به گزارش پایداری ملی، حضرت آیتالله خامنهای در بیاناتی در سال 1394 به وجود دو راهبرد در نگاه کلان به پیشرفت اقتصادی اشاره کردند. ایشان فرمودند: «یک نگاه میگوید که ما پیشرفت اقتصاد را باید از ظرفیتهای درون کشور و درون مردم تأمین کنیم. ظرفیتهای بسیار زیادی در کشور وجود دارد که از این ظرفیتها یا استفاده نشده یا درست استفاده نشده است، از این ظرفیتها استفاده کنیم، یعنی اقتصاد درونزا».
ایشان درمورد نگاه ﺩﻭﻡ ﺑﻪ ﺍﻗﺘﺼﺎﺩ ﮐﺸﻮﺭ که ﻧﮕﺎه به بیرون از مرزها برای پیشرفت است فرمودند: (این نگاه) «میگوید ﺳﻴﺎﺳﺖ ﺧﺎﺭﺟﯽﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﻐﻴﻴﺮ ﺑﺪﻫﻴﻢ ﺗﺎ ﺍﻗﺘﺼﺎﺩ ﻣﺎ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﺸﻮﺩ، ﺑﺎ ﻓﻼﻥ ﻣﺴﺘﮑﺒﺮ ﮐﻨﺎﺭ ﺑﻴﺎﯾﻴﻢ ﺗﺎ ﺍﻗﺘﺼﺎﺩ ﺭﻭﻧﻖ ﭘﻴﺪﺍ ﮐﻨﺪ، ﺗﺤﻤﻴﻞ ﻗﺪﺭﺗﻬﺎی ﻣﺴﺘﮑﺒﺮ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺑﺨﺸﻬﺎی ﮔﻮﻧﺎﮔﻮﻥ ﻭ ﻣﺴﺎﺋﻞ ﮔﻮﻧﺎﮔﻮﻥ ﺑﭙﺬﯾﺮﯾﻢ ﺗﺎ ﺍﻗﺘﺼﺎﺩﻣﺎﻥ ﺭﻭﻧﻖ ﭘﻴﺪﺍ ﮐﻨﺪ؛ ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﻧﮕﺎه ﺩﻭﻡ ﺍﺳﺖ».
در واقع در نگاه دوم که راه توسعه را در نگاه به بیرون و عمدتاً در ارتباط با غرب جستوجو میکند نظریه و ایده محوری این است که غیر از طریق ارتباط با غرب و قرار گرفتن بر مدار توسعه غربی، اساساً امکان پیشرفت و پیشروندگی در ابعاد مختلف زندگی وجود ندارد.
این ایده مرکزی اقتضائاتی دارد، از جمله آنکه باید به ظلم و زور آمریکا و قدرتهای دنیا تن دهیم و از آرمانها و ارزشهایی که شاکله هویتی انقلاب اسلامی سال 57 را تشکیل میدهد ــ از استقلال گرفته تا آزادی ملت ایران در تعیین سرنوشتشان تا عزت و مقاومت و پایبندی به ارزشهای اسلامی ــ فاصله بگیریم.
بالتبع، از آنجا که بر مبنای این الگوی نظری، غرب یک کل به هم پیوسته است دامنه گرایش به آن فقط به حوزه تعاملات اقتصادی محدود نخواهد ماند و به سایر جنبهها اعم از فرهنگی، ارزشی، اجتماعی و... نیز تسری پیدا خواهد کرد؛ نتیجه آنکه مطابق این نظر در نهایت باید از هر ارزشی که سد ارتباط با غرب میشود، چشمپوشی کرد و ــ بهفرموده مقام معظم رهبری ــ «در هاضمهی خطرناک فرهنگی و اقتصادی جهانی» هضم شد.
ایده توسعه برونزا، اما مهمتر از اقتضائاتش، پیشفرضهایی دارد که زیربنای آن را تشکیل میدهد و بدون در نظر گرفتن یا پذیرش ارتکاذی و نیمهآگاهانهی این پیشفرضها اساساً امکان توجیه غربگرایی و توسعه برونزا وجود نخواهد داشت.
آیتالله خامنهای که از سالها پیش نظریه پیشرفت درونزا را مطرح میکند در وهله اول در تلاش است تا با مفروضههای زیربنایی نظریه توسعه برونزا مقابله کند. طرح نظریه «اقتصاد مقاومتی» بهعنوان راهبرد جایگزین برای این نوع توسعه در همین راستا است.
ایشان میفرمایند: «جزو سیاستهای اقتصاد مقاومتی و خصوصیّات اقتصاد مقاومتی، درونزایی است؛ درونزایی یعنی تولید ثروت بهوسیلهی فعّالیّت درونی کشور انجام بگیرد؛ چشم به بیرون نباشد، نگاهمان به بیرون نباشد. در طول سالهای گذشته، در دولتهای مختلف، چندبار میخواستند از بانک جهانی یا صندوق بینالمللی پول، وام بگیرند، بنده نگذاشتم؛ جلویش را گرفتم؛ مقدّمات را فراهم کرده بودند که این کار را انجام بدهند. اینکه ما از بیگانه طلب بکنیم و متعهّدِ در مقابل بیگانه بشویم، این خطای بزرگی است؛ باید اقتصاد درونزا باشد. البتّه معنای درونزا بودنِ اقتصاد این نیست که درهای کشور را ببندیم؛ نه، ما گفتهایم "درونزا و برونگرا"».
اما بهنظر میرسد غیر از طرح این نظریه، ایشان در تلاشند بهویژه با نگاهی به سیر تحولات بینالمللی، برخی از پیشفرضهای نادرست موجود در قائلان به راهبرد توسعه برونزا را بهچالش کشیده و آنها را متوجه پیشرفت درونزا کنند. در گزارشهایی که از امروز بهصورت متوالی منتشر میشود، به برخی از این پیشفرضهای غربگرایانه و نحوهی مواجهه آیتالله خامنهای با آنها اشاره خواهد شد.
پیشفرض اول؛ "لیبرالیسم پایان دنیا است"
بعد از شکست کمونیسم و بنیانگذاری پدیده جهانی شدن، نظریهای در دنیا شکل گرفت مبنی بر اینکه ارزشهای لیبرال دموکراسی در دنیا بهصورت یک جریان غالب و مسلط درآمده است و همه کشورها و جوامع باید در برابر آن تسلیم شوند. در این تفکر، آخرین تلاشهای بشری برای پیش بردن جامعه بهسوی سعادت و رفاه در نهایت در قالب ایدئولوژی لیبرال دموکراسی سر برآورده است، بنابراین تصور نظام سیاسی بهتر و مناسبتری بهعنوان آلترناتیو و یا بدیل این نظام وجود ندارد.
از این رو، برخی از محققان و نظریهپردازان سیاسی عصر کنونی را دوره حاکمیت نظامهای لیبرال دموکراسی نامیدهاند که مهمترین آنها «فرانسیس فوکویاما»، نظریهپرداز و ایدئولوگ آمریکایی و بنیانگذار نظریهای بهنام «پایان تاریخ» است. فوکویاما در کتابش بهنام «پایان تاریخ و آخرین انسان» در سال 1992 اعلام کرد بعد از فروپاشی بلوک شرق تاریخ حکم نهایی خود را اعلام کرده و لیبرال دموکراسی رقیبان خود را شکست داده است.
او ابراز می دارد: «پایان تاریخ زمانی است که انسان بهشکلی از جامعه انسانی دست یابد و در آن عمیقترین و اساسیترین نیازهای بشری برآورده شود. و بشر امروزه به جایی رسیده است که نمیتواند دنیایی ذاتاً متفاوت از جهان کنونی را تصور کند، چرا که هیچ نشانهای از امکان بهبود بنیادی نظم جاری وجود ندارد.»، بهپیروی از فوکویاما در حال حاضر هم عدهای معتقد شده بودند که جامعهای رضایتبخشتر از جامعه لیبرال دموکراسى نه وجود دارد نه مفید است و نه وجود خواهد داشت.
حضرت آیتالله خامنهای، اما از مدتها قبل اشکالات این نظام فکری را روشن و سیر رو به افول این الگوی فکری را پیشبینی کرده و درباره آن تذکر دادهاند.
ایشان بهعنوان مثال آبانماه سال 1380 در دیدار با خانوادههای شهدای کاشان و آران و بیدگل میفرمایند: «بزرگترین تبلیغ برای یک نظریه سیاسی چیزی است که در میدان عمل اتّفاق میافتد. من در اصفهان خطاب به جوانان و مردم این مطلب را تکرار کردم و گفتم امروز بزرگترین ضربهای که به اعتبار لیبرال دموکراسی رایج در دنیای غرب وارد میشود، این دنیای آغشته از کشته و خون و جسد و ظلم است که براساس لیبرال دموکراسی در دنیا بهوجود آمده است».
رهبر انقلاب میافزایند: «مرکز و اطراف هر دو جنگ جهانی، اروپا بود؛ یعنی مرکز لیبرال دموکراسی. استعمار، دخالت در کشورها، قضایای کشورهای آمریکای لاتین، از همه مهمتر قضایای فلسطین و حال قضیه افغانستان، در همین ارتباط بهوجود آمد. در مقابل این حوادث، نظریه لیبرال دموکراسی پاسخی ندارد. به بحث نظری و فلسفی و نشستن پشت میز مناظره احتیاجی نیست؛ مردم دنیا وقتی نگاه میکنند، میبینند این نظریه سیاسی نتیجهاش این است و کارایی ندارد».
ایشان در خطبههای نماز جمعه فروردینماه 1382 هم میفرمایند: «لیبرال دموکراسی نمیتواند یک ملت را به آن جایی برساند که بهمعنای حقیقی کلمه به آزادی انسان معتقد باشند. آن تفکّر وقتی منافع مادّیاش اقتضا کند، حاضر است آزادی و جان و حقّ انتخاب انسانها را راحت لگدمال کند».
ایشان در بسیاری از سخنرانیهایشان هم سیر رو به قهقهرای لیبرال دموکراسی غرب را پیشبینی کردهاند، بهعنوان مثال در نماز جمعه در 14 بهمنماه سال 1390 در خطبههای نماز جمعه تهران میفرمایند: «مشروعیت و اینک موجودیت قطب سرمایهداری و الگوی لیبرال دموکراسی غرب، حتّی در خود اروپا و آمریکا نیز با خطر اضمحلال روبهرو شده و در شرائطی شبیه شرائط بلوک شرق کمونیستی در دهه 80 میلادی قرار گرفتهاند. فروپاشی اخلاقی و اجتماعی، بحرانهای بیسابقهی اقتصادی، شکستهای بزرگ نظامی در عراق و افغانستان و لبنان و غزه، سقوط یا تزلزل اکثر دیکتاتورهای وابسته و دستنشاندهی آنان در کشورهای مسلمان و عربی و بهویژه از دست دادن مصر، به خطر افتادن رژیم صهیونیستی از شمال و غرب و از درون بهنحوی بیسابقه، افشاء شدن ماهیت وابستهی سازمانهای بینالمللی و برخوردهای گزینشی و سیاسی با مسئلهی دموکراسی و حقوق بشر، تناقضگویی و پریشانگویی در موضعگیری دوگانه در برابر مسائل لیبی، مصر، بحرین، یمن و...».
مقام معظم رهبری در جایی دیگر در آبان 97 میفرمایند: «نهفقط اقتدار معنوی و قدرت نرم خود آمریکا رو به افول است بلکه حتّی لیبرالدموکراسی را هم که پایهی اساسی تمدّن غرب است، اینها بیآبرو کردند، دارند بیآبرو میکنند... البتّه لیبرالدموکراسی ــ بنده قبلها هم مکرّر این را گفتهام ــ خود ملّتهای غربی را که پایه و اساس حکومتشان و نظام اجتماعیشان بر لیبرالدموکراسی است، بدبخت کرده. لیبرالدموکراسیای که امروز در غرب رایج است، خود آنها را بیچاره کرده؛ شکافهای اجتماعی، نبود عدالت اجتماعی، نابود شدن خانواده، فساد اخلاقیِ فراگیر و همهگیر، فردگراییهای افراطی و شدید؛ خود آنها بیچاره شدهاند، حالا این آقا هم که آمده ــ این رئیسجمهورِ فعلیِ عجیبوغریبِ آمریکا ــ که دیگر به همهی اینها چوب حراج زده و درواقع تتمّهی آبروی هم آمریکا و هم لیبرالدموکراسی را برده».
در حال حاضر، لیبرال دموکراسی در وضعیتی بهسر میبرد که بسیاری از اصحاب تفکر در دنیا هم روند رو به فروپاشی آن را متوجه شدهاند بهگونهای که حتی خود فوکویاما از نظریه «پایان تاریخ» عقبنشینی کرده و دیگران را هم به بازگو کردن نقائص و سادهانگاریهای مکنون هم در این نظریه و هم در نظام لیبرال دموکراسی وادار کرده است.
فوکویاما در مصاحبهای با بیبیسی در سال 2017 گفت: «من فکر نمیکنم جهت تاریخ هنوز هم بهسمت لیبرال دموکراسی باشد. دموکراسی بسیار شکننده است و آنچه من در این 25 سال به آن رسیدهام این است که ایجاد نهادهای دموکراتیک بسیار دشوار است بهخصوص حکومتهای دموکراتیکی که بتوانند بدون فساد اداری و مالی به مردم خدمات بدهند؛ اینگونه نظامها در دنیا بسیار نادر هستند...»، او حتی در یادداشتی در والاستریتژورنال نوشته اکنون کمتر از زمانی که این نظریه را مطرح کرده به لیبرال ــ دموکراسی نگاه ایدهآلیستی دارد.
غیر از خود او، بسیاری از نظریهپردازان مهم در غرب نظریه فوکویاما را بهخاطر در نظر نگرفتن قدرتهای محلی، نیروهای مذهبی و تفاوتهای فرهنگی ــ اجتماعی بهعنوان نیروهای متضاد با گسترش لیبرال ــ دموکراسی، سادهانگارانه و معیوب توصیف کردهاند.
«ساموئل هانتینگون» بهعنوان مثال در پاسخ به نظریه «پایان تاریخ» کتابی بهنام ««برخورد تمدنها و دوبارهسازی نظم جهانی» را نوشته در آن استدلال کرد که با پایان یافتن جنگ سرد، دوران نزاع ایدئولوژیک نیز خاتمه مییابد و عصر جدیدى آغاز میشود که مناقشه اصلى میان تمدنهاست.
فراتر از سطح نظر، انتخاب دونالد ترامپ در آمریکا نشانهای عملی از فروپاشی بنیانهای این تفکر است که عریانتر از هر زمان دیگر مقابل چشم جهانیان قرار گرفته است. صبح بعد از انتخاب ترامپ ، «دیوید سنگر» در نیویورکتایمز نوشت که پیروزی ترامپ آمریکا را «بهگونهای به قعر عصر ناشناختهها فراخواهد برد که در تاریخ 240ساله این کشور کمتر سابقه داشته است».
دیوید ایگناتیوس ستوننویس واشنگتنپست هشدار داد ترامپ با ابراز عریان سیاست «اول آمریکا» بسیاری از متحدان آمریکا در اروپا و آسیا را بهسمت «روسیهی تازه جرأتمندشده و قدرتهای نوظهور مانند چین» هل خواهد داد.
«گیدون راچمن»، ستوننویس بخش سیاست خارجی فایننشالتایمز ابراز نگرانی کرد که «سیاستهای پیشنهادی ترامپ به تبری میماند که بر تنه نظم لیبرال جهان ــ همان نظمی که آمریکا بعد از سال 1945 از آن حمایت کرده و حفظش کرده بود ــ فرود میآید».
فیلیپ استفانز، تحلیلگر فایننشالتایمز عنوان کرد که سیاست «اول آمریکا» مروج نوعی «انزواگرایی ستیزهجویانه» است، یعنی نگاهی به نظم بینالمللی که سرچشمهاش در زور است نه در حاکمیت قانون. استفانز استدلال میکند ترامپ «سلاح بطلان را بهسمت تفکراتی نشانه گرفته که غرب حول آن شکل گرفت؛ تفکری که میگوید "دموکراسیهای" دنیا میتوانند نظامی منصفانه و قانونمدار را که قرار است سنگبنای صلح و امنیت جهانی باشد مستقر کنند».
و صاحبنظران دیگر بهدرستی خاطرنشان میکنند که انتخاب ترامپ، نشانه پایان استیلای ارزشهای لیبرال دموکراسی است، نه علت آن.
تظاهرات جنبش اشغال والاستریت یا جنبش 99درصدیها در آمریکا
در خود آمریکا، بهعنوان اصلیترین نماد نظام لیبرال دموکراسی، هم عوامل داخلی و هم عواملی بیرونی توضیح میدهند چرا نظم جهانی مبتنی بر ارزشهای آمریکایی گرفتار تکانهایی تا این حد سخت شده است. در سطح داخلی پدیدههایی مثل نابرابری در درآمد، ایستایی در دستمزدهای واقعی، برونسپاری مشاغل تولیدی، و ن رخ کند رشد اقتصادی مشکلات پدیدههایی هستند که طبقه متوسط را عملاً در این جامعه از بین بردهاند.
در سطح بیرونی، تغییر گرانیگاه اقتصادی و ژئوپولیتیک دنیا از اروپا و آمریکا بهسمت آسیا که خبر از پایان سلطه 5دههای غرب بر دنیا میدهند، عواملی هستند که نظم آمریکایی را در معرض خطر قرار دادهاند. «مارتین ولف»، تحلیلگر اقتصادی روزنامه فایننشالتایمز خاطرنشان میکند که این تغییر بیش از هر چیز به چرخش اِلِمانهای قدرت بهسمت آسیا و مهمتر از همه چین برمیگردد.
بهکلامی دقیقتر، دلایل بهشماره افتادن نفس نظم آمریکایی را بایستی در عواملی فراتر از انتخاب شخص ترامپ و حاصل نیروهای عظیم جریان تاریخ ــ کاهش نسبی قدرت آمریکا و ظهور چین ــ جستوجو کرد. مضاف بر این، اثرات فلجکننده قطبیشدگی نظام سیاسی آمریکا و سیاستهای این کشور ــ نظیر سوء مدیریت در اقتصاد که رکود بزرگ مالی سال 2008 را رقم زد و درگیر شدنش در "جنگهای همیشگی" در منطقه خاورمیانه و افغانستان ــ عامل پیشران این نیروهای عظیم جریان تاریخ شدهاند.
اما در این میان، نباید از نقش انقلاب اسلامی ایران بهعنوان یکی از عوامل دخیل در این جهتدهی به مسیر تاریخ غافل ماند. انقلاب سال 1357 یکی از مهمترین تحولاتی بود که جهان را متوجه بدیلی جدید برای نظامهای سیاسی دنیا کرد و قدرت اسلام بهعنوان منبع الهامبخش برای ملل فقیر و محروم را شناساند، لذا جمهوری اسلامی ایران را قطعاً و صراحتاً باید اصلیترین عامل تغییر در نظم سابق و حرکت بهسمت شکلگیری نظم نوین جهانی توصیف کرد.
انقلاب اسلامی پدیدهای بود که پایههای ارزشی و فکری غرب را دچار تزلزل کرد و آن را باید آغازی بر پایان مکاتب فکری و اندیشهای بشری عنوان کرد. مدرنیته بهعنوان نظام فکری غالب جهانی در دوره اخیر، بدون شک با شکلگیری انقلاب اسلامی با چالشهایی بس عظیم و بزرگ مواجه شد.
میشل فوکو فیلسوف بزرگ پستمدرن فرانسوی در نظریات خود راجع به انقلاب اسلامی ایران، صراحتاً این انقلاب را تنها انقلاب ضدمدرنیته و شورشی علیه وضعیت فعلی جهانی عنوان میکند، مدرنیتهای که بلاشک "سکولاریزم" مهمترین و بزرگترین ارمغان آن برای بشریت است و سکولاریزم، این "محفظه محافظ" کاپیتالیسم و لیبرالیسم غربی با انقلاب اسلامی ایران بهخطر افتاد.
بهعلاوه، در اظهارنظرهای «پیتر برگر» و «هابرماس» و امثال آنها، امروز سخن از عصر «پساسکولاریزم» و بازگشت مؤثر دین به عرصه زندگی فردی و جمعی انسانهاست.
پیتر برگر از بزرگترین جامعهشناسان و جامعهشناسان دین و از مهمترین نمایندگان پیشبینیکننده سکولاریزم در دهههای شصت و هفتاد و پیش از انقلاب اسلامی بهعنوان روند قطعی و حتمی جهان است که بعد از انقلاب کاملاً از این دیدگاه خود عدول میکند.
وی میگوید: جهان امروز به دین توجه دارد و تنها گروه قلیلی از جامعهشناسان دین تلاش کردهاند تا نظریه قدیمی سکولاریسم را با آنچه من آن را تز «آخرین خاکریز» نام نهادهام، نجات دهند: «نوگرایی، سکولاریسم را رواج میدهد و نهضتهای دینی، نظیر حرکت اسلامی و حرکت پروتستانیسم انجیلی، نماد آخرین دفاع و خاکریز دین در برابر سکولاریسم هستند که پایدار نخواهند ماند و در نهایت این سکولاریسم است که پیروز خواهد شد بهبیان دیگر، نهایتاً روحانیان ایرانی، واعظین مسیحی و لاماهای تبتی همگی همچون اساتید ادبیات در دانشگاههای آمریکا رفتار کرده، چون آنان خواهند اندیشید اما من این تز و فرضیه را قانعکننده و قابل قبول نمیدانم».
هابرماس نیز درباره موج سکولارزدایی شکلگرفته جهانی میگوید: بعید است متوجه این حقیقت نشده باشیم که سنتهای مذهبی و اجتماعات دینی از اهمیت تازهای که تاکنون بیسابقه بوده، برخوردار شدهاند.
از طرف دیگر، انقلاب اسلامی پایههای سیاسی و نظامی غرب را در هم شکست بهگونهای که امروزه همه صاحبنظران منصف در دنیا و حتی سران دولتهای غربی بر این امر اذعان و اعتراف دارند که ایران مهمترین و اصلیترین پایگاه حامی جبهه مقاومت در منطقه خاورمیانه و الهامبخش بیداری اسلامی است.
سیاستمداران و صاحبنظران غربی در موارد بسیاری اقدامات رژیم صهیونیستی در منطقه علیه مقاومت لبنان و فلسطین و همچنین اقدامات گروهکهای تروریستی مانند داعش و القاعده علیه دولتهایی نظیر دولت بشار اسد در سوریه و دولت عراق را جنگهای نیابتی آمریکا علیه ایران عنوان میکنند که در قریب به اتفاق همگی این منازعات، ایران پیروز اصلی میدان بوده است.
ایران اسلامی که امروزه با تحول فرهنگی و ارزشی در دنیا و آغازگری عصر «پساسکولاریزم» در جهان به بازیگر فرهنگی بسیار مهمی تبدیل شده و از طریق صدور پیام انقلاب اسلامی شکلگیری جبهه مقاومت علیه استکبار را موجب شده است، خود زندهترین شاهد برای نقض باوری است که لیبرالیسم را پایان تاریخ میداند.