فهرست مطالب
عنوان
مقدمه ناشر
مقدمه مترجمین
پیش گفتار
مقدمه مؤلف
بخش اول: تجارب گذشته
فصل اول: تعریف مفاهیم جنگ نامتقارن و غیر متقارن
مفاهیم لاینفک از یکدیگر
جنگ چریکی و استقرار نظریه جنگ نامتقارن
جنگ نامتقارن به عنوان راه کار جنگ
فصل دوم: جنگهای نامتقارن تاریخ
جنگهای غیرمتقارن در طول تاریخ
جنگ نامتقارن و ریشههای آن در قرون وسطی
آنجا که امپراطورها نابود میشوند
جنگهای استعمارزدایی (ضداستعماری)
تجربه تلخ چچن
برخی شیوههای اقدام چچنیها
فصل سوم: آمریکا در مقابل جنگ نامتقارن
ابرقدرت آمریکا در جهان پس از جنگ سرد
جنگ فرسایشی در مقابل جنگ متحرک
جنگ ویتنام
جنگ خلیج (فارس)
سومالی
فصل چهارم: تجربهی کوزوو
مشارکت ناتو
موفقیتهای تاکتیک فریب
خسارتهای نظامی محدود
فناوری به چالش طلبیده شده
تجزیه قوا
بیلان جنگ کوزوو چه بود
بخش دوم: تهدیدات جدید و آینده آنها
فصل پنجم: حد و مرز فناوری
جنگ در غرب: فناوری در خدمت پیروزی
«انقلاب در امور نظامی» و چالشهای جدید
محدودیتهای «انقلاب در امور نظامی»
جنگ شهری
جایگاه جنگ اطلاعات چیست
چالش برای فناوری جدید اطلاعاتی
فصل ششم: تروریسم و جنگ نامتقارن
تفسیر واژه جهاد از نظر اسلام
خاستگاه گروههای تروریستی فدائیان اسماعیلیه (اعضای حشاشین)
حوادث تروریستی 11سپتامبر 2001
غیر قابل شناسایی بودن یک تهدید
فقدان موفقیت جغرافیایی، علت عدم قابلیت شاسایی گروه القاعده
پیامدهای اقتصادی ما در نظر عاملان حملات تروریستی 11 سپتامبر چه بود؟
محدودیتهای غیر قابل شناسایی بودن
فصل هفتم: آینده جنگهای نامتقارن
مراقبت هوایی
چگونه باید تروریستها را محاکمه نمود؟
مفهوم بحث انگیز «صفر کشته» (تلفات صفر)
سلاح ناشناخته فقر
عدم تقارن، عامل شتابدهنده فروپاشی رابطه دولت – ملت
ایالات متحدهآمریکا: حریم امنی که خود به هدف تبدیل شده است
فصل هشتم: سلاحهای کشتار جمعی و عدم تقارن
آیا برای اینکه تهدید سلاحهای کشتار جمعی عملی باشد لزوماً میباید یک کشور حامی تروریست باشد؟
تروریسم هستهای، حقیقت یا افسانه؟
تهدید «چمدان هستهای»
«پالس الکترومغناطیسی ارتفاع بالا» به مثابه یک ابزار فلج کننده
تروریسم شیمیایی
سلاحهای میکروبی
آیا خطرات کاهش مییابد؟
آیا سپر ضدموشکی میتواندپاسخ مناسبی باشد؟
نتیجه گیری
ضمایم
ضمیمه شماره یک: تروریسم مورد حمایت دولت و سازمانهای تروریستی خارجی
ضمیمه شماره دو: موشکهای با توانایی متعدد در کشورهای اشاعه دهنده (مالکیت ثابت شده)
ضمیمه شماره سه: موشکهای با توانایی بالا در کشورهای اشاعه دهنده (برنامههای متوقف شده یا در حال توسعه)
ضمیمه شماره چهار: توسعه عوامل میکروبی قبل از کنوانسیون BWC
« جنگ قبول خطر نیست پذیرش ساده و محض مرگ است»
(آنتوان دوسنت اگزوپری)
«انسان معمار سرنوشت خویش است، به این معنی که او برای انتخاب شیوه
استفاده از آزادیاش مختار است. اما نتیجه آن از دست وی خارج است».
(ماهاتما گاندی)
مقدمه مؤلف
«اودستش را در کیسه میکند، سنگی را برداشته و با فلاخن
پرتاب مینماید. سنگ به پیشانی جالوت اصابت میکند و در آن فرو میرود واو
با صورت نقش بر زمین میشود».
(حضرت داود و جالوت، اقتباس از کتاب تورات)
رمان
نویس انگلیسی هربرت.جی.ولز (Herbert.G.Wells) (1946-1866) در اثر خود با
عنوان «مرد نامرئی»، از مرگ توصیف عجیبی دارد، نیرویی نامرئی که میتواند
از طریق نامهای با این مضمون: سپیدهدم اعدام خواهد شد فقط برای اینکه
سرمشق دیگران شود (...). امروز، مرگ، به سوی نشانیاش در راه است. مرگ
میتواند خود را پنهان کند، بگریزد، محصور در میان نگهبانان باشد و اگر
اقتضا کند باز راه خود را بپوشاند. مرگ، مرگ نامرئی نزدیک میشود».
چگونه
از شباهت بین این سناریو و ابزارهایی که عاملان حملات تروریستی11سپتامبر
به کار گرفتهاند، همچنین راهکارهایی که منشأ نامههای حاوی میکروب
سیاهزخم هستند و خطر کشته شدن گیرندگان این نامهها را به همراه داشت
متعجب نشویم؟ انهدام ناگهانی «مرکز تجارت جهانی» نیویورک از بسیاری جهات
«نمونهای» است که اچ.جی.ولز از آن سخن به میان آورده است. این مرگ بسی
غیرمنتظره را هیچ چیز نمیتواند متوقف کند، نامرئی و مصمم به دنبال نیل به
هدفش بوده و همزمان یادآور میکروب سیاهزخم به کار رفته در محمولههای
پستی، اراده تروریستها را نیز مجسم میسازد، ارادهای که هیچ اقدام امنیتی
نمیتواند آن را متوقف سازد.
22دسامبر 2001 یعنی تقریباً بیش از 3 ماه
پس از حملات تروریستی نیویورک و واشگنتن، پلیس فرانسه در فرودگاه شارل
دوگل پاریس یک شهروند انگلیسی به نام ریچارد رید (Richard Reid) را که با
مواد منفجره جاسازی شده در کفشهای ورزشیاش قصد سوار شدن به هواپیمای خطوط
هواپیمایی آمریکا به مقصد ایالت میامی را داشت توقیف و مورد بازجویی قرار
داد. در این خصوص ارتباط وی با شبکه القاعده که چهره خطرناک و مرموز رهبر
آن (یعنی اسامه بنلادن، که به عنوان دشمن خطرناک واشنگتن و رهبر
درگیریهای نظامی با ارتش آمریکا در کوههای افغانستان و تأمینکننده مالی
پدیده ابر تروریسم و دشمن شماره یک آمریکا معرفی شده است) فوراً به ذهن
متبادر میشود اما هیچ گونه دلیل و مدرکی دال بر این ارتباط وجود ندارد. با
این حال اقدام این شاگرد مبتدی و نوآموز عملیات انتحاری دستکم به سه دلیل
در خور تأمل است:
1- گرویدن ریچارد رید به اسلام در خلال یکی از 9
بار حبس وی (به دلیل بزهکاری) در زندانهای انگلیس به وقوع پیوست. وی که
از یک مادر انگلیسی و پدر جامائیکایی متولد شده بود در زمره جوانان بیکار
غربی بود که در سخنان و نطقهای افراطگرایانه ایراد شده در مسجد بریسکتون
(Brixton) لندن پاسخی برای فلاکت و بدبختیشان یافته بودند. از این نظر پدر
ریچارد معتقد است که پسرش بیشتر یک قربانی است تا یک قاتل، زیرا بر این
باور است که پسرش «قصد منفجر کردن هواپیما را نداشت و آنچه او انجام داده
صرفاً ژستی برای قبولاندن خود به اطرافیان متعصب مذهبیاش بود». این جوان
داوطلب عملیات انتحاری مثل سایر افراد قبل از خود شاید صرفاً از جنایت «مد
روز» (جرم متداول زمان خودش برای بیان احساس عمیق طرد شدنش از متن جامعه)
استفاده کرده است. چگونه میتوان خودکشی یان پالاک (Ian Palak) دانشجوی
جوان متعرض اهل چکسلواکی را فراموش کرد که در اعتراض به ناکامیهای سیاسی
کشورش در اواخر دهه 1960 میلادی دست به خودکشی زد و هیچ راهی جز کشتن خود
برای بیان فلاکت همه افراد نسل خودش پیدا نکرد؟ چگونه میتوان تلاشهای
راهبان بودایی را فراموش کرد که به همین روش برای جلب توجه جهانیان نسبت به
مسائل ویتنام در آغاز دهه 1960 به زندگیشان پایان دادند؟
فیلیپ راث
(Philip Roth) رماننویس آمریکایی این دوره غمانگیز را در اثرش با عنوان
«نمایش شبانی آمریکایی» حکایت میکند: «نشسته با جلیقه کمری کاملاً صاف، در
خیابانی متروک، جایی در جنوب ویتنام، نشسته با ترحم روبهروی جمعی از
راهبان بودایی که آمده بودند در این رویداد شرکت کنند چنانچه گویی آیین
مذهبیشان را بجا میآورند، او یک پیت بزرگ پلاستیکی پر از بنزین یا نفت را
روی خود واژگون کرد و آسفالت اطرافش را خیس کرد. سپس کبریت را روشن و ابری
از زبانههای آتش پاره پاره در حالی که ترق و تروق میکرد روی او شعلهور
شد». احساس طرد، به هر علت که باشد در واقع زمینه مساعدی برای اعمال
یأسآلود است که خشونت یکی از جلوههای آن است.
2- ریچارد رید، به
عقیده دادستان شهر بوستون آمریکا که مسئول رسیدگی به اتهام وی است «فاقد هر
گونه آدرس قابل اثبات در دنیاست». به نظر میرسد او در محافل تروریستها
فاقد نفوذ و برای سرویسهای اطلاعاتی متخصص در این زمینه ناشناخته بود.
همچنین بازپرسهای مسئول انجام تحقیق در خصوص اقامت وی در پاریس، که در
خلال این اقامت اقدام به تهیه بلیت هواپیما از یک آژانس هواپیمایی کوچک در
ناحیه 18 پاریس کرده بود، متوجه شدند که وی «همیشه تنها، بدون حتی یک تلفن
همراه بود. در فرانسه با هیچ شخصی تماس نداشته و دوست یا همکاری هم نداشته
است». به نظر میرسد اقدام ریچارد رید انفرادی بوده و از دستور هیچ سازمانی
(واقع در غاری در افغانستان یا قصری در عربستان سعودی) اطاعت نکرده است.
وی که عمیقاً از سخنان افراطیون الهام گرفته است، مسلماً «مرید» نوعی اسلام
بود اما یقیناً «سرباز» مسئول انجام مأموریت خاصی نبود.
3- سومین
اطلاعات مربوط به این اقدام نافرجام در ابزارهایی نهفته بود که ریچارد رید
برای ارتکاب جنایتش در اختیار داشت (دو بمب دستساز 125 گرمی دارای ترکیبات
انفجاری پنتریت (Pentrie) با خرج میانی حرارتی از مشتقات استون که برای
انفجار آن کافی است گرم شود). ظاهراً این شاگرد نوآموز افسونگر ترکیب مواد
منفجره خود را از طریق اینترنت از یک سایت وابسته به افراطیون راستگرا
تهیه و آن را در پارکی در آمستردام در قبال مبلغ 1500 دلار تحویل گرفته
است. به عبارت دیگر، سلاحهایی که او در اختیار داشت به سهولت قابل دستیابی
هستند. البته این امر مستلزم اراده و صرف زمان خاص است.
به همین ترتیب
ملاحظه میشود برای آسیب رساندن و مضر بودن نیاز به ابزارهای مهمی نیست،
اگر چه تسلط و مهارت در زمینه مواد منفجره مفید به نظر میرسد.
به
عنوان مقایسه، داوطلبان عملیات انتحاری 11سپتامبر 2001 به تیزبر (Cutter)
مسلح بودند که قطعاً تردد آنها با این ابزارها آزاد بوده و همه دستکم
نمونهای از آن را با خود دارند یا در محلی که ریچارد رید با بمب دستساز
دستگیر شد افراد دیگری که دارای این نوع سلاحهای سرد هستند نیز وجود دارند
که از نظرها پنهان ماندهاند.
خلاصه، انگیزه ریچارد رید با انگیزه کسی
که سنتاً تروریست را تحریک میکند تفاوت بسیاری دارد. او ظاهراً در محفل
تروریستها با هیچ کس آشنا نبوده و در نتیجه برای همه سرویسهای اطلاعاتی
ناشناخته بود. او همچنین سلاح آشکاری همچون چاقو، هفتتیر یا بمب اتمی در
اختیار نداشت. همه این ویژگیها نامتقارن هستند زیرا ساده، قابل دسترس برای
همه و بخصوص فاقد ویژگیهای کسانی که هدف سرویسهای اطلاعاتی ضدتروریستی
قلمداد میشدند بود، چرا که سرویسهای اطلاعاتی برای زیر نظر داشتن و
برخورد با تروریستهای معروف و مجربی که از سلاحهای واقعی برخوردار و
ترجیحاً تحت حمایت یک کشور یا یک گروه شبه نظامی سازمانیافته قرار
میگیرند آماده شده بودند.
مفهوم نامتقارن که نیرو یا استعداد کمتری را
میطلبد در تمام سطوح جامعه همراه با همان عنوان غیرمتقارن ، که معنی عکس
آن را میدهد، وجود دارد. در آخرین نامهای که یوکیو میشیما (Yukio
Mishima) در 6 ژوئیه 1970 به یاسوناری کاواباتا (Y asunari Kawabata) نوشت،
در پایان مکاتبه بیش از 25 سالهاش از سال 1945 تا 1970 و چند هفته قبل از
خودکشی نمایشیاش، این نویسنده ژاپنی حکایت میکند که تسلط بر هنرهای رزمی
را به حد کمال کسب نموده و از این پس به سطح دان نهم نایل شده است. با
این حال تأسف میخورد «زمانی که آدم قوی میشود دیگر واقعاً نمیتواند
رقیبی در حد و اندازه خود بیابد». یوکیو میشیما که بیش از حد قوی شده بود
مفهوم غیرمتقارن را مانند جالوت، غولی که با (حضرت داود جنگید و قویترین
جنگجوی زمان خود بود، کشف کرد. حضرت داود به کمک فلاخن به نبرد با این غول
رفت و برخلاف انتظار همگان او را از پای درآورد و ثابت کرد که میتوان با
ابزارهای نامتقارن نیز به پیروزی دست یافت. آری قوی بودن به معنای عدم وجود
رقیب در حد و اندازه خود است ام این امر لزوماً به معنای فقدان رقیبان
نیست. این رقیبان، با آگاهی از ضعف شأن، از این پس برای نیل به اهدافشان
به حیله و فریب متوسل میشوند.
داوطلبهای عملیات انتحاری 11سپتامبر
2001 نیز از این فریب و حیله استفاده کردند اما به هیچ وجه نباید این فریب و
حیله را یک واقعه جدید تصور کرد. نمونههای تاریخی این مدعا ثابت میکند
که وقتی دشمن ابزارهای مهمی در اختیار دارد، نیروهای نامتقارن برای بهتر
جنگیدن با او پیرامونش را احاطه میکنند. لازم به یادآوری است که خاستگاه و
منشأ این نیروها را میتوان هم در مبارزات سیاسی و هم در رقابت و خصومت
قومی یا مطالبات اجتماعی یافت. از نظر ژان کریستف روفن (Jean Christophe
Rufin) «به جای مبارزه جنگجویانه، در شکل بلشویک آن، امروزه مبارزهای
جایگزین شده است که ویژگیهای زیادی را از شخصیت سنتی چریک به عاریت گرفته
است، به گونهای که توانسته است در موقعیتهای متعدد تاریخی نمایان گردد
(به خصوص در مقاومت علیه اشغالگران)». در نتیجه، ظاهراً بلافاصله میتوان
از زمان حملات تروریستی به برجهای تجارت جهانی در نیویورک از «نقطه عطف
مهمی» سخن گفت زیرا مفهوم جنگ نامتقارن قبل از این حملات نیز با همان عنوان
تروریسم وجود داشت.
همچنین این اولین باری نیست که یک حمله تروریستی
موضوع تعمق و تأمل در خصوص ماهیت و ابزارهایی میشود که تأمینکنندگان مالی
و حامیان تروریستها در اختیار دارند. بعد از انفجاری که در سال 1993
ساختمان یکی از دو برج مرکز تجارت جهانی را به لرزه درآورد، مقامات
آمریکایی به این نتیجه رسیدند که با نوع جدیدی از تروریسم با توان تأثیر
بسیار بالاتر روبهرو شدهاند. لوری میلروا (Laurie Mylroie) در این خصوص
یادآور میشود که ویلیام.جی.کلینتون (William. J. Clinton) متوجه شده بود
که شکل جدیدی از تروریسم در حمله به مرکز تجارت جهانی در سال 1993 به وجود
آمده است. همین ملاحظات برای حمله تروریستی اوکلاهاماسیتی در سال 1995 نیز
معتبر است که به دنبال آن آمریکاییها متوجه شدند که دوردستترین شهرهای
این سرزمین نیز امن نیستند، خصوصاً اگر این شرارت بتواند از داخل کشور
آمریکا نشأت گیرد.
واقعیت قابل توجه اینکه اغلب بازیگرانی که ضعیفترین
ابزارها را در اختیار داشتند مهمترین اهداف را برگزیده بودند. وقتی
آمریکاییها در جنگی در فاصله چندهزار کیلومتری از خاک خود درگیر میشوند
از ابزارهای بسیار قوی و عظیم استفاده میکنند اما اهداف آنها بسیار محدود
است. مثلاً در جنگ خلیجفارس تنها آزادسازی کویت مطرح بود بیآنکه اراده
سرنگونی رژیم صدامحسین مطرح باشد. همچنین اهداف عملیات نظامی آمریکا در
افغانستان به خنثیسازی اقدامات یک گروه تروریست محدود شد و سرنگونی رژیم
طالبان بیشتر یک بهانه بود تا یک هدف جنگی. در آنجا نیز ابزارهای به کار
گرفته شده برای آنچه برخی با تأسف آن را شکار فقط یک انسان (اسامه بنلادن)
میدانند قابل توجه است.
برعکس، گروههای با دولت و بیدولت وقتی از
ابزارهای محدود استفاده میکنند اغلب اهداف بزرگی را دنبال میکنند. این
حالت در خصوص گروههای چریکی صادق است که اهداف آنها براندازی و برپایی یک
رژیم جدید است. این حالت در خصوص کشورهایی که شکل تدافعی دارند نیز صدق
میکند. مثلاً ویتنام برای بقای خود با آمریکا میجنگید بدون آنکه از
ابزارهای مهمی برخوردار باشد. سرانجام این حالت در مورد گروههایی مصداق
دارد که به تروریسم بینالمللی تعلق دارند که با وجود بینالمللی کردن
جنایت در مقایسه با ابزارهای کشورها از ابزارهای محدودتری برخوردارند، اما
اهدافی متناسب با اعتقاداتشان برای خود تعیین میکنند.
در مجموع، عدم
تقارن نیروها پس از پایان جنگ سرد تشدید شده است، به حدی که «جنگهای کوچک»
افزایش یافته و ثبات بینالمللی را به خطر انداخته است. آسیبناپذیری
آمریکا تا سپتامبر 2001، امکان توسعه مفهوم جنگ عادلانه برای تعریف مداخلات
خارجی را برای آن کشور فراهم میکرد. به این معنی که آمریکا در حل منازعات
نقش منجی بشریت را برای خود قایل بود، یعنی برای خود این حق را قایل بود
که در تعیین هر شرایطی مداخلهگری این کشور تا چه میزان میتواند مفید
باشد. به این ترتیب، از پایان جنگ سرد، واشنگتن در منازعات نه چندان شدید
داوری کرده است، منازعاتی که در آنها از ابزارهای نامتقارن به طور منظم و
قاعدهمند استفاده شده بود، بدون آنکه منافع آمریکا مستقیماً مورد تهدید
قرار گرفته باشد.
در عصر کنونی متخصصان علوم راهبردی آمریکا معتقدند که
«انقلاب در امور نظامی» میتواند پاسخگوی همه مشکلاتی باشد که نیروهای
مسلح قدرت اول جهان با آن روبهرو است. در حال حاضر این نظریهها نزد
متخصصان علوم راهبردی اروپا بازتاب چندان مطلوبی ندارند. با پایان گرفتن
جنگ سرد تعداد کارکنان نیروهای مسلح آمریکا تدریجاً کاهش یافت لکن منجر به
کاهش حضور آمریکا در دنیا نگردید. اگر چه برخی از پایگاههای آمریکا در
اقیانوس آرام تعطیل شدهاند اما همزمان پایگاههیا جدیدی در بوسنی و کوزوو
ایجاد شده است. به طور کلی، شمار نیروهای نظامی آمریکا کاهش یافته ولی
تعداد مأموریتهای آنها ثابت مانده است موضوعی که موجب چرخش ثابت سربازان
آمریکا و افزایش جابهجایی دایمی آنها گردیده است. در حالی که کارشناسان
آمریکایی از «آمادگی» سربازانشان سخن میگویند این کار آثار منفی بر روحیه و
کارایی آنها دارد. با این همه، دوره پس از جنگ سرد مشکلات ابرقدرت آمریکا
را کاهش نداده است. جهان دوقطبی که در آن همه چیز سیاه یا سفید است، ناگهان
تبدیل به دنیایی بینابین (خاکستری) شد. این اقبال که از لشکرهای زرهی
آمریکا علیه لشکرهای زرهی کشور دیگر استفاده شود تقریباً باطل و از بین
رفته است. درس جنگ خلیج (فارس) نیز این گونه تحلیل شده است که روزی همه
خواهند توانست واشنگتن را به مبارزه بطلبند و آمریکاییها به علت تضاد
منافع با کشور دیگر وارد جنگ خواهند شد و به نظر می یسد هر یک خود را برای
جنگ آماده میکنند و یک بار دیگر عدم توازن، چه سیاسی و چه تکنیکی، مطرح
خواهد شد. بنابراین همان طوری که فردریک دبلیو کاپلن (Frederick. W.
Kaplan) اشاره نموده است، «رژیمهای مقتدر و خودکامه از آنجا که کوچکتر
هستند و فقط بر یک یا دو صحنه عملیات تمرکز میکنند میتوانند نیروهایشان
را سریعتر از ایالات متحده آمریکا، با سازمان نظامی و صنعتی عظیمش و
تعهدات بینالمللیاش، مسلح و سازماندهی مجدد کنند. در واقع آمریکاییها
مجبور خواهند شد برای پاسخگویی به تهدیدات متعدد مرتبط با تروریسم نه تنها
اسلامگرا، بلکه ملی، قاچاق مواد مخدر و حمایت از منافع واشنگتن در جهان به
مبارزات گوناگون دست زنند. چالشهای روزافزونی که مقابله با آنها روز به
روز مشکلتر خواهد شد.
بر این اساس، اثر حاضر حول دو موضوع نشأت گرفته
از جنگهای نامتقارن متمرکز شده است. لازم به یادآوری است که از یک طرف،
این مسائل به چه شیوهای به تدریج مجال بروز یک نظریه واقعی را فراهم کرده،
فنون جنگی بیش از پیش متنوعی را بسط و توسعه داده که موجب تقویت کارآیی
این فنون شده است (این حالت خصوصاً به کرات علیه نیروهای مسلح قدرتمند و
سازمان یافته آمریکا پیش آمده است). از طرف دیگر، اگر چه مفهوم جنگ
نامتقارن همیشه وجود دارد و حتی از زمان پایان جنگ سرد گسترش یافته است اما
اکنون مفهوم جنگ غیرمتقارن جستوجوی برتری است که قدرتهای بزرگ و در رأس
همه آنها آمریکا را در وضعیت نامساعدی قرار داده است. در این شرایط
عکسالعمل مناسب در برابر ظهور تهدیدات نامتقارن بیش از پیش متعدد و قطعی
چیست؟ نقاط حساس و «نواقص» واقعی مکانیسم دستگاه ابرقدرت آمریکا کدامند؟
شواهد واقعه 11سپتامبر 2001 نشان داده است که این گونه وقایع همیشه در جایی
که تصور میکنیم رخ نمیدهند.