کتاب های درسی سنتی هیچ رغبتی به دیدن هیچ شر و بدی در تاریخ آمریکا ندارند. این رویکرد برای دانش آموزان فاجعه بار است. آنها بدون داشتن درکی جامع از تاریخ، برای زندگی کردن به عنوان شهروندی دارای یک زندگی اجتماعی فعال آماده نخواهند شد.
به گزارش پایداری ملی، جیمز لاون در مقدمه نقد درخشان خود بر روش آموزش تاریخ آمریکا با لحنی
تحریک آمیز می نویسد: «دانش آموزان دبیرستانی از تاریخ نفرت دارند. زمانی
که آنها درس های مورد علاقه شان را فهرست می کنند، تاریخ همیشه در آخر قرار
می گیرد. آنها تاریخ را درسی «بی ربط» به دیگر دروس بیست ویک گانه ای که
معمولا در دبیرستان های آمریکا تدریس می شود می دانند. صفتی که آنها بیشتر
اوقات برای توصیف این ماده درسی عنوان می کنند «ملال آور» است.»
از
زمان چاپ اول کتاب «دروغ هایی که معلمم به من گفت» در سال 1995 من مرتبا
این فراز از کتاب را در درس خودم «تاریخ اعتراضات اجتماعی» برای دانشجویانم
در دانشگاه کالیفرنیا می خوانم. همیشه شاهد بوده ام که اکثریت قاطعی از
دانشجویانم چگونه با شور و حرارت موافقت خود را با لاون نشان داده اند.
چندین دهه پیش من نیز در کلاس تاریخ دبیرستان خودم نشسته بودم و به آقای
جونز گوش می دادم که با علاقه شرح مبسوطی از واقعیات تاریخی را عمدتا بدون
اشاره به بسترهای این وقایع و صرفا با هدف به خاطر سپردن و یادآوری آنها در
امتحانات آتی برایمان بازگو می کرد. سر درس تاریخ من هم مثل بقیه در دنیای
خودم غرق می شدم و به چیزهایی فکر می کردم که در فکر بیشتر پسران نوجوان
می گذرد.
لاون زیر تیتر کتاب خود «هرچیزی که کتاب های درسی تاریخ
آمریکا به شما می گویند اشتباه است» گذاشته است. سال گذشته در چاپ سوم
کتاب، لاون جامعه شناس در ادامه نقد تند و تیز خود بر 12 کتاب درسی تاریخ
آمریکا که درچاپ اول مورد بررسی قرار داده بود، به بررسی شش کتاب دیگر نیز
پرداخته بود. به نوشته خودش او دریافته بود که «این حدود 888 صفحه کتاب
درسی که حدود دو کیلوگرم وزن دارند، ملغمه شرم آوری است از خوش بینی و
ناسیونالیسم کوکورانه که به شکل کاملا واضحی می توان دید که اطلاعات نادرست
و مغلوط بر آنها غلبه دارد.»
او به شکل اقناع کننده ای نشان داده است
که چگونه کتاب های درسی تاریخ آمریکا – این کتاب های قطور و سنگین – در
مورد وقایع و شخصیت های تاریخی زیر پوشش لعاب شیرین به میلیون ها دانش آموز
آمریکایی دروغ می گویند، میهن پرستی بدون تعقل و ایمان نسبت به پیشرفت
پایان ناپذیر آمریکا را تشویق می کنند و راه را بر هرگونه تفکر انتقادی جدی
می بندند.
تکان دهنده تر از همه اینکه لاون در چاپ جدید کتابش اشاره
می کند که کتاب های تاریخ اخیرتر آمریکا صرفا توهم تفکر انتقادی را ترویج
می کنند. اما ندرتا دانش آموزان را تشویق به گردآوری داده های واقعی برای
پشتیبانی از دیدگاه های خود درباره موارد تناقض آمیز تاریخی می کنند. در
واقع این کتاب ها عملا این برداشت دروغین را تبلیغ می کنند که تمام دیدگاه
های تاریخی به شکلی هم ارز یکدیگر و کاملا سزاوار توجه هستند.
همانطور
که لاون به درستی دریافته است، فقدان کتاب های درسی تاریخ مفید، چالش های
پیش روی جوانان را در دوران ترامپ افزایش داده است. او به درستی از پرزیدنت
دونالد ترامپ و اعوان و انصار زیانبارش در کاخ سفید، تحت عنوان تامین
کنندگان دروغ ها و نادرستی ها و از این دوران به عنوان عصر «واقعیت های
جایگزین» نام می برد.
در مقدمه کتاب چند عکس از جمعیت حاضر در مراسم
تحلیف پرزیدنت باراک اوباما در سال 2009 و پرزیدنت ترامپ در سال 2017 به
چاپ رسیده است. سخنگوی پیشین کاخ سفید شون اسپایسر ادعا کرده بود که سال
2017 شاهد بزرگ ترین جمعیت شرکت کننده در یک مراسم تحلیف بوده است. کلیان
کانوی نیز از این گزاره پوچ دفاع کرد. شواهد تصویری به روشنی دروغ بودن این
مدعیات را فاش کرده اند. آمیزه زیانبار آموزش های تاریخی ناکافی و فریب
آمیز و یک دولت ملی که مطبوعات آزاد را خوار می شمارد، نشانگر تهدیدی مخوف
برای دمکراسی است.
برخی از عمده ترین مسائل متون درسی تاریخی آمریکا که
به اشتباه بر آنها تاکید شده، برخاسته از دروغ هایی از سر سهو است.
همانطور که لاون مکرر در سراسر کتابش نشان می دهد، در این کتاب ها تمرکز بر
مردانی (ندرتا زنان) درتاریخ آمریکاست که نماینده مراکز قدرت مسلط بر حیات
اجتماعی، اقتصادی و سیاسی بوده اند. در این کتاب ها به ندرت اشاره ای به
افرادی می شود که در برابر قدرت به مقاومت برخاسته و زندگی شان را صرف
مبارزه برای ایجاد تغییرات ساختاری کرده اند. و حتی زمانی که به اندک
مواردی اشاره می شود، این کار به شکل کاملا بهداشتی شده ای صورت می گیرد.
خود من به مدت چندین سال در کلاس درس اعتراضات اجتماعی ام، ابتدا مقدمه ای
در باب برخی از چهره های مخالف خوان بزرگ آمریکایی مطرح کرده ام و سپس از
دانشجویانم پرسیده ام که آیا تا به حال چیزی از آنها شنیده اند یا نه.
غالبا این بحث را با آیدا بی. ولز شروع می کنم، چون نیمی با بیشتر از حدود
150 دانشجویم چیزهایی درمورد او شنیده اند. بعد به سراغ دیگر چهره های
فهرستم می روم. اما گلدمن، جو هیل، یوژن دبز، ای فیلیپ راندولف، مادر جونز،
پل الینسکی، پل رابسون، هری هی، فرد کورماتسو، جوآن رابینسون، ای . دی .
نیکسون، دروتی دی، فانی لو هامر، استاکلی کارمایکل، ریتز تیرینا، دولورس
هوئرتا و چندین نفر دیگر.
نتیجه به شکل تکان دهنده ای شبیه هر سال
تحصیلی دیگر است. سه چهار دانشجو یا کمتر می توانند این چهره ها را شناسایی
کنند. بقیه اصل و ابدا شناختی از آنها ندارند. اشاره می کنم که از این
افراد ندرتا در کتاب های تاریخی نامی آمده که دلیل اصلی اش این است که
بسیاری از معلمان تاریخ نیز به همین ترتیب با این افراد و کارهای اجتماعی و
سیاسی رادیکال آنها آشنایی ندارند.
بعد با مثالی گیرا از فصل اول کتاب
لاون صحبت را ادامه می دهم. او در مورد هلن کلر می نویسد که هر دانشجویی
با او آشنایی دارد. همه آنها درمورد دختر نابینا و ناشنوایی که بر
ناتوانایی های خود غلبه کرد می دانند. آنها داستان معلم او آن سولیوان را
می دانند که به او کمک کرد تا خواندن، نوشتن و حرف زدن یاد بگیرد. اما
همانطور که لاون درکتابش می نویسد، تقریبا هیچ کس نمی داند که: «هلن کلر یک
سوسیالیست رادیکال بود، یک طرفداراتحادیه کارگران صنعتی جهان و از این
قبیل. تعهد کلر نسبت به سوسیالیسم از ناتوانایی های شخصی اش و از همدردی
عمیقش با تمام مردمان ناتوان و سرکوب شده نشات می گرفت. این موضوع از کتاب
های درسی و از آموزش تاریخ غایب است. به جای آن همان داستان های گرم و پر
کششی به خورد دانش آموزان داده می شود که شبکه های خبری هر روز در انتهای
برنامه هایشان چند دقیقه ای را به آنها اختصاص می دهند.
این بی اطلاعی
از گذشته رادیکال آمریکاست که دانش آموزان امروزی را با بی اطلاع گذاشتن
آنها از سنت تاریخی دراز و سوابق مقاومت در برابر بی عدالتی، نژادپرستی،
تبعیض های جنسیتی، بیگانه هراسی و خود سرمایه داری منفعل می کند. صفحات
کتاب «دروغ هایی که معلمم به من گفت» مملو از نمونه هایی از این موضوع است.
این کتاب نشان می دهد که چگونه دانش آموزان انحرافات و ناراستی ها را در
کتاب های درسی شان و در سراسر تجربه «تحصیلی» خود می آموزند.
مثلا
مورد جان براون را در نظر بگیرید؛ طرفدار رادیکال لغو برده داری که منجر به
حمله به هارپرز فری در سال 1859 شد و او به خاطر نقشش در این اتفاق اعدام
شد. این فرد معمولا در کتاب های تاریخ درسی به عنوان یک متعصب خشک مغز
مذهبی به تصویر کشیده می شود که احتمالا فردی عنان گسیخته و غیرقابل کنترل
نیز بوده است. با این حال در میان آفریقایی- آمریکاییان آن دوره به سختی می
توان فکرش را هم کرد که کسی چون جان براون فردی دیوانه بود، بلکه باید او
را به چشم مردی صاحب اصول دید که حاضر بوده به خاطر آنچه که اعتقاد داشته
از نظر اخلاقی درست بوده - یعنی امحای شر انکارناپذیر برده داری - حتی به
استقبال مرگ برود. برداشت اصلاحی لاون درمورد براون فوق العاده اهمیت دارد.
دانشجویان به جای رد کردن اعتقاد او به عنوان یاوه های یک افراط گرای
دیوانه، باید با مخالفت به حق براون با نژادپرستی همدلی کنند.
به همین
ترتیب کتاب های درسی تاریخ آمریکا فضای اندکی را به پیگرد ننگین چهره های
حقوق مدنی از جمله دکتر مارتین لوتر کینیگ از سوی دایره تحقیقات فدرال
تحت ریاست جی ادگار هوور اختصاص داده اند. کتاب «دروغ هایی که معلمم به من
گفت» نشان می دهد که چگونه کتاب های درسی تاریخی رویکرد هالیوود را نسبت به
حقوق مدنی دنبال می کنند. لاون از فیلم فریبکارانه «میسی سی پی در آتش» به
عنوان نمونه ای از این واقعیت اشاره می کند که چگونه سفیدپوستان به عنوان
قهرمانان پیشرفت ها و دستاوردهای حقوق مدنی مطرح می شوند. این اطلاعات
رومانتیک سازی شده و گمراه کننده درمورد حقوق مدنی در ایالات متحده، زیان
های عمیقی بر دانش آموزان دارد و تلاش هایی را که برای درمان نژادپرستی
صورت می گیرد که چون ویروس همچنان بر نهادهای کشور غلبه دارد، با مشکل رو
به رو می کند.
برخورد لاون با وقایعی چون ماجراجویی های امپریالیستی و
حملات به کوبا، نیکاراگونه، جمهوری دومینیکن و دیگر کشورهای آمریکای لاتین،
قتل عام لای مای در ویتنام، جنگ عراق و دیگر رویدادهای تاریخی مشکوک
آمریکا، روشن می کند که کتاب های درسی سنتی هیچ رغبتی به دیدن هیچ شر و بدی
در تاریخ آمریکا ندارند. این رویکرد برای دانش آموزان فاجعه بار است. آنها
بدون داشتن درکی جامع از تاریخ، برای زندگی کردن به عنوان یک شهروندی
دارای یک زندگی اجتماعی فعال آماده نخواهند شد. دروغ هایی که معلمم به من
گفت کتابی قدرتمند است، در واقع می توان آن را با کتاب نمادین هاوارد زین
«تاریخ یک قوم ایالات متحده آمریکا» مقایسه کرد. این کتاب نیز همچون کتاب
زین، به عنوان یک ضد کتاب درسی مهم برای ارائه روایتی واقع بینانه تر و
انتقادی تر از گذشته آمریکا عمل می کند.
ناشران کتاب های درسی بخشی
جدایی ناپذیر از تشکیلات صنعتی سرمایه داری آمریکایی محسوب می شوند. فلسفه
وجودی آنها سودآوری است. قطعا آنها به کلی نسبت به حقیقت بی تفاوت نیستند،
اما این اصل همیشه راهی را برای سودآوری آنها باز می گذارد. کتاب های درسی
تاریخ دبیرستان ها به طور خاص برای فروش انبوه طراحی شده اند و باید با
الزامات مشخص کمیته ها و کمیسیون های گزینش کتاب های درسی دولتی که بسیاری
از آنها تحت سیطره نیروها و اشخاص محافظه کار قرار دارند منطبق باشند.
اتخاذ زبان بی بو و خاصیت، غیر مجادله انگیز و میهن پرستانه رویکرد بی خطری
است، چرا که احتمال بیشتری را برای انتخاب و فروش کتاب ها فراهم می آورد.
لاون حقیقت ناراحت کننده دیگری را نیز فاش می کند: به نظر می رسد که
مولفان کتاب های درسی مقامات دانشگاهی عالی مقام با شهرت تثبیت شده ای دال
بر محقق تاریخی بودن باشند. اما آنها نویسندگان واقعی این کتاب ها نیستند.
به نویسندگان آزاد پول پرداخت می شود تا بسیاری یا تمام فصل های کتاب را
با مواد اولیه ملال آور و آکنده از فکت هایی بنویسند که دانش آموزان
مجبورند آنها را در تقلای فردی خود برای رسیدن به مدارج عالیه هضم کنند.
درس های تاریخ ناکافی و با پشتیبانی کتاب های درسی گمراه کننده و فریب
آمیز، منجر به این می شود که شهروندان بزرگسال از دست زدن به قضاوت ها و
تصمیمات انتقادی درجامعه ای پیچیده و آکنده از مشکلات اجتماعی، اقتصادی و
سیاسی متعدد ناتوان بمانند. این وضعیت به طور خاصی در عصر واقعیت های
جایگزین دوران ترامپ مشکل آفرین است. جرج اورول نیز در کتاب «1984» خود به
درستی می نویسد که «هر کس که گذشته را کنترل کند آینده را در کنترل دارد.
هر کسی که حال را کنترل کند گذشته را در کنترل دارد.»