله نیز در جای خود اهمیتی ویژه دارد - بلکه
مساله اصلی این است که برجام زیرساخت اجرای کدام پروژهها خواهد بود و کدام
طرف موفق خواهد شد الزامات و نتایج این متن را به استخدام اهداف آینده خود
درآورد. تبعات غیرهستهای برجام به نحو خارقالعادهای تعیینکنندهتر از
تبعات هستهای آن است. منازعه بزرگ اینجاست و برنده و بازنده اصلی نیز
همینجا معلوم خواهند شد.
«کالین کال» مشاور امنیت ملی «جو بایدن»
دیروز در موسسه مطالعات استراتژیک و بینالمللی در واشنگتن گفت آمریکا یک
طرح راهبردی از پیش آماده برای مرحله پساتوافق دارد. حتی اگر این کد صریح
از یک مقام امنیت ملی آمریکا را هم در اختیار نداشتیم، باز بهسادگی میشد
حدس زد چنین طراحی راهبردیای وجود دارد. نشانههای روشنی در دست است که
ثابت میکند توافق هستهای بخشی از یک برنامه – یا شاید بهتر باشد بگوییم
تفاهم - بزرگتر است. اگر کمی خطر کنیم، میتوان ادعا کرد این پازل بزرگتر
-
اگر نگوییم همه؛ لااقل بخشی از آن- در سطوح نیمهپنهان، مذاکره شده و
درباره آن تفاهمهایی صورت گرفته است. پازل بزرگ حداقل ۳ تکه دارد: مساله
هستهای، مساله آینده قدرت در ایران و مساله منطقه. برجام فقط یک تکه از
این پازل است که نوری بر آن افکنده شده و بقیه بخشها هنوز در تاریکی قرار
دارد. به دلیل بهم پیوستگی عمیق تکههای این پازل به یکدیگر و تاثیرات قابل
توجهی که تعیین تکلیف هر یک بر دیگری دارد، غیرمنطقی است که فکر کنیم
توافق هستهای بدون نظرداشت سرنوشت ۲ تکه دیگر پازل حاصل آمده است. آنچه
آمریکاییها در حدود یک ماه گذشته - پس از اعلام برجام - گفتهاند در واقع
نشاندهنده محاسبات آنها درباره دوران پساتوافق بویژه در ۲ محیط منطقهای و
داخلی ایران است و این جنبه از مباحثات درونی آمریکا اکنون بسیار مهمتر
از نزاعی است که ظاهرا میان کنگره و دولت آمریکا در جریان است.
آمریکاییها
اگرچه ظاهرا در حال توجیه کنگره هستند ولی در واقع کاری که میکنند آشکار
کردن پیشفرضهای داخلی و منطقهای برجام و همچنین برنامهای است که برای
این دو حوزه در سر دارند. برای سیستم سیاستگذاری امنیت ملی ایران، داشتن
یک درک صحیح، مستند و راهبردی از چشمانداز وسیعتری که آمریکا سعی میکند
توافق هستهای را بخشی از آن جلوه دهد (یا قرار بدهد) فوریترین مساله است.
۲ نکته زیر مقدمهای را برای ورود به این بحث، تمهید میکند.
یکم-
دولت اوباما شرط بسته است توافق هستهای محیط سیاست داخلی و در نتیجه آن
معادله قدرت در ایران را دگرگون خواهد کرد، طوری که روزی که محدودیتهای
برجام پایان یابد - اگر چنین روزی اساسا وجود داشته باشد- ایرانی نوین بر
سر کار خواهد بود که از صفر شدن زمان گریز هستهای در آن نباید نگران بود.
آمریکاییها
سعی میکنند در اظهارات علنی خود در این باره محتاط باشند ولی واضح است که
روی این موضوع بیش از هر چیز دیگر حساب کردهاند. اگر بخواهم از یک تعبیر
صریحتر استفاده کنم، نوعی اطمینان خاطر در آمریکا وجود دارد که توافق
هستهای مقدمه براندازی جمهوری اسلامی است نه مقدمه پذیرش آن به مثابه یک
قدرت هستهای پس از ۱۰ یا ۱۵ سال. تامل در ادبیات راهبردی که از سوی
مقامها، نشریات و مراکز مطالعات استراتژیک در آمریکا در حال تولید است،
جزئیات بسیار خوبی از دینامیزم حصول این تغییر در ایران - آنگونه که آمریکا
محاسبه یا برنامهریزی کرده - در اختیار ما میگذارد.
بیش از هر
چیز آمریکاییها روی ۳ عامل حساب کردهاند: ۱- افزایش تعامل با ایران که از
دید آنها بیش از آنکه به معنای راه یافتن ایران به جامعه بینالمللی باشد
به معنای راه یافتن آمریکا به درون ایران است. (آمریکاییها سالهاست
میگویند مشکل اصلی آنها این است که در ایران حضور ندارند.) ۲- قدرت گرفتن
آنچه آنها بخش خصوصی سکولار مینامند از طریق افزایش تعامل مهندسی شده
اقتصادی با آنکه معتقدند در میانمدت جامعه سیاسی ایران را بشدت تحت تاثیر
قرار خواهد داد و ۳- تسخیر افکار عمومی ایران و ایدئولوژیزدایی از آن در
طول زمان بویژه از طریق شکلدهی مستمر به دوقطبیهایی که یک سوی آن
برنامههای امنیت ملی ایران قرار دارد و سوی دیگر آن معیشت به گروگان گرفته
شده مردم. برای تست این الگو، نگاه آمریکاییها به دوردستها دوخته نشده
است.
آنها مشخصا به همین انتخابات مجلس مینگرند که چند ماه دیگر
برگزار خواهد شد. این انتخابات از این حیث که آشکار کند کدام دسته از
نیروهای سیاسی، همکاران پروژه آمریکا برای دستکاری در معادله قدرت در ایران
هستند، بسیار تعیینکننده خواهد بود و این صدها برابر مهمتر از توافق
هستهای و اتفاقی است که درون تاسیسات هستهای ایران رخ خواهد داد.
دوم-
تکه دوم پازل ماهیتی ژئوپلیتیکی دارد. از بیش از یک سال قبل آمریکاییها
طراحی استراتژی را آغاز کردند که هدف از آن جلوگیری از تبدیل توافق هستهای
به ابزار افزایش قدرت ژئوپلیتیکی ایران بود. برخلاف بسیاری از تحلیلهای
موجود من عقیده دارم اساس برنامه ژئوپلیتیکی فعلی آمریکا نه جلوگیری از
هزینه شدن پول ناشی از توافق توسط ایران در محیطهای منطقهای است و نه حتی
ابتکار عملهای نظامی- امنیتی - سیاسی برای دگرگون کردن سرنوشت پروندههای
اصلی منطقه. اساس این برنامه، تا آنجا که به ایران مربوط است، وادار کردن
ایران به آغاز مذاکرات منطقهای با آمریکاست. اینجا هم کلیدواژه خوشرنگ و
لعاب تعامل نقش اصلی را ایفا میکند. آمریکاییها تصور میکنند اگر بتوانند
هم زیرساخت ارتباط و هم مدل مذاکراتی شکل گرفته در پرونده هستهای را به
پرونده منطقه سرایت بدهند و ایران را سر میز مذاکره ژئوپلیتیکی بنشانند،
بخش سخت ماجرا را پشت سر گذاشتهاند.
دقیقا از همینجاست که موضوع
به دیگر تکههای پازل از جمله محیط سیاست داخلی ایران گره میخورد.
آمریکاییها میخواهند بگویند - و کسانی در داخل ایران دقیقا همین موضع را
تکرار میکنند- که اگر یک توافق خوب در موضوع هستهای حاصل شد، چرا تکرار
این تجربه درباره مسائل منطقه ممکن نباشد؟ این صورت دیگر همان تعبیری است
که رئیسجمهور اخیرا علاقهمند به تکرار آن شده مبنی بر اینکه قدرت سیاسی
(کنایه از توان مذاکره با ۱+۵) در مدیریت بحرانهای منطقهای، از قدرت
نظامی و امنیتی ایران کارسازتر و مهمتر است. این البته ظاهر قضیه است.
طراحی
آمریکا این است که اولا با نشاندن ایران پای میز مذاکره، ایران را وادار
به پذیرش اصل بده بستان درباره موضوعات منطقهای کرده و مذاکرات را بر چند و
چون آن متمرکز کند. ثانیا آمریکاییها تصور میکنند به محض نشستن ایران
پای میز میتوانند با استفاده از تواناییهای شبکه همکار خود در ایران،
دوقطبی را که در انتخابات ۹۲ درباره مساله هستهای شکل گرفت، این بار
درباره مسائل منطقهای بازسازی کنند و به این ترتیب یک بار دیگر - به زعم
خودشان - به سرنوشت انتخاباتها در ایران شکل بدهند.
در واقع، از
دید آمریکا، آغاز مذاکرات ژئوپلیتیکی، نیروهایی را در ایران فعال خواهد کرد
که عقب راندن آنها برای جریان انقلابی به سادگی ممکن نیست و ثالثا آمریکا
تصور میکند انتقال سیاستگذاری ژئوپلیتیکی در ایران به بخش دیپلماتیک،
دستور کار منطقهای ایران را تغییر خواهد داد و ایران دیگر نمیتواند
همزمان با پیگیری راهبرد معاملاتی پای میز، راهبرد مقاومتی را در میدان پیش
ببرد و به این ترتیب عملا وارد دورانی از محافظهکاری در موضوعات منطقهای
خواهد شد. علائمی از اینکه آمریکاییها همه انرژی خود را بر گشودن این دو
باب - باب مداخله در سیاست داخلی و باب نشاندن ایران پای میز مذاکره
ژئوپلیتیکی- متمرکز کردهاند وجود دارد که باید آنها را بسیار جدی گرفت.
اگر این بابها گشوده شود یعنی برجام بدل به ابزار راهبردی آمریکا علیه
ایران شده و اگر این پروژه مدیریت شود، میتوان از توافق هستهای فرصت
ساخت.