۱۹ آذر ۱۳۹۴ - ۰۷:۲۶
کد خبر: ۱۸۹۰۹
به بهانه 28 صفر؛
پيمان ها و بيعت ها بطور قطع اولين سنگ بناى سياست اسلامى را با افراد و سرزمين ها و سازمان ها و قبايل ]؛نا پى ريزى كرد و اين جمعيت اندك با بيعت و پيمان خود، حاكميت مطلقه ى حضرت رسول خدا را پذيرفتند، و زمينه ى براى تشكيل حكومت و دولت در مدينه را فراهم كردند.

ذوب بودن سياست در دين و جداناپذيرى اين دو از همديگر، در نبوت ها پيوسته سير تكاملى داشته تا اين كه در كامل ترين نبوت ه، اين سير به اوج خود رسيد. دين اسلام كه وجه تمايز آن از ديگر اديان اكمل بودن آن است ، طبيعى است اين كامل تر بودن ، بايد در همه امور و صحنه ها تجلى داشته باشد. از اين رو توحيد در اسلام ، از توحيد در ديگر اديان كامل تر، و نيز مفهوم نبوت ، پاك تر و منزه تر، و اصل امامت ، مترقى تر و مفهوم معاد، روشن تر و دقيق تر مى باشد. همچنين شريعت اسلام ، وسيع تر و عميق تر و تجربه نبوى پيامبر اسلام ) آن پر بارتر و ميدان آن وسيع تر و گسترده تر است .

طرح سياسى اسلام ـ جنبه اى كه بيشتر از ديگر جنبه ه، مدنظر در اين بحث مى باشد ـ وسيع تر و از شمول بيشترى نسبت به ديگر اديان برخوردار است و چنانچه بخواهيم آمارى از كتاب ها و تأليفاتى كه در اين زمينه نوشته شده است تهيه كنيم ، يك كار كتابشناسى (ببوگرافى > گسترده مشتمل بر هزاران اسم و عنوان كتاب و مقاله خواهد شد وما در اين جا درصد تشريح ابعاد برنامه سياسى اسلام در زمينه حكومت و دولت و تغيير و تحول اجتماعى و انقلاب و يا درگيرى و مواجهه سياسى نيستيم ، و تنها مى خواهيم اشاره اى به اين نكته داشته باشيم كه خاتميت به اين معنا نيست كه نبوت ها از وظايفى كه پيش از اين مد نظرشان بود، از اين پس ديگر صرف نظر كرده و يا اين كه آن تأثير و كاركردى را كه داشته اند از دست دادند.

بلكه خاتميت يك مفهوم و معناى ديگر دارد كه همان اكمل بودن است . خاتميت يعنى اين كه خط انبيا با آمدن پيامبر اسلام به اوج خود رسيد و ديگر پس از اسلام ، بشريت نياز به نبوت و دين جديد ندارد چرا كه اسلام يك دين جاودانه است و اين توانايى را دارد كه پاسخ گوى تمام مقتضيات زمان و مكان تا روز قيامت باشد.

به بيان ديگر خداوند تنها يك دين بيشتر ندارد و آن اسلام است ، و اين سلسله اديان و نبوت ها همگى به اين دين انتساب دارند نه دين ديگر. از اين رو شايد تعبير از نبوت ها به اديان دقيق نباشد. چرا كه خداوند يك دين بيشتر ندارد و آن اسلام است و نقش رسالت ها و نبوت ها بيان درجات و مرتبه هاى متفاوت از آن دين واحد است . رسالت حضرت نوح (ع ) و انبياى تابع آن براى بيان و تبليغ رتبه اول از آن دين بوده ، و رسالت و آيين ابراهيم و نبوت هاى تابع آن براى بيان مرتبه اى بالاتر آن بوده است و در مورد حضرت موسى و حضرت عيسى نيز امر بر همين منوال است . تا اين كه نوبت به حضرت محمد (ص ) رسيد كه پيام رسان آخرين و بالاترين رتبه آن دين واحد بود و رتبه اى بالاتر از آن وجود نداشته تا سبب پيدايش نبوت جديدى شود. ين و سياست در يك نگاهى مقايسه اى بين اسلام و نبوت هاى پيش از آن رسالت اسلام در رابطه با دين و سياست نسبت به رسالت ها و نبوت هاى پيش از خود داراى ويژگى هاى منحصر به فردى است كه آن را متمايزتر و برجسته تر كرده است .

شرح تمام اين ويژگى ها از حوصله اين نوشتار خارج است ، لذا به بيان برخى از اين ويژگى ها اكتفا مى كنيم : ـ مطالب سياسى و اجتماعى : در عميق ترين لايه هاى تكاليف و فرايض عبادى و دينى ، بيان شده است . بطور مثال متون ادعيه همواره بر فرم ها و قالب هاى جمعى تأكيد دارد و فرم فردى را مهمل گذشته است . و نمازهاى يوميه در مراتب فضيلت با هم متفاوت است ، و كمترين مرتبه نماز مربوط به نماز فرادا است ، و حال آن كه مرتبه بالاتر آن نماز جماعت در مسجد جامع است و نماز جمعه كه از دو ركعت و دو خطبهء اجتماعى تشكيل شده و همراه با اسلحه اى است كه امام جمعه بر آن تكيه مى زند و در سايه دولت شرعى اقامه مى شود. حج نيز يك فريضه دينى است كه همزمان با بعد تعبد و تهجد به عميق ترين و حساس ترين مسايل مربوط به اجتماع و سياست مى پردازد و حتى در مورد روزه نيز مى توان گفت كه خداوند متعال آن را يك پديده اجتماعى قرار داده كه همه افراد امت اسلامى را شامل مى شود.

نماز عيد مظهر وحدت امت اسلام ، اقتدار، پيروزى و عزت آن است و چنانچه مرورى دقيق بر قرآن كريم داشته باشيم ، مى توانيم به ده ها مورد از اين قبيل برخورد كنيم . به طور مثال آن جايى كه خداوند متعال مى فرمايد: <الذين ان مكناهم فى الارض أقاموا الصلاة و آتوا الزكاة و امروا بالمعروف و نهوا عن المنكر...> <آنان كسانى هستند كه اگر آن ها را در زمين مكنت و قدرت دهيم نماز را اقامه كنند و زكات را بجا آورند و امر به معروف و نهى از منكر نمايند>.

بنابراين نماز عمق و محتواى درونى نظام اسلامى را تشكيل مى دهد و هرگاه خداوند متعال اين فرصت را به مومنان بدهد كه اين نظام را تشكيل دهند، مومنان به ترسيخ و تأكيد و عمق بخشيدن به اين محتوا در جامعه اسلامى خواهند پرداخت و حال آن كه شما با چنين نگرشى پيرامون فرائض دينى در هيچ يك از اديان گذشته برخورد نمى كنيد.

ـ ربط دادن مسايل ايمانى با مسايل اجتماعى : بارزترين شاهد بر اين مدعا ربط دادن مكرر قرآن كريم بين ايمان و عمل صالح در پيش از پنجاه مورد مى باشد و اين دلالت دارد بر اين كه اسلام يك طرح و يك نظام اجتماعى است و حتى نماز كه انتظار مى رود فردى باشد در اسلام يك عنصر اجتماعى است چرا كه نماز: <تنهى عن الفحشاء و المنكر>.

ـ نظام سياسى : همچنين اسلام با داشتن يك نظام سياسى روشن و گسترده و متكامل از ديگر اديان سماوى ممتاز شناخته شده است . نظام سياسى اسلام با ديگر برنامه ه، نظام ها و عقايد آن ، همگونى و انسجام كامل دارد. درگيرى شديد در امامت و خلافت كه تاريخ اسلام شاهد آن بوده ، در واقع از جهت عدم شفافيت نظام سياسى اسلام نيست بلكه علت آن انحراف از اسلام ، هواپرستى و تعصب قبيله اى و قومى بوده كه مانع شده است تا تعداد]؛نا زيادى از صحابه رسول خدا از اعتراف كردن به حقانيت حضرت على (ع ) و تسليم در برابر فرمان رسول خدا امتناع كنند و افزون بر اين ، تعصبات قبيله اى آن ها را وا داشت كه هر كدام آب را به آسياب خود بريزند، تا جايى كه نزديك بود امت از دين پيامبر ارتداد پيدا كند وگرنه منابع تاريخى و روايى مسلمين همگى بر اين مسأله اتفاق نظر دارند كه پيامبر اسلام در جاهاى متعدد بر خلافت حضرت على (ع ) و اين كه ايشان امام مسلمين بعد از پيامبر است تصريح فرمودند.

ـ تجربه سياسى كامل پيامبر اسلام : تجربه سياسى پيامبر اسلام بسيار پر بار و شامل مراحل گوناگونى بود. درگيرى و انقلاب ، سپس حكومت و تجربه دولت دارى ، پس از آن آغاز فتوحات و توسعه قلمرو سرزمين اسلامى و مطرح شدن اسلام در سطح جهانى ، سرفصل هاى اصلى تجربهء سياسى پيامبر اسلام (ص ) بود كه هر كدام مى تواند در بيان سيرهء سياسى پيامبر و رابطهء اين سيره با سياست و حكومت ، بسيار راهگشا و تعيين كنده باشد در سطور ذيل چند موضوع و مفهوم سياسى ديگر در اين رابطه بطور مختصر توضيح داده مى شود.

بيين پاره اى از مفاهيم سياسى در تجربهء سياسى پيامبر اسلام ـ قرآن كريم منصب حكومت را از شؤون پيامبر اكرم (ص ) مى داند

آيات متعدد قرآنى ، بيانگر اين مطلب است كه مقام و منصب حكومت ، يكى از شؤون پيامبر گرامى اسلام (ع ) بوده است كه به برخى از آن ه، اشاره مى كنيم :

1 <انا انزلنا اليك الكتاب بالحق لتحكم بين الناس بما اراك الله ولا تكن للخائنين خصيماً> <ما كتاب را ـ به حق ـ بر تو فرو فرستاديم ، تا بين مردم براساس آن چه خداوند به تو آموخته است حكم برانى ؛ پس مدافع خيانت كاران مباش >.

2 <يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم فان تنازعتم فى شىء فردوه الى الله و الرسول ان كنتم تؤمنون بالله و اليوم الاخر ذلك خير و احسن تاويلاً> .

<هان ، اى مؤمنان ! از خد، پيامبر و اولى الامر خود پيروى كنيد؛ و چون در چيزى نزاع كرديد، اگر به خدا و روز قيامت ايمان داريد، آن را به خدا و پيامبر ارجاع دهيد؛ اين كارى پسنديده است ، و فرجام بهترى ـ هم ـ دارد>. 3 <فلا و ربك لا يؤمنون حتى يحكموك فيما شجر بينهم ثم لا يجدوا فى انفسهم حرجا مما قضيت و يسلِّمُوا تسليماً>. <نه ، سوگند به پروردگارت كه آنان ايمان نمى آورند مگر اين كه در مشاجره هايى كه بين آن هاست تو را داور قرار دهند؛ و در درون خود، نسبت به قضاوت تو در تنگنا نباشند، و تسليم محض حكم تو شوند>. 4 <النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم ...> .

<پيامبر نسبت به مؤمنان (در امور مربوط به زندگى شان ) از خود آن ه، سزاوارتر است >. از آيات ياد شده ـ و نظاير آن ـ به دست مى آيد، كه مسأله ى حكومت و تصدى امور جامعه ، يكى از شؤون نبوت و وظايف نبوت و وظايف پيامبران الهى است . همان گونه كه ابلاغ پيام هاى الهى ، تعليم و تزكيه ، دعوت به توحيد، پند و اندرز، هدايت و ارشاد نيز از شؤون و اهداف ديگر نبوت است با اين تفاوت كه رسالت پيام رسانى و وعظ و اندرز، و امر به معروف و نهى از منكر بدون حمايت و پشتيبانى مردم نيز انجام پذير است ، به همين جهت است كه اين اهداف توسط همهء پيامبران و در هر شرايطى ، تحقق مى يابد ام، وظيفهء حكومت ، بدون حمايت و پشتيبانى مردمى انجام شدنى نيست از اين روى ، چه بسا برخى يا بسيارى از پيامبران ، موفق به تشكيل حكومت دينى نشده اند؛ ولى اين امر به تفكيك نبوت از حكومت و دين از سياست ، دلالت نمى كند.

همانطور كه دليلى بر اين كه اين گروه از پيامبران در جهت تأسيس حكومت ، تلاشى نكرده اند ـ نيز ـ نيست . ـ تجربهء بيعت به عنوان يك اصل مهم سياسى و حكومتى در سيرهء پيامبر اسلام بيعت كه از آن به صفقه هم تعبير مى شود، در اصل عبارت است از دست به دست هم زدن پس از انجام معامله براى ايجاب بيع و يا براى مبايعت و اطاعت و اين دست به دست هم زدن در مورد معامله ى كالا و اجناس ، نشانه ى لزوم و وجوب معامله و بيع بوده است ،يعنى اين معامله قابل فسخ نمى باشد و سيره و شيوه ى عرب چنين بود كه وقتى چيزى را مى فروختند، به نشانه ى لزوم معامله دست به دست هم مى دادند. اين عمل در مورد تعيين حاكم نيز توسعه پيدا مى كند، و سيره و سنت اجتماعى چنين مى شود كه مردم توسط]؛نا بيعت كردن ، حاكم مورد نظر خود را تعيين مى نمودند.

راغب اصفهانى در مفردات القرآن بيعت را چنين معنا مى كند:

<و بايع السلطان اذا تضمن بذل الطاعة له بما رضخ له و يقال : لذلك : بيعة و مبايعة>. فلانى با سلطان بيعت كرد، وقتى گفته مى شود كه بيعتش متضمن بذل اطاعت باشد، البته اطاعت بقدر مقدور و به اين عمل بيعت و مبايعه گفته مى شود .

در معناى بيع ، بيعت و مبايعه ، نقل و انتقال وجود دارد، چون نتيجه ى نقل و انتقال كه همان تصرف است ، با دست انجام مى گيرد، به همين جهت دست به دست زدن هنگام بذل اطاعت را مبايعه و بيعت خوانند، و حقيقت آن اين است كه بيعت كننده ، دست خود را به بيعت كننده مى بخشد، يعنى اين دست مال تو است مى توانى به آن هرگونه تصرف نمايى ، و من در برابر تو دست ندارم .

خليل ابن احمد گويد:

<البيعة: الصفقة على ايجاب البيع ، و على المبايعة و الطاعة> .

بيعت ، عبارت است از دست زدن بدست ، براى لزوم بيع ، و قرارداد و مبايعت و اطاعت . قيومى گويد: <و تطلق ايضاً على المبايعة و الطاعة>.

<بيعت اطلاق مى شود بر تعهد و اطاعت >.

بآيعوه بالخلافةِ و بويع له بالخلافة: او را به خلافت برگزيدند، يا حكومت او را بگردن نهادند. پس بيعت عبارت است از فرمانبردارى و پيمان بستن براى حكومت در اسلام نيز، اين عادت معروف و معمول ، براى ميثاق و پيمان با امام (ع ) و وجوب اطاعت از او، مورد استفاده قرار گرفته است و بيعت همان طريقه و شيوه ى شرعى است كه بوسيله آن ، مردم سرنوشت سياسى خود را تعيين مى كنند، و حاكم دلخواه و مورد نظر خود را بر مى گزينند، از اين رو بيعت ارتباط عميق و اساسى با رياست و حاكميت در دولت اسلامى وحيات سياسى مسلمين دارد.

در سيره ى پيامبر اسلام (ع ) مى خوانيم كه به منظور الزام اطاعت از حاكميت خود، از مردم بيعت مى گرفت و اخذ بيعت در حيات سياسى آن حضرت چندين بار تكرار شد و بيعت اساسى ترين سنگ زير بناى نظام سياسى ،]؛نا اجتماعى اسلام را شكل داده است . چنانكه پيامبر اسلام (ص ) با خصومت شديد مشركين مكه روبرو گرديد، سالى در موسم حج در يك شب ماهتابى ، شش نفر از قبيله ى <اوس > در عقبه كه محلى است در نزديكى من، به آن حضرت بيعت كردند.

در سال ديگر، دوازده نفر نمايندگان دو قبيله ى <اوس > و <خزرج > در همان محل با آن حضرت بيعت نمودند، و حضرت پيامبر اسلام (ص ) بموجب اين قرار داد، رييس و فرمانده اقلاً دوازده نفر خانواده ى مدنى شناخته شد آنان از پيامبر (ص ) تقاضاى معلم كردند تا به آنان قرآن بياموزد، حضرت ، مصعب ابن عمير را بحيث معلم و نمايندهء خود با آن ها فرستاد. و او اين توفيق را يافت كه دو دسته ى متخاصم <اوس > و <خزرج > را كه ساليان دراز با همديگر در حل جنگ بودند، با هم آشتى دهد.

در سال سوم ، از ميان كاروان پانصد نفرى حجاج كه از مدينه به مكه آمده بودند، هفتاد و سه نفر مسلمان كه دو نفر زن نيز به همراه آنان بودند، به همراه معلم خود در عقبه خدمت آن حضرت رسيدند. در اين جلسه ى سرى شبانه كه ديدگان مشركان عرب همه در خواب رفته بود، نخست عباس عموى پيامبر (ص ) گفت : اى خزرجيان ! شما پشتيبانى خود را نسبت به آئين محمد (ص ) ابراز داشته ايد بدانيد كه وى گرامى ترين افراد قبيله ى خود مى باشد، و تمام بنى هاشم اعم از مؤمن و غير مؤمن ، دفاع از او را بعهده دارند، ولى اكنون محمد (ص ) جانب شما را ترجيح داده و مايل است در ميان شما باشد، اگر تصميم داريد كه روى پيمان خود بايستيد و او را از گزند دشمنان حفظ كنيد، او مى تواند در ميان شما زندگى كند، و اگر در لحظات سخت ، قدرت دفاع از او را نداريد، هم اكنون دست از او برداريد و بگذاريد او در ميان عشيرهء خود با كمال عزت و مناعت و عظمت بسر ببرد.

آنان گفتند: ما همانطور كه از خانواده ى خود دفاع مى كنيم ، از تو دفاع مى كنيم . بدان ها گفته شد كه شايد اين دعوت بجنگ با همه ى دنيا منتهى شود، آن ها عزم راسخ خود را اعلام كردند كه هيچ گاه از عهد و پيمان خود دست بر نخواهند داشت . آنگاه حضرت فرمود: از اين به بعد من نيز متعلق بشما هستم ، خون شما خون من و عفو شما عفو من است . آنگاه از آن ها تقاضا كردند كه رؤساى طوايف شان را انتخاب كنند، و آنان دوازده نفر را بعنوان رؤساى دوازده قبيله برگزيدند.

اين پيمان ها و بيعت ها بطور قطع اولين سنگ بناى سياست اسلامى را با افراد و سرزمين ها و سازمان ها و قبايل ]؛نا پى ريزى كرد و اين جمعيت اندك با بيعت و پيمان خود، حاكميت مطلقه ى حضرت رسول خدا را پذيرفتند، و زمينه ى براى تشكيل حكومت و دولت در مدينه را فراهم كردند.

همچنين قبل از فتح خيبر، حضرت پيامبر اسلام (ص ) اصحابش را فراخواند، تا بدون حمل سلاح در مكه براى انجام عمره شرفياب شوند، حضرت با همراهان كه هزار و سيصد و شصت نفر بودند، در ذوالحليفه احرام بستند و بحركت ادامه دادند تا به <حديبيه > رسيدند، اين خبر به اهل مكه رسيد و آنان از اين امر به وحشت افتادند و قبايل همدست و هم پيمانان خود را براى مقابله فرا خواندند پيامبر اسلام (ص ) نيز آمادگى گرفت و فرمود: خداوند به من دستور داده كه بيعت بگيرم ، و مردم هم به آن حضرت بيعت كردند بر آن كه فرار نكنند يا آن كه تا دم مرگ از اسلام و پيامبر دفاع نمايند. اهل مكه چون چنين ديدند، ترسيدند و با رسول خدا مصالحه كردند. داستان اين بيعت در قرآن آمده است و از آن بخوبى و اجلال يادكرده است : <ان الذين يبايعونك انما يبايعون الله يد الله فوق ايديهم فمن نكث فانما ينكث على نفسه و من اوفى بما عاهد عليه الله فسيوتيه اجراً عظيماً> .

<آنانى كه در حديبيه با تو بيعت كردند، در حقيقت با خدا بيعت كردند، دست خدا بالاى دست آن هاست ، پس از آن هر كسى نقض بيعت كند، به زيان خويش كرده است و هر كه بعهدش وفا كند خدا پاداش بزرگى عطا نمايد>. <لقد رضى الله عن المؤمنين اذ يبايعونك تحت الشجرة فعلم ما فى قلوبهم فانزل السكينة عليهم و اثابهم فتحا قريباً>. <خداوند از مؤمنانى كه در زير درخت با تو بيعت كردند، خوشنود گشت و از خلوص قلب آن ها آگاه بود كه وقار و اطمينان كامل براى شان نازل فرمود و به فتحى نزديك پاداش داد>. اين بيعت به بيعت رضوان يا بيعت شجره معروف است .

مورد ديگرى كه بيعت در حيات سياسى رسول الله تكرار شد، پس از فتح مكه بود كه تمامى مردها و زن هاى مكه به آن حضرت بيعت نمودند، و به نبوت و حاكميت آن حضرت ملتزم شدند، و حضرت پس از انجام بيعت شخصى را بنام <سدوم > بعنوان حاكم مكه مقرر فرمود. مردان به شيوه ى معمول بيعت مى كردند اما در مورد زنان حضرت فرمود: من با زنان مصافحه نمى كنم ، امر كرد ظرف آبى بياوريد، حضرت دست خود را در ميان ظرف فرو برد و بيرون كرد و فرمود: زن ها دست خود را در ظرف فرو ببرند و اين بيعت شان است و داستان اين بيعت را]؛ نا خداوند در قرآن آورده است :

<يا ايها النبى اذا جاءك المؤمنات يبايعنك على ان لا يشركن بالله شيئا ولا يسرقن ولا يزنين و لا يقتلن اولادهن و لا ياتين ببهتان يفترينه بين ايديهن و ارجلهن ولا يعصينك فى معروف فبايعهن و استغفر لهن الله ان الله غفور رحيم > .

<اى پيامبر! چون زنان مؤمن آيند تا با تو بيعت كنند، بر آن كه ديگر هرگز شرك بخدا نورزند و سرقت و زنا نكنند، و اولاد خود را به قتل نرسانند، و به كسى افتراء و بهتان ميان دست و پاى خود نبندند ـ فرزند خود را بدروغ بغير پدرش نسبت ندهند ـ و با تو در هيچ امر معروفى مخالفت نكنند، با اين شرايط با آنان بيعت كن و براى آنان از خداوند آمرزش بطلب كه خدا بسيار آمرزنده و مهربان است .>

از جمله ى <ولا يعصينك فى معروف > يعنى با تو در هيچ امر معروفى مخالفت نكنند اولا اين نكته استفاده مى شود كه آن چه رسول خدا در مجتمع اسلامى ، سنت و مرسوم مى كند، براى جامعه ى اسلامى عمل معروف و پسنديده مى شود، و مخالفت با آن ، در حقيقت تخلف از سنت اجتماعى و بى اعتبار كردن آن است . ثانياً از قيد <فى معروف > معلوم مى شود كه اطاعت از تمام اوامر پيامبر واجب است ،زيرا فرمان هاى او همه اش معروف است و همچنين مقرر مى دارد كه اطاعت از حاكمى كه به معروف امر نكند، بر رعيت واجب نيست .

چنان چه رواياتى هم در اين زمينه هست كه براى كسى كه اطاعت خدا را نمكند اطاعتى نيست . براساس اين سيره ، تعيين زمامدار به شيوه ى بيعت در ميان مسلمين امر قابل قبول و مورد اتفاق بوده است ، اميرالمؤمنين (ع ) كه امامتش منصوص بود، گهگاه براى حقانيت و تأييد و تحكيم حاكميت خود به بيعت مردم استدلال كرده است ، چنانچه امام (ع ) در نامه ى خود به معاويه نوشت : <انه بايعنى القوم الذين بايعوا ابابكر و عمرو عثمان على مابايعوهم عليه فلم يكن للشاهد ان يختار ولا للغائب ان يرد>. <با من همان گروهى بيعت كرده اند كه با ابوبكر و عمرو عثمان بيعت كردند، پس حاضران حق انتخاب ديگرى و غائبان حق رد و مخالفت با اين بيعت را ندارند.

در نامه ى ديگر به معاويه مى نويسد:

<اما بعد فان بيعتى لزمتك و انت بالشام لانه بايعنى القوم الذين بايعوا ابابكر و عمر و عثمان >. <بيعت من بر تو لازم شده در حالى كه تو در شام هستى ، چون با من همان گروهى بيعت كرده اند كه با ابوبكر و]؛نا عمر وعثمان بيعت كرده بودند>. نقض پيمان و نقض بيعت ، از عمل هاى زشتى است كه درقرآن و روايات از آن تقبيح شده و اين عمل عاملى است براى بى ثباتى سياسى و تزلزل اركان جامعه و همچنين حضرت اميرالمؤمنين در نهج البلاغه از نقض كنندگان بيعت شديداً نكوهش كرده و آنان را از دسته هاى شيطان شمرده است .

ـ تحقق عدالت و امنيت ، فلسفهء تشريع جهاد در اسلام فلسفهء تشريع جهاد در اسلام بدين جهت است كه بساط شركت ، بت پرستى ، فساد، تجاوز و بيدادگرى از جامعه و زمين پرچيده شود و امت مسلمان در سايهء عدالت و آزادى و در محيط دور از گمراهى ، تباهى و تبعيض به زندگى توأم با مهر و محبت و خلوص به سر ببرند و نظام سياسى مبتنى بر قسط و عدالت را حاكم سازند.

قرآن مى فرمايد:

<و قاتلو هم حتى لا تكون فتنة و يكون الدين لله ...>

در آيه اى ديگر مى فرمايد:

<... ولو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بيع و صلوات و مساجد يذكر فيها اسم الله كثيراً...> <و اگر خداوند (با اذن جهاد) بعضى از انسان هارا به وسيلهء بعضى ديگر دفع نكند، ديرها ،صومعه ه، معابد يهود و نصارى و مساجدى كه نام خدا در آن بسيار برده مى شود ويران مى گردد>. اميرالمؤمنين (ع ) مى فرمايد:

<فو الله ما غزى قوم قط فى عقردارهم الا ذلوا>.

<به خدا سوگند! هر ملتى در درون خانه اش مورد هجوم دشمن قرار گيرد حتماً ذليل خواهد شد>. در جاى ديگر مى فرمايد:

<ولعمرى لوكنا نأتى ما أتيتم ما قام للدين عمود و لا اخضر للايمان عود> .

<به جانم سوگند، اگر ما در مبارزه مثل شما بوديم ، هرگز پايه اى براى دين برپا نمى شد و شاخه اى از درخت ايمان سبز نمى گرديد>.

و در نيايشى ، هدف و فلسفهء توسل به جنگ و جهاد را چنين بازگو مى فرمايد: <اللهم انك تعلم انه لم يكن الذى كان منا منافسةً فى سلطان و لا التماس شىء من فضول الحطام ولكن لنرد المعالم من دينك و نظهر الاصلاح فى بلادك فيأمن المظلومون من عبادك و تقام المعطلة من حدودك >. <پروردگارا! تو مى دانى آن چه ما انجام داديم نه براى اين بود كه ملك و سلطنتى به دست آوريم و نه براى اين كه از متاع پست دنيا چيزى تهيه كنيم ، بلكه به خاطر اين بود كه نشانه هاى از بين رفتهء دينت را باز گردانيم و صلح و مسالمت را در شهرهايت آشكار سازيم تا بندگان ستم ديده ات در ايمنى قرار گيرند و قوانين و مقرراتى كه به دست فراموشى سپرده شده ، بار ديگر عملى گردد>.

پيامبر اكرم (ص ) در مورد اهميت جهاد در اسلام مى فرمايد:

<الخير كله فى السيف و تحت ظل السيف ولا يقيم الناس الا بالسيف و السيوف مقاليد الجنة و النار>. <تمام خير در شمشير است و هيچ چيز مايهء نظام و انضباط مردم نمى گردد، مگر شمشير و شميرها كليدهاى بهشت و دوزخند>.

از مفهوم اين كلمات گهربار فلسفهء جنگ و جهاد در اسلام مشخص مى شود و اسلام كه هدفش تعليم و تربيت انسان هاست و مى خواهد كه آن ها را از ظلمات به سوى نور هدايت كند،گاهى متوسل به جهاد با شرايط اسلامى آن مى شود.

پيامبر اكرم (ص ) و حضرت على (ع ) نيز در مدت حكومت خويش درگير جنگ هاى فراوانى بوده اند پيامبر اكرم (ص ) در مدت ده سال حكومت حدود 80غزوه را فرماندهى كردو حضرت على در سه جنگ بزرگ با مارقين وقاسطين و ناكثين به نبرد پرداخت .

بعضى از احكام اسلام به گونه اى است كه بدون توسل به جهاد امكان اجراى آن ها وجود ندارد؛ لذا جهاد يكى از فروعات دينى شمرده شده است و بر هر شخص مكلفى واجب كفايى است كه در جهاد شركت كند و دين و آئينى كه حكم جهاد و فروعات آن را در بر نداشته باشد، ناقص و ناپايدار است و در اثر هر گردبادى ، بنيان آن افكنده مى شود.

ـ اقدام پيامبر (ص ) براى گسترش حكومت اسلامى و ارسال نامه و سفير به سوى پادشاهان و سران قبايل همان طور كه در جاى خودش تبيين شده ، پيامبر اسلام (ص ) رحمت للعالمين بوده و به سوى تمام بشريت مبعوث شده بود، همان طور كه قرآن مى فرمايد:

<و ما ارسلناك الا كافة للناس > .

و بر اين اساس به محض استقرار حكومت در مدينه ، پيامبر (ص ) سفيران خويش را به سوى پادشاهان و رؤساى قبايل ارسال كرد تا آنان را به دين اسلام دعوت كند كه در اين جا به برخى از آن ها اشاره مى شود: در نامه اى به نجاشى ثانى ، پادشاه حبشه مى نويسد:

<اين نامه اى است از نبى به نجاشى ، عظيم حبشه . سلام على من اتبع الهدى و آمن بالله و رسول و شهد ان الااله الا الله وحده لا شريك له ولم يتخذ صاحبة ولا ولدا و ان محمد عبده و رسوله تو را به دعوت الهى دعوت مى كنم . همانا من رسول پروردگار هستم . پس اسلام بياور تا سالم باشى >.

<قل يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمة سواء بيننا و بينكم الا نعبد الا الله و ر نشرك به شيئا ولا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون > <پس اگراز دعوتم روى گرداندى گناه نصارى بر عهدهء تو مى باشد>. در نامه اى به هوذة بن على الحنفى پادشاه يمامه مى نويسد: <بسم الله الرحمن الرحيم . از محمد رسول خدا به هوذة بن على سلام على من اتبع الهدى . بدان كه دين من به زودى فراگير مى شود، پس اسلام بياور تا سالم باشى و تو را بر آن چه كه در سلطهء توست ابقاء مى كنم >. يا در نامه اى به رفاعة بن زيد الجذامى مى نويسد: <بسم الله الرحمن الرحيم . اين كتابى است از محمد رسول خدا به رفاعة بن زيد و تمام قوم و عشيره اش كه آن ها را به سوى خدا و رسولش دعوت مى كند پس هر كس دعوتم را بپذيريد از حزب الله و حزب رسول خدا خواهد بود و هركس رويگردان شود تا دو ماه به وى مهلت داده مى شود>.

در نامه ى به جيفر و عبد از فرزندان جلندى مى نويسد:

<بسم الله الرحمن الرحيم . از محمد بن عبدالله به جيفر و عبد دو فرزند جلندى . السلام على من اتبع الهدى اما بعد. من شما را به سوى اسلام دعوت مى كنم اسلام بياوريد تا سالم بمانيد. من رسول خدا به سوى تمام مردم هستم تا همه را انذار كنم و به تحقيق كه وعدهء عذاب به كافران محقق خواهد شد. شما اگر اسلام آورديد با شما هم پيمان هستم و اگررويگردان شديد پادشاهى شما زايل بوده و سپاهم به سوى شما خواهد آمد و نبوتم بر پادشاهى شما سيطره پيدا خواهد كرد>.

همچنين پيامبر اسلام در نامه هايى كه به واليان و فرستادگان خويش نوشته است ، آن ها را به عدل و دادگرى و اقامهء حق دعوت نموده و در عين حالى كه تلاش آن حضرت براى توسعه و گسترش دين مبين اسلام را نشان مى دهد، هيچ نشانه اى از سعى و تلاش وى براى برقرارى حكومتى پادشاهى و موروثى كه هدف آن گسترش تصرفات وافزايش اموال و افراد باشد به چشم نمى خورد.

براى مثال در نامه اش به عمرو بن خرام كه وى را والى نجران كرده بود مى نويسد: <يا ايها الذين آمنوا اوفوا بالعقود. اين عهدنامه اى است از رسول الله به عمرو بن خرام هنگامى كه او را روانه ء يمن كرد. او را به تقواى الهى دعوت مى كنم ؛ زيرا خداوند با تقوى مى كنم ؛ زيرا خداوند با تقوى پيشگان و نيكوكاران است و او را توصيه مى كنم كه مردم را به خير و نيكى بشارت داده و بدان امر كند و به مردم قرآن بياموزد و آن ها را نسبت بدان فقيه كند و مردم را در حالى كه طاهر و با طهارت نيستند از مس قرآن نهى كند و مردم را از حقوقى كه برايشان و بر عليه شان هست آگاه كند و در حق پرستى و صداقت با آن ها نرم و ملايم و در مقابل ظلم و ستم شديد و سخت گير باشد؛ زيرا خداوند از ظلم كراهت دارد و آن را نهى كرده و گفته است : الا لعنة الله على القوم الظالمين . و مردم را به بهشت بشارت دهد و آن ها را در عمل براى رسيدن به بهشت تشويق كند و آن ها را ازآتش جهنم و اعمالى كه باعث سقوط در آن مى شود بترساند و با مردم مدارا كند تا در دين فقيه شوند و به آن ها دستورات حج و سنت ها و فرائض آن را بياموزد>.

همان طور كه ملاحظه مى شود، وى در نامه اش به هوذة بن على مى نويسد كه دين من به زودى فراگير مى شود و يا در نامه اش به جيفر و عبد مى نويسد كه من رسول خدا به سوى تمام مردم هستم تا همه را انذار كنم ؛ و همهء اين به علاوه نامه هايش به قيصر روم و خسرو پرويز پادشاه ايران كه از دولت هاى قدرتمند آن زمان بودند؛ دال بر اين ]؛نا است كه حكومت يكى از اهداف يا از لوازم مهم بعثت پيامبر اكرم (ص ) بوده و وى در انديشهء جهانى كردن رسالت خويش بوده است ، چنان كه قرآن مى فرمايد:

<و ما ارسلناك الا كافة للناس ...> گسترش اسلام در اقصى نقاط جهان و دل سپردن بيش از يك ميليارد نفر به اين دين حنيف نشانهء صدق گفتار نبى مكرم است كه به پادشاه يمامه نوشته بود:

<بدان كه دين من به زودى فراگير مى شود>.

اگر پيامبر اسلام درصدد گسترش حكومت اسلامى و محكم كردن پايه هاى آن نبود، در آخرين لحظات زندگى اش نگران سپاه اسلام به فرماندهى اسامة بن زيد نبود و آن همه رنج و مشقت را براى برپايى نظام اسلامى متحمل نمى شد.


گزارش خطا
ارسال نظرات
نام
ایمیل
نظر