۰۳ دی ۱۳۹۳ - ۲۳:۰۹
کد خبر: ۱۱۳۲۲
مردی که به جیمز باند صهیونیست مشهور بود مهارتش در هدایت عملیات‌های تروریستی بود. هراری که سال‌ها در رأس برنامه جاسوسی موساد علیه برنامه هسته‌ای ایران قرار داشت بالاخره در سن ۸۷ سالگی به ایستگاه مرگ رسید. در این گزارش با پدربزرگ تروریست‌های موساد آشنا خواهید شد.
روزنامه "تایمز اسرائیل” در روز دوشنبه ۳۱ شهریور۱۳۹۳ ، ۲۲ سپتامبر با اشاره به فعالیت‌های امنیتی موساد اعلام کرد :”مردی که قبل و بعد از حادثه المپیک مونیخ در سال ۱۹۷۲ میلادی ریاست واحد عملیاتی موساد را بر عهده داشت دیروز در سن ۸۷ سالگی درگذشت. "مایک هراری” به همراه "پنینا” همسر، دو فرزند و پنج نوه‌اش زندگی می‌کرد.” سپس”تایمز اسرائیل” چنین ادامه داد:”در سال ۱۹۸۰ میلادی "هراری” بازنشسته شد. او در اواسط سال ۲۰۰۰ میلادی از سوی "مئیر داگان” رییس وقت دستگاه امنیتی رژیم اسرائیل فراخوانده شد. او بخشی از یکی از "مهم‌ترین عملیات مخفیانه موساد” را به "هراری” واگذار کرد این موضوع در کتاب” مرد عملیات : داستان مایک هراری فرمانده واحد عملیات موساد” نوشته آهارون کلاین. "איש המבצעים: סיפורו של מייקהררי, מפקד היחידה המבצעית של המוסד” (הוצאתכתר) مطرح‌شده است.

بعدها روزنامه "تایمز اسرائیل” به نقل از یکی از منابع آگاه در موساد گزارش داد که منظور از "مهم‌ترین عملیات” مأموریت درباره برنامه هسته‌ای ایران بوده است. این منبع آگاه در ادامه خاطرنشان کرده که "هراری” برای این موضوع ماه‌ها در خارج از سرزمین‌های اشغالی مشغول جمع‌آوری اطلاعات بوده است. این منبع خاطرنشان کرده که احتمالاً هراری به سرزمین "دشمن” (ایران) اعزام نشده بود بااین‌حال، گویا او "راه‌حلی خلاقانه برای حل مشکلی ارائه کرده که قابل‌حل شدن نبوده است.”

مایک هراری، مردی که به جیمز باند صهیونیست مشهور بود مهارتش در هدایت عملیات‌های تروریستی بود. افسری که ترور مبارزان فلسطینی کسب‌وکارش بود و به همین سبب، عنوان "فرمانده افسانه‌ای” از سوی جامعه امنیتی رژیم اسرائیل بر وی اطلاق می‌شد. مردی که در رأس برنامه جاسوسی موساد علیه برنامه هسته‌ای ایران قرار داشت. مئیر داگان که تا سال ۲۰۱۱ رئیس موساد بود و عمده فعالیت‌هایش بر جاسوسی از برنامه هسته‌ای ایران متمرکز شده بود، هراری را نفر اصلی طرح‌های موساد برضد برنامه‌ هسته‌ای ایران قرار داده بود که ترور دانشمندان هسته‌ای ایران از جمله اقدامات برنامه‌ریزی و سازمان‌دهی شده او بود.

هراری بالاخره در سن ۸۷ سالگی به ایستگاه مرگ رسید و به اجدادش پیوست. نام وی با برهه‌ای خاص از تاریخ مبارزات برحق ملت مظلوم فلسطین و نیز تحولات سیاسی – امنیتی منطقه غرب آسیا عجین شده است.

اما آنچه تایمز اسرائیل نگفت این است که مایک هراری نماد تروریسم دولتی اسرائیل و یکی از معماران دیپلماسی و عملیات پنهان رژیم صهیونیستی در جهان، به‌ویژه آمریکای لاتین و نیز از طراحان و فرماندهان ارشد اقدامات مخفی این رژیم بود. امری که در سخنان برخی مسئولان ارشد این رژیم در مراسم خاک‌سپاری وی بیان شد.

چنانچه موشه یعالون با ستایش از هراری گفت: "مایک متعلق به گونه نادری از مردان است که توان دولت سازی دارند. بسیاری از فعالیت های مایک هراری به عنوان یک جنگجو و فرمانده موساد برای امنیت اسرائیل، شناخته شده نیست و هرگز شناخته نخواهد شد‌، اما همه کسانی که او را می‌شناسند، می‌دانند که این مرد انجام جسارت انجام اقدامات نادر و پیشگامانه را همراه با شجاعت و خلاقیت داشت و بر موساد و نسل‌های آن تأثیرنهاد و جزو جنگنده‌های آشکار این روز و برای سال‌های سال باقی می‌ماند‌. ”

شابتای شاویت رئیس سابق موساد (۱۹۸۹-۱۹۹۶) هم در این مراسم گفت: "من او را زمانی ملاقات کردم که من در آغاز راه موساد بودم. در دهه ۱۹۷۰ نیروی تابع وی بودم. او ذهنی قوی داشت و قدرت ادغام رشته های مختلف در زمینه اطلاعات را داشت‌. حرفه اصلی اوعملیات پیچیده بود که برخی از آنها منتشر شده است مانند تعقیب قاتلان شهروندان یهودی با این حال، بسیاری از عملیات های وی اعلام نشده‌، و این خوب است. او سهم قابل توجهی در قابلیت بازدارندگی دولت اسرائیل علیه کشورهای عربی داشت. و خیلی زود است که در مورد آن صحبت شود‌. او شخصیتی کاریزماتیک داشت و همیشه مایل بود تا در خط مقدم باشد و به همین ترتیب زیردستان خود را نیز اینگونه آموخت. ”

این یادداشت نگاهی گذرا خواهد داشت به سوابق اطلاعاتی و پنهان مایک هراری به عنوان یکی از چهره‌های برجسته ی تروریسم دولتی و اقدامات پنهان وی تا به این بهانه بخشی از تاریخ تروریسم دولتی و دیپلماسی پنهان رژیم صهیونیستی مورد بازخوانی و بازروایی انتقادی قرارگیرد.

"میکائیل -مایکل- هراری” معروف به "مایک هراری” در یک خانواده معروف از یهودیان سفارادی در ۱۸ فوریه سال ۱۹۲۷ میلادی متولد شد. او در سال ۱۹۴۳ میلادی، در سن ۱۶ سالگی درباره سنش دروغ گفت و به سازمان تروریستی و زیرزمینی پالماخ (‌جنگجویان نخبه صهیونیستی در پاکسازی سرزمین فلسطین از فلسطینیان‌) پیوست و از واحد ارتباطات سری سازمان عملیاتی مهاجرت غیرقانونی یهودیان به فلسطین موسوم به گیدانیم فارغ التحصیل شد. وی پس از برگزاری بیستمین سال تولدش به بندر”مارسی” فرستاده شد و فرماندهی جابجایی ۱٫۳۰۰ یهودی را به طور غیر قانونی به سرزمین‌های اشغالی را از سوی سازمان «موساد لِ عالیابت» (زیر مجموعه آژانس یهود برای انتقال یهودیان به فلسطین) با نام رمز الکس برعهده گرفت.

 هراری طی مدت فعالیت در «‌موساد لِ عالیابت» در ایتالیا و فرانسه روش‌های زندگی مخفیانه را آموخت. فعالیت‌های وی در این سازمان حداقل یکبار در یک رمان اسرائیلی به نام The Gideonim Shabtai Teveth منعکس شده است. در این رمان از وی با نام الکس یاد می‌شود. هراری و در جنگ میان رژیم صهیونیستی و ارتش‌های عربی در سال ۱۹۴۸ نیز شرکت کرد.

هراری در زمان فرماندهی عملیات مهاجرت ۱٫۳۰۰ یهودی را به طور غیر قانونی به سرزمین‌های اشغالی را توسط عالیابت در رم با هماهنگی جیمز انگلتون رئیس وقت ایستگاه سرویسOSS (سلف سرویس CIA‌) در رم به انجام رساند. هراری با پرداخت رشوه‌های کلان توانست به این مهم نائل شود.

«جیمز انگلتون» کسی که از او به عنوان «قدرتمندترین و مرموزترین چهره CIA و «سرجاسوس» CIA یاد می‌شود، در سال ۱۹۵۴ به ریاست ضدجاسوسی CIA رسید. وی پیش از آن به یکی از مهمترین پست‌های CIA دست یافته بود. او رابط رسمی CIA با تمام سرویس‌های اطلاعاتی کشورهای خارجی متحد آمریکا بود. روابط نامبرده با اسرائیل، آن قدر نزدیک بود که از وی به عنوان «عامل اسرائیلی‌ها» یاد می‌شد. اسرائیلی‌ها هم به پاس قدردانی از خدمات بیشمار انگلتون بنای یادبودی از او در سرزمین‌های اشغالی، برپا کرده‌اند.

انگلتون در رم توسط پایگاه سیاسی آژانس یهود شناسایی و مناسب رابطه تشخیص داده شد. آژانس یهود و موساد لِ عالیابت در وی یک متحد قوی می‌دید. این رابطه به مرور زمان گرم‌تر و عمیق‌تر شد به نحوی که زمانی که انگلتون مسئولیت رابطه با سرویس‌های اطلاعاتی خارجی در CIA را بر عهده گرفت کلید رابطه با موساد و سرویس‌های امنیتی صهیونیستی را در انحصار خود نگه داشت و از ان به مثابه کلید گنجینه‌ای استراتژیک بهره می‌برد. انگلتون توانست بذر دوستی با اسرائیل و دشمنی با اعراب را در دل CIA بکارد. بذری که دهه‌های بعد به بار نشست و پیوندی فوق راهبردی میان آنها برقرار کرد.

در جاده‌ای که در نهایت به بزرگراه بیت المقدس تل آویو می‌پیوندد، پلاکی وجود دارد که نوشته روی آن به انگلیسی و عبری به این مضمون است: «جیمز جِزِس انگلتون. ۱۹۸۷-۱۹۱۷٫ به یاد یک دوست خوب.» عین همین ستایش روی پلاکی کوبیده شده بر دیواری مشرف بر بخش قدیمی شهر بیت المقدس هم نوشته شد و در سال ۱۹۸۷ [۱۳۶۶] در حضور عده‌ای از مقام‌های قدیمی و جدید اطلاعاتی رژیم اسرائیل پرده برداری گردید. امنیتی‌های اسرائیل به افتخار یکی از همکاران خود در دنیای اطلاعات و کسی در آنجا گرد آمده بودند که حدود یک ربع قرن، قدرتمندترین و مرموزترین چهره CIA بود. انگلتون در بسیاری از رخدادهای عجیب و سری دنیای اطلاعات درگیر بود، اما اسرائیلی‌ها دوست دارند به صورتی از او یاد کنند که گویی به آنها نزدیکی ویژه‌ای داشته است.

به همین دلیل است که برای تعظیم به مقام و خاطره‌اش بنای یادبود بپا کرده‌اند. زمانی پیش، اینکه یک رئیس امور اطلاعاتی و جاسوسی آمریکا این چنین مورد کرنش و احترام اسرائیلی‌ها قرار گیرد، امری غیرقابل درک بنظر می‌رسید، در واقع پذیرش این احترام از سوی رفقای وی در ایالات متحده نیز چندان قابل درک نبود. هنگامی که انگلتون برای نخستین بار به اسرائیل رفت، این دولت تازه تأسیس به هیچ عنوان یک متحد وفادار ایالات متحده در نطر گرفته نمی­شد و برعکس، اسرائیل ارتباطات ایدئولوژیک و سیاسی بسیار محکمی با اتحاد شوروی و سیستم آن داشت.

جیمز انگلتون در اکتبر ۱۹۵۱ [۱۳۲۰] اولین سفر خود را به اسرائیل آغاز کرد و این اولین دیدار از تعداد زیادی ملاقات بود که در دوران خدمتش با مقامات اسرائیلی در داخل اسرائیل داشت. او در تمام دوران کار برای CIA رابط اصلی آن با موساد بود و رابطه ای با آن ایجاد کرد که اسرائیلی ها اینک در بیشه خارج از اورشلیم با برپا داشتن یادبودی آن را گرامی می­دارند. همانطور که از لوحه یادبود او نیز هویداست، اظهارات احساساتی همتایان اسرئیلی این سرجاسوس پر است از احترام و توجه گرم و صمیمانه. تدی کالک در یکی از همین نوع اظهارات می­گوید: «در زمانی که هیچکس چنین اعتقادی نداشت، جیم در وجود اسرئیل یک متحد حقیقی ایالات متحده یافته بود.» این امر که انگلتون برخی دوستی های نزدیک شخصی با اسرائیلی هایی مانند خود «تدی کالک» ( رئیس شاخه سیاسی آژانس یهود) و یا «عاموس مانور» (مقام ارشد آژانس امنیت داخلی شین بت) برقرار ساخته بود، مسلماً حقیقت دارد. یکی از دوستان آمریکایی اش به یاد می آورد که وی چگونه «با اسرائیل جور بود. با لحنی که او از اسرائیل حرف می زد، حرفهایش را به نیوریپابلیک [مجله نظامی طرفدار اسرائیل] شبیه می ساخت.»

روابط میان هراری و انگلتون اگرچه در در سالهای ۱۹۴۷ آغاز شد اما این روابط که نمونه ای از روابط سرویسی میان CIA و موساد بود تا زمان مرگ انگلتون تداوم یافت . البته هراری تنها دوست انگلتون نبود. انگلتون با رؤسای هراری و مقامات ارشد وی روابط دوستانه تری داشت، چون هرچه بود از نظر موساد و هراری او دوست خوب اسرائیل در دستگاه اطلاعاتی ایالات متحده آمریکا بود.

از جمله خدمات انگلتون می‌توان به پرونده «نومک» اشاره کرد. شرکت «نومک» شرکت مواد و تجهیزات هسته‌ای بود که در آپرلو، پنسیلوانیا شهر کوچکی در شمال شرقی پیتسبورگ مستقر بود. این شرکت در واقع کارخانه تولید سوخت هسته ای و غنی سازی اورانیوم در آمریکابود. دوستان هراری در سرویس لاکام رژیم صهیونیستی با نفوذ در این کارخانه توانسته بودند ۵۷۸ پوند اورانیوم به‌طور اسرارآمیزی از نومک بربایند. از لحاظ تئوری این مقدار برای ساختن حداقل ۱۱ بمب اتمی کفایت می‌کرد.

 مأمورین رسیدگی‌کننده FBIو CIAبر این باور بودند که مأموران اسرائیل توانسته اند اورانیوم را با درجه‌ای که برای تولید سلاح لازم است در اختیار دولت اسرائیل گذاشته است. رسیدگی‌های مربوط به «نومک» و جاسوسان اسرائیلی از قبیل «رافی ایتان» ، «آوراهام بندور» ( معروف به «آوراهام شالوم» و رئیس شاباک از ۱۹۸۰ تا ۱۹۸۶) و همچنین بررسی سایر موضوعات مربوط به امور هسته‌ای، موجب نگرانی فراوانی در اسرائیل شد. چه اینکه سرنخ های در این پرونده FBI را به «زلمان شاپیرو» رئیس نومک ، می رساند. شاپیرو در سال ۱۹۲۱ در «اوهایو» متولدشده بود. او پسر یک خاخام ارتدوکس بود. انگلتون به عنوان رئیس ضدجاسوسی CIA درست سربزنگاه حاضر شد و به عنوان درست به بهترین دوست موساد مانع از ادامه رسیدگی به پرونده نومک و مظنون اصلی ان یعنی اسرائیل شد.

هراری پس از جنگ دوم جهانی و در سال۱۹۴۸ ، از سوی یعاکف کاروز مدتی به عضویت سازمان امنیت داخلی این رژیم به نام «شین بت» درآمد و به عنوان افسر امنیتی در وزارت خارجه رژیم نوپای صهیونیستی خدمت کرد و بدین ترتیب در جهان عملیات پنهان محو شد.

یعاکف کاروز Yaakov Karoz از دوستان نزدیک ایسر هارل بود که در دهه ۱۹۵۰ رئیس ایستگاه موساد در پاریس بود و بعدها مسئولیت تماس با ایران را بر عهده گرفت . کارور چندبار با تیمور بختیار رئیس وقت ساواک تماس گرفت و پس از آن به تهران دعوت شد و در نتیجه در سال ۱۹۵۸ در پوشش رئیس هیئت بازرگانی اسرائیل به تهران فرستاده شد تانخستین رئیس ایستگاه موساد در تهران به شمار آید. کاروز از ۱۹۶۰ تا ۱۹۶۳ ریاست "تول” Tevel (بخش روابط موساد با سرویس‌های امنیتی خارجی) را عهده دار بوده و از ۱۹۶۳ تا ۱۹۸۰ معاون رئیس موساد بوده است .

هراری سپس شاخه دستگاه امنیتی را در فرودگاه های فلسطین اشغالی را تحت نظر شین بت تشکیل داد. شین بت سازمانی امنیتی بود که طی دستور مستقیم دیوید بن گورین به عنوان مسئول مستقیم حفظ امنیت داخلی رژیم صهیونیستی تأسیس شد. بنیانگذار و نخستین رئیس آن ، ایسر هارل بود. هارل از ۱۹۴۸ تا ۱۹۵۲ این مسئولیت را عهده دار بود و سپس به جای رئوبن شیلواخ به موساد رفت.

هراری در اوائل دهه ۱۹۶۰ و در زمان ریاست ایسر هارل بر موساد به عضویت موساد درآمد . موساد که در ابتدا با عنوان هاموساد لتئومהמוסד לתיאום ( نهاد هماهنگی) خوانده می شد در دوم مارس ۱۹۴۹ به دستور داوید بن گورین نخست وزیر وقت رژیم صهیونیستی به ریاست رئوبن شیلواخ بنیانگذار آن آغاز بکار کرد و در اول آوریل ۱۹۵۱ به دستور بن گورین مورد بازسازی قرار گرفت. در سال ۱۹۶۳ به (המוסד למודיעין ולתפקידים מיוחדים هاموساد لمودیعین ولتفکیدیم میوخادیم : نهاد اطلاعات و وظائف ویژه) تغییر نام یافت و به عنوان سرویس اطلاعات خارجی این رژیم وظیفه ترور ، خرابکاری ، اقدامات پنهان و جمع آوری و تحلیل اطلاعات در بیرون از مرزهای فلسطین اشغالی را عهده دار شد.

هراری را می توان در زمره نسل اول موساد تلقی کرد. در این دوران هراری را به عنوان مردی درونگرا و بی احساس توصیف می کنند . دورانی که امیدی به پیشرفت وی در سلسله مراتب موساد نمی رود تا اینکه پس از طی شدن دوران ریاست ایسر هارل ( ۱۹۵۳-۱۹۶۳) و مئیر آمیت ( ۱۹۶۳-۱۹۶۸) بر موساد نوبت به زوی زمیر ، یکی از دوستان سابق هراری رسید . زوی زمیر به عنوان ریاست موساد ( ۱۹۶۸-۱۹۷۳) مسئولیت جوخه های ترور موساد را بر عهده هراری نهاد. در این زمان ، یعنی اوائل دهه ۱۹۷۰ ، موساد در جستجوی اهداف فلسطینی بود.

مانند بسیاری از سیاستمداران حزب کارگر، زوی زمیر در سال ۱۹۲۵ در لهستان متولد شده بود. او در سن هفت ماهگی به همراه پدر و مادرش به فلسطین آمد و نام خانوادگی آنها در آن زمان «زارزوسکی» بود. «زمیر» در سن ۱۸ سالگی به جنگجویان «پالماخ» پیوست، در جنگ سال ۱۹۴۸ برای استقلال شرکت کرد و تصمیم گرفت که در نیروهای دفاعی اسرائیل بماند. او به درجه سرلشگری ارتقاء یافت و مسئولیت یگان جنوب به وی محول شد و بعداً به عنوان وابستة نظامی در سفارت اسرائیل در لندن خدمت کرد.

سمت او در انگلستان به این معنی بود که او فرصت حضور در جنگ شش روزه را از دست داد و شهرت و افتخار ناشی از شرکت در جنگ مزبور نصیب ژنرال‌های دیگر نیروهای دفاعی اسرائیل شد. او واقعاً فاقد جذابیت فردی بود و یک بوروکرات نظامی خشک به نظر می‌رسید. از نظر «اشکول» نقاط قوت «زمیر» را می‌شد در نقاط ضعفش پیدا کرد. بعد از دو دهه رؤسای جاسوسی مقتدر و مغرور، نخست‌وزیر اسرائیل می‌خواست کسی را که شخصیتی کاملاً متفاوت دارد به ریاست موساد منصوب کند. «زمیر» واجد این شرایط بود.

هراری در دهه ۱۹۶۰ به رده KATSAקצ”א ترقی یافت. کاتسا یا "افسران اطلاعاتی” هسته اصلی مدیریت تصومت تلقی می گردند که نیروهای اصلی شناسایی و جذب دیگر عناصر اطلاعاتی و نیز افسران اصلی گردآوری اطلاعات می باشند. تعداد این افسران در مقایسه با CIA و دیگر سرویس های غربی که هزاران نفر راشامل می شود بنابر روایت استروفسکی افسر سابق موساد، تنها ۳۵ نفرند. باز بنابر روایت "ویکتوراستروفسکی”، افسر فراری از موساد در کتاب "راه نیرنگ” این افسران هدایت ۳۵۰۰۰ Agent را در سرتاسر جهان بر عهده دارند. یعنی هر افسر کاتسا وظیفه هدایت حدوداً ۱۰۰۰ عامل را بر عهده دارد. هدایت نزدیک به ۱۰۰۰ عامل اطلاعاتی مستلزم توانمندی فوق العاده در شبکه سازی و هدایت شبکه می باشد.

در اوائل دهه ۱۹۶۰ ، هراری یکی از گردانندگان اصلی مأموران KATSA موساد در اروپا و از مدیران ارشد YARID بود . YARID بخش جمع آوری اطلاعات در اروپا است که فرماندهی منطقه ای موساد در اروپا محسوب می شود . در سال ۱۹۶۲ هراری افسر مسئول آهارون موشل بود که برای جاسوسی و ایجاد شبکه اطلاعاتی به قاهره اعزام شده بود . در ۱۹۶۵ و در دوران ریاست "یوسف یاریو” بر بخش عملیات موساد ( متصادا) به معاونت این بخش رسید و در دوران ریاست زمیر و از ۱۹۷۰ رئیس بخش متصادا ( عملیات) شد.

تا پیش از عملیات خشم خدا پس از المپیک مونیخ در ۱۹۷۲ ، هراری در کار نفوذ جاسوسان صهیونیست در کشورهای عربی بشدت فعال بود. یک مورد آن در دهه ۱۹۶۰ و به زمانی باز می گردد که وی در مقام افسر کاتسا انجام وظیفه می کرد و مورد دیگر به دهه ۱۹۷۰ و پیش از جنگ رمضان ۱۹۷۳ باز می گردد.

مورد نخست پرونده معروف ولفگانگ لوتز است. لوتز یک یهودى آلمانى و داراى پـاسـپـورت آلمـانـى بـود. لوتـز توسط آموزش های موساد و هراری و نیز تـمـایـل حـکـومت عبدالناصر به بهره گیرى از تجربه هاى افسران و دانشمندان و شخصیتهاى سـیـاسى ـ نظامى آلمان هیتلرى ، توانست با پوشش یک تاجر آلمانی با سوابقی روشن در ارتش آلمان هیتلری وارد دستگاه رهبرى ناصر شود و با بسیارى از سیاستمداران و شـخـصـیـتـ‌هـاى سیاسى ـ نظامى حکومت مصر ارتباط و دوستى برقرار کند. نامبرده از این طریق مـوفـق شـد مـدت پـنـج سـال از ۱۹۶۱ تا ۱۹۶۶در داخل حکومت مصر به نفع رژیم صهیونیستى جاسوسى و اخبار و گزارشهاى مفصل و مستندى درباره ارتش مصر، پادگانها، تأسیسات صنعتى ، پالایشگاه ها و سایر اطلاعات گرانبهایى که مورد نیاز صهیونیستها بود، تهیه کند و در اختیار هراری قـرار دهـد. او حـتـى از بـعـضـى طـرحـهـاى جـنـگـى رژیـم مـصـر نـیـز مـطـلع شـده بود و آنها را به هراری رساند. ولفگانگ لوتز توانست در طول سالهای ۶۵ـ۱۹۶۱ اطلاعات مفصلی را از مواضع دفاعی مصر در سینا و مراکز استقرار موشکهای "سام ـ ۲″ در منطقه کانال سوئز، به دست آورد.

وی توانست باصرف مبالغ هنگفت و برگزاری میهمانی های بزرگ و مجلل در ساختار ارتش و سرویس امنیتی ناصر دوستان مهمی برای خود بیابد. اما در نهایت با ردگیری فرکانسهای وی به دام افتاد اما به عنوان جاسوس سرویس اطلاعاتی آلمان غربی که برای اسرائیل جاسوسی می کند معاوضه گردید. بلافاصله بعد از دستگیری «لوتز»، «آمیت» رئیس وقت موساد با ژنرال «گهلن» رئیس سرویس اطلاعاتی‌آلمان‌غربی BND تماس گرفت و موضوع دستگیری مأمور مخفی اسرائیل را به اطلاع او رسانید. «گهلن» با تقاضای «آمیت» موافقت کرد که آن جاسوس اسرائیل را زیر چتر حمایتی خود بگیرد و به مقامات مصری بگوید که او جاسوس آلمان‌غربی در قاهره بوده است.

برای جلوگیری از این احتمال که کسی ممکن است در اسرائیل «لوتز» را بشناسد و دهان لقی کند و چیزی بگوید، موساد تجهیزاتی را مورد استفاده قرار داد که گرفتن برنامه‌های تلویزیون مصر را هنگام پخش محاکمه «لوتز» با پارازیت مختل کند تا اسرائیلی‌ها نتوانند آن برنامه‌ها را ببینند. و به سرویس آلمان غربی تحویل و در نهایت به تل آویو تحویل داده شد.

ماجرا از المپیک ۱۹۷۲ مونیخ آغاز شد‌. داستانی که دستمایه اصلی فیلم سینمایی مونیخ استیون اسپیلبرگ در سال ۲۰۰۵ شد. المپیک تابستانی ۱۹۷۲که به طور رسمی با نام «بازی‌های المپیاد بیستم» شناخته می‌شود، از ۲۶ اوت ۱۹۷۲ تا ۱۱ سپتامبر ۱۹۷۲ میلادی در شهر مونیخ در آلمان غربی و با حضور ۷٬۱۱۳ ورزشکار زن و مرد از ۱۲۱ کشور جهان و در ۲۱ رشته ورزشی بر‌گزار شد.بازی‌های المپیک تابستانی ۱۹۷۲ مونیخ، پس از بازی‌های المپیک تابستانی ۱۹۳۶ برلین، دومین میزبانی کشور آلمان را به همراه آورد.

پس از ارسال سه نامه از سوی سازمان آزادیبخش فلسطین برای کمیته بین المللی المپیک مبنی بر حضور ورزشکاران فلسطینی در این بازی ها و عدم پاسخ این کمیته به این نامه ها ، گروه سمپتامبر سیاه درصدد انجام اقدامی انقلابی برامد تا توجه جهانیان را به مسئله فلسطین متوجه سازد. دو سال پیش از گروگانگیری در مونیخ، ملک حسین پادشاه وقت اردن در سپتامبر سال ۱۹۷۰ دستور حمله ارتش این کشور به اردوگاه های پارتیزان های فلسطینی در خاک این کشور را صادر کرد. در جریان نبردهای خونینی که پس از صدور این دستور رخ داد، هزاران فلسطینی کشته شدند. سرانجام سازمان آزادیبخش فلسطین به رهبری عرفات ناگزیر شد در ژوئیه ۱۹۷۱ پارتیزان های مسلح وابسته به خود را از اردن خارج و به لبنان منتقل کند.

 پس از حادثه المپیک مونیخ، در مراسم تشییع ورزشکاران صهیونیست‌، گلدا مایر‌، نخست وزیر وقت رژیم صهیونیستی قول داد که فلسطینی‌ها بهای این اقدام را با خون خواهند پرداخت‌. اسرائیل این بار هم ترور را برگزید. سه روز پس از حادثه مونیخ‌، در هشتم سپتامبر ۷۵ جنگنده بمب‌افکن F-4 اسرائیلی پایگاه‌های چریکی و اردوگا‌ه‌های پناهندگان را در لبنان و سوریه با بمب های ناپالم خود بمباران کرده و متجاوز از سیصد نفر فلسطینی را کشتند که اکثر آنها زنان و کودکانی بودند که هرگز حتی نام سپتامبر سیاه را نیز نشنیده بودند. این تهاجم سنگین‌ترین حمله هوایی رژیم صهیونیستی پش از جنگ ۱۹۶۷ بود‌. پناهگاه‌های چریک‌ها توسط نیروی زمینی رژیم صهیونیستی مورد حمله قرار گرفت. یک تاکسی لبنانی که هفت سرنشین داشت در اثر گلوله تانک سنتوریون اسرائیلی به آهن پاره‌ای تبدیل شد.

اما مهمترین اقدام‌، تصمیم برای حذف فیزیکی و ترور رهبران فلسطینی بود. گلدامایر بدین منظور کمیته‌ای سری با عنوان کمیته X متشکل از رؤسای سرویس های امنیتی "شین بت” و "موساد” ( یوسف هارملین و زوی زمیر ) و رئیس سرویس اطلاعات ارتش (سرلشکر الیاهو زئیرا)، "مشاور اطلاعاتی و ضدتروریسم” مایر ( سرلشگر آهارون یاریو) ” وزیر جنگ” سپهبد موشه دایان و رئیس ستاد کل نیروهای مسلح سپهبد "دیوید الیعزر” تشکیل داد.

ریاست کمیته با خود گلدامایر بود. وظیفه کمیته عبارت بود از تحقیق درباره دلالیل ناکامی های اطلاعاتی اسرائیل و ارائه راهکار برای حل آن. در ۱۹ سپتامبر کمیه گزارش خود را در منزل گلدا مایر با حضور اعضاء ارائه کرد. نتیجه اخراج سه مقام موساد و شین بت به انضمام طرح ترور رهبران سیاسی و نظامی ساف بود. یکی از اخراجی ها‌، رئیس ادارة «امنیت حفاظتی» در «شین‌بت» که مسئولیت محافظت از ورزشکاران را در المپیک عهده دار بود باید اخراج شود. هرچند «هارملین» رئیس «شین‌بت» در این مورد که مسئولیت به گردن رئیس اداره یادشده انداخته شود به شدت مخالفت کرد و برای اولین بار در طول دوران تصدی ریاست «شین‌بت » تهدید کرد که از مقامش استعفا خواهد داد. نخست‌وزیر «گلدامایر» اصرار ورزید که اخراج، نازل‌ترین بهای بورکراتیکی است که می‌شود پرداخت و «هارملین» با اکراه آن کارمند زیردستش را اخراج کرد.

گلدامایر اعلام کرد‌: ” ما چاره‌ای نداریم جز اینکه تا آنجا که دست بلندمان می‌رسد به سازمان‌های تروریستی ضربه بزنیم ". قرار بود تا سرویس‌های امنیتی رژیم اسرائیل مجری استراتژی "دست بلند” گلدا مایر باشند. گلدا مایر می‌خواست دست بلند دولت صهیونیستی در همان اروپا انتقام بگیرد.

مغز متفکر این کمیته البته ژنرال آهارون یاریو بود که به مدت ۸ سال (۱۹۷۲-۱۹۶۴) ریاست سرویس اطلاعات نظامی (آمان) را بر عهده داشت که از جمله آن در دوره جنگ ۶ روزه ۱۹۶۷ بود و در این مدت توانسته بود کارنامه درخشانی از خود بر جای نهد به نحوی که از دوره مدیریت وی با نام دوران طلایی نام گذاری شد. یاریو تا آن زمان به عنوان برجسته‌ترین چهره امنیتی و اطلاعاتی این رژیم شناخته شده بود و توانسته بود اعتماد کامل رهبری سیاسی اسرائیل را به خود جلب کند. به همین دلیل گلدا مایر پس از رسیدن به قدرت با ایجاد پست مشاور نخست وزیر در امور ضدتروریسم وی را به این سمت منصوب کرد. چه اینکه یاریو به صورت معنوی فرمانده جامعه اطلاعاتی اسرائیل محسوب می‌شد. مشاور ضدتروریسم نخست وزیر، واحد امنیتی جدیدی بود که برای طراحی استراتژی رژیم صهیونیستی جهت مقابله با اقدامات چریکی سازمان‌های فلسطینی بویژه سپتامبر سیاه تأسیس شده بود و فقط در مقابل نخست وزیر پاسخگو بود.

در این زمان مثلث یاریو، زئیرا و زمیر حلقه سه گانه امنیت رژیم صهیونیستی در آغاز دهه ۱۹۷۰ تلقی می‌شدند. «آهارون یاریو» که زنده ماندن و فعال بودن افراد مورد هدف ممکن بود در پی داشته باشد بررسی می‌شد. او همچنین لطماتی را که ممکن بود به روابط اسرائیل با کشوری که ترور در آنجا انجام می‌شد، وارد شود بررسی می‌کرد.

زمیر بلافاصله با «یوسف هارملین» رئیس «شین‌بت» برای سرکوب مبارزات روزافزون فلسطینی‌ها همکاری را آغاز کرد. این مساعی مشترک سبب شد که «شین بت» که مسئولیت امور امنیتی داخلی را عهده‌دار بود در عرصه‌های مبارزات خارجی بیش از هر زمانی در گذشته، به طور محسوسی دخالت داشته باشد.

با توجه به سوابق و تجربیات ، از سوی گلدا مایر، یاریو به عنوان دبیر کمیته ایکس و مدیر ارشد عملیات انتقام برگزیده شد. عملیات موسوم به "خشم خدا” ( در زبان عبریמבצע זעם האל میوتصع زاعم هاایل) . طراحی این عملیات زیر نظر یاریو صورت گرفت. جه استعاری این نام هم به انگاره برگزیدگی قوم یهود بازمی گردد. بدین معنا که در نگرش صهیونیستی، فلسطینی ها با کشتن صهیونیست ها خشم خدا را برانگیخته و اکنون دست انتقام خدا از آستین موساد برای انتقام الهی درآمده است. عنوانی هوشمندانه که حاوی فحوای نژادپرستانه رژیم صهیونیستی نیز هست.

مأموریت این کمیته آن بود که هرکس را که اعضایش مرتبط با قتل عام مونیخ تشخیص می داد تعقیب کرده و از او انتقام بگیرد. کمیته ایکس طی جلسه ای فهرستی از اهدافی که گمان می برد نقش اصلی را در عملیات مونیخ داشته اند را تهیه و برای ترور به بخش عملیات موساد سپرده شد. زوی زمیر رئیس موساد نیز فرماندهی عملیات را بر عهده هراری گذاشت.

 گلدامایر و کمیته ایکس به خوبی می دانستند که مبارزه با سازمان سپتامبر سیاه حتی برای سرویس های امنیتی مغرور اسرائیل کار آسانی نخواهد بود. چه اینکه این گروه از سری ترین سازمانهای وابسته به الفتح بود که از جنگ ۱۹۶۷ جان بدر برده بودند. آنها کسانی بودندکه باقی مانده نبردهای چریکی مرز اردن و لبنان بودند. از نظر کمیته ایکس آنچه سپتامبر سیاه را تا این اندازه مرگ آور و خطرناک می ساخت ، توانایی رهبران آن در شناسایی و اجیرکردن جوانان فلسطینی بود که که هیچ امیدی نداشتند و آماده بودند تا در راه انتقام گیری از اسرائیل و اردن بمیرند.

این سرآغاز دوران تازه ای از جنگ رژیم صهیونیستی بر علیه فلسطینی ها بود که جنگ اشباح یا نبرد سایه ها نامگذاری شد. دورانی که شاخصه آن نبرد نیمه سخت امنیتی – اطلاعاتی میان گروههای مقاومت فلسطینی با سرویس های امنیتی اسرائیل بود. حالا دیگر ماشین ترور اسرائیل به کارافتاده بود و تا حمام خون به پا نمی کرد آرام نمی گرفت.

آنچه واقعاً اتفاق افتاده بود این بود که رهبران اسرائیل تصمیم گرفته بودند که تروریسم دولتی را بر علیه فلسطینی‌ها تشدید کنند. در حالیکه فلسطینیان اروپا را به میدان جنگ تبدیل کرده بودند، موساد نیز به این نبرد خونین وارد می‌شد. واقعه المپیک مونیخ سبب شده بود که «گلدامایر» و مشاورانش تشخیص دهند که دولت صهیونیستی که نبرد با فلسطینی ها اکنون در فراسوی مرزهای فلسطین برقرار است و اینک منفعل بودن سبب خواهد شد که متحمل تلفات بیشتری شوند.

” جوخه ترور عبارت بود از ۱۵ نفر در قالب ۵ تیم. الف . دو آدمکش حرفه ای ، بت. دو نفر برای مراقبت و تأمین عملیات ترور ، وت . دو نفر برای تأمین و تجهیز اماکن پوششی ، خت. یک تیم ۶ تا ۸ نفره عملیاتی به عنوان ستون فقرات عملیات و گیمل . دو متخصص ارتباطات و امور فنی و در آخریک نفر فرمانده جوخه.”

فهرست اهداف ترور به تعداد ورزشکاران کشته شده اسرائیلی تنظیم شد. گلدامایر فرمان قتل ۳۵ تن از رهبران شناخته شدة "ساف” و "الفتح” را صادر کرد. برخی اسامی این فهرست عبارت بود از اشخاص ذیل :

۱٫ وائل زعیتر ( نماینده ساف در رم) ۲٫ محمود الهمشهری ( نماینده ساف در پاریس ) ۳٫ حسین البشیر ابوالخیر ( نماینده ساف در قبرس) ۴٫ باسل القبیسی ( از اعضای عراقی ساف و استاد دانشگاه آمریکایی بیروت) ۵٫ موسی ابوزیاد( یکی دیگر از نمایندگان مؤثر "ساف” در قبرس) ۶٫ محمد بوضیا (مسئول الجزائری شاخه اروپایی جبهه خلق در اروپا ) ۷٫ فاروق قدومی ۸٫ هایل عبدالحمید ۹٫ محمد یوسف نجار ۱۰ . علی حسن سلامه

اما مهمترین چهره های این فهرست کسی نبود جز، محمد یوسف نجار معروف به ابویوسف و علی حسن سلامه معروف به شاهزاده سرخ. از نظر کمیته ایکس ابویوسف افسر ارشد اطلاعاتی الفتح ، فرمانده ارشد سپتامبر سیاه بودو علی حسن سلامه عملیات مونیخ را هدایت کرده بود. سلامه مسئول تشکیلات امنیتی ساف و نیز فرمانده واحد ۱۷ ، یگان حفاظت شخصی عرفات را بود که در آنزمان در آلمان شرقی بسر می برد.

برای اتخاذ موضع تهاجمی «زمیر» تیمی ایجاد کرد که تخصصش یافتن و نابود کردن تروریست‌ها بود. او «مایک هراری»را به عنوان «مدیر پروژه» منصوب کرد؛ عنوانی زیرکانه برای شغلی خشن. انتخاب «هراری» امری طبیعی می‌نمود زیرا او اخیراً به جای «یوسف یاریو» رئیس «متصادا» شده بود.

او در اواخر دهه ۱۹۴۰ و اوائل ۱۹۵۰روی پروژه‌های مخفی مهاجرتی «موساد عالیابت» کار کرده بود و آن گاه در عملیات مشترک موساد و «شین‌بت» فرد مهمّی شده بود. او تمایل داشت در هر جا که اقدامی به مامورین مخفی اسرائیل محول می‌شد، حضور داشته باشد. "هراری” مانند آدم خشنی بنظر می‌رسید و واقعاً هم همینطور بود. شایان ذکر است که همسر «هراری» یکی از مدیران ارشد دانشگاه تل‌آویو و خواهر همسرش «دوریت بینیش» بعداً رئیس دیوان عالی کشور اسرائیل شد. "هراری” که به او دستور داده شده بود که پیش‌قراول پاسخ‌گویی دولت اسرائیل به قتل‌عام مونیخ باشد، تیمی از مأمورین عملیاتی متشکل از زن و مرد را دست‌چین کرد. او شخصاً چندین هویت جعلی را قبلاً اتخاذ کرده بود. «هراری» و یک افسر موساد بنام «آوراهام گُهمر» مسئولیت برنامه‌ریزی را عهده‌دار شدند.

او در حالی که پوشش یک بازرگان فرانسوی را به خود گرفته بود تیمی از اعضاء بخش عملیات موساد و بیرون از آن را بدین منظور گردآوری کرد. وی با نام مستعار "کبری” فرماندهی عملیات را شروع کرد. مرکز فرماندهی و اتاق عملیات در پاریس مستقر شد. در این عملیات هراری از کمک سرویس های اطلاعاتی کشورهای غربی ( که عملیات خشم خدا در آنها صورت می گرفت ) بویژه سرویس اطلاعات خارجی فرانسه SDECE برخوردار بود، چه اینکه سازمان آزادیبخش فلسطین در بیشتر کشورهای اروپای غربی صاحب دفتر بود .

تا پیش از این، دفتر موساد در پاریس، دفتر منطقه‌ای موساد به شمار می‌آمد اما کوتاه زمانی قبل از عملیات خشم خدا، بروکسل به مرکز فعالیت‌های جاسوسی اسرائیل در اروپا تبدیل شد. پایتخت بلژیک وقتی این موقعیت را یافت که «شارل دوگل» رئیس جهوری فرانسه موساد را از پاریس بیرون کرد. علت، کمک موساد به سازمان امنیت مراکش برای کشتن یک ناراضی مراکشی بنام «بن‌ برکه» بود. البته در اواخر دهه ۱۹۷۰ و اوائل دهه ۱۹۸۰ و در زمان ریاست کنت دومارانش بر SDECE پاریس دیگر بار به فرماندهی منطقه‌ای موساد در اروپا تبدیل شد.

 هراری به سرعت شبکه ترور خود را با گزینش از میان افران بخش عملیات موساد و دیگر تروریست‌های یهودی وابسته به موساد در اروپای غربی سامان داد. برخی از نیروهای جوخه وی که اسامی آنها بعدها درز پیدا کرد عبارتند از: شموئل گورن، باروخ کوهن، تصادوک اوفیر، رافی سیتون، الیعزر(گیزی) تصفریر، سیلویا رافائل، آراله شُرُف، ماریان گلد نیکف، زوی اشتاینبرگ، آبراهام گُهمر، میخائیل دورف و بسیاری دیگر. هدایت گروه علاوه بر هراری شامل اشخاص ذیل بود: شموئل گورن، رئیس واحد” کشت” (در زبان عبری رنگین کمان ، واحد شنود و جمع آوری فنی از بخش جمع آوری اطلاعات "تصومت”)، ناخوم آدمونی رئیس بخش "تول” (روابط موساد با سازمان‌های اطلاعاتی خارجی). برای پشتیبانی این واحد علاوه بر موساد، شین بت و واحد ۵۰۴ سرویس اطلاعات ارتش (واحد جمع آوری پنهان در کشورهای عربی که افسران آن کتمیم קתמי”ם (קצינים לתפקידים מיוחדים) خوانده می شوند) نیز بسیج شدند.

حالا همه چیز برای اجرای عملیات خشم خدا مهیا شده بود. این شبکه از سوی سرویس‌های امنیتی اروپای غربی و هم چنین SAYAN (شبکه یهودیان حامی اسرائیل در جوامع یهودی خارج از فلسطین اشغالی) حمایت می‌شد. علاوه بر همه اینها بخش SAIFANIM (در زبان عبری یعنی ماهی طلایی و بخش ویژه مربوط به ساف در موساد) نیز از سوی زمیر رئیس موساد به طور ویژه مأمور ارائه خدمات اطلاعاتی و پشتیبانی به ماشین ترور هراری شد.

روز۱۶ اکتبر سال ۱۹۷۲، "عبدالوائل عادل زعیتر” کارمند سفارت لیبی و نمایندة "ساف” در شهر "رم” در هنگام ورورد به منزل مسکونی‏اش به ضرب ۱۲ گلوله کشته شد . ۸ دسامبر همان سال ، "محمود الهمشهری” نمایندة "ساف” در شهر "پاریس” بر اثر انفجار بمب کنترلی در تلفن منزل مسکونی‏اش، زخمی عمیق برداشت و یک ماه بعد در بیمارستان جان سپرد. روز ۲۴ ژانویه سال ۱۹۷۳، "حسین البشیر ابوالخیر” نمایندة "ساف” در "قبرس” نیز، زمانی که چراغ اتاقش را در طبقة دوم هتلی در شهر "نیکوزیا” خاموش می‏کرد، با انفجاری مهیب قطعه قطعه شد.

در ۶ آوریل پرفسور "باسل القبیسی” از اعضای عراقی "ساف” و استاد دانشگاه آمریکایی بیروت ، در پاریس به ضرب گلوله از پا درآمد و شش روز بعد "موسی ابوزیاد”، یکی دیگر از نمایندگان مؤثر "ساف” در قبرس، توسط بمبی که در شهر آتن منفجر شد کشته شد. همچنین، "محمد بوضیا” که از فعالین سیاسی "ساف” در اروپا بود بر اثر انفجار اتومبیلش در پاریس جان سپرد.نمایندة "ساف” در الجزایر طی سوءقصدی به شدت مجروح شد، نمایندة "ساف” در لیبی براثر انفجار بسته‏ای انفجاری فلج و نابینا شد. همچنین "فاروق قدومی” و "هایل عبدالحمید”، که از اعضای شورای رهبری "فتح” بودند، از یک عملیات تروریستی "موساد” جان سالم به در بردند. علاوه بر این، رژیم صهیونیستی موفق شد با ارسال بسته‏های حامل بمب به دفاتر و مراکز متعلق به فلسطینیان در اروپا تعداد دیگری از فعالان فلسطینی را که برخی از آنان هیچ وابستگی تشکیلاتی به "ساف” یا "فتح” نداشتند، بر لیست قربانیان عملیات انتقام‏جویانه خود بیفزاید.

سپتامبر سیاه می‌دید که رویدادهای تازه‌ای در حال وقوع است. برخی از افراد برجسته‌اش به قتل رسیده بودند. سپتامبر سیاه با ارسال بمب‌های نامه‌ای برای دیپلمات‌های اسرائیلی در اروپا، در مقام مقابله به مثل برآمد. وابسته سفارت اسرائیل در لندن در اثر انفجار یکی از این بمب‌ها به قتل رسید. نبرد در جولانگاه اروپا جنبه دو طرفه پیدا کرد که بعداً از آن به «جنگ اشباح» تعبیر کردند.

در جریان این کشاکش مرگبار، فلسطینی ها هم بیکار ننشستند. روز ۱۰ سپتامبر سال ۱۹۷۲، تلاش برای کشتن یک دیپلمات سفارت رژیم صهیونیستی در "بروکسل” که عضو "موساد” و نیز مأمور نفوذ به درون "سازمان سپتامبر سیاه” بود ناکام ماند. نام وی «تصادوک اوفیر» بود. یکی از اعضاء جوخه ترور هراری که در پوشش دیپلمات در بروکسل فعالیت می کرد. او بعدها در سال ۱۹۷۸ و در دوران ریاست «الیعزر تصفریر» آخرین رئیس ایستگاه موساد در تهران، به معاونت وی رسید. تصفریر نیزخود یکی از اعضاء عملیاتی تیم عملیات خشم خدا بود.

در ۱۹ سپتامبر عضو سفارت "رژیم صهیونیستی” در لندن "آرمی شاشوری” بر اثر انفجار بمبی به هلاکت رسید. اما موفق‏ترین پاسخ فلسطینیان به ترورهای رژیم صهیونیستی در "اسپانیا” عملی شد. تنها سه روز پس از قتل "محمود همشهری” نمایندة "ساف” در فرانسه، شخصی به نام "باروخ کوهن” در رستورانی واقع در مرکز شهر "مادرید” هدف گلوله قرار گرفت و کشته شد. بعدها منابع امنیتی "رژیم صهیونیستی” افشا کردند که وی با نام اصلی "موشه‏حنان ایشای” رئیس ایستگاه موساد در اسپانیا و یکی از مهره های اصلی جوخه ترور هراری بوده است. او که مأموریت داشت در میان فعالان فلسطینی در اسپانیا نفوذ نماید ، در حین عملیات جاسوسی خود، توسط اعضای سپتامبر سیاه شناسایی شد و در حالی که فکر می‏کرد موفق به نفوذ در این سازمان شده است به قتل رسید. طرح کشتن "کوهن” با چنان دقت و پیچیدگی طراحی شده بود که "موساد” مجبور شد تمامی شبکة خود را در اسپانیا منحل کند.

مانند «تصادوک اوفیر» در بروکسل، «کوهن» هم یکی از افسران «شین بت» بود که به‌طور قرضی در خدمت موساد بود و شبکه‌ای از جاسوس‌های فلسطینی را که برای اسرائیل کار می‌کردند، اداره می‌کرد.یکی از مأمورین مخفی عرب که با او همکاری می‌کرد جاسوسی دو جانبه بود که در نهایت نسبت به ساف وفادار بود. «کوهن» اولین و تنها مأمور عملیاتی اسرائیل بود که تا آن زمان توسط فلسطینیان در اروپا به قتل رسید.

برخی از اعضای خانوادة «کوهن» بعدها ادعا کردند که می‌شد از مرگ او جلوگیری کرد. با زیر پا گذاشتن احتیاط‌های امنیتی عکس او در یک آلبوم رسمی نظامی که به مناسبت بزرگداشت پیروزی سال ۱۹۶۷ تهیه شده بود به چاپ رسیده بود. در آن عکس «کوهن» در یونیفورم نظامی در کنار دوست خوبش «تصادوک اوفیر» که او هم یونیفورم نظامی به تن داشت، دیده می‌شد. سرویس‌های امنیتی عرب این قبیل مدارک را جمع‌آوری می‌کردند، لذا این مسأله که مأمورین عملیاتی اسرائیل هیچ وقت نباید چهره‌شان را نشان دهند، موضوعی حیاتی بود. با اینکه «کوهن» وقتی شبکه فلسطینی‌اش را اداره می‌کرد، هویتش را مکتوم نگه داشته بود، آن عکس ممکن است سبب افشای هویت واقعی‌اش شده باشد.

یک ماه و نیم بعد، صهیونیست دیگری به نام "سیمیاگلازر” در قبرس به ضرب گلوله از پا درآمد. هویت او نیز توسط خود صهیونیست‌‏ها مشخص شد: افسر ارشد موساد در قبرس و از اعضای قدیمی سازمان تروریستی "ایرگون”.

جنگ شدت گرفته بود و اشکال تازه‌ای پیدا می‌کرد. در ماه آوریل ۱۹۷۳ ساف به یک هواپیمای غیرنظامی در نیکوزیای قبرس و نزدیکی خانه سفیر اسرائیل حمله کرد. دولت عبری شب بعد، این حمله را تلافی کرد، هرچند احتمالاً این کار کاملاً جنبه تصادفی داشت، زیرا این عمل تلافی‌جویانه عملیات بزرگی بود که از مدتها قبل طراحی شده و در جایی اجرا شده بود که از رم یا پاریس بسیار مهم‌تر بود. اسرائیلی‌ها اکنون نبرد را به ستاد مرکزی ساف در لبنان که یک کشور دشمن بود کشانده بودند. آن‌ها به این نتیجه رسیده بودند که نابود کردن مأمورین عملیاتی و هماهنگ کننده‌های فلسطینی در اروپا کافی نخواهد بود. این بار نوبت واحد ضربت ویژه رژیم صهیونیستی موسوم به سایرت ماتکال بود تا در بیروت وارد عمل شود. موساد در این عملیات فقط نقش پشتیبانی داشت.

 در آغاز ماه ژوئیه ۱۹۷۳، «مایک هراری» اعضای پروژه‌اش را ـ که برخی از آن‌ها به لحاظ شخصیتشان در امور کشورهای اسکاندیناوی، انتخاب شده بودند ـ به لیلهامر، شهری در شمال نروژ که محل بازیهای اسکی بود آورد.آن اسرائیلی‌ها برای مهم‌ترین ماموریتشان، بعد از مبارزاتی که در پی کشتارهای مونیخ آغاز شده بود، در آنجا گردهم آمده بودند، زیرا قرار بود قربانی آن‌ها رئیس عملیات سازمان سپتامبر سیاه باشد: «علی حسن سلامه»که به او لقب «شاهزاده سرخ» داده‌شده بود.

چند سال بود که آن‌ها شنیده بودند که «سلامه» مجری برنامه‌های تروریستی‌، شخص بااستعدادی است که به «یاسر عرفات» بسیار نزدیک است و موساد اعتقاد داشت که او مغز متفکر و طراح حمله به اسرائیلی‌ها در المپیک مونیخ بوده است. این فلسطینی هوشمند و بسیار خشن فقط خودش را با سازمان سپتامبر سیاه مشغول نمی‌کرد؛ او در واقع فرمانده نیروی شماره ۱۷، یعنی واحد فلسطینی بود که مسئولیت حفاظت از جان «یاسر عرفان» را به عهده داشت. عدد ۱۷ در واقع شماره تلفن داخلی او در ستاد مرکزی ساف بود.

اسرائیلی‌ها این رابطه را دلیل قاطعی می‌دانستند که شخص «عرفات» فرمان حمله به ورزشکاران در مونیخ را صادر می‌کند. «سلامه» که می‌دانست جانش در خطر است، احتیاط می‌کرد و غالباً محافظینش او را احاطه می‌کردند ـ امّا او نیز به زرق و برق ثروت معتاد شده بود، بر این باور بود که او مستحق چیزی جز بهترین‌ها نیست.

علی حسن سلامه معروف به ابوسلامه پسر ارشد شیخ حسن سلامه از فرماندهان نیروهای فلسطینی در جنگ ۱۹۴۸ و از نزدیکان عبدالقادر الحسینی فرمانده نیروهای فلسطینی در این جنگ بود که در همین نبرد به شهادت رسید. شهادت پدر تأثیری شگرف بر علی گذارد و او را تا هنگام مرگ در خط نبرد با رژیم صهیونیستی باقی نهاد.

در سال ۱۹۷۸ با یک دختر زیبای لبنانی مسیحی بنام «جورجینا رزق» که در سال ۱۹۷۱ به‌عنوان ملکه زیبایی انتخاب شده بود ازدواج کرد. سال قبل از ازدواج‌شان آن‌ها برای گذراندن تعطیلات خود به ایالات‌متحده، «دیسنی ورلد» در هاوایی رفتند. CIA ترتیبی داد که آن‌ها به سلامت به «میکی ماوس» و «لواس» سفر کنند و حتی هزینه سفر را هم پرداخت. این کار به این علت بود که CIA می‌خواست «سلامه» را به طرف خود جلب کند و او را به‌طور کامل به‌عنوان جاسوس خود به کار گیرد. از سال ۱۹۶۹ سالها قبل از آنکه ساف دست از مبارزه بردارد و توسط واشنگتن برسمیت شناخته شود، «سلامه» رابطه مخفی ساف در مذاکره با CIA بود. «سلامه» به آمریکایی‌ها تضمین داده بود که دیپلمات‌های آمریکایی مورد حمله مبارزان فلسطینی قرار نخواهند گرفت.

مشخص نیست که در چه زمانی سازمان‌های امنیتی اسرائیل از ارتباط به ویژه «سلامه» با CIAمطلع شدند. صهیونیست‌ها بشدت از نزدیکی میان CIA و ساف هراس داشتند. چون امریکایی‌ها عادت داشتند تا به خاورمیانه و قضیه فلسطینی‌ها از دریچه ذهن موساد و صهیونیست‌ها بنگرند و حالا این نزدیکی می توانست این استراتژی حیاتی رژیم اسرائیل را با چالش مواجه سازد، پس ترور سلامه بشدت در دستور کار قرار گرفت. المپیک مونیخ هم بهانه بسیار خوبی بود و باید به این بهانه با او تسویه حساب می کردند. اسرائیلی‌ها اجازه نمی‌دادند که ارتباط او با آمریکایی‌ها مانع این کار شود .هرچند، پیدا کردن او غالباً کار بسیار دشواری بود. در ژوئیه سال ۱۹۷۳ پیشرفتی در این زمینه حاصل شد. در این سال خبرچین‌های موساد در اروپا اطمینان حاصل کردند که سرنخی از محل اقامت «سلامه» به دست آورده‌اند.

آدمکش‌های «هراری» با شور و شوق فراوان عازم نروژ شدند. ظرف چند روز «زمیر» رئیس موساد نیز به آن‌ها ملحق شد. رئیس موساد به آنجا آمده بود تا شخصاً اجرای این ترور مهم را سرپرستی کند. این فلسطینی صرفاً یک هدف دیگر نبود. «زمیر» شخصاً در سپتامبر گذشته مرگ ویرانی را که همکاران «سلامه» در مونیخ موجب شده بودند به چشم دیده بود. کشتن او پیروزی مهمی در نبرد پنهانی بعد از واقعه مونیخ محسوب می‌شد.

با در دست داشتن عکس‌های «سلامه» اعضای پشتیبانی تیم «هراری» رد پای مردی را که ساعت‌ها در جستجویش بودند یافتند و تعقیبش کردند. حداقل سه نفر از هفت‌تیرکش‌های اسرائیلی، اتومبیل در اختیار داشتند. آن‌ها وقتی که آن مرد همراه با زنی کنار خیابان در حال راه رفتن بود، با رگبار گلوله او را هدف قرار دادند. هفت‌تیر‌کش‌ها از طریق راه‌های فرار از پیش تعیین‌شده به قصد خروج از نروژ حرکت کردند. سلامه موساد را فریب داد. او ترتیبی داده بود که وقتی پیش خدمت مورد نظر تحت‌نظر موساد است چند نفر از افرادش با او گفتگو کنند تا موساد فکر کند وی همان کسی است که بدنبال او هستند.

در فاصله کوتاهی از وقوع ترور، سایر اسرائیلی‌ها در خانه امنی در «اسلو» پنهان شدند. بعد از ۴۰ سال اولین قتل در «لیلهامر» اتفاق افتاده بود. فقط صبح روز بعد بود که مامورین مخفی اسرائیل کشف کردند که اشتباهاً کس دیگری را کشته‌اند. مرد مقتول یک پیشخدمت مراکشی بنام «احمد بوشیکی» بود که با یک زن نروژی ازدواج کرده بود؛ همان زن حامله‌ای که در کنارش در خیابان قدم می‌زد. ۲۰ سال طول کشید که اسرائیلی‌ها به او و فرزندش غرامت بپردازند، هرچند آنها هیچگونه مسئولیت قانونی را در ارتباط با این قتل به گردن نگرفتند.

بعداً معلوم شد که یکی از اعضای کم‌سابقه تیم موساد درست گفته بود. وقتی مراقب مردی بودند که گفته می‌شد «سلامه» است، «ماریانه گلادنیکف» به سایر اعضای جوخه «هراری» گفته بود که چهره آن مرد با صورت «سلامه» فرق دارد. آنها به حرفش گوش ندادند. از نظر آنها او فقط یک منشی «شین‌بت» بود که او را فقط به خاطر داشتن گذرنامه سوئدی و تسلطش به زبان اسکاندیناوی به عضویت تیم «هراری» درآورده بودند.

اگر به خاطر رفتار احمقانه دو نفر از مأمورین پشتیبانی اسرائیلی (یک زن و یک مرد) که وظیفه پاییدن و بعضی از قسمت‌های برنامه‌ریزی را به عهده داشتند، نبود، اسرائیلی‌ها با سرّی نگهداشتن خطایی که مرتکب شده بودند، ممکن بود بتوانند بر این قتل سرپوش بگذارند. آنها هر اشتباه قابل تصوری را مرتکب شدند و در هر قدمی که برداشتند از خودشان برای پلیس رد پایی به جا گذاشتند. آنها بجای استفاده از اتومبیل‌های افراد ثالثی که از ماهیت واقعی مأموریت آدم‌کشی آنها هیچ اطلاعی نداشتند، با اتومبیل‌هایی که خودشان کرایه کرده بودند در اطراف «لیلهامر» رانندگی کردند. در تعقیب «بوشیکی» آنها به اندازة یک گله فیل در داخل یک مغاز چینی‌فروشی به چشم می‌آمدند. آنها قاعده طبقه‌بندی و مجزا کردن مسئولیت‌ها را از یکدیگر رعایت نکرده بودند و هر یک از اعضای تیم، اعضای دیگر را می‌شناختند و می‌دانستند که آنها کجا هستند.

ماشین ترور هراری در پاک کردن رد خود کودنی قابل توجهی نشان داد. همسایگان آن پیشخدمت بدبخت، شماره اتومبیل را به پلیس گزارش دادند و دو نفر از اسرائیلی‌ها هنگامی که اتومبیل کرایه‌ای را در فرودگاه «اسلو» پس می‌دادند دستگیر شدند. دو نفر که با اسامی «گلادنیکف» و «دن ارت» به «اسلو» آمده بودند، هر دو اقرار کردند که برای اسرائیل کار می‌کنند و نشانی آپارتمانی را که توسط موساد مورد استفاده قرار گرفته بود اعلام کردند. پلیس دو نفر دیگر از اعضای گروه ضربت را در آنجا پیدا کرد. بازجویان نروژی از غیرحرفه‌ای بودن عملیات سازمان جاسوسی اسرائیل که از بهترین‌ها در جهان تلقی می‌شد، شگفت‌زده شده بودند. مثل میوه‌ای که روی درخت خیلی رسیده باشد، اسرائیلی‌ها یکی بعد از دیگری به دست پلیس افتادند. «هراری» خودش توانست فرار کند ولی «گُهمر» و پنج نفر دیگر از مامورین عملیاتی موساد به نام های ، سیلویا رافائل ، دن آربل ، ماریان گلدنیکف ، زوی اشتاینبرگ و میخائیل دورف دستگیر شدند. «زمیر» رئیس موساد با خوش شانسی راه فرارش را از قبل پیش‌بینی کرده بود.

شش مأمور عملیاتی موساد دستگیر و محاکمه شدند و این مهمترین رسوایی و افشاگری از اقدامات پنهان و تروریسم دولتی رژیم صهیونیستی در خارج از فلسطین بود که موجب بی آبرویی این رژیم گردید. یک فرد کمک‌کننده (سایان) در نروژ با یک یهودی تولیدکننده منسوجات که از بازماندگان اردوگاه‌های مرگ نازی بود و نسبت به اسرائیل گرایش شدید داشت تماس گرفته و پرسیده بود که آیا می‌تواند قایقش را قرض بدهد. به آن مرد ثروتمند فهمانده بودند که نباید هیچ سئوالی بپرسد، زیرا این قرض بخاطر مصلحت دولت یهودی اسرائیل است.

آنهایی که در نروژ مانده بودند، اطلاعات زیادی در اختیار پلیس قرار دادند. برای اولین بار برخی از شیوه‌های عملکرد اسرائیل در ترورهای بعد از واقعه افشا شد. یکی از مأمورین موساد کلید آپارتمانی را در پاریس در اختیار داشت که سرویس جاسوسی فرانسه با استفاده از آن توانست کلیدهای دیگری را که مربوط به خانه‌های امن متعددی که توسط مأمورین عملیاتی اسرائیل مورد استفاده قرار می‌گرفت، بدست آورد. شواهدی بدست آمد که پای اسرائیلی‌ها را در قتل‌های مشکوک فلسطینی‌ها در چند کشور دیگر به میان کشید. پرحرف‌ترین فردی که دستگیر شده بود، «ارت» بود. او که متولد دانمارک بود از افراد کهنه‌کار ماموریت‌های موساد بود که نام واقعی عبری‌اش «دن‌آربل» بود. به محض اینکه نروژی‌ها او را در یک اتاق تاریک به تنهایی زندانی کردند، شروع به گفتن همه چیز کرد. بازجوهای نروژی وقتی «ارت/آربل» به آن‌ها گفت که مبتلا به مشکل ترس از جاهای تنگ و تاریک است ـ مشکلی که برای یک مأمور امنیتی می‌تواند نقص مهمّی باشد ـ به دشواری می‌توانستند شگفتی خود را پنهان کنند. در عوض منتقل شدن به یک سلول بزرگ‌تر، «ارت» حاضر بود که به همه چیز اعتراف کند.

اسرائیلی دیگری که در نروژ دستگیر شد «سیلویا رافائل» بود. امّا او از «ارت» بسیار حرفه‌ای‌تر عمل کرد. او روحیه‌اش را از دست نداد و داستانی را که سر هم کرده بود تکرار کرد: او گفت که نامش «پاتریشیا روکس بارو» عکاس خبری و دارای گذرنامه کانادایی است. در واقع «رافائل» از اسناد مسافرتی مجهول استفاده می‌کرد و مدت‌ها بود که این کار را می‌کرد. او در سال ۱۹۳۷ در کیپ تاون، آفریقای جنوبی از یک مادر مسیحی و پدر یهودی متولدشده بود. در سن ۲۰ سالگی عاشق اسرائیل شد و به‌عنوان داوطلب در یک «کیبوتص» اسرائیلی بنام «رامات ‌هاکروش» به کار مشغول شد. چون دختری باهوش بود به آسانی می‌شد موضوع داستانهایی باشد که امنیتی‌های اسرائیل برای عملیات جاسوسی خود سر هم می‌کردند. لذا توجه سازمان‌های امنیتی اسرائیل را جلب کرد. در اوایل دهه ۱۹۶۰ واحد امنیتی نظامی اسرائیل که تخصصش رخنه کردن به کشورهای عربی بود به او آموزش داد.

مربی «رافائل»، «گُهمر» بود که در «لیلهامر» همراه با او دستگیر شد. ۱۰ سال قبل از واقعه نروژ «گهمر» «رافائل» را به کانادا فرستاد تا توانایی‌های حرفه‌ای را برای آنکه بتواند پوششی برای عملیات جاسوسی باشد کسب کند. بعداً واحد «امان» به‌عنوان بخشی از «متصادا» به موساد منتقل شد. «رافائل» که به‌عنوان یک «جاسوس واقعی» COMBATANS آموزش کامل دیده بود، مکرراً با استفاده از نام «رکس بارو» عکاس خبری، به محل‌هایی که روزنامه‌نگاران می‌توانستند بروند دسترسی داشت. او در مصر وحتی بنا به گزارش‌ها در اردوگاه‌های پناهندگان فلسطینی که «عرفات» سازمان آزادی‌بخش فلسطین را در آنجا تأسیس کرده بود جاسوسی کرد.

اتحاد بنلوکس میان سرویس موساد و سرویس اطلاعاتی کشورهای اسکاندیناوی من جمله نروژ ، به موساد کمک کرد تا با استفاده از نفوذ سیاسی و امنیتی خود در نروژ روند رسیدگی به قضیه پیچیده «لیلهامر» را کنترل کرده و متحمل فشار زیادی نشود. لذا نروژ آشکارا ترجیح داد که به شرمندگی رژیم اسرائیل، تحقیر شدن توسط افکار عمومی را نیفزاید. علی‌رغم اطلاعات مطروحه در دادگاه نروژ که حاکی از مجرمیت اسرائیلی‌ها بود، سرویس‌های امنیتی ایتالیا و فرانسه نیز که تمام قد با موساد همکاری می کردند تا حدود زیادی نسبت به موساد همبستگی نشان دادند. آن‌ها تقاضاهای سازمان آزادی‌بخش فلسطین در مورد تجدید رسیدگی‌های مربوط به قتل فلسطینیان را در کشورهای یادشده نادیده گرفتند. البته این موضوع بذری بود که «اداره تول» ( روابط خارجی موساد) کاشته بود و حالا به ثمر نشسته بود.

در یکم فوریه ۱۹۷۴ سیلویا رافائل و آوراهام گهمر به ۵ سال زندان، دن آربل به ۵ سال زندان به خاطر شرکت در قتل درجه دوم محکوم شدند. ماریان گلدنیکف به ۲ سال و نیم و زوی اشتاینبرگ به ۱ سال حبس محکوم شدند. میخائیل دورف مأمور مخابرات جوخه ترور آزاد شد. این مأمورت فاجعه امیز بود. دو کارشناس امنیتی تل آویو اعلام کردند که: ” افشای عاملان دستگیر شده، ضربه سختی را بر ساختار پوششی موساد در اروپا وارد آورد. عاملانی که افشاء شده بودند را می‌بایست فرا می‌خواندند، خانه‌های امن رها شدند، شماره‌های تلفن را عوض کردند، و روش‌های عملیاتی را تغییر دادند.”

این رسوایی بیش از همه به پای هراری نوشته شد. حالا رژیم اسرائیل که خود را حاصل قربانی یهودآزاری و هولوکاست در اروپا معرفی می‌کرد به نام انتقام، دست خود را در اروپا برای کشتار گشوده بود و در این راه حتی بی گناهان را هم می‌کشت. رسوایی لیلهامر موجب شد تا برای نزدیک به ۶ سال کشتن رهبران فلسطینی بویژه ابوسلامه از دستور کار خارج شود.

مشرق


گزارش خطا
ارسال نظرات
نام
ایمیل
نظر