رابطه بین حزبالله و ایران رابطه ایدئولوژیک، دینی و استراتژیک است. اما اگر در آینده رئیس جمهور اصلاح طلبی در ایران انتخاب شود که خواهان گفتگوی حقیقی با امریکا باشد آیا این سیاست الزامی برای حزبالله خواهد آورد؟
به گزارش پایداری ملی، تسوی بارئل نویسنده صهیونیست است که وضعیت منطقه خاورمیانه را در دوره ای که دشمنان منطقه میخواستند تحولات چشمگیری انجام دهند تا وضعیت را برای ساکنان سرزمین اشغالی بهتر کرده و نفوذ ایران را کم کنند تحلیل جالبی را ارائه کرده است. وی رویکرد رییس جمهور دولت هفتم و هشتم را در ایران در برابر غرب و گفتمان ایران بررسی کرده و سپس به مواضع رییس جمهور دولت نهم و دهم اشاره میکند. نکته قابل تأمل در این تحلیل اصل مغفول مانده ای است که دشمنان یا نمی خواهند آن را ببینند یا سراب امیدی که در راه از بین بردن نظام ایران در سر می پرورانند باعث شده آنها خود را به ندیدن بزنند.
اگر چشم را بر واقعیت باز کنند در خواهند یافت که سلاح حزب الله و جمهوری اسلامی و دیگر گروها های مقاومت تا زمانی که ظلم باشد هرگز خلع نخواهد شد و بر زمین نخواهند ماند.
متن این تحلیل را در ادامه خواهید خواند:
به ناگاه مشاهده میشود که خاورمیانه در آستانه متلاشی شدن قرار گرفته است. اسرائیل و حماس برای آتش بس، مذاکرات (غیر مستقیم) انجام میدهند، سوریه و اسرائیل برای رسیدن به صلح اقدام به مذاکرات (غیر مستقیم) کردهاند و حتی لبنان در آرامش قبل از طوفان جنگ داخلی به سر میبرد. بالاخره میتوان به سمت جنگی حرکت کرد که حداقل از لحاظ نظری بین سنیان و شیعیان منطقه جریان خواهد یافت. این به نظر یکی از خطرناکترین جنگهاست.
چون کارشناسان نظامی هشدار میدهند که "اسرائیل در گاز انبر شیعی گرفتار شده است". آیا این یک تهدید جدید است یا جنگی اختراعی و غیر واقعی میباشد. کسانی که با دقت به سخنرانی جرج بوش در کنیست (مجلس اسراییل) گوش کردند نتوانستند از غیبت نام کره شمالی در بین کشورهای "محور شر" چشم پوشی کنند. ایران حضور داشت، سوریه نام برده شد و حتی پیش بینی شکست القاعده، حزبالله و حماس فراموش نشد.
این زمانی بود که بوش سعی می کرد دورانی را توصیف کند که اسرائیل به 120 سالگی خود رسیده است. اصطلاحات "شیعه"، "طوفان شیعی" و یا "گاز انبر شیعی علیه اسرائیل" حتی یک بار ذکر نشد. چون بوش یا هر کس دیگری که با دقت به خاورمیانه بنگرد به ناچار میگوید که شیعه یک تهدید سیاسی یا نظامی نیست بلکه تهدید واقعی استفاده از رقابت دینی برای اهداف سیاسی است. تهدید واقعی، تهدید کشورهایی مثل ایران و گروههای دیگر مثل حزبالله (شیعی)، حماس و القاعده (سنی) است.
در منطقهای که بیش از یک میلیارد و 250 میلیون مسلمان زندگی میکند، شیعیان تنها حدود 10% از پیروان محمد [(ص)] را تشکیل میدهند. این که از حدود 70 میلیون جمعیت ایران 89% آن شیعه هستند یک تهدید نیست. همانطور که طایفه شیعی لبنان - که تنها 30% جمعیت این کشور را تشکیل میدهند یک تهدید نیستند. تهدید ایران ناشی از ویژگی نظام حکومتی و اساسا خصوصیت رهبر حاکم آن است. ایران یک تهدید هستهای و شاید تروریستی است اما سبب آن شیعه بودن این کشور نیست.
*اقتصاد انتخاباتی
تا سه سال پیش که محمد خاتمی رئیس جمهور بود و ایده "گفتگوی تمدنهای" را مطرح میکرد هیچکس از خطر شیعی صحبت نمیکرد. حتی کشورهایی مثل سعودی، اردن یا مصر که در دو سال اخیر از "مسئله شیعی" به عنوان خطر یاد میکنند سخنی را در این رابطه نمیگفتند. در هفتههای گذشته خاتمی گفت "منظور خمینی (ره) از "صدور انقلاب" این نبود که اسلحه بدست بگیریم و اهداف کشورهای دیگر را منفجر کنیم". وی به سبب این سخنان از سوی سیاستمداران رادیکالی که از انتخابات سال آینده میترسند، مورد حمله شدید قرار گرفت.
خاتمی هنوز نامزدی خود را در انتخابات اعلام نکرده است اما ارزیابیها نشان میدهد اگر نامزد شود میتواند حمایت بسیاری از مردم را جلب کند. رئیس جمهور فعلی محمود احمدینژاد، برای پیشگیری از حوادث آینده اقدامات سیاسی گستردهای را شروع کرده است که جلوههای آن را در برکناری وزیر اقتصاد و کشور، پاکسازی اطلاعات ایران از افسران دوران خاتمی و تخصیص منابع فراوان به رفاه میتوان دید. در هفتههای گذشته پارلمان از او خواست دلیل درخواست برداشت سه میلیارد دلار از صندوق ذخیره ارزی را بیان کند. اعضای پارلمان که اکثر محافظه کار هستند نمیخواهند احمدینژاد را در زمینه سیاست خارجی نقد کنند.
این کار اپوزیسیون است. اما آنها در برابر وضعیت نامطلوب اقتصادی، تورم 4/19% و ریخت و پاشهای فراوان و خالی شدن صندوق ذخیرهارزی نمیتوانند ساکت بنشینند. حتی محاظهکاری همانند علی لاریجانی که دبیر شورای امنیت ملی بود و برکنار شد، از سیاست احمدینژاد انتقاد میکند. حتی برخی از اوقات رهبر روحانی علی خامنهای اظهار نارضایتی میکند. البته این کافی نیست که مطئمن شویم احمدینژاد رئیس جمهور بعدی ایران نخواهد شد. چون به هر حال جریانهای دینی و قومی در یک موضوع متحد هستند و آن استمرار طرح هستهای ایران است حتی اگر منجر به ساخت بمبهای هستهای شود. آنها این مسئله را مهم میدانند نه به خاطر اینکه شیعه هستند بلکه به خاطر اینکه ایرانی هستند و کشور خود را ابر قدرت میدانند.
دقیقا همانگونه که پاکستان و هند، تکنولوژی و سلاح هستهای را نه به خاطر مسلمان سنی بودن یا هندی بودن بلکه به سبب تهدید استراتژیک از سوی رقیب بدست آوردند. ایران به کشورهای منطقه هیات هایی اعزام میکند. علاوه بر عراق که دارای اکثریت شیعی است، به لبنان که دارای اقلیت شیعی مسلح است، به بحرین که عمده ساکنان آن شیعی هستند (به ظاهر بعد از 1941 در این کشور سرشماری انجام نشده است) به سودان و یمن سنی نیز نماینده اعزام میکند. ایران بدنبال هژمونی و سلطه است دقیقا همانند مصر و سعودی که بدنبال حفظ سلطه خود هستند.
اختلاف عمیق سعودی و ایران (که قرار داد همکاری در زمینه امنیتی نیز امضا کردهاند) در موضوع لبنان است و نه روش تفسیر احکام اسلامی. تا زمان ترور رفیق حریری در سال 2005 سعودی هیچ ادعایی علیه "تشیع" یا ایران مطرح نکرده بود. درست است که در سعودی وهابی که محل رشد و نمو بن لادن و دوستانش میباشد، تشیع تقریبا معادل "کفر" تلقی میشود، اما سعودی میداند چگونه اقلیت شیعی را سرکوب کند. سعودی ایران را متهم میکند که مانع برگزاری دادگاه بینالمللی برای محاکمه متهمان این قتل که بیشتر سوری و لبنانی هستند میشود و این مسئله ارتباطی با اصالت طائفی آنها ندارد.
مصر نیز که در بهترین حالت روابط سردی با سوریه دارد، ایران را به دخالت سیاسی در روابط بین کشورهای عرب متهم میکند و تحلیل نویسان مطبوعات مصر همیشه از سوریه میخواهند که به حلقه عربی بازگردد و روابط خود را با حلقه ایران قطع کند. آنها اصطلاح شیعه را به عنوان اصطلاح ضد عربی بکار میبرند. اما این نویسندگان همانهایی هستند که با خشم و نفرت "اخوان المسلمین" سنی را هم مورد حمله قرار میدهند و آنها را خطری واقعی و ملموس علیه مصر میدانند. همچنین آنها همان تحلیلگران و سیاستمداران مصری هستند که حماس سنی را در مورد رخنه در دیوار بین مصر و غزه سرزنش کردند همانطور که حزبالله را نکوهش کردند، نه به سبب اینکه با اسرائیل جنگید بلکه به سبب اینکه لبنان عربی را تحت سلطه ایران غیر عربی در آورده است.
*در موضع پیروزی
با این حال، تمایز بین سنی خوب و شیعه، به ویژه هنگام بررسی حوادث لبنان مشخص میشود. تشیکلاتی کوچک که تنها بخشی از شیعیان را نمایندگی میکند، توانست دولت را فلج کند و در قطر با رقیبان خود نه از موضع برابر بلکه از موضع پیروزی که میتواند همه شرایط خود را تحمیل کند، مذاکره کرد. تهدید حزبالله علیه اسرائیل نه به این سبب است که این تشکیلات شیعی است. چون همه گروههای فلسطینی نیز که همگی سنی بودند از خاک لبنان با اسرائیل جنگیدند. جنگ اول لبنان جنگی علیه سنیها بود، نه به این سبب که آنها سنی هستند بلکه به این سبب که با تکیه بر آرمان های ملی آزادی فلسطین حملات تروریستی انجام میدادند. همچنین جنگ علیه حزبالله به آن سبب شروع نشد که این یک تشکیلات شیعی است.
حزبالله به عنوان یک هدف ملی و لبنانی علیه اسرائیل اقدام کرده است و رهبران آن همیشه اصرار دارند که بگویند از طرف همه لبنانیها میجنگند. رابطه بین حزبالله و ایران رابطه ایدئولوژیک، دینی و استراتژیک است. اما اگر در سال آینده رئیس جمهور اصلاح طلبی همچون خاتمی در ایران انتخاب شود که خواهان گفتگوی حقیقی با امریکا باشد آیا این سیاست الزامی برای حزبالله خواهد آورد؟ آیا او از آرمان سلطه بر رقیبانش در لبنان دست خواهد برداشت؟ و آیا این تشکیلات خاتمی را خائن و طرفدار غرب خواهد دید؟ حزبالله تجربه نه چندان آسانی با نظام خاتمی در گذشته داشته است.
کمال خرازی وزیر خارجه وقت تصریح کرده بود که بعد از خروج ارتش اسرائیل از همه اراضی لبنان "حزبالله دیگر نقش نظامی نخواهد داشت". سخن رقیبان سیاسی نصرالله در حکومت لبنان نیز این بود. اگر رابطه حزبالله و ایران ناشی از انگیزههای دینی و ایدئولوژیک است رابطه ایران با حماس سنی چه انگیزهای دارد؟ این تشکیلات که از حمایت سوریه سکولار بهرهمند بوده و سال ها از سعودی سنی حمایت مالی دریافت میکرد! آیا آن هم ناگهان تبدیل به تشکیلات شیعی شد؟ آیا خلف صالح جنبش اخوان المسلین که شیعیان را منحرف میداند تبدیل به دوستدار شیعیان شده است؟ آیا این است تشکیلاتی که ایران را تا مرز اسرائیل پیش آورده است؟
حماس تشکیلاتی خطرناک است، نه به سبب روابط با ایران یا سوریه، بلکه به سبب ایدئولوژی دینی رادیکال و عمدتا به سبب اینکه توان انجام عملیات انفجاری و شلیک راکت دارد. تفاوتی نمیکند که مهمات او از ایران تامین شود یا از کره شمالی بیاید یا از سرقت سلاحهای ارتش اسرائیل مهیا گردد یا مشروعیت آن از حوزه محلی تامین شود و نه از آیتا...های ایران.