برخی معتقدند طلاق و زندگی مجردی در حال تبدیل شدن به یک ارزش در جامعه است. نظر شما در این باره چیست؟
زمانی که ما از ارزش صحبت میکنیم، این موضوع تعریف خاص خود را دارد. اگر ویژگیهای ارزش را با بحثی مثل طلاق یا تجرد مقایسه کنیم، میبینیم طلاق و زندگی مجردی نمیتوانند به عنوان یک ارزش تلقی شوند، اما اگر بگوییم پدیده طلاق و زندگی مجردی در حال عادی شدن در جامعه است، این مساله جای بحث دارد، چون این حرف مقبول و منطقی است. ارزش پنداشتن طلاق در جامعه با ویژگیهای ارزش مغایرت دارد، چون طلاق به عنوان یک مساله اجتماعی مطرح است. هیچ صاحبنظری نمیتواند این مساله را مطرح کند که یک مساله اجتماعی در حال تبدیل شدن به ارزش است. این مساله زمانی میتواند صورت بگیرد که ارزشهای اجتماعی به قدری دچار تخریب و دگرگونی شوند که ما شاهد سقوط ارزشها شویم و طلاق به عنوان ارزش در جامعه تلقی شود. در جوامعی با سطح پایین هم طلاق نمیتواند ارزش تلقی شود. یکی از نکاتی که در رابطه با ارزش مطرح میشود، این است که فرد دارای آن صفت، به خود مفتخر باشد. من تردید دارم چنین چیزی در جامعه ما وجود داشته باشد؛ ممکن است در یک گوشه از کلانشهری مثل تهران، این احساس به خانواده خاصی دست بدهد اما اصولا این مساله نمیتواند تبدیل به ارزش در کل جامعه شود، چون با ارزشهای حاکم بر جامعه مغایرت دارد. شاید ۱۰۰ سال بعد که کل ارزشها دچار تغییرات اساسی و به نوعی مخالف با خود شوند، بتوان از طلاق و زندگی مجردی به عنوان ارزش صحبت کرد، اما در جامعه امروز ایران چنین چیزی صدق نمیکند.
مشاهده افراد طلاق گرفته و نوعی الگوبرداری از آنها، چقدر روی افزایش نرخ طلاق در جامعه نقش دارد؟
الگوبرداری امری طبیعی است و وجود دارد. من از این زاویه به موضوع نگاه میکنم که ممکن است زمانی یک بیماری جسمانی به آدمهای جامعه سرایت کند؛ در حوزه آسیبهای اجتماعی اینطور مطرح میشود که ممکن است چنین سرایتی در جنبه بیماریهای اجتماعی نیز اتفاق بیفتد. اگر زندگی مجردی را یک آسیب و طلاق را یک مساله اجتماعی بدانیم، این مسائل زمانی که از حد متعارف خود در جامعه عبور کند، به تدریج عمومیت پیدا مییابند. بنابراین میتوان از شکستن قبح در این باره نام برد. این مساله به نوعی با سوال اول نیز در ارتباط است؛ ریختن قبح یک پدیده ناخوشایند، به معنای تبدیل شدن آن به یک ارزش نیست. افرادی را فرض کنید که با هم دوست هستند و سالها نشست و برخاست داشتهاند. طبیعی است که این افراد از یکدیگر تاثیر بگیرند. این تاثیر میتواند در رابطه با زمینههای مثبت یا منفی باشد. زمانی که ۱۰ نفر از دوستان من زندگی مجردی دارند و دائما از آرامش و صفای این نوع زندگی در گوش من بخوانند، طبیعی است که از آنها تاثیر بگیرم و بخواهم مانند آنها از مسئولیت فارغ باشم. بنابراین تاثیر پذیری وجود دارد و زمانی که از حد متعارف خود در جامعه بگذرد، به سایر افراد نیز سرایت میکند؛ این سرایت با گذشتن از حد متعارف رابطه دارد. وضعیت جامعه ما در رابطه با طلاق و زندگی مجردی، وضعیتی بیمارگونه است و چون از حد متعارف خود گذشته است، نمیتوان تاثیری را که بر اطراف میگذارد، انکار کرد.
برخی وکلا در ماههای اخیر تبلیغات زیادی روی طلاق توافقی کردهاند و براساس آمارها، طلاق توافقی رو به گسترش است. نقش این نوع تبلیغات درافزایش طلاق را چطور ارزیابی میکنید؟
تبلیغات هم میتواند به چیزی ارج ببخشد و هم آن را نابود کند. این مساله به محتوا و هدف تبلیغات برمیگردد. زمانی که همه چیز در جامعه اقتصادی شده و نگاه به همه پدیدهها از دریچه اقتصاد است، کنترلی هم وجود ندارد. متاسفانه برخی مطبوعات بدون توجه به اینکه تبلیغکننده کیست و محتوای تبلیغ چیست، به دلیل درآمد ناشی از آن، هر چیزی را چاپ میکنند، این تبلیغ میتواند از سوی یک وکیل هم باشد که ادعا دارد با کمترین زمان و هزینه، طلاق را رقم میزند. این نوع تبلیغات فضایی را ایجاد میکند که واقعا خوشایند جامعه ما نیست. این کانون وکلاست که باید این افراد را مواخذه کند و از آنها بخواهد بر چه اساسی این مساله را مطرح میکنند که مساله متعارفی در جامعه نیست. بنابراین چنین مسائلی بر افزایش طلاق اثرگذار است و میتواند به آن در جامعه دامن بزند.
آیا طلاق در هر صورت مذموم است یا گاهی اوقات تنها چاره یک زندگی است؟ مرز طلاق گرفتن یا نگرفتن کجاست؟
حوزه اصلی من مددکاری اجتماعی است. در این حوزه به عنوان یک مددکار اجتماعی، ممکن است با توجه به وضعیت یک خانواده طلاق را به عنوان یک راه حل و برای باز کردن یک گره تجویز کنیم. مباحث زیادی حول این مساله با دوستان داشتهایم که طلاق جزو مسائل اجتماعی است، اما لزوما یک آسیب اجتماعی نیست. برای مثال بیکاری یک مساله اجتماعی است، اما نمیتوان از آن به عنوان یک آسیب یاد کرد. آیا میتوان افراد بیکار را به عنوان یک بیمار اجتماعی در نظر گرفت؟ در مورد طلاق هم چنین مسائلی وجود دارد، به این معنا که نمیتوان همه افراد طلاق گرفته را به عنوان بیمار اجتماعی در نظر بگیریم. در مواردی ممکن است دادگاه و مددکار اجتماعی به عنوان بازوی اجرایی دادگاه، به این تصمیم برسند که برای نجات یک خانواده، طلاق صورت بگیرد. بنابراین طلاق را نمیتوان در هر صورت به عنوان یک امر ناخوشایند و مذموم تلقی کرد و ممکن است در جایی لازم هم باشد.
زمانی که مشکلی برای یک زوج که به صورت مدرن با یکدیگر آشنا شده و ازدواج کردهاند، پیش میآید، خانواده به دلیل نداشتن نقش در پیوند آنها، نمیتواند مانند گذشته نقش سازشگرانه خود را ایفا کند. آیا چنین تغییری در نقش خانوادهها، میتواند از عوامل افزایش طلاق باشد؟
بله، زمانی که قرار است ازدواجی صورت بگیرد، اگر انتخاب همسر با میانجیگری خانواده، اقوام، دوستان نزدیک و... انجام شود، در صورت بروز مسالهای در زندگی زوج، خود فرد پیونددهنده نقش میانجیگری را به عهده میگیرد و سازش را برقرار میکند، اما زمانی که این موضوع به فضای مجازی سپرده میشود، آیا میتوان انتظار داشت که شبکههای اجتماعی بتوانند نقش سازشگرانه خانواده را به عهده بگیرند؟ در چنین شرایطی است که بدون هیچگونه رودربایستی و تعارفات گذشته که خانوادهها رقم میزدند، طلاق اتفاق میافتد؛ چه بسا شکل توافقی آن که سریعتر نیز انجام میشود.