«دانشمند برجسته»، «مدیر بلند همت» و «پارسای بیادعا» صفتهایی بودند که حضرت آیتالله خامنهای چند روز پس از شهادت «حسن طهرانی مقدم» در سال ۱۳۹۰ به او اطلاق کردند. خبرگزاری میزان بُرشهایی از زندگی این قهرمان کشورمان را که در کتاب «مردی با آرزوهای دوربُرد» گردآوری شده است، منتشر میکند.
داستان بیست و هشتم
میخواستند دستگاه کوچکی
را تست کنند که به خاطرش چندین ماه، شش صبح آمده بودند و ۱۲ شب برگشته
بودند. نتیجه همه زحماتشان قرار بود توی سی ثانیه معلوم بشود. اما هنوز
همه مردّد بودند که دستگاه کار کند. حتی خود حاج حسن.
با این حال حاجی مهمان دعوت کرده بود برای دیدن تست، هر چه بچهها، گفته بودند: «حاجی تو رو خدا! آبرومون میره ها! بذار این بار پیش خودمون تست کنیم». زیر بار نرفته بود. میگفت: «تست همینه دیگه. یا میشه یا نمیشه. اگه ناموفق نباشن، کسی قدر موفقیتها رو نمیدونه».
ثانیه دوازدهم یکی از قطعات دستگاه پریده بود و دستگاه از کار افتاده بود. همه نگاهها خیره شده بود به حاج حسن. تمام بار خراب شدن تست روی حاجی بود. مهمانانش کسانی بودند که حاجی با شِگردهای خاص خودش کسری بودجه پروژههایش را از آنها میگرفت. میتوانست با یک برخورد کوچک یا حتی با یک نگاه، تمام مهندسان جوان و طبعا کم طاقتش را جلوی مهمانها خراب کند. میتوانست خستگی چندین ماه شش صبح آمدن و دوازده شب رفتن را روی تنشان بگذارد. مهربان پرسیده بود: «چی شد بچهها؟» و وقتی یکیشان گفته بود که «تقصیر مقاومت همان قطعهای بود که پیشبینی میکردیم» آشکارا نفس راحتی کشیده بود.
«آخیش! خیالم راحت شد. اقلا ۹ تا قطعه دیگهای که ساختین درست کار کردن. این یه دونه هم چیزی نیست. تست بعدی رو میذاریم بعد ماه رمضون با یک قطعه مقاومتر».
آن قطعهای که حاجی میگفت: «چیزی نیست» و ازشان میخواست که یک ماهه مقاومتش را بالا ببرند، چیزی بود که چند مجموعه توی صنعت سالها بود رویش کار میکردند و هنوز نتوانسته بودند به نتیجه برسند. خود حاجی این چیزها را بهتر از بچهها میدانست. اما وقتی میگفت: یک ماهه درستش کنید با کسی شوخی نداشت یعنی حاجی هیچ وقت در مورد زمانبندی با کسی شوخی نداشت!