آمریکا از دیروز دور جدید تحریمها علیه جمهوری اسلامی را اجرایی کرد و در عین حال دولت ترامپ مدعی آمادگی برای مذاکره است.
آمریکا از دیروز دور جدید تحریمها علیه جمهوری اسلامی را اجرایی کرد و در
عین حال دولت ترامپ مدعی آمادگی برای مذاکره است. جان بولتون مشاور امنیت
ملی رئیسجمهوری آمریکا دیروز گفت: اگر ایران در پی کاستن از فشار
تحریمهاست باید با پیشنهاد دونالد ترامپ برای گفتگو موافقت کند و در اولین
گام نیز باید برنامه موشکی و هستهای خود را بهطور کامل کنار بگذارد و از
فعالیتهای منطقهای نیز دست بکشد و پشت میز مذاکره بنشیند! آیا مسئله
ایران و آمریکا چانهزنی بر سر چند سانتریفیوژ یا چند کیلومتر کمتر یا
بیشتر بودن برد موشکهای ایران است؟ پشتمیزی که ترامپ بارها طی چند ماه
اخیر ایران را به سوی آن فراخوانده، از نظر آمریکاییها باید چه چیزی حل
شود؟ چند روز پیش «ری تکیه» و «رائول مارک گرشت» – افسر سابق سازمان
سیا- مقاله مشترک و مفصلی را با عنوان «چالش پیشرو» در نشریه آمریکایی
«ویکلی استاندارد» منتشر کردند. هر دو نویسنده جزو تحلیلگران برجسته امور
خاورمیانه و بهخصوص مسائل ایران بوده و تفکراتی بهشدت ضدایرانی دارند.
مقاله با این جمله آغاز میشود؛ «اولین مسئولیت برای ترامپ و تیم سیاست
خارجی او، خرد کردن جمهوری اسلامی است.» مقاله سپس اینگونه ادامه مییابد
که مسئله اصلی آمریکا نه کره شمالی است، نه روسیه و نه چین، بلکه جمهوری
اسلامی ایران است. نویسندگان در بخشی از مقاله خود مینویسند دولتهای
دموکرات و جمهوریخواه گمان میکردند روی کار آمدن دولت خاتمی در ایران،
آغاز دوره ترمیدور انقلاب اسلامی ایران است، اما اینگونه نیست و جمهوری
اسلامی خیال ندارد به یک کشور عادی در خاورمیانه تبدیل شود. واژه ترمیدور
که برگرفته از انقلاب فرانسه است به وضعیتی ارتجاعی گفته میشود که انقلاب
به ضدانقلاب تبدیل شده و خود را از بین میبرد و سیستم به شرایط پیش از
انقلاب بازمیگردد. تکیه و گرشت در همین بخش از مقاله دروغی عجیب و غریب
نیز نوشتهاند که آیتالله خامنهای گفته است؛ ما دشمنی با آمریکا را لازم
داریم! و برای آنکه دروغ خود را واقعیتر جلوه دهند حتی آن را بهصورت
فینگیلیش نیز در مقاله خود آوردهاند؛ «Ma doshmani ba Amrika ra lazem dareem» این
دروغ که البته اینبار به این شکل آشکار و مفتضحانه در یک نشریه باسابقه و
قدیمی آمده، یکی از اصول اساسی سیاست خارجی و در واقع پروپاگاندای آمریکا
علیه جمهوری اسلامی است. اگر بخواهیم به طور مختصر و مفید این اصل القایی
را از دید آمریکاییها تشریح کنیم به این صورت است؛ آمریکا با ایران دشمنی و
خصومتی ندارد و این رهبران ایران –بهخصوص شخص آیتالله خامنهای، سپاه
پاسداران، روحانیون انقلابی و امثالهم- هستند که با آمریکا سرجنگ دارند و
منافع ملت و کشور خود را فدای این دشمنی غیرمنطقی میکنند و اساس سیاست
خارجی خود را بر دشمنی با آمریکا نهادهاند. واشنگتن اهل مذاکره و تعامل
است و جمهوری اسلامی است که همچنان به آرمانهای ۴۰ سال پیش چسبیده و حاضر
نیست برای تامین منافع و مصالح کشور و ملت خود پای میز مذاکره بیاید.
جمهوری اسلامی بر اساس سیاست دشمنی با آمریکا علیه ما (آمریکاییها)
اقدامات مخرب انجام میدهد و تحریمهای اعمال شده نیز بازتاب همین اقدامات و
برای رهایی مردم ایران از دست این حکومت دینی و بلندپرواز است. حال به
سؤال نخست بازگردیم. پشت میز مذاکره با آمریکا چه چیزی باید حل شود؟
اگرچه دونالد ترامپ از برجام خارج شد، اما اوباما هم چندان از آن راضی
نبود. اذعان داشت که ایران به تمام تعهدات خود عمل کرده است، اما اعتراض
داشت که ایران «روح برجام» را نادیده میگیرد. نکته دقیقاً همینجاست. «روح
برجام» از نظر آمریکاییها چیست؟ برای پاسخ به این سؤال باید به سراغ نظرات
کسانی رفت که سیاست خارجی نیم قرن اخیر آمریکا بر دوش تفکرات آنان سوار
است. یکی از این افراد که برای ایرانیها چهرهای ناآشنا نیست، هنری
کیسینجر است. این پیرمرد ۹۵ ساله، یهودی و آلمانیالاصل که هنوز هم
دولتهای مختلف آمریکا از نظریاتش بهره میبرند، در کتاب «نظم جهانی» که
چهار سال پیش منتشر شد، آمریکا را ابرقدرتی معرفی میکند که به نمایندگی
از طرف کل بشریت، مامور سامان دادن به نظمی جهانی است. نظمی که کشورها در
آن بر اساس مولفههای مختلف، جایگاه و نقش خود را دارند. کیسینجر در این
کتاب به ایران نیز پرداخته و مینویسد مشکل ایران آن است که حاضر به پذیرش
این نظم و آقایی آمریکا بر جهان نیست و برنامهای دیگر در سر دارد. روح
برجام چیزی جز این نیست؛ پذیرش نظم آمریکایی جهان. پایههای نظم
آمریکایی را چهار قرن پیش قدرتهای اروپای غربی در کنفرانس معروف وستفالی
گذاشتند. این نظم که مبتنی بر تقسیم استعماری جهان میان چند قدرت برتر
اروپایی بود، پس از جنگ جهانی دوم به شکل جنگ سرد و رقابت دو بلوک شرق و
غرب درآمد و پس از فروپاشی شوروی، کاملاً به آن سوی اقیانوس اطلس منتقل و
تبدیل به نظمی صددرصد آمریکایی شد. کیسینجر در کتاب خود به تفکرات و خط مشی
حضرت امام خمینی (ره) و رهبر معظم انقلاب اسلامی پرداخته و آن را مخالف
مفهوم وستفالی (پایه و مادر نظم آمریکایی جهان) و پرچمدار «پروژه نظم جهانی
جایگزین» معرفی میکند. خلاصه و چکیده این تقابل بنیادین را میتوان در
این عبارت کیسینجر که بارها از سوی وی و بعدها از طرف دیگران نقل شده،
عنوان کرد؛ ایران باید میان یک ایده یا کشور بودن یکی را انتخاب کند. در
نظم آمریکایی که از نظر هندسی میتوان آن را به شکل یک هرم تصویر کرد،
اتحادیه اروپا بهطور عام و بهشکل یک واحد سیاسی، پس از نوک هرم یعنی
آمریکا قرار میگیرند. برای درک کیفیت و ماهیت واقعی رابطه نوک هرم و اولین
بخش از این هرم جهانی، کافی است به مناقشه و کشمکشهای اخیر دو سوی
آتلانتیک طی چند ماه اخیر نگاهی بیندازیم. مهمترین نتیجه و پیامد این
مناقشه، کشف ماهیت واقعی رابطه آمریکا و اروپا بود. هیچ عبارتی گویاتر از
مقاله ۱۰ می، استیون سیمون و جاناتان استیونسون در نیویورک تایمز نیست
که نوشتند اروپا نباید پادری واشنگتن شود و اگر ایستادگی نکند، به مستعمره
آمریکا تبدیل میشود. اندکی بعد آنگلا مرکل صدراعظم آلمان -قدرت شماره یک
اروپا- تکلیف را روشن کرد و گفت: ما نباید درباره قدرت خود مقابل آمریکا
دچار توهم شویم و به این ترتیب مهر تاییدی بر جایگاه مستعمراتی خود و سایر
اعضای اروپا در نظم آمریکایی جهان زد. وقتی اروپا پادری آمریکاست، تکلیف
کشورهای دست چندمی مثل عربستان سعودی، امارات، بحرین و... مشخص است و
احتمالاً چیزی در حد جدول کنار خیابان و جوی آب جلوی این عمارت باشکوه
هستند! مسئله و مشکل جمهوری اسلامی آن است که نمیخواهد مستعمره و پادری و
جوی آب باشد که اگر مثل ۴۰ سال پیش بود، نه فعالیت هستهای اشکالی داشت و
مورد اعتراض بود و نه کشیدن ناخن و اتو گذاشتن بر بدن مخالفان حکومت توسط
ماموران ساواک که در اسرائیل دوره میدیدند! مسئله آمریکا آن است که دیگران
نیز از ایران، این عضو جسور و سرپیچیکننده از نظم جهانی در حال الهام
گرفتن هستند و اگر وضع به همین منوال پیش برود، باید با هرم آقایی آمریکا
خداحافظی کرد. به تازگی اندیشکده شورای سیاستگذاری خاورمیانه، نشستی
تخصصی را در ساختمان کنگره آمریکا و با موضوع «گزینههای سیاستگذاری در
برابر ایران پس از خروج آمریکا از توافق هستهای ایران» برگزار کرد. «نورمن
تی رول» افسر پیشین آژانس اطلاعات مرکزی آمریکا (سیا) و مدیر پیشین امور
ایران در اداره اطلاعات ملی این کشور در بخشی از سخنان مبسوط خود به
نکتهای کلیدی اشاره کرد. وی گفت؛ «ایرانیها در حال تغییر «دی ان ای»
منطقه هستند.» تمام نکته در همین جمله کوتاه نهفته است. ۴۰ سال پیش،
ایرانیها انقلابی کردند که باید آن را «جهش ژنتیک» نامید. جهشی که آنان را
از مدار نوکری آمریکا خارج کرد و پایهگذار هویت جدید و سیاستی مستقلانه
شد که امروز کل کشورهای اروپایی با تمام قدرتشان از آن محروم هستند. این
تغییر ژنتیکی در حال گسترش است. آنچه ترامپ، پمپئو و بولتون برای آن دست و
پا میزنند و نامش را دعوت به نشستن پشت میز مذاکره گذاشتهاند، دستکاری
ارتجاعی «دی ان ای» ایران و نشاندن آن سرجای خود در هرم نظم آمریکایی جهان
است. در نظمی که اروپاییها پادری آن محسوب میشوند، در خوشبینانهترین
حالت، جایگاه ایران بهتر از اتاق سرایدار کدخدای جهان نخواهد بود. همانطور
که در دوره پهلوی چنین بود. آمریکاییها خواب بازگشت ایران به دوران نوکری
را به گور خواهند برد و این تازه آغاز راه است.