۰۲ شهريور ۱۴۰۱ - ۱۱:۲۳
کد خبر: ۷۰۷۰۱
گاهی از جهان اول و جهان سوم صحبت می‌شود. آیا جهان اول با تعاریفی که اروپایی‌ها و آمریکایی‌ها ارائه کرده‌اند؟! یعنی هرکسی که موتور جت را اختراع کرد، جهان اول است و هرکسی که اختراع نکرد، جهان سوم است؟ من یک تعریف دیگر هم دارم برای جهان اول بودن؛ کشوری مثل ایران که چندین هزار سال (با همه سختی‌ها و دشمنی‌ها) در دنیا ایستاد و اسم خودش را (زنده) نگه داشت، این کشور جهان اول است و در آینده نیز به همه فناوری‌ها هم دست پیدا می‌کند.

به گزارش پایداری ملی به نقل از ایسنا، استاد پیشکسوت دانشگاه صنعتی امیرکبیر (پلی‌تکنیک)، چهره ماندگار مکانیک، عضو پیوسته فرهنگستان علوم، استاد برتر انجمن مهندسان مکانیک ایران، دارنده مدال طلای آلبرت اینشتین یونسکو (۲۰۰۸)، یکی از برترین و شناخته‌شده‌ترین چهره‌های مهندسی مکانیک جهان، عضو فِلو (Fellow) انجمن مهندسان مکانیک آمریکا (ASME)، عضو فِلو انستیتو هوا فضای آمریکا و یکی از پژوهشگران ناسا در پروژه شاتل فضایی، تنها بخشی از افتخارات علمی پروفسور "محمدرضا اسلامی" است.

در پنجمین گفت‌وگو از مجموعه «گفت‌وگو با چهره‌ها»، با "پروفسور اسلامی"، یکی از برترین چهره‌های علمی ایران‌ در حوزه مهندسی مکانیک به گفت‌وگو نشستیم؛ استادی که با نزدیک به نیم قرن سابقه تدریس در دانشگاه صنعتی امیرکبیر (پلی‌تکنیک)، شاگردان تراز اول و برجسته‌ای را تربیت کرده است.

اتاق کوچک و محقر استاد اسلامی در یکی از راهروهای طبقه هفتم دانشکده مکانیک دانشگاه امیرکبیر، محل گفت و گوی چند ساعته ما با این چهره برجسته علمی کشور است.

استاد اینگونه داستان زندگی خود را تعریف می‌کند...

«اسفند سال ۱۳۲۳ در تهران به دنیا آمدم و دوره دبستان را در مدرسه «جلوه» در خیابان اسکندری پشت سرگذاشتم. چهار سال آنجا بودم و بعد به مدرسه دیگری در خیابان امیرآباد (کارگر) رفتم. دوره دبیرستان را ابتدا در مدرسه «فردوسی» شروع کردم و بعد به مدرسه «هدف ۱» رفتم. معلم‌های خوبی در این مدرسه داشتیم. یکی از مشوق‌های اصلی من در این مدرسه، آقای "محمدولی شاملو" بود که نه تنها به من، بلکه به همه دانش‌آموزان ایده می‌داد و بچه‌ها را با روش‌های خاص خودش تربیت می‌کرد تا به افراد درست، زحمت‌کش و باشرفی در آینده تبدیل شوند. در عین اینکه سر کلاس‌های درس شوخی می‌کرد و بچه‌ها را می‌خنداند؛ اما همیشه جملات نقضی می‌گفت و ما را راهنمایی می‌کرد. یکی از کسانی که در شکل‌گیری روحیه من تأثیر داشت، ایشان بود.

دوره دبستان دوست داشتم مهندس کشاورزی شوم؛ اوایل دبیرستان میخواستم مهندس ساختمان شوم و این رشته در آن زمان جزو یکی از بهترین رشته‌ها محسوب می‌شد. بلاخره در کلاس ششم دبیرستان تصمیم گرفتم مهندسی مکانیک بخوانم. سال اول به دلیل یک اشتباه در معادلات فیزیک، قبول نشدم و یک سال پشت کنکور ماندم و در نهایت سال ۱۳۴۳ با رتبه ۷۵ وارد دانشگاه شدم. آن زمان مهندسی مکانیک نبود و دانشکده فنی دانشگاه تهران، رشته مهندسی الکترومکانیک داشت؛ اما دانشگاه پلی‌تکنیک (صنعتی امیرکبیر) همان سال رشته مهندسی مکانیک را راه‌اندازی کرد. سال دوم تقریبا رشته‌های زیادی را بجز پزشکی قبول شدم؛ دانشگاه تهران هم قبول شدم، اما چون دانشگاه پلی‌تکنیک را خیلی دوست داشتم، رشته مهندسی مکانیک این دانشگاه را انتخاب کردم.

دانشگاه پلی‌تکنیک آن زمان ۵ انستیتو مکانیک، برق، ساختمان، شیمی و نساجی داشت. دعا می‌کردم مهندسی مکانیک این دانشگاه قبول شوم. مرحوم دکتر مجتهدی که ریاست دانشگاه را برعهده داشت، با دانشجویان مصاحبه می‌کردند و قرار بود ۲۰۰ نفر پذیرفته شوند. نوبت که به من رسید، از من پرسید: چه رشته‌ای میخواهی بخوانی؟ گفتم مهندسی مکانیک. با خنده گفت: جا هست پسرجان، جا هست. یک کلاس چهل و هشت نفری بودیم و سال اول، شاگرد چهارم شدم؛ سال دوم شاگرد سوم و در نهایت، سال آخر، شاگرد اول دانشکده شدم.

جهان اول کشوری است که در برابر همه سختی‌ها ایستاده است

زمانی که وارد دانشگاه شدم، جَو دانشگاه تاحدودی سیاسی بود؛ من از جَو سیاسی در دانشگاه خوشم نمی‌آمد. به اعتقاد من، جَو سیاسی در دانشگاه‌ها، روحیه علم و دانش در این محیط را می‌کُشد و اصلا درست نیست. عقاید خاص خودم را دارم؛ معتقدم دنیا خیلی تخصصی است. به عنوان مثال، آدم خیلی فاضل و دانشمندی هستم، اما در چه رشته‌ای؟ می‌توانم رئیس یک بیمارستان بشوم؟ من در رشته خودم (مهندسی مکانیک) متخصص هستم (نه در رشته‌های دیگر). اینقدر همه چیز تخصصی شده که حتی سیاست هم مثل پزشکی، مهندسی، اقتصاد، پایه علمی دارد. وقتی چیزی از سیاست نمی‌دانم، اشتباه است بخواهم در مورد سیاست صحبت کنم.

دانشجویان دختر و پسر ۱۸ تا ۲۲ ساله در زمان تحصیل و در محیط دانشگاه، شخصیت‌شان شکل می‌گیرد. بچه‌ها در دانشگاه تحت تأثیر احساسات‌شان، به هر جَوی کشیده می‌شوند. در آن سالها زمانی که وارد دانشگاه پلی‌تکنیک شدم، جو خیلی سنگینی در دانشگاه حاکم بود و اگر سیاسی نبودید، انگار اصلا آدم نبودید و این به نظرم درست نبود. به شدت از جو سیاسی حاکم آزار می‌دیدم، چون روحیه‌ام، روحیه علمی بود.

سال ۱۳۴۷ فارغ‌التحصیل شدم و تصمیمی گرفتم. برای ادامه تحصیل تصمیم گرفتم به آمریکا بروم. تا پیش از زمان من، همه حتی شاگرد اول‌های دانشگاه باید بعد از اتمام تحصیل به سربازی می‌رفتند؛ اما حدود یک سال قبل از آن، قانونی گذاشته شد که شاگرد اول‌های دانشگاه با شروطی می‌توانستند برای ادامه تحصیل به خارج از کشور بروند و بعد از بازگشت، دوره سربازی را بگذرانند و این قانون هم شامل حال من شد.

از "مؤسسه فناوری ماساچوست" (MIT) پذیرش بدون بورس گرفتم؛ اما بعد بدون گرفتن بورس از دولت و تنها از طریق بورس ماهانه به مبلغ ۲۵۰ دلار به عنوان دستیار تدریس (Teaching Assistant)، موفق شدم از دانشگاه ایالتی "لوئیزیانا" پذیرش بگیرم و ۴ ژانویه ۱۹۶۹ (دی‌ماه ۱۳۴۷) راهی آمریکا شدم. قرار بود ابتدای پاییز سال بعد یعنی حدود ۹ ما بعد، دوره فوق لیسانس را شروع کنم و در این مدت، دوره زبان را بگذرانم.

حدود یک هفته بعد از رسیدنم به آمریکا، به دفتر دپارتمان مکانیک دانشگاه رفتم و با زبان دست و پا شکسته از مسئول دفترشان سراغ "پروفسور میلر" (رئیس دپارتمان) را گرفتم. وقتی وارد اتاق ایشان شدم، خودم را معرفی کردم. پروفسور میلر گفت، انگلیسی خوب حرف میزنی؛ از سه هفته دیگر هم درس‌های فوق لیسانس را و هم کارَت را به عنوان دستیار تدریس شروع کن!

سه هفته بعد، کلاس‌ها شروع شد. همزمان با تحصیل در دوره فوق لیسانس، به عنوان دستیار تدریس در کلاس‌های "پروفسور صباغیان" که ایرانی بودند، طراحی ماشین، پروژه، آزمایشگاه و حل مسائل را تدریس می‌کردم. جلسه اول که وارد کلاس شدم، دیدم ۱۲-۱۰ دانشجوی آمریکایی سرکلاس نشسته‌اند. زبان انگلیسی‌ام زیاد خوب نبود؛ خودم را معرفی کردم و مطالبی را روی تخته نوشتم و از کلاس بیرون آمدم. یکی از بچه‌ها از کلاس بیرون آمد و گفت: تو ایرانی هستی؟ گفتم بله. گفت: تو معلم ما هستی؟ گفتم بله. گفت: زبان انگلیسی‌ات زیاد خوب نیست! گفتم پروفسور میلر گفتند که سر کلاس شما باشم. قرار شد آن دانشجو در یادگیری زبان انگلیسی به من کمک کند و من هم در یادگیری درسها به او کمک کنم. با هر سختی که بود ترم اول تمام شد.

ایام تابستان هم که کلاس‌ها تعطیل بودند، در دپارتمان فیزیک برای اساتید، مُنحنی رسم می‌کردم و ماهی ۵۰۰ دلار حقوق می‌گرفتم. ابتدای پاییز دوباره به دفتر دپارتمان مکانیک دانشکده و پیش "پروفسور دنیل" (رئیس جدید دپارتمان) رفتم. از من در مورد درس‌هایی که تدریس می‌کردم و میزان حقوق‌ام سؤال کرد و در نهایت قرار شد از دو روز بعد، درس مکانیک را هم تدریس کنم. شاید هیچکس جرأت کاری که من انجام دادم را نداشت. با همه این شرایط، در مدت یک سال و نیم موفق شدم دوره فوق لیسانس را با نمرات خوب به پایان برسانم؛ درحالیکه سایر همکلاسی‌ها بعد از چهار تا پنج ترم فارغ‌التحصیل شدند.

وقتی دوره فوق لیسانس را تمام کردم، به ایران برگشتم و با همسرم ازدواج کردم و باهم به آمریکا برگشتیم. همسرم مشوق اصلی من برای تحصیل در مقطع دکترا بود. همسرم را بسیار زیاد دوست داشتم. البته متأسفانه سال گذشته ایشان بدلیل بیماری فوت کرد (در این بخش از مصاحبه، اَشک در چشمان استاد اسلامی جمع شد و با بُغض بسیار زیاد به گفت و گوی خود با ما ادامه داد). دو فرزند دارم؛ پسرم که متولد آمریکا است، در ایران زندگی می‌کند و از دانشگاه "نیویورک" تخصص فیزیوتراپی و از دانشگاه "میشیگان"، تخصص فیزیوتراپی در سرطان را گرفته است و الان هم درحال گذراندن دوره ویژه تمرینات فیزیوتراپی مخصوص بیماران سرطانی است. دخترم هم ازدواج کرده و به همراه خانواده‌اش در آمریکا زندگی می‌کند.»

کار کردن در آژانس فضایی آمریکا، ناسا (NASA)، شاید آرزوی خیلی از پژوهشگران و دانشمندان دنیا باشد. نخبگان ایرانی زیادی در ناسا مشغول فعالیت هستند و به حق هم عملکرد درخشانی داشته‌اند؛ از پروفسور اسلامی، از پژوهشگران پروژه شاتل فضایی تا دکتر فیروز نادری، مدیر اجرایی برنامه منظومه شمسی یا جوان‌ترهایی مثل مهندس بابک فردوسی، مدیر پرواز ماموریت مریخ‌نورد کنجکاوی یا دکتر کامک عبادی و همسرش مهندس آرام حمیدی از آزمایشگاه پیشرانش جت (JPL) ناسا.

اما کار در ناسا، انتهای آمال و آرزوها نیست؛ قطعاً چیزهای دوست‌داشتنی‌تر و مهم‌تری هم وجود دارد، مثل عشق به وطن.

«بعد از اتمام دوره فوق لیسانس، بلافاصله دوره دکترا را شروع کردم. پروفسور دنیل که مدیر دپارتمان مکانیک بود، علاقه زیادی به من داشت و پیشنهاد کار در پروژه شاتل فضایی را مطرح کرد و من مسئول یک تیم چهار نفره بودم. همزمان با کار کردن روی تِز دکترا، در "مرکز فضایی هیوستون" در پروژه شاتل فضایی کار می‌کردم. جَو کار در ناسا بی‌نظیر بود. بعد از اینکه مدرک دکترا را گرفتم، ناسا به من پیشنهاد داد که روی همین پروژه شاتل فضایی کار کنم. روی پروژه‌ای کار کردیم که مجموعه چهار موشک، وقتی روی سکوی پرتاب بود، بتواند در برابر باد با سرعت ۱۲۰ مایل در ساعت مقاومت کند. این کار را باید در تونل باد مدل‌سازی می‌کردیم. روی پروژه دیگری هم کار کردیم که چگونه ‌می‌توان روی ماه از خاک آن، آب تهیه کرد.

پروژه دیگری که در ناسا روی آن کار می‌کردیم این بود که وقتی چهار موشک به فضا می‌روند، دو موشک کناری بعد از پیمودن ۴۰ مایل باید از شاتل جدا می‌شدند. این موشک‌ها در اقیانوس می‌افتادند و باید آنها را گرفته و دوباره روی سکوی پرتاب قرار می‌دادیم. طول عمر (lifetime) استفاده از این موشک‌ها ۱۰ بار استفاده بود. وقتی موشک پایین می‌آمد، سه چتر سرعت فرود را که ۱۵۰ فوت (۴۵.۷ متر) بر ثانیه بود، کنترل می‌کردند. این سرعت برخورد با آب خیلی زیاد بود و تقریباً معادل سرعت برخورد با کوه شن بود. باید توزیع فشار را روی سطح فضاپیما مشخص می‌کردیم. پروژه سنگینی بود، برای اینکه سطح آب در مکانیک، یک قید غیرقابل انتگرال‌گیری و کار روی آن بسیار سخت است. وقتی موشک با آب برخورد می‌کرد، باید شرط مرزی سطح آزاد آب را اعمال می‌کردیم. در مکانیک سیالات حدود یک سال و نیم روی یک تکنیک خاص کار کردیم که از سخت‌ترین مسائل مکانیک سیالات است، چون اعمال شرط مرزی روی سطح آزاد خیلی دشوار است.

روی این پروژه‌ها کار کردم و ناسا به من پیشنهاد داد که روی این موضوع دوباره در "مرکز فضایی هیوستون" کار کنم؛ اما من اینقدر ایران را دوست داشتم که سال ۱۳۵۲ به ایران برگشتم. ایران را دوست دارم، ایرانیان را هم دوست دارم و هیچ مِنتی هم سَر کسی ندارم. در این مملکت، نان سنگک خالی‌اش را در آب میزنم و می‌خورم، اما اِستیک آمریکایی‌ها را نمی‌خورم. همیشه هم این را به همه گفته‌ام و این دوست داشتن از تَه قلبم است.

در آن سالها که به همراه همسرم در آمریکا بودم، یکبار با مشکل مالی مواجه شدیم. حدود ۱۵ سکه طلا هدیه ازدواجمان همراهمان بود و همسرم از من خواست که یکی از این سکه‌ها را بفروشم تا مشکل‌مان حل شود، ولی من این کار را نکردم! با اینکه همسرم را به شدت دوست داشتم و نمیخواستم روی حرفش حرفی بزنم، ولی گفتم حاضر نیستم ثروت مملکتم را در اینجا (آمریکا) بفروشم. کار کردم و مشکل‌مان را برطرف کردم.

جهان اول کشوری است که در برابر همه سختی‌ها ایستاده است

پاسخ دادن به این سوال هم که چرا ایران را دوست دارم، سخت است. گاهی از جهان اول و جهان سوم صحبت می‌شود. آیا جهان اول با تعاریفی که اروپایی‌ها و آمریکایی‌ها ارائه کرده‌اند؟! یعنی هرکسی که موتور جت را اختراع کرد، جهان اول است و هرکسی که اختراع نکرد، جهان سوم است؟ من یک تعریف دیگر هم دارم برای جهان اول بودن؛ کشوری مثل ایران که هشت هزار سال (با همه سختی‌ها و دشمنی‌ها) در دنیا ایستاد و اسم خودش را (زنده) نگه داشت، این کشور جهان اول است و در آینده، موشک و هواپیما و جت هم می‌سازد و به همه فناوری‌ها هم دست پیدا می‌کند.

سال ۱۳۵۲ وقتی از آمریکا به ایران بازگشتم، به دانشگاه پلی‌تکنیک آمدم و به عنوان استادیار در دانشکده مکانیک مشغول تدریس شدم. از این دانشگاه فارغ‌التحصیل شده بودم وهمیشه پلی‌تکنیک را دوست داشته و دارم. حدود ۴۹ سال است که در این دانشگاه مشغول تدریس هستم. حدود دو سال پیش بود که بازنشسته شدم، اما همچنان در دانشگاه تدریس دارم؛ استاد راهنمای چند دانشجوی دکترا و فوق لیسانس و همینطور، ادیتور سه ژورنال بسیار معروف مکانیک هستم. از لحاظ علمی بارها ثابت کرده‌ام که در تخصص خودم یعنی thermal-assisted نفر اول دنیا هستم و در این زمینه تعارفی با کسی ندارم. نزدیک به ۶۰۰ مقاله و ۱۲ کتاب دارم که دو کتاب در نیویورک و ۶ کتاب در "اسپرینگر" چاپ شده و جزو ۲۵ درصد کتاب‌های پرفروش تخصصی اسپرینگر است.»

این نکته را بارها از زبان اساتید دغدغه‌مند، نخبگان و چهره‌های علمی مطرح کشور شنیده‌ایم که جوانان با استعداد ایرانی، اصلی‌ترین سرمایه این کشور هستند و باید شرایط را به‌گونه‌ای برای آنها فراهم کنیم که بمانند و به کشورشان خدمت کنند؛ درغیر اینصورت، کشورهای دیگر با آغوش باز از جوانان نخبه و بااستعداد ما استقبال خواهند کرد!

«هر وقت که فرصتی پیش آمده است، این نکته را گفته‌ام که هر سرزمین، یک سری منابع طبیعی خدادادی مثل نفت، ذغال سنگ، طلا و ... دارد. به نظر من یکی از منابع طبیعی که خداوند به هر سرزمینی داده است، استعدادهای ملی آن سرزمین است و در ایران، علاوه بر تمام منابع طبیعی که خداوند عطا کرده است، هوش و ذکاوت و پشتکار را هم به ایرانیان عنایت کرده است. اقوام مختلف کُرد، لُر، بلوچ، فارس، عرب، تُرک و گیلگ و ... سال‌هاست در کنار یکدیگر زندگی می‌کنند. شاید دعواهای داخلی وجود داشته، اما در برابر دشمن همیشه متحد بوده‌اند. در طول تاریخ شواهد مختلفی وجود داشته که ایرانی‌ها توانستند به یک فناوری دست پیدا کنند ولی بعد آن فناوری را رها کردند. در طول تاریخ اخیر مثلا چند صد ساله ایران، ایرانی‌ها متوجه نشدند که فناوری چقدر مهم است و این یکی از نقاط ضعف فرهنگی ما ایرانیان بوده است.

این جو باعث شده است که ایرانی‌ها متأسفانه به استعدادهای ملی خودشان بی‌تفاوت باشند، درحالیکه خداوند این استعدادها را به ما عطا کرده است. بچه‌های باهوش، با شرف و زحمت‌کشی در این کشور داریم. چه علتی دارد که خودمان نمی‌توانیم آنها را نگه داریم؟ برای اینکه به تکنولوژی بی‌توجه هستیم و متأسفانه این درد بزرگ ایرانی‌ها است؛ (البته) این قضیه به سرعت در ایران حل می‌شود و به سرعت این ورق برمی‌گردد و به نظر من ایران از نظر تکنولوژی، یکی از کشورهای بسیار پیشرو خواهد شد.

یک مثال خیلی ساده بزنم؛ در جریان جنگ ایران و عراق در وزارت دفاع روی پروژه‌های جنگی کار می‌کردند. آن زمان تفنگ ژ-۳ را به سختی می‌ساختیم. هواپیماهای عراقی کشور را بمباران می‌کردند و ما کاری نمی‌توانستیم بکنیم. دانشجوهای همین سه - چهار دانشگاه تهران یعنی شریف، تهران، پلی‌تکنیک و علم و صنعت آمدند و روی موشک‌های سوخت جامد کار کردند. دولت و ملت، همه منتظر بودند کاری کنیم که عراق، شهرهای ما را بمباران نکند. همین بچه‌های لیسانس دانشگاه‌های تهران، موشک سوخت جامد ساختند و سلیمانیه را گرفتند و به صد و ده کیلومتری بغداد رسیدند. چطور توانستیم این کار را بکنیم؟ چطور وقتی لازم بود به تکنولوژی دست پیدا کنیم، این کار در عرض دو- سه سال انجام شد؟

ایرانی‌ها بسیار باهوش هستند و کافی است به ایرانی‌ها در درجه اول احترام بگذارید و دوم، به آنها اعتماد کنید؛ در این شرایط ایرانی‌ها می‌درخشند. این کاری است که همیشه سعی کرده‌ام اینجا نسبت به دانشجویانم انجام دهم؛ به دانشجویانم احترام می‌گذارم و همیشه به آنها اعتماد کرده‌ام و نتیجه این اعتماد این شده است که صدها مقاله از دانشجویانم در بهترین مجلات دنیا چاپ شده‌اند.

در شرایط فعلی دانشجویان وقتی فارغ‌التحصیل می‌شوند و این شرایط بیکاری را می‌بینند، مأیوس می‌شوند و سعی می‌کنند نه آمریکا، بلکه به هر کشور دیگری بروند. تاحدودی زیادی هم حق دارند، چون می‌خواهند زندگی کنند و درآمد داشته باشند. وقتی می‌روند، باتوجه به استعداد بسیار زیادی که دارند، به سرعت جذب می‌شوند. ایرانی‌ها نسبت به شهروندان برخی کشورهای دیگر که در آمریکا حضور دارند، فوق‌العاده باهوش و فوق‌العاده زحمتکش هستند و از سوی دیگر بسیار صداقت دارند. خیلی از کسانی که در آمریکا حضور دارند، شاید این ویژگی صداقت را نداشته باشند، برای همین ایرانی‌ها اینقدر در جهان می‌درخشند. شاید خیلی‌ها از ایرانی‌ها باهوش‌تر باشند، اما مثل ایرانی‌ها صداقت ندارند و غربی‌ها این را خوب می‌فهمند.»

"تینک تَنک" (Think Tank)، اندیشکده یا اتاق فکری است که در بسیاری از کشورها، نقشی کلیدی در سیاست‌گذاری و تصمیم‌گیری‌ها دارد. فرهنگستان علوم ایران که جمعی از برترین چهره‌های علمی و نخبگان کشور به عنوان عضو پیوسته، وابسته، مدعو یا افتخاری در آن حضور دارند، می‌تواند به عنوان یک اتاق فکر، در فرآیند سیاست‌گذاری‌ها و تصمیم‌سازی‌ها ایفای نقش کند.

«از حدود بیست سال پیش عضو پیوسته عضو فرهنگستان علوم ایران هستم و پیش از آن، عضو وابسته بودم. در اولین جلسه‌ای که به عنوان عضو وابسته در فرهنگستان علوم شرکت کردم، گفتم که فرهنگستان نقش اتاق فکر را دارد و باید برای دولت، در نقش مخزن فکر باشد. فرهنگستان علوم، اتاق فکر (تینک تنک) کشور است، چراکه جمعی از متفکرترین اساتید ایران در فرهنگستان علوم حضور دارند.

جهان اول کشوری است که در برابر همه سختی‌ها ایستاده است

هر موضوع یا مسئله لاینحل در قوه قضائیه یا قوه مجریه می‌تواند در اینجا مورد بررسی قرار گرفته و راهکار لازم برای آن ارائه شود؛ بهترین و برجسته‌ترین دانشمندان کشور عضو پیوسته یا وابسته فرهنگستان علوم هستند که این مسائل را بررسی می‌کنند و می‌گویند این کار این مزایا و معایب را دارد و تصمیم با سیاستمداران است. حدود ۱۶-۱۵ سال پیش که من رئیس گروه علوم مهندسی فرهنگستان علوم شدم، روی پروژه "تینک تنک" کار کردیم و الان در ایران، مَخازن فکری زیادی در کشور داریم. اولین بار در ایران، این ایده‌ را من در فرهنگستان علوم مطرح کردم.»

ادامه دارد...

 

گزارش خطا
ارسال نظرات
نام
ایمیل
نظر