به گزارش پایداری ملی، محمد جواد اسکافی از جمله نویسندگانی است که در رابطه با خاطرهنگاری آزادگان دست به قلم شده است. او در کتابش به روایت نخستین ماه مبارک رمضان یکی از رزمندگان که سال ۱۳۶۳ به اسارت در آمده پرداخته و میگوید: ماه مبارک رمضان در حال رسیدن بود. همه اسرا میپرسیدند، عراقیها در این ماه چگونه برخورد خواهند کرد؟ آیا اندک مایهی مسلمانی باعث خواهد شد که در این ماه دست از اذیت و آزار ما بردارند؟ آیا اجازه روزه گرفتن داریم؟ و سوالات مختلف دیگر در ذهنمان ایجاد شده بود.
یک روز قبل از آغاز ماه رمضان که اکثریت اردوگاه روزه بودند عراقیها اعلام کردند: «هرکس مریض است و نمیخواهد روزه بگیرد خودش را به مسئول آسایشگاه معرفی کند تا مسئله غذای آنها حل شود.» آنها در مورد چگونگی دادن افطار و سحری هم توضیحاتی دادند و قرار شد که افطار را یک ساعت قبل از آمار عصر تحویل دهند و ساعت دو یا دو و نیم بامداد هم در آسایشگاهها را به ترتیب بگشایند و۱۵ نفر برای گرفتن غذا و چای از آسایشگاه خارج شوند. درواقع افطار همان غذای صبح، آش، بود و سحری نیز غذای ظهر یعنی برنج.
با اعلام این برنامه احساس کردیم که در ماه رمضان باید مشکل کمتری داشته باشیم روز آخر شعبان را بدون سحری روزه گرفتیم و اولین سحر ماه رمضان برای صرف سحری بلند شدیم، وضعیت دادن سحری بازهم همراه با فشار و خشونت بود. عراقیها یکباره در را باز میکردند و بدون مقدمه از ما میخواستند که ۱۵ نفر مسئول غذا خارج شوند.
در حالی که ما همه در خواب بودیم و برای آماده شدن به وقت نیاز بود و اگر در آمادگی تأخیر به وجود میآمد با ضرب و شتم رو به رو بودیم وقت سحر نیز با صدای سرباز بلند میشدیم و با فرمان او باید میخوابیدیم. این در حالی بود که هنوز تا اذان صبح فرصت زیادی وجود داشت. وقت نماز هم با صدای سرباز بلند میشدیم و با دستور او میخوابیدیم. بنابراین تفاوتی در برنامه شب ایجاد نشد و عراقیها همچنان بیدار ماندن در شب را ممنوع اعلام کردند، فرصت صرف غذا کم بود و خیلی باعجله کارها صورت میگرفت بعضی وقتها وقتی برای مسواک زدن نبود، آب خوردن هم بسیارسخت بود، اگر کسی از خواب بلند میشد و هنوز اذان هم نشده بود اجازه نداشت که بستر خود را ترک کند و به سراغ کوزههای آب برود.